بازگشت

نگرشي بر اين كتاب ساختگي


از آنجايي كه ما در انديشه ي تحقيق هستيم، بناگزير بايد به كتاب مورد اشاره بنگريم تا آنچه را در مورد ساختگي بودن آن گفتيم براي شما خواننده ي گرامي نيز روشن گردد.

الف: از نكات ترديد ناپذير در مورد اين كتاب اين است كه اين نوشته، از گرد آورنده ي ديگري است و ربطي به «ابومخنف» ندارد، و روشن نيست كه گرد آورنده ي آن كيست؟ و چه زماني آن را گرد آورده است؟

آنچه از دقت در آن دريافت مي گردد اين است كه گردآورنده ي آن از عرب زبانان متأخر، و ناآگاه به تاريخ عرب و اسلام، و بيگانه از حديث و حديث شناسي و رجال شناسي و حتي ادبيات عرب است. چرا كه در كران تا كران اين كتاب ساختگي واژه هايي به كار مي گيرد كه نشانگر شيوه ي عرب زبانان متأخر كوچه و بازار است نه اهل دانش و ادب و شناخت.

ب: اين كتاب در بر دارنده يكصد و پنجاه روايت است كه از آن ميان، شش روايت به صورت مرسله آمده است كه عبارتند از:

1- يك روايت از چهارمين امام نور، در ص 49

2- روايت مرسله دوم از عبدالله بن عباس، ص 94

3- روايت سوم از عمارة بن سليمان، و او هم از حميد بن مسلم آورده است ص 82

4- روايت چهارم از فردي بنام عبدالله بن قيس،ص 96

5- روايت پنجم از فردي كه «عمار» خوانده شده است، در ص 70

6- و ديگر روايتي از كليني كه در كافي چنين روايتي موجود نيست.

گردآورنده، از صفحه يكصد و پنج اين كتاب، فردي بنام «سهل شهرزوري» را وارد


صحنه نموده و ضمن آغاز نقل روايت از اين فرد ناشناخته، او را به همراه خاندان رسالت از كوفه تا شام و تا بازگشت آنان به مدينه همراه مي سازد و 31 روايت مرسل از او مي آورد. [1] از جمله اينكه، خبر سهل بن سعد ساعدي را با نام خود ساخته ي «شهرزوري» روايت مي كند [2] و بقيه روايت اين كتاب نيز همه به «ابومخنف» نسبت داده شده است كه شمار آنها به 138 روايت مي رسد.

ج: كتاب مورد اشاره در بر دارنده ي غلطهاي زشتي است كه به برخي اشاره مي رود:

1- خواننده اين كتاب اگر آگاه باشد در نخستين صفحه و نخستين سطر اين «مقتل» ساختگي با اين اشتباه رسوا و غلط و زشت روبرو مي گردد كه:

«ابومخنف» مي گويد: ابوالمنذر هشام، از محمد بن سائب كلبي به ما روايت كرد كه...

و اين در حالي است كه به گواهي همه ي رجال شناسان، ابومخنف نخستين تاريخ نگار شيعه و استاد هشام است نه شاگرد او، و هشام دومين چهره ي تاريخي و روايي شيعه، شاگرد اوست و نه استاد وي. اما در اين كتاب ساختگي، بناگاه مي بينيم كه شاگرد جاي خود را با استاد عوض مي كند و تازه طبق اين مقتل بي اساس، هشام همه ي اين روايات را از پدرش، «محمد بن سائب» براي استاد خويش، ابومخنف روايت مي كند.

راستي كه گرد آورنده اين كتاب تا كجا با بيوگرافي راويان و رجال حديث بيگانه بوده كه اين مطلب هم بر او پوشيده مانده است!!

2- شما خواننده گرامي، پس از برگرداندن چند صفحه از اين كتاب با اين عبارت روبرو خواهي شد كه: «و روي الكليني في حديث» [3] اي كاش مي دانستيم كه روايت كننده ي از كليني چيست؟ و چگونه «ابو مخنف» كه در سال 158 ه.ق جهان را


بدرود گفته، از مرحوم «كليني» كه در سال 329 از دنيا رفته است، روايت مي آورد؟! و تازه جالب است كه چنين روايتي در كافي وجود ندارد.

3- باز هم كتاب را ورق بزنيد به اين عبارت مي رسيد كه: «قال: فانفذ «يزيد» الكتاب الي الوليد...

«يزيد» عنصر خودكامه اموي نامه ي شوم خويش را به سوي «وليد» گسيل داشت و اين نامه در دهم شعبان به دست فرماندار مدينه رسيد. [4] و اين در حالي است كه تمام تاريخ نگاران از جمله «ابومخنف» به روايت «طبري»، بر اين عقيده اند كه، سالار شهيدان روز سوم شعبان وارد مكه گرديد!... اين دو ديدگاه چگونه با هم مي سازند؟!

4- در مورد شهادت سفير انديشمند حسين عليه السلام جناب «مسلم» تنها اين كتاب است كه از كندن گودال بر سر راه آن قهرمان بي هماورد و دستگيري و بزنجير كشيدن و آوردنش به بارگاه بيداد اموي و جلاد خون آشام آنان عبيدالله، خبر مي دهد و مي گويد:

عنصر نفرين شده اي پيش آمد و گفت من دامي بر سر راه «مسلم» مي گسترانم تا او را دستگير سازيم. و افزود: دام مورد نظرم اين است كه چاهي بر سر راه او حفر مي كنيم و روي آن را با خار و خاشاك مي پوشانيم و بر او از هر سو حمله مي بريم. اميد كه او از اين دام جان سالم بدر نبرد. [5] .

5- و نيز تنها اين كتاب آورده است كه:

هنگامي كه مسلم و هاني، دو يار فداكار حضرت حسين در كوفه به شرف شهادت نايل آمدند و رابطه ي آن دو با پيشواي خويش گسست، اضطراب و دلهره سختي بر حسين عليه السلام و يارانش سايه افكند، به همين جهت آن حضرت خاندان خويش را گرد آورد و دستور داد همگي به سوي مدينه كوچ كنند، و آنان نيز به دستور آن بزرگوار و پيشاپيش او وارد مدينه شدند.


در آنجا خود آن حضرت به قبر منور پيامبر پناه برد و ملازم آن مكان مقدس گرديد و سخت گريست... [6] .

و نقل اين خبر سراپا بي اساس در حالي است كه هرگز اثري در ديگر كتابها از اين روايت نيامده است.

6 - و نيز تنها اين كتاب آورده است كه: سالار شايستگان هنگامي كه به سرزمين كربلا رسيد ديگر مركب پيش نرفت و او هفت مركب عوض كرد اما هيچ يك از آنها قدم از قدم برنداشتند. [7] .

7- و باز تنها اين كتاب آورده است كه: آن حضرت شب عاشورا در سرزمين كربلا فرود آمد. [8] .

8- و نيز تنها اين كتاب است كه شمار سپاهيان سياهكار «ابن سعد» را 80 هزار تن آمار مي دهد. [9] .

9- و تنها همين كتاب است كه از سخنراني «زهير بن قين»، آن دانشور و قرآن پژوه در روز ورود سپاه اموي به آن سرزمين، خبر مي دهد و مي گويد «زهير» به هنگام ورود سپاه اموي به آن سرزمين، رو به ياران خويش نمود و گفت: هان اي گروه مهاجر و انصار! مباد كه بافته هاي دروغين اين سگ درنده و عناصر پليدي چون او - كه ننگ خدمت به استبداد سياهكار اموي را پذيرفته اند - شما را بفريبد، چرا كه گروهي كه فرزندان و نسل پيامبر و ياران آنان را به خاك و خون كشند، هرگز به شفاعت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نخواهد رسيد. [10] .


10- و نيز تنها همين كتاب ساختگي است كه از كندن چاه بوسيله ي حسين عليه السلام خبر مي دهد و مي افزايد كه آن حضرت براي رفع تشنگي، چاهي حفر كرد اما آبي نيافت [11] .

11- و تنها كتابي است كه داستان و رخداد شب عاشورا و بامداد آن را سه بار به صورت درهم و برهم، اين گونه تكرار مي كند:

الف: نخست از خطبه اي كه سالار شايستگان خوانده است خبر مي دهد، و از شهادت پرچمدار عاشورا گزارش مي كند. و تنها كتابي است كه مي گويد: عباس در آخرين مرحله ي پيكار كه دست هايش جدا شده بود، شمشير را بر دهان گرفت. «فاخذ السيف بفيه»

آنگاه مي گويد: حسين عليه السلام بر كنار پيكر به خون خفته او پياده شد و پيكر پرچمدار شهيدش را به وسيله مركب به خيمگاه رسانيد و آنجا سخت بر شهادت او گريست به گونه اي كه همه ي حاضران گريستند. [12] .

