بازگشت

شهادت،... و قيام امت


به نام خداوند بخشنده ي مهربان

در تاريخ تكاملي شخصيت انسان، شهادت به عنوان يكي از نشانه هاي بزرگي كه نقش خويش را در مسير اين رشد، به سوي كمال متعالي ايفا كرده، نمود دارد. نمودي چون دوست داشتن، وفاداري و ايثار و آنچه كه از محدوده ي خويشتن انسان فراتر مي رود و محيط گسترده ي انسانيت را دربرمي گيرد. و شهادت از ديدگاه ما، عاليترين اين نمودهاست و منتها درجه اي است كه آدمي در رشد روحي و كمال انساني خويش، امكان رسيدن به آن را دارد. زيرا به معناي گذشت از خود و لذتهاي ذاتي خويش است كه آدمي در ارتباط با ديگران دارد. عواطفي از قبيل: عشق و وفاداري، ايثار و هر آنچه كه يك انسان را بنابر مصلحت و ذات انسانيش وابسته مي كند. و به خاطر آنان - با تحمل تمامي رنج جسمي كه در شكل شهادت موجود است. در خصلتهايي چون دوست داشتن، وفاداري و بخشش، براي آدمي امكان آن وجود دارد كه قسمت بزرگي از خودخواهيها و مصلحتهاي شخصي خويش را نيز همراه آنها حفظ كند و از دست ندهد. و به همين خاطر است كه شهادت در تقدير و سرنوشت هر انساني قرار نمي گيرد چرا كه تحقق شهادت مبتني بر ايجاد شرايطي تعيين شده است و مرگ آدمي، بدون آن شرايط شهادت محسوب نمي شود.

مفهوم قضايي شهادت، بيان حقيقت است براي اثبات حق در درگيري و دشمني ميان دو فرد يا دو گروه، كه به خاطر حقي از حقوق، با هم اختلاف و نزاع دارند و هر يك مدعي حقانيت خويش است. و شهيد با شهادت خود حقانيت طرف


خودش را آشكار مي كند. از اين رو اين شاهد بناچار بايد از گروه باطل ستمگر، يا مبطل خطاكار، كاملا جدا، و با گروه صاحب حق كاملا متحد باشد. البته اين جهت گيري شاهد به دليل موقعيت شخصي و خودخواهي يا مصلحت پرستي نيست. و تنها دليل اين موضعگيري، موقعيت تعيين شده ي بي غل و غشي است، كه در آن جز ياري حق هيچ فرصتي براي درگيري شخصي وجود ندارد.

اما شهادت در مفهوم ايمان تكامل يافته ي اجتماعي اش، در درگيري حق و باطل و عدل و سركشي، از معناي قضايي آن فراتر مي رود. و حوزه ي گسترده تر از آن را در برمي گيرد.

رسيدن به مفهوم شهادت، آنگونه كه بيان كرديم براي هر انساني ممكن نيست، و تنها گروه خاصي از مردم امكان رسيدن به آن را دارند. به خاطر اينكه مردم دو گونه اند: انساني كه تمامي امكانات زندگيش را، يعني فكر، هوش، تعلقات اجتماعي، ثروت، توان جسمي، حواس...، در خدمت مصالح شخصي خود و خانواده اش بكار مي گيرد و تمام كارهايش، تنها در خدمت شخص خودش است، بي آنكه زندگي بشري و مجتمع انساني را در نظر گيرد و مقداري از اين هدف شخصي فراتر رود. اين انسان، همان است كه در برخي از احاديثمان او را باصطلاح «انسان مسطح» [1] نامگذاري كرديم.

انساني كه زندگيش زمينه ي گسترده يا محدودي از زندگي سطحي مردم پيرامونش را فرامي گيرد. بي آنكه ديگر ابعاد زندگي اطرافيان را دربرگيرد و نسبت به آنها عمقي داشته باشد. اينچنين انساني تنها به خاطر تبادل منافع و خدمات با مردم تماس دارد، آن هم صرفا از ديدگاه منافع شخصي محض. و هرگز به مصلحت و خوشبختي و بدبختي مردم توجه نمي كند. چرا كه تنها مصلحت خصوصي خويش را در نظر دارد. چنين انساني به مقدار التزامي كه به قوانين دارد و عدالتي كه شخصا داراي آن است، انسان درستكاري است. ولي به تأكيد، انسان متعهدي نيست و محال است كه شهيد شود.

نوع ديگر انساني است كه ديگران را در زندگيش شريك مي داند، نه از جهت خودخواهي و مصلحت خويش بلكه به خاطر در نظر گرفتن مصالح و رنجها


و سرنوشت و آينده ي اجتماعي ديگران. يعني «او از محدوده ي خود خويش تجاوز نموده و به ديگران مي انديشيده» و زندگيش را همچون گذرگاهي عمومي قرار داده كه از خلال آن به ديگران خدمت مي كند. برخلاف نوع اول از مردم كه زندگيش از يك مؤسسه ي خصوصي مدار بسته تجاوز نمي كند. و اين انسان همان است كه ما در برخي از احاديثمان او را به عنوان «انسان (چند بعدي) مكعب» [2] مي شناسيم. او انساني است كه زندگيش دربرگيرنده ي زمينه ي بزرگ يا كوچكي است از زندگي ديگران. آنهم نه از جهت تمايلات ذاتي و سودجويانه، بلكه به دليل غيرتمند و فداكار بودن، زندگيش را چراغي مي سازد كه از تابش نورش ديگران سود مي جويند، آنهم به كساني كه از آنان نه اميد سودي دارد و نه پاداش و سپاسي. زندگيش داراي ابعادي است كه اين ابعاد ديگرانند. اين انسان، انسان معتقد است. زندگي او داراي بعد معنوي است كه اعتقاد، به آن شكل داده و زندگيش به ميزان استواري و غناي مكتب و عقيده اش ارزش دارد. و شرافت و بزرگواريش به ميزان درستي و راستي عقيده اش مي باشد.

او به ميزان انسجامش با عقيده ي عادلانه اش توان نيك بودن را دارد، به مقداري كه از زندگيش براي عقيده اش ايثار مي كند داراي رسالت و تعهد است و چنين انساني امكان شهيد شدن را دارد. اين گروه از مردم كساني هستند كه خداوند درباره شان فرموده:

و الذين تبوؤ الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون في صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون.

(حشر / 9)

«كساني كه در مكان (اسلامي مدينه) و ايمان جايگزين شدند، هر كس را كه به سوي آنان هجرت كند دوست مي دارند، در حالي كه در دل خويش هيچ گونه نيازي به آنچه كه آنها دارند،ندارند. و مهاجران را بر خويش برمي گزينند، هر چند كه خود نيازمندند و كساني كه از بخل خويش بازداشته شوند، رستگارانند.»


نوع نخست انساني است محدود كه وجودش از رحم آغاز مي شود و زندگي دنياييش در گور خاتمه مي يابد و بعد از خويش هيچ نيكي در زندگي مردم بجاي نمي گذارد، اگر بديهاي رنگارنگي بجاي نگذاشته باشد!

نوع دوم انساني نامحدود است، كه زندگي او هم از رحم شروع مي شود و زندگي اين جهانيش در گور خاتمه مي يابد ولي انواع گوناگوني از نيكي و سعادت را در زندگي مردم بجاي مي گذارد. زندگي او به گونه اي متحرك در ميان مردم باقي مي ماند و فداكاريهايش سعادت و پيشرفتي است در زندگي آنها. ياد او راهنمايشان است تا انسانهايي به گونه ي او پرورش دهند. انسانهايي كه راه او را بپيمايند.

امكان شهادت براي اين گروه از مردم بسيار زياد است، البته به اندازه ي گستردگي و عدالتخواهي و آينده نگري عقيده اش از سويي، و ايثار و از خودگذشتگي او در راه اين عقيده، از سوي ديگر.

اين گروه از انسانها كساني هستند كه عقيده شان تمامي بشريت را در برمي گيرد و پيشرو و آينده نگرند و اينان با اين عقيده پيوستگي كامل داشته و تمامي زندگي و وجود و آينده ي خويش را در راه آن فدا مي كنند. آنها به حقيقت اهل شهادت گشته اند، فرصتهاي مردن نزدشان اندك است و فرصتهاي شهادت بسيار. زندگيشان در چنين حالتي شهادتي مستمر است. شهيدان زنده اي هستند كه در انتظار تمام شدن و انجام پيمان خويش در راه خدا مي باشند. و اينگونه مردم هستند كه اين گفتار خداوند بر آنها منطبق است:

من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.

(احزاب / 23)

«گروهي از مؤمنان مرداني هستند كه در عهد خويش با خدا، راست گفتند (وفادار ماندند). عده اي پيمان خويش را گذراندند (به شهادت رسيدند) و گروهي در انتظار بسر مي برند و پيمان خويش را تغيير نداده اند.»

و از اينجاست كه تا عقيده اي زندگي انسان را راهي براي خدمت به ديگران و عاملي مثبت در زندگي آنان قرار ندهد، شهادتي در آن زندگي به وقوع نخواهد پيوست.


آدمي هنگامي كه با عقيده اي انساني، عادلانه و آينده نگر يگانه مي شود و آن را مي پذيرد و از نظام ستم و سركشي و اسرار و سازماندهي آن جدا مي گردد، شاهدي خواهد بود كه بر درگاه شهادت سير مي كند و شاهدي بر ستم ستمگر و سركشي سركش، او در اين شهادت مستمر است، نه با كلمات كه با زندگيش، به گونه اي كه زندگيش - «فكر، هوش، وابستگيهاي اجتماعي، ثروت و قدرت جسمي و حواسش» به خاطر عقيده و كليت آن به سوي شهادتي مستمر عليه سركشي و نشانه ها و شكلهاي گوناگون آن دگرگون مي گردد.

