بازگشت

سرآغاز


السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل والنهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم. السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.

در آن پهن دشت خونرنگ، و بر روي آن ريگهاي تفتيده ي نينوا، هنوز آفتاب غمزده ي عاشورا، در وسط آسمان بود كه؛

آن خورشيد انسانيت،

آن چشمه ي جوشان اميد و نويد،

آن سايه ي آرامش بخش اعتماد و اطمينان.

آن كوه سر به آسمان ساييده ي شكوه و عظمت،

آن سرو تناور آزادي و رادي،

آن فاتح فرخ پي فرازهاي فرزانگي،

آن چشم بيدار عصرها و نسلها،

آن تجسم آرزوها و آرمانهاي والا،

آن پرچم برافراشته ي عدالت خواهي و آزادگي،

آن ديده بان پر خروش حريم قرآن،

آن شير بيشه ي پارسايي،

آن تكسوار تيزتك عرصه ي اخلاص و ايثار،

آن يل يگانه ي آوردگاه رادي و سرافرازي،

آن قهرمان قوي پنجه ي صيانت نفس،


آن شوكت شكوهمند شاخسار رسالت،

آن سر خيل سرفراز كاروان نور،

آن بزرگ آموزگار شرافت و كرامت،

آن سند حيات دين و دفتر،

آن قصيده ي بلند حريت،

آن مؤذن معبد عشق،

آن كانون همايش شيفتگان امامت راستين،

آن محور چرخش پروانگان ولايت امامان معصوم،

آن ستيغ سترگ شكيبايي،

آن بلنداي درايت و معرفت،

آن كاروانسالار راه شناس و دريادل،

آن اوج انديشه و ايمان،

آن تبلور جمال و كمال،

آن معناي روشن شجاعت و شهامت،

آن مظهر راستين ژرف انديشي و آينده نگري،

آن مرد مردان و قهرمان قهرمانان،

آن جان جانان و عزيز عزيزان،

آن پاسدار حريم ايمان و حرمت انسان،

آن حماسه سراي حماسه ي خون،

آن نگاهبان نور،

آن اسطوره ي وفا و صفا،

آن مشعل نورافشان شاهراه هدايت،

و آن ميهمان هماره ي دلها و قلبها، به در سراپرده ي خويش آمد و از خواهرش، پيام رسان عاشورايش، سرخيل كاروان اسيران آزادي بخشش «زينب»، دخت


فرزانه ي مام فضيلتها «فاطمه»، جامه ي شهادت خواست...

و بسان هميشه، پر مهر و بزرگوار، همه را به نام و نشان ندا داد كه:

يا سكينة و يا فاطمة و يا رقية و يا صفية، و يا زينب و يا ام كلثوم عليكن مني السلام فهذا آخر الاجتماع و قد قرب منكن الافتجاع...

دخت گرانمايه ام سكينه جان!

دخت ارجمندم فاطمه جان!

دختر عزيزم رقيه، صفيه... [1] .

خواهر قهرمانم، زينب عزيز!

خواهر گرانقدرم «ام كلثوم»... سلام آخرين من بر شما باد و درود و بركات خدا بر شهامت و شجاعت و ايمان پايداري و شكيبايي شما!

من آماده ي رفتن هستم و اين آخرين ديدار است و فاجعه و اندوه به شما نزديك شده اما خدا پشتيبان شماست.

پس از آن، سفارش همه را به خواهر قهرمان و بازمانده ي سرفراز خاندان وحي و رسالت، سيد الساجدين نمود و همه ي دلها و چشمهاي نگران و اشكبار و قلبهاي شعله ور و سوزاني را كه او را بدرقه مي نمودند، به يكتا آفريدگار هستي سپرد و خود سرمست جام مهر و باده ي عشق آهنگ ديدار يار، محبوب، و معشوق، نمود و سبكبال و سرفراز صلاي رحيل سر داد، و در حالي كه:

شور ديدار بر سر،

شوق وصال بر قلب،

و نام و ياد جانبخش حق بر لب،

و داغ جانسوز هفتاد و دو اختر تابناك و اسوه سرفراز را بر دل داشت... سر بر


بستر شهادت نهاد...

