بازگشت

حالت انقلابي جامعه


در سال شصت هجري، حالت انقلابي در جامعه ي اسلامي عراق، حجاز و ايران وجود داشته است. در وجود اين حالت انقلابي هيچ شكي نيست.

در اين سرزمينها خشمي شديد از وضعيت موجود و اشتياق بسيار براي تغيير آن وجود داشته.

اوضاع و ظواهر اجتماعيي كه از وجود اين حالت انقلابي، حكايت مي كند بسيار زياد است و آنچه كه در عراق و حجاز وجود داشته، حالت انقلابي آشكارتري را نشان مي دهد. در مكه و مدينه و كوفه، حكومت عاجز از سيطره بر شخصيتهاي بارز اجتماعي بوده و سخن مردم درباره ي ضرورت انقلاب و تصحيح اوضاع اجتماعي، قابل كنترل نبوده است و بدون محافظه كاري مردم ابراز مي شد. اجابت سريع و فشرده اي كه از سوي مردم در پاسخ به ضرورت انقلاب انجام گرفت، و مسلم بن عقيل در موقع ورود به كوفه با آن روبرو گشت. و نيز درماندگي حاكميت و اجبار او در اتخاذ شديدترين اقدامات و تدابير امنيتي، همگي بر وجود حالتي انقلابي دلالت مي كنند.

اما اين حالت انقلابي، در زمينه و نظام ناتوان و درمانده ي دروني انسانها، موجود بوده، و آن چنان كه بنظر مي رسد حالت ادراك عقلي براي ضرورت تغيير و فهم مشكلات موجود، هنوز به درجه اي نرسيده بود كه آگاهي و شعور دروني محرك آن باشد.

قدرت عبيدالله بن زياد در سيطره و تسلط بر اوضاع كوفه، آنهم به سادگي و با


برانگيختن دهشت و سراسيمگي، بر اين مسأله دلالت مي كند كه حالت درماندگي دروني از اهالي كوفه به گونه اي بوده كه عبيدالله چنين آسان بر آنان تسلط يافته است. با آنكه كوفه در موقع ورود او، كانون تحرك انقلابي به حساب مي آمده. (چرا اين گونه زود درمانده و پراكنده شده است؟)

سرعت پراكنده شدن مردم از اطراف مسلم بن عقيل، درست بعد از آغاز حركتش عليه عبيدالله بن زياد، كه هاني بن عروه را دستگير كرده بود، دلالت بر درماندگي و ناتواني دروني انسانهايي دارد كه در خلال چند ساعت از رهبري و تعهد شرعي و مسؤوليت خود گريختند، و حتي گروهي از آنان به قدرت حاكم پيوسته و طرفداري از آن را اعلان كردند. و ديگران نيز (جان خود را از معركه بدر بردند و) از آن كناره گرفتند.

روحيه ي انقلابي شامل تمامي جامعه ي كوفه نبوده است، بسياري از خانواده ها بوده اند كه موضعگيري افرادشان با هم تباين و اختلاف داشته. متن گزارش ابومخنف، كه تصويري از چگونگي جدا شدن مردم از مسلم بن عقيل را نشان مي دهد، آنهم درست بعد از اينكه اشراف كوفه از بالاي قصر حكومتي، تهديدات نظام اموي را اعلان مي كنند، بر اين مسأله دلالت دارد كه: همگي كوفيان داراي روحيه ي انقلابي نبوده اند:

«زن به سوي پسر و برادرش مي آمد و مي گفت: بازگرد، مردم به جاي تو كفايت مي كنند (آنها براي جهاد كافي هستند). و مرد به سوي پسر و برادرش مي آمد و مي گفت: فردا اهل شام به سوي تو مي آيند...» [1] .

روحيه ي «تواكل»، تكيه به ديگران كردن و چشم اميد به ديگران داشتن: «مردم به جاي تو كفايت مي كنند»، از سويي، و روحيه ي ترس: «فردا اهل شام به سوي تو مي آيند» از سوي ديگر، و پذيرش آن از سوي انقلابيون، هر دو بر عدم وضعيت سالم و پاك و ريشه دار انقلابي دلالت مي كند.

واقعيت مسائل و مشكلات خانواده، و تمايل به ملايمت و آرامش زندگي، و حفظ روش زندگي بي دردسر و بي دغدغه، همگي اينها روح انقلابي را معطل كرده و از كار باز مي دارند. و بين روحيه ي انقلابي، و عمل كردن به آن، قرار


مي گيرند و روح ترس و روح تواكل، زمينه ي دروني مناسبي را مي يابند كه با سرعت هر چه تمامتر، اين زمينه ي آماده اثر آن دو را مي پذيرد و از انقلاب كناره مي گيرد.

