بازگشت

عرب و موالي


بر ماست كه به هنگام بررسي رابطه و وابستگي موالي با انقلاب حسين، و نشانه هاي اين وابستگي، بايد موالي امام حسين و امام علي را، به كناري بگذاريم. زيرا كه موضعگيري اينها برخاسته از اين مسأله است كه، رهبران انقلاب، اولياء خود آنها مي باشند، رابطه شان با انقلاب، رابطه اي طبيعي است. و به همين دليل، در رابطه و وابستگي اين موالي با انقلاب، هيچ نشانه اي حاكي از موضع و موقعيت عمومي موالي نسبت به انقلاب وجود ندارد. و رابطه ي اين موالي با انقلاب، براي تفسير موضعگيري موالي، صلاحيت و ارزش كافي ندارد.

بحث در اين مسأله، مربوط به مواليي مي باشد كه موالي بني هاشم نبوده، و به گونه اي در انقلاب شركت كرده باشند. شركت اينها ممكن است كه در صورت رسيدن به حد معيني از تراكم و تنوع، نشانه اي از موضع موالي باشد.

اگر نسبت موالي را در نيروي اندك و انقلابي همراه امام، در نظر بگيريم، نسبت بسيار اندكي كه تعداد آنها به يك دهم از مجموع انقلابيون نمي رسد، بدست مي آوريم. و آن به اين جهت است كه اگر ما موالي امام حسين را كنار بگذاريم، شش نفر ديگر از موالي، در رده ي اساميي كه به ما رسيده است، باقي مي مانند كه عبارتند از:

1- جون «مولي»ي ابوذر غفاري.

2- زاهر «مولي»ي عمرو بن حمق خزاعي.

3- سالم «مولي»ي بني مدنية كلبي.


4- سالم «مولي»ي عامر عبدي.

5- سعد بن عبدالله «مولي»ي عمرو بن خالد أزدي.

6- شوذب «مولي»ي شاكر بن عبدالله همداني شاكري.

اگر وجود موالي در انقلاب حسيني متوقف به شركت كردن تعداد محدودي از موالي، در نبرد كربلا، و به شهادت رسيدن آنها باشد، در مشاركت چنين تعداد اندكي، هيچ نشانه ي باارزش تاريخي، بر مسأله ي مورد نظر وجود ندارد. ولي وجود موالي در انقلاب حسيني، و رابطه ي آنها با انقلاب، از اين اندازه ي محدود گذر كرده، با تعداد بسيار زيادتري در ميدانهاي وسيع تر به ظهور مي رسد. وجود بعضي نشانه ها قبل از عاشورا و بعد از آن، دلالت بر وجود رابطه ي بين موالي و انقلاب حسيني مي نمايد كه شايد جدا بسيار عظيم بوده باشد. و چه بسا كه نشانه هاي بسيار باارزشي، بر شروع حركت بسيار پرخطر و بزرگ موالي، در اين رابطه ها وجود داشته باشد كه بتوان با آن، جهت حركت تاريخ در جهان اسلام را تبيين كرد.

يكي از اين نشانه ها كه اشاره اي بر مسأله ي مورد بحث ما مي باشد، اين است كه: عبيدالله بن زياد وقتي تصميم گرفت اطلاعاتي درباره ي مسلم بن عقيل بدست آورد، با وجود اينكه اين كار بسيار مهم بود، براي جاسوسي و كسب اطلاعات، فرد عربي را استخدام نكرد و «مولي»ي خود را كه معقل ناميده مي شد فراخواند و سه هزار (درهم يا دينار) به او عطا كرد و گفت: برو درباره ي مردي كه اهل كوفه با او بيعت كرده اند پرس و جو كن، و خود را به او چنين بنما كه تو مردي از اهل «حمص» هستي...» [1] .

يكي ديگر از اين نشانه ها وجود بيوه زني است كه مسلم بن عقيل بعد از آنكه حركتش، رو به سستي گرائيد و سركوب شد و مردم از اطراف او متفرق گشتند، به منزل اين زن پناهنده شد. و او بانو «طوعه» بود. و «مولاة» محمد بن اشعث [2] محسوب مي شد. مسلم بن عقيل را بمجرد آنكه نامش را شنيد داخل منزل


نمود، بدون آنكه هيچ ترسي از خود بروز دهد. ترس و وحشت از رنجهايي كه ممكن است بر اثر پناه دادن و مهمان نوازي از مسلم، بر او وارد شود.