دو دست مبارك را برآورد و خاكهاي گرم و ريگهاي تفتيده كوي شهادت را گرد آورد و چهره مبارك را بر آن نهاد و به نيايش عاشقانه و شورانگيزي پرداخت كه:

اللهم متعالي المكان، عظيم الجبروت، شديد المحال، غني عن الخلائق، عريض الكبرياء، قادر علي ما تشاء، قريب الرحمة، صادق الوعد، سابغ النعمة، حسن البلاء، قريب اذا دعيت، محيط بما خلقت، قابل التوبة، لمن تاب اليك، قادر علي ما اردت، تدرك ما طلبت، شكور اذا شكرت، ذكور اذا ذكرت أدعوك محتاجا و أرغب اليك فقيرا و أفزع اليك خائفا و أبكي مكروبا و أستعين بك ضعيفا و أتوكل عليك كافيا.

اللهم احكم بيننا و بين قومنا فانهم غرونا و خذلونا و غدروا بنا و قتلونا و نحن عترة نبيك و ولد حبيبك محمد صلي الله عليه و آله و سلم الذي اصطفيته بالرسالة و ائتمنته علي الوحي فاجعل لنا من امرنا فرجا و مخرجا يا ارحم الراحمين.

صبرا علي قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين ما لي رب سواك و لا معبود غيرك صبرا علي حكمك يا غياث من لا غياث له يا دائما لا نفاذ له يا محيي الموتي يا قائما علي كل نفس بما كسبت احكم بيني و بينهم و انت خير الحاكمين. [2] .

بار خدايا!

هان اي بلند جايگاه!

اي بزرگ پراقتدار!

اي سخت گيرنده ي بر ظالمان!

اي بي نياز از پديده هاي آفرينش!

اي در شكوه و عظمت فراگير!

اي بر آنچه بخواهي توانا!

اي كه مهرت بر بندگان شايسته ات نزديك!


اي كه بر وعده ها و پيمانهايت صادق و وفاداري!

اي كه گستراننده ي نعمت هاي جهانشمولي!

اي كه بندگان را نيكو مي آزمايي!

اي كه اگر خوانده شوي، به بندگان خويش نزديكي!

اي كه بر آنچه آفريده اي احاطه ي كامل داري!

هان اي خدايي كه توبه و بازگشت حقيقي توبه كنندگان را پذيرايي!

و بر هر كاري كه اراده كني توانايي!

آنچه را بخواهي مي گيري و اگر سپاس گردي حق شناسي و آنگاه كه ياد شوي ياد مي كني.

بار خدايا! تو را به حالت نيايش و نياز مي خوانم و به بارگاه تو نيازمندانه روي مي آورم و به صورت درمانده و ترسان در پيشگاهت ناله مي كنم و بسان غمگين و دردمندي در برابرت گريه مي كنم و همانند ناتواني از تو ياري مي خواهم.

خداوندا! كار خويشتن و سرنوشت خود را به تو وامي گذارم كه تنها تو بسنده اي، بسنده.

بار خدايا! ميان ما و قوم ما، خود داوري فرما. چرا كه آنان از راه فريب بسوي ما آمدند و ما را دعوت كردند و به فريادرسي خويش خواندند، و آنگاه دست از ياري ما كشيدند و خيانت كردند و ما را، كه خاندان پيامبر برگزيده و فرزند بنده ي محبوبت، محمد هستيم - كه خود، او را به رسالت برگزيدي و او را امانتدار وحي خويش ساختي - كشتند.

بارخدايا! اي پرمهرترين مهربانان! در كار ما گشايشي قرار ده و در رخدادها و پيشامدها بهترين راه نجات را به ما ارزاني دار!

پروردگارا! بر فرمان و قضاي تو شكيبايم و در برابر امتحان و آزمايشت صابرم. هيچ معبود راستيني جز تو نيست، اي فريادرس دادخواهان.

خدايا! من جز تو پروردگار و معبودي نمي شناسم، بر حكم تو شكيبايم اي


فريادرس آنكه فريادرسي ندارد و اي پناه بي پناهان.

اي هميشه زنده اي كه جاودانه است...

اي حياتبخش مردگان به هنگامه ي رستاخيز!

اي آنكه هر كس را به عملكردش مي سنجي و بهاء مي دهي!

