بازگشت

نصر بن مزاحم و خاندان ابومخنف


علاوه بر آنچه از طبري در مورد در قيد حيات بودن «مخنف بن سليم» پس از جنگ جمل آمد، اين مطلب از «نصر بن مزاحم منقري» نيز كه كتابي بنام «وقعة صفين» نوشته است دريافت مي گردد.

او در اين كتاب، از يحيي بن سعيد به نقل از محمد بن مخنف آورده است كه:

اميرمؤمنان پس از بازگشت پدرم «مخنف بن سليم» از جنگ بصره به او نگريست و


فرمود: اما مخنف به سليم و قوم او از شركت در پيكار سرباز نزدند. [1] .

و نيز همو مي افزايد: اصحاب ما بر آنند كه: اميرمؤمنان «مخنف بن سليم» را به اداره امور «اصفهان» و «همدان» فرستاد و «جرير بن عبدالله» را بر كنار ساخت. [2] .

و نيز مي افزايد: هنگامي كه اميرمؤمنان تصميم گرفت به سوي شام حركت كند، كارگزاران دولت خويش را در جريان قرار داد، از جمله كاتب او، عبيدالله بن ابي رافع به دستور آن حضرت نامه اي به «مخنف به سليم» نوشت و او را در جريان كار قرار داد و او نيز دو تن از نزديكان خويش را بر جاي خود گماشت و بيدرنگ خود را به آن حضرت رسانيد و هم چنان تا پايان جنگ صفين به همراه اميرمؤمنان بود. [3] .

و نيز مي افزايد: و «مخنف بن سليم» فرماندهي و اداره ي امور چهار طايفه ي بزرگ «ازد»، «بجيله»، «انصار» و «خزاعه» را به عهده داشت. [4] .

و مي افزايد: و «مخنف»، اميرمؤمنان را در سفر به «بابل» همراهي مي كرد. [5] .

و نيز از بزرگان قبيله ي «ازد» روايت شده است كه: هنگامي كه گروه بزرگ «ازد» عراق، به پيكار با تيره ي «ازد» شام برانگيخته شد و دو تيره روياروي هم قرار گرفتند اين رويارويي بر «مخنف» گران آمد و ناراحت شد. از اين رو به سخنراني پرداخت و آن را كاري گران شمرد و ناپسند اعلان كرد.

به هر حال ما از سخن ابومخنف به نقل از عموي پدرش، محمد بن مخنف بهره مي بريم كه مي گويد:

من در حاليكه هفده بهار از عمرم گذشته بود به همراه پدرم، ابو مخنف بن سليم


بودم. چرا كه ظاهر اين روايت بيانگر آن است كه «سعيد» از برادرش، محمد كوچك تر است و در پيكار صفين حضور نداشته و رويدادهاي آن را از برادرش محمد روايت مي كند!

و نيز اين خبر نشانگر آن است كه محمد بن مخنف در سال 20 ه.ق ديده به جهان گشود و برادرش سعيد كه نياي «لوط» باشد با او از نظر سن و سال به هم نزديكند. از اين رو آن مردي كه از ياران اميرمؤمنان بوده «سعيد» نياي «لوط» است و نه حتي پدرش «يحيي».


پاورقي

[1] وقعة صفين، ص 8.

[2] وقعة صفين، ص 11.

[3] وقعة صفين، ص 104.

[4] وقعة صفين، ص 117.

[5] وقعة صفين، ص 135.