در حالي مسلم را مخفي كرد كه به خوبي مي دانست كه مسلم مورد تعقيب قدرت حاكم، و مطلوب آنهاست.

آيا عبيدالله بن زياد، براي مسأله ي مهمي چون تجسس درباره ي مسلم بن عقيل، مردي از موالي را انتخاب مي كند بجاي آنكه مردي عرب را بر اين مسأله بگمارد، آيا دلالت مي كند بر اينكه نظام اموي در نظر گرفته و پي برده بود كه موالي، عواطف و روابط خويش را با حركت انقلاب و شخصيتهاي آن، مخفي مي كرده اند. اين رابطه هاي مخفي بين انقلاب و گروههايي از موالي، زمينه ي خوبي بوده براي اطمينان انقلابيون به هر كسي كه از موالي بوده باشد، بي آنكه شناخت كاملي از او داشته باشند. اعتماد به يكي از موالي بيش از اعتماد به يك فرد عربي مي باشد كه مثلا اهل شام بوده و انقلابيون او را نشناسند؟ و راهي هم براي اعتماد به شخصيت او در دست نباشد؟

و آيا پاسخ مثبت مسلم بن عوسجه [3] ،بدون ترس، به اين جاسوس، بر درستي برآورد و نظر نظام اموي درباره ي رابطه بين موالي و انقلاب، دلالت نمي كند؟

پناه دادن به مسلم بن عقيل، توسط بانو «طوعه» و مخفي كردن او در منزل خويش، بعد از آگاه شدن او نسبت به اين مسأله كه اهالي كوفه، او را ترك كرده اند، آيا مي توان گفت كه اين مطلب بر اين مسأله دلالت مي كند كه رفتار موافق اين زن به خاطر موقعيت مثبت و علاقه ي دروني او به انقلاب بوده كه بين او و تفكر درباره ي عواقب خطرناك اين رفتار، قرار گرفته و او به علاقه ي دروني خويش نسبت به انقلاب جواب مثبت داده است؟

جوابي قطعي براي اين سؤالات، به دست نياورده ايم. اگر چه به نظر ما، ارزشهاي سياسي و اجتماعيي كه در آن زمان وجود داشته ما را بر اين مي خواند كه جواب مثبت و موافق به اين سؤالها بدهيم.

ما از اين مسأله آگاه هستيم كه موالي رابطه ي محكمي با امام علي بن ابي طالب


داشته اند، ناشي از سياست عادلانه ي امام بوده. امام علي آنها را با ديگر مسلمانان مساوي قرار داد. برخي از رهبران قبايل عرب بر اين علاقه و رابطه بين امام و موالي كينه مي ورزيدند و از آن ناراضي بودند.

اشعث بن قيس در اين باره، به امام علي گفت: يا اميرالمؤمنين، اين مسلمانان غير عرب (حمراء) در نزديكي به تو، به ما چيره گشته اند. [4] .

و مطمئنا اين موالي در دوره ي يزيد بن معاويه نيز وجود داشتند و هميشه به ياد زندگي خود در سالهاي اندك خلافت امام علي بن ابي طالب بودند، كه زندگيشان در آن سالهاي اندك راحت تر و با آرامش بيشتر و كرامت توأم بود نسبت به آنچه كه در سايه ي حكومت معاوية بن ابي سفيان، به حقارتي شديد و بي ارزشيها و قتل عامهايي انجاميد كه معاويه در آن قتل عامها نيمي از موالي را از ترس فزوني تعدادشان، و براي از بين بردن مشكلات سياسيي كه با زياد شدن موالي به وجود مي آمد به قتل رسانيد. [5] .