ب: پس از بيان آنچه از نظرتان گذشت دگرباره به شب عاشورا برمي گردد و مي گويد:

سپس حسين عليه السلام به يارانش روي آورد و فرمود: هان اي ياران من! اين تجاوزكاران سياهكار جز در پي من نيستند، از اين رو هنگامي كه سياهي شب سايه افكند، از پرده ي تيره و تار شب بهره گيريد و برويد و از اينجا دور شويد. [13] .

ج: و باز به بامداد عاشورا بازمي گردد و سخنراني ديگري براي آن حضرت نقل مي كند.

و تنها كتابي است كه از گسيل داشتن سفيري به سوي عمر سعد بنام «انس بن كاهل»، از جانب سالار شايستگان خبر مي دهد در حالي كه فرستاده حسين عليه السلام «انس بن


حرث بن كاهل اسدي» آمده است. [14] .

د: دگرباره به شب عاشورا برمي گردد و آن سخنراني تاريخي و پرشور حسين عليه السلام را مي آورد كه بر ياران و خاندان خويش در آن شب جاودانه ايراد فرمود.

و آنگاه از بسيج و آمادگي دو نيروي حق و باطل براي پيكار گزارش مي دهد. [15] .

12- و باز تنها كتابي است كه در برشمردن ياران حسين عليه السلام از چهره اي بنام «ابراهيم بن حسين» ياد مي كند كه چنين كسي در اردوگاه نور نبوده است. [16] .

13- و نيز «طرماح» را از كساني مي شمارد كه به همراه سالار شهيدان به شهادت رسيد با اينكه بنا به روايت طبري، «ابومخنف» مي گويد: او هرگز به كربلا نيامد و با سالار خوبان همراه نبود و به شهادت نرسيد. [17] و مرحوم محدث قمي بر اين خبر كتاب مورد بحث اشكال مي كند... [18] .

14- و نيز اين كتاب ساختگي، در داستان «حر» شهيد، اشعاري را مي آورد كه مربوط به عبيدالله بن حر جعفي، آن عنصر زبون و نگونسار است كه در نقطه اي بنام «قصر بني مقاتل»، سالار شايستگان او را به همراهي فرا خواند، اما او درهاي سعادت را بر روي خويش بست پاسخ مثبت به حسين عليه السلام نداد و گردآورنده ي ناآگاه اين كتاب متوجه نشده است كه اين اشعار هرگز با شور و حال و سرنوشت سعادتمندانه «حر شهيد» تناسبي ندارد چرا كه اين اشعار مي گويد:

وقفت علي اجسادهم و قبورهم...

اينجاست كه بايد گفت: اي داد بر ناآگاهي گردآورنده اين كتاب [19] و دريغ و درد كه


آن را به «ابومخنف» هم بسته است.

15- و نيز اشعاري را در سوگ «حر» به حسين عليه السلام نسبت مي دهد كه تناسبي با آن حضرت ندارد، از جمله مي گويد:

و نعم الحر اذ واسي حسينا

لقد فاز الذي نصروا حسينا [20] .

16- و نيز سه بند شعر به سالار خوبان نسبت داده و يادآور مي شود كه آن حضرت اين اشعار را در سوگ ياران خويش سروده است در حالي كه به روشني و صراحت كامل دروغ پردازي كتاب و گرد آورنده ي آن آشكار است و اين اشعار از آن يكي از شاعران روزگاران اخير است كه مي سرايد:

نصروا الحسين فيالها من فتية [21] .

17- و نيز تنها كتابي است كه فرود حسين عليه السلام به كربلاء را روز چهارشنبه اعلان مي كند [22] .

و روز شهادت آن حضرت را روز دوشنبه. [23] و اين نشانگر آنست كه روز ورود آن پيشواي گرانمايه به آن سرزمين عشق و ايمان، پنجم محرم بوده است، در حالي كه تمامي تاريخ نگاران و از جمله خود «ابومخنف» بنا به روايت «طبري» بر اين انديشه اند كه آن حضرت دومين روز محرم كه روز پنج شنبه بود وارد كربلا شد و شهادت


جانسوزش هشت روز بعد كه روز جمعه بود رخ داد. [24] .

18- اين كتاب، از روايت شماره» 105 «، فردي به نام «سهل شهرزوري» [25] را وارد صحنه مي كند و مرتب از او روايت مي آورد، و او را به همراه خاندان رسالت از كوفه تا شام و از شام تا مدينه گسيل مي دارد...

براي نمونه:

الف: اشعار «سليمان ابن قته»، [26] در كنار مرقد منور سالار شهيدان را كه مي گويد:

«مررت علي ابيات آل محمد...» را به همين راوي ساختگي نسبت مي دهد. [27] .

ب: و نيز خبر «سهل بن سعد ساعدي» در شام را، به «سهل بن سعيد شهرزوري» نسبت مي دهد، تو گويي اين راوي ساختگي خود را، همان «سهل ساعدي» مي پندارد. [28] .

19- و نيز اشعار شورانگيز و حماسي يا رجزهايي را به سالار شايستگان نسبت مي دهد كه به حدود 30 بند شعر مي رسد. [29] .

و نيز قصيده اي را كه شامل همين شمار شعر مي شود به «عبدالله بن عفيف» نسبت مي دهد، كه در برابر جلاد خون آشام اموي «عبيدالله» خوانده، كه بي اساس است. چرا كه «اربلي» 17 بند از اين اشعار را «به نقل از ابن اعثم كوفي» آورده و خاطرنشان مي سازد


كه حسين عليه السلام به هنگام شهادت سرباز شش ماهه اش علي اصغر و دفن پيكر پاك او اين ها را خوانده است. [30] در حالي كه اين كتاب تصريح مي كند كه: آن حضرت به هنگام پيكار و يورش سخت خويش بر سپاه شوم اموي و تار و مار شدن آنان كه 1500 تن از سوارانشان را به خاك هلاكت افكند. اين اشعار حماسي را مي خواند و آنگاه به خيمه بازگشت...

و نيز «اربلي» تصريح مي كند كه «ابيات نونيه» را كه با، غدرالقوم... آغاز مي گردد، «ابومخنف» نياورده است... [31] و خوارزمي سه بند از آنها را به نقل از ابن«اعثم» آورده است. [32] .

20- و سرانجام اينكه، كتاب مورد بحث در سراسر بخش هاي خويش در بردارنده ي واژه هاي عوامانه ي رايج در كوچه و بازار كنوني است كه هرگز با «ابومخنف» و روزگار او تناسبي ندارد. واژه ها و جملاتي چون:

«حفر بئر لمسلم»

«و اقبل عليهم لعين! و قال لهم...

و نطمها بالدغل و التراب... و ننهزم قدامه»

و «راحت انصاره»

و «يقظانه»

و «يتحرش»

كه علاقمندان در اين مورد مي توانند به صفحات: 35 و 108 و 109 و 135 و 132 و 129 آن مراجعه نمايند.

پس از اين همه، بنظر نمي رسد هيچ فرد آگاه و هشياري حتي احتمال بدهد كه


نسبت دادن اين كتاب به «ابومخنف» درست باشد و هيچ ترديدي در ساختگي بودن آن به خود راه دهد.


پاورقي

[1] مقتل ابومخنف، ص 102، چاپ نجف.

[2] همان مدرک، ص 123.

[3] ص 7.

[4] ص 11.

[5] ص 35.

[6] ص 39.

[7] ص 48.

[8] ص 49.

[9] ص 52.

[10] ص 56.

[11] ص 2.

[12] ص 59.

[13] ص 60.

[14] ص 60 و ص 61.

[15] ص 62.

[16] ص 70.

[17] ص 72.

[18] نفس المهموم، ص 195.

[19] ص 77، طبري در کتاب خويش آورده است که اين اشعار مربوط به عبيدالله بن حر است که در مدائن سروده و اينگونه شروع مي‏شود که:

يقول امير غادر و ابن غادر

الا کنت قاتلت الشهيد ابن فاطمه؟!

و اين گردآورنده‏ي خيانت‏کار واژه‏هايي از آن را تغيير داده است تا با «حر شهيد» تناسب پيدا کند که تناسب نيافته است.

[20] ص 79.

[21] ص 85.

[22] ص 48.

[23] ص 93.

[24] تاريخ طبري، ج 5، ص 409 روايتي از امام صادق عليه‏السلام رسيده است که اين ديدگاه را تأييد مي‏کند: و قبض يوم عاشورا الجمعه. کشف الغمه، ج 2، ص 252.

[25] ص 102.

[26] شيخ محمد سماوي در مورد اين دروغپردازي بر آنست که: اين اشعار از آن «سليمان» است و او دوستدار بني‏هاشم مي‏باشد. او مادرش «قته» نام داشت و پدرش «حبيب» و در سال 126 ه.ق در دمشق جهان را بدرود گفت. و مسعودي در ج 4، ص 74، تاريخ خويش از کتاب «انساب قريش» او را با نام «ابن قته» ياد مي‏کند.

[27] ص 102.

[28] ص 123.

[29] ص 86.

[30] کشف الغمه، ج 2، ص 238، به نقل از «الفتوح ابن‏اعثم».

[31] کشف الغمه، ج 2، ص 250.

[32] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 33.