خداي من! ميان من و اين تجاوزكاران خودكامه، خود داوري كن كه تو بهترين داوراني.

در همانحال گويي آينده تاريك كودكان و بانوان حرم را بياد آورد از اين رو سر برداشت و نگاهي به جانب خيمه ها افكند و ندا داد كه:

وآجداه!

وآمحمداه!

وآابتاه!

وآعلياه!

وآغربتاه!

وآقلة ناصراه!

ءاقتل مظلوما و جدي محمد المصطفي؟

ءاذبح عطشانا و أبي علي المرتضي؟

ءاترك مهتوكا و أمي فاطمة الزهراء؟

اي نياي گرانمايه!

اي محمد، اي برگزيده ي خدا!

اي پدر گرانقدر!

اي علي مرتضي!

اي داد از غربت و تنهايي!

اي داد از كمي شمار ياران!

هان اي ستمكاران!


آيا با اينكه مي دانيد نياي گرانقدرم «محمد مصطفي» است، باز هم بايد به دستور استبداد اموي و به ناحق و به جرم دفاع از دين و دفتر كشته شوم؟

آيا با اينكه مي دانيد پدر والامقام من، امير مؤمنان، علي مرتضي است، باز هم به جرم دست بيعت نسپردن به خودكامگان سياهكار و حق ستيز، بايد كنار نهر آب، با لب تشنه سرم را از بدن جدا كنيد؟

آيا با اينكه مي دانيد من فرزند دخت سرافراز پيامبرم و مادرم «فاطمه زهرا» است، باز هم بايد پيكرم پس از شهادت در راه خدا، مورد بي حرمتي قرار گرفته و بر روي خاك بماند؟

و آنگاه بود كه ديگر اشكها خون شد،

خون در رگها خشكيد،

قلبهاي گرم و پر طپش يخ زد،

اندوه بر سينه ها كوه شد،

دست ها و پاها از تلاش و تحرك واماند،

خورشيد در پهن دشت خونبار نينوا از آسمان فروغلطيد،

دريا از موج و خروش به ساحل آرامش رو نهاد،

پرفرازترين قله استوار و سر به آسمان ساييده از هم پاشيد،

قلب تپنده ي بشريت به يكباره از حركت باز ايستاد،

ابر باران خير و مهر و رحمت از ريزش باز ماند،

چشمه ساران اميد و نويد خشكيد،

مهتاب اندوه زده و رنگ باخته،رخ در نقاب كشيد،

افق مه گرفته و غبارآلود، قيرگون گشت،

و زمين تيره و تار گرديد و لرزه بر اركان آن افتاد،

سوكي سهمگين به گستره عصرها و نسلها سايه افكند...

غمبارترين روز تاريخ رقم خورد...


اندوهبارترين رويداد روزگاران روي داد،

و شاهكار شگرف و جاودانه عاشورا بر پيشاني تاريخ نقش بست،

و از آن پس عاشورا براي كساني كه پيام آن را درست و صادقانه و بدور از جاه طلبي ها و هواها گوش سپارند و بدان ايمان داشته باشند، فروزشگاه فروغ جاودانه، خردها، بينشها، دانشها، فرزانگي ها، درايتها، هدفداريها، اخلاصها، عشقها، حقجويي ها، حق پويي ها، پرواپيشگي ها، امانتها، وفاها، صفاها، آزادگي ها، سرفرازي ها، عدالت خواهي ها، جوانمردي ها، زيبندگي ها و دليريها، گرديد... و خروشي سخت بر ضد خودكامگي ها و بيدادها و حق كشي ها، و دجالگريها و ضد ارزشها. چرا كه هم سرنوشت سازترين و انساني ترين و خداپسندانه ترين درسها را به كساني كه در پي آموختن آنهايند، آموخت و هم براي هر تيپ و گروهي بهترين الگوها و نمونه ها و سرمشق ها را به تابلو برد.


پاورقي

[1] «صفيه» شناخته نشد. در برخي نقلها به جاي «صفيه»، «عاتکه» روايت شده و او همسر باوفاي امام حسين عليه‏السلام است. چنانکه در کتاب «اجساد جاويدان» به تفصيل بيان شده است.

[2] لهوف بن طاووس، ص 110.