اگر عبيدالله بن زياد مبادرت به از بين بردن حركت كوتاه مدت مسلم بن عقيل نمي كرد و اگر به انقلاب، فرصت داده مي شد كه لااقل چند روزي استمرار بيابد، موقعيت موالي، به گونه اي واضح تر از آنچه كه اكنون ما از آن اطلاع داريم، براي ما مشخص مي شد. و بطور حتم مي ديديم كه وجودشان به انقلاب بسيار نزديكتر از تصويري است كه تاريخ انقلاب از آنان براي ما ترسيم كرده است. و سهمي كه در انقلاب داشته اند بسيار گسترده و وسيع بوده است.

رهبران و اشراف عرب، به سوي انقلاب جهتگيري كردند، اين جهتگيري در همه ي آنها علت واحدي نداشت، عده ي كمي از آنها به خاطر روح و احساس آگاهي ديني به انقلاب روي آوردند و بسياري از آنان براي بازگرداندن سلطه و قدرت از شام، و اعاده ي عظمت گذشته ي كوفه، متمايل به انقلاب شدند.

موالي به خاطر تمايلي كه براي تغيير شرايط اجتماعي و واقعيت ناگواري كه در آن بسر مي بردند داشتند و براي بازگرداندن موقعيت عادلانه ي زندگي شان در دوره ي كوتاه حكومت امام علي، به انقلاب، روي آوردند. انگيزه ي موالي با وجود


كمي تعداد شهيدانشان در ميان شهيدان كربلا، در حركت به سوي انقلاب و پيوستن به آن، از آگاهي صادقانه و صحيحي مايه مي گرفت كه منشأ آن حقيقت اسلام بود.

و نيز حركت آنها ناشي بود از درك انحرافاتي كه نظام اموي به نام اسلام به انجام مي رسانيد و در جامعه ي اسلامي آن روز ارائه مي داد.

حوادثي كه به فاصله ي سالهاي اندكي بعد از انقلاب امام حسين، به وقوع پيوست، نشانگر عمق رابطه ي موالي و گستردگي آن با انقلاب مي باشد. زماني كه «مختار بن ابي عبيد ثقفي» در كوفه قيام كرد [6] و شعارهاي حمايت از «مستضعفان» و انتقام گرفتن از قاتلان حسين (ع) و اهل بيت را مطرح كرد، ابتدا اعراب و موالي همه با هم دور او جمع شدند و بعدها اكثريت عظيمي از اعراب، از او كناره گرفتند چرا كه سياست مالي و اجتماعي مختار را نسبت به موالي رد مي كردند و مردود مي دانستند، اما «موالي» همراه مختار تا نهايت دردناك و رنج آور نهضت، ثابت قدم باقي ماندند نهايت دردناكي كه در مقابل چهره ي حكومت «عبدالله بن زبير» خود را نشان داد، حكومتي كه در خشونت و بدرفتاري و امتياز دادن و فرق گذاشتن بين مردم، كمتر از حكومت اموي نبود و كم و كسري از آن نداشت. [7] .


مي توانيم بگوييم كه موالي در سال شصت هجري در ابتداي آگاهي و بيداري نسبت به موقعيت ناگوار خويش بسر مي برده اند. در مقايسه با تمامي حقوق انساني كه اسلام براي آنان تضمين كرده بود، كه هر انساني از هر مليتي، از موقعيتي با كرامت و مساوي با موقعيت انسان عرب، در دولت اسلامي بايد برخوردار باشد.

اگر به موالي فرصت داده مي شد تا در اوايل آگاهي نسبت به قدرت و نيروي خويش مي توانستند با دست زدن به انقلاب، رهبري را به دست بگيرند رنجها و آرزوهاي خود را در عمل، تشريح و بيان مي كردند و انقلاب امام حسين (ع) آگاهي آنها را نسبت به واقعيت زندگي و به حقوق اسلاميشان، رشد و گسترش داد و نيز اين انقلاب، آگاهي آنان را نسبت به اين مسأله كه قدرت بزرگي هستند و در جامعه ي اسلامي نيروي لازم را براي تغيير مناسبات اجتماعي دارا مي باشند بيدار كرده و رشد داد.

با به راه افتادن انقلاب مختار بن ابي عبيد ثقفي، جامعه ي اسلامي - عربي، و از خلال آن نظاره گر قدرت جديدي شد، كه از نيروي موالي پديد آمده بود، نيرويي كه با تمامي شدت و سرسختي، و به خاطر مبادي باارزش و شريفي كه رهبري حاكم در چهارچوب شعار، به آن ايمان داشت و در درگيريها و مشكلات و تصميم گيريها و مواضع حكومتي توجهي به آنها نمي كرد. مختار براي برقراري اصل اسلامي مساوات، بين عرب و موالي - كه اين كار در صلاحيت او بود - بااخلاص تمام تلاش كرد ولي به دليل تعصب رهبران قبايل، و كوتاهي بينش آنان نسبت به مسائل اجتماعي، كه باعث شد مختار در اين مبارزه، ناچارا تنها با تكيه به نيروي موالي و تعداد كمي از آگاهان عرب، در اين راه گام بردارد و ناكام شود.

ولي با اين همه پراكندگي كه ميان مسلمانان عرب و غير عرب وجود داشت و بر پيكر تمامي انقلاب در عراق فرود آمد، فرصت سركوب انقلاب را به ابن زبير داد و او درست از آن زمان شروع به تغييرات عميق و گسترده اي نمود كه بلندترين قله ي اين تغيير را در استيلاي بني عباس بر خلافت اسلامي، بايد ديد.



پاورقي

[1] الطبري: 5: 362 - 348. در گزارش «عمار دهني» و «ابومخنف» آمده که اين مولي، مولاي ابن‏زياد بوده است. ولي در گزارش «عيسي بن يزيد کناني» آمده که «معقل» مولي‏ي ابن‏زياد نبوده است بلکه «مولي»ي قبيله‏ي بني‏تميم بوده.

(الطبري: 360:5).

[2] الطبري: 371:6.

[3] نام او در شمارش تعداد شهيدان ذکر شد. مسلم بن عوسجه که در کوفه، از مردم براي امام حسين بيعت مي‏گرفت و در حرکت مسلم بن عقيل امين و مسؤول اموال در کوفه بود.

[4] «حمراء»: اسم قديمي که بر ايرانيان مسلمان اطلاق مي‏شد. که بعدها بر روميهاي مسلمان نيز اطلاق شد.

[5] المبرد: الکامل: 62:2.

[6] پدر مختار، جنگ «جسر» را که نزديک «البريب» در «نخيله» اتفاق افتاد رهبري مي‏کرد که مسلمانان در اين جنگ در برابر برتري سپاه ايران شکست خوردند و خسارتهايي ديدند.

همسر مختار «عمرة» دختر «نعمان بن بشير الانصاري» بود که مصعب بن زبير بعد از شکست دادن انقلاب مختار، او را به قتل رسانيد. مختار خانه‏اي در کوفه داشت که مسلم بن عقيل در آنجا فرود آمد و تا مدتي در آنجا بود، او صاحب يک قطعه زمين زراعتي در نزديکي کوفه بود.

مختار نهضت خود را در کوفه، در صبح چهارشنبه 13 ربيع الاول سال 66 ه (18 تشرين الاول - اکتبر سال 675 م) اعلان کرد. و با قتل مختار به همراه عده‏اي از ياران از جان گذشته‏اش در کوفه، در روز 14 رمضان سال 67 ه (3 نيسان - آوريل سال 687 م) نهضتش پايان يافت. مختار به هنگام کشته شدن شصت و هفت سال داشت.

[7] مختار سپاهي سه هزار نفره را که همگي از موالي بودند براي همکاري و اتحاد با عبدالله بن زبير به مدينه فرستاد تا به همراهي سپاه عبدالله بن زبير که از دو هزار سرباز تشکيل شده بود، در برابر سپاه اموي ايستادگي کنند. فرماندهي سپاه مختار با «شرحبيل بن ورس همداني» و فرماندهي سپاه عبدالله بن زبير با «عياش (عباس) بن سهل بن سعد انصاري» بود. ولي «عياش» فرمانده سپاه عبدالله بن زبير براي سپاه همپيمان که براي اتحاد و همکاري با عبدالله بن زبير آمده بودند کشتارگاهي تدارک ديد که در آن نابود شدند.