از دلايل اين درماندگي دروني در جامعه ي بصره، تصويري است كه از متن گزارش عيسي بن يزيد كناني بدست مي آيد. او مي گويد:

«چون نامه ي يزيد به عبيدالله بن زياد رسيد (درباره ي مقام جديد او، حاكميت بر كوفه) پانصد نفر از اهالي بصره را انتخاب كرد كه در بين آنها عبدالله بن حارث بن نوفل، و شريك بن اعور - كه شيعه ي علي بود - وجود داشتند.

شريك بن اعور اولين كسي بود كه خود را از حركت بازداشت و در رفتن تأخير كرد و گروهي نيز به او پيوستند... بعد از او عبدالله بن حارث با عده اي، از حركت بازماندند و اميدوار بودند كه به اين وسيله عبيدالله نيز، حركتش را به تأخير اندازد و امام حسين (ع) پيش از او به كوفه وارد شود. [2] .

اينها كساني هستند كه از حركت سريع به سوي كوفه اجتناب ورزيدند و از خود ناتواني و درماندگي نشان دادند. به اين اميد كه عبيدالله بن زياد نيز تأخير كند و حسين (ع) پيش از او به كوفه وارد شده، كار را تمام كند. و عبيدالله نتواند در غياب رهبر بزرگ انقلاب، از موقعيت استفاده كرده حكومت را بدست گيرد. اينها مردمي بودند كه شكي در ناتوانيهاي دروني آنها نيست. تمايل به تغيير داشتند و نسبت به وضعيت اجتماعيشان خشمگين بودند. ولي اين اراده را نداشتند كه در تفكر و روحيه ي خود تغيير ايجاد كنند و بيشتر مايل بودند كه تغييرات با تلاش ديگران انجام پذيرد.

در غير اين صورت چرا روشي كج و بغرنج را در فريب دادن عبيدالله بن زياد و به تأخير انداختن ورود او به كوفه، در پيش گرفتند، در حالي كه خود از رهبران بصره بودند، و توانايي آن را داشتند كه با ايجاد اغتشاش و ناامني خفيفي، عبيدالله را در بصره نگه دارند و حركت او را به تأخير بيندازند.

و نيز اگر روحيه ي انقلابي آنان، در روند دروني سالم و صحيحي بود، مي توانستند او را به قتل برسانند. ولي همچنان كه گفتيم به دليل علاقه و توجه به درماندگيهاي نفسي و دروني، از انجام هر عمل انقلابي ناتوان بودند.


شريك بن اعور كه از رهبران بزرگ بصره و شيعي مذهب بود، مي خواست مسلم را راضي كند تا در خانه پنهان گردد، و او در بستر بيماري دراز بكشد و هنگامي كه عبيدالله بن زياد براي عيادت او آمد، او را ترور كند. مسلم از قبول چنين پيشنهادي صرف نظر كرد. شريك در ضمن وعده هايي اين پيشنهاد را مطرح مي ساخت و مي گفت: «اگر در اين روزها بهبودي يافتم به بصره مي روم و كار بصره را يكسره مي نمايم.» [3] .

مثل اين است كه انقلابات منتظر بهبودي رهبرانشان مي مانند. شريك بن اعور مي توانست اين كار مهم را به شخص ديگري بسپارد و مسلم را در مركزيت معنوي رهبريت محترم بدارد.

نصايح و پندهاي بسياري كه امام حسين (ع) براي عدم خروج خود از مكه، از سوي شخصيتهاي گوناگون دريافت كرد، نشانگر اين ناتواني نفسي و دروني در حجاز و جاهاي ديگر مي باشد. همگي نصيحت كنندگان مشروعيت خروج امام را تأييد مي كردند ولي او را از رو در رو شدن و درگيري با بني اميه بازمي داشتند. و نصيحت مي كردند كه به جاي ديگري غير از كانون انقلاب، كه مركزيت آن در عراق بود برود.

نصيحت و سفارش «عبدالله بن مطيع عدوي» را بر نصايحي كه قبلا از قول شخصيتهاي ديگر يادآوري كرديم، مي افزائيم. او از امام مي خواست كه متعرض بني اميه نشود:

«خداوند را و حرمت و احترام اسلام را به ياد تو مي آورم اي فرزند رسول خدا، تا تو را از تصميمي كه گرفته اي بازدارم.»

«تو را به خدا سوگند مي دهم درباره ي نگه داشتن حرمت و احترام رسول خدا (ص) و نيز بر خداوند سوگند مي دهم درباره ي حفظ احترام و حرمت عرب.

«به خدا سوگند اگر آنچه را كه در چنگ بني اميه است بخواهي به دست آوري، تو را خواهند كشت و اگر تو را كشتند هرگز بعد از تو بر هيچ فرد ديگري حرمت قائل نخواهند شد و از كشتن ديگران بيم نخواهند داشت. حرمت اسلام، قريش و عرب، تو را از دست يازيدن به كاري كه نتيجه اش چنين باشد بازمي دارند، پس


تو هم تصميمت را در رفتن به كوفه به كناري بگذار، و متعرض بني اميه نشو.» [4] .

اين كلام سرشار از حالتي انفعالي و در عين حال استحكام، و از سويي ترس است. هر چند كه ايمان به عدالت و صحت عملكرد امام در اين كلام مشهود است ولي در كنار آن ترس از عواقب كار نيز به چشم مي خورد.

«عبدالله بن مطيع» پيش از اين برخورد، در موقع خروج امام از مدينه نيز با امام ملاقات كرده و به عنوان نصيحت خطاب به امام گفته بود:

«با حرم همراه شو (در كعبه بمان) كه تو سرور عرب هستي و به خدا سوگند كه در ميان اهل حجاز كسي همتاي تو نيست. مردم از هر سوي به جانب تو دعوت خواهند شد، خاندانم فداي تو باد، از (كعبه) دور مشو، به خدا سوگند اگر تو از ميان بروي ما بعد از تو به بردگي و بندگي خواهيم افتاد.» [5] .

اين نصيحت همچون نصيحت پيشين كه از او نقل كرديم ايمان او را به ضرورت تغيير بدون التزام به مشكلات و مسؤوليتهاي آن، نشان مي دهد. در غير اين صورت چرا بايد از افتادن به بردگي، بعد از امام، ترسي وجود داشته باشد؟

حالت انقلابي در جوامع اسلامي آن روز وجود داشته ولي در مرتبه ي پايينتر از حد لازم، به دليل درماندگيها و ضعفهاي دروني كه در ميان مردم شايع بوده، مردمي كه تمايل به تغيير و دگرگوني داشته و مشكلات عيني جامعه را درك مي كرده اند. و به همين دليل حالت و روحيه ي انقلابي موجود در جامعه، محتاج به محركي بزرگ و جدي و پرتلاش داشته تا اين روحيه را از يك حالت عقلي به درجه اي عالي از استحكام و پاي بندي انتقال دهد و آن را تبديل به حالت دروني آگاهانه اي كند كه بتواند انسان را براي عمل و تغيير واقعيتهايي كه در آن قرار گرفته، حركت دهد. آن هم با دست يازيدن به جنگ و عمل براي دفاع از حقيقت، نه با تمنيات و آرزوها و انتظار عمل از ديگران داشتن.

اين انتقال با انقلاب امام حسين (ع) تحقق يافت و توده هايي كه در ترديد و واماندگي مانده بودند، به توده هاي انقلابي تحول يافتند. تحول با تمامي مفهوم و معنايي كه اين كلمه در خويش دارد. به گونه اي كه بسياري دست به اعمال


انتحاري زدند و عملكرد «توابين» در جنگ «عين الورد» نمونه ي خوبي براي اثبات اين مسأله است. [6] .

سخن «أيوب بن مشرح خيواني» با «ابووداك» روحيه ي پشيماني عميق و دردناكي را كه در قلوب و نفوس طبقات مردمي بعد از انقلاب كربلا، جايگزين شده بود، تصوير مي كند.

(الطبري: 437:5 ملاحظه شود)

و روحيه ي جديد انقلابي به حدي از استحكام و پايبندي رسيد كه تمامي شركت كنندگان در حادثه ي كربلا را به بيرون از جامعه كشانيد و از حوزه ي حمايت عرف و قانون بيرون راند. و در سير تاريخ نهضتها، الهام دهنده و محرك انقلابات بود.



پاورقي

[1] الطبري: 371:5.

[2] الطبري: 359:5.

[3] الطبري: 363:5.

[4] الطبري: 5: 396 - 395.

[5] الطبري: 351:5.

[6] نبرد «عين الورده» يا (رأس العين)، نبردي است که «توابين» به رهبري «سليمان بن صرد خزاعي» برپا کردند. تعداد آنها در اين جنگ چهار هزار نفر بود که بر عليه عبيدالله بن زياد وارد نبرد شدند. عبيدالله بن زياد سپاه عظيمي از اهالي شام با خود آورده بود تا عراق را به تحت تسلط خاندان اموي که مروان بن حکم را به عنوان خليفه منصوب کرده بودند، بازگرداند. نبرد در روز چهارشنبه بيست و دوم ماه ربيع الثاني سال 65 هجري آغاز شد. (چهارشنبه چهارم ژانويه سال 685 ميلادي).