شهادتش آنچنان متعالي و گسترده مي شود و چنان واضح و درخشان است تا آنكه به عاليترين حد آن كه ايثار زندگي خويش در راه عقيده و به انجام رساندن آن مي باشد برسد. ايثاري نه از روي بي ميلي، بل با عشق و شوق و از درون رنجهاي جسمي و روحي اش، در راه عقيده و به خاطر مؤمنين به آن، به سعادت بزرگ، شهادت مي رسد.

براي روشن شدن اين مفهوم سخن سالار شهيدان امام حسين (ع) را در اينجا يادآوري مي كنيم. امام اين خطبه را به هنگام عزيمت به سوي «شهادت» در مدينه ايراد فرمودند:

«... خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاة، و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف، و خير لي مصرع انا لاقيه، كأني باوصالي تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلاء فيملان مني اكراشا جوفا و اجريه سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضا الله رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين، لن تشذعن رسول الله لحمته بل هي مجموعه له في حظيرة القدس تقربهم عينه و ينجز بهم وعده من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانني راحل مصبحا انشاء الله تعالي.»

«... مرگ براي فرزند آدم، چون گردنبندي بر گردن دختران جوان است، شوق من به ديدار گذشتگانم چون اشتياق يعقوب به ديدار يوسف است. قتلگاه من كه محل ملاقات من با مرگ است برايم برگزيده شده گرگهاي بيابان بين «نواويس» و كربلا اعضاي بدنم را پاره پاره كرده و شكمهاي خالي و گرسنه ي خويش را از گوشت من پر مي كنند. از روز مقدر شده گريزي


نيست. خشنودي ما اهل بيت در خشنودي خداست، بر بلا و آزمايش او شكيبا خواهيم بود و او نيز پاداش صابران را به ما خواهد داد. پاره ي تن رسول خدا، هرگز از او جدا نخواهد شد بل در «بهشت جاودان» به او خواهد پيوست و چشم رسول را روشن خواهد كرد و وعده ي او را به انجام خواهد رسانيد. هر كه مي خواهد، در راه ما جانبازي كند و جان خويش را آماده ي ملاقات خدا، قرار دهد، با ما كوچ كند كه من به خواست خدا، سحرگاه، راهي اين راه خواهم بود.»

مشخص ترين و برترين درجات دوست داشتن و عشق، واله شدن و سرگشتگي نسبت به معشوق است و اين شيفتگي عاليترين نشانه اي است كه تمامي هوش و امكانات آدمي را به مركز خويش جلب مي كند. اين تجلي روحي را در تمامي متوني كه از حالت وجودي شهيدان براي ما سخن مي گويند به عاليترين شكل بي پروايي و از خودگذشتگي آنان را در جهت شهادت احساس مي كنيم.

ما اين روحيه را از لابلاي متوني كه سعي دارند تصوير ظاهري اين تجلي روحي را برسانند، لمس مي كنيم و به تأكيد مي توان بيان داشت كه اين متون ناتوان از بيان آن روحيه ها به گونه اي كامل براي ما هستند. ما تنها اين مسأله را لمس مي كنيم كه اين شهيدان آگاهي كامل به عاليترين نوع سعادت داشته اند و اين در «از خودگذشتگي» آنان و شوق شان در رفتن به سوي شهادت، جلوه مي كند. باشد كه خداوند شهادت را روزي ما سازد.

فرق بسيار بزرگ و تفاوت بسيار زيادي است بين شهادت و مرگ. اين تفاوت تفاوتي نوعي و اساسي است بدين معنا كه شهادت چيز ديگري است و مرگ چيز ديگر. ماهيت شهادت متفاوت از مرگ است. مرگ سرانجام طبيعي هر موجود زنده است. ولي شهادت نهايت هر زندگي نيست. مرگ مشيت ثابت و تغيير ناپذير الهي است. و شهادت نعمت كميابي است كه همچون ديگر نعمتهاي الهي، رايگان نيست. شهادت نعمتي است كه تحقق آن بناچار مستلزم تحقق شرايطي خاص است. و آن شرايط: «عقيده ي درست و عدالت طلب و آينده نگر است، همراهي و يگانگي كه آدمي با عقيده پيدا مي كند و فروش جان و ايثار آن به خدا و در راه او، از خلال اين عقيده.»


از آنجا كه شهادت نعمتي غير رايگان است، خداوند خود شهيدان را انتخاب مي كند و تصادف، شهيدان را نمي سازد. خداوند در قرآن مي فرمايند:

«... و ليعلم الله الذين امنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظالمين.»

(آل عمران / 140)

«خداوند مؤمنان شما را مي شناسد و از ميان آنان «شهدايي» - گواهاني - را برمي گزيند و ستمگران را دوست نمي دارد.»

پس شهادت اتخاذ و گزينش و انتخابي است از سوي خدا و به اين سبب ما گفتيم كه نعمتي غير رايگان است. سنت پيامبر و امامان، به مفهوم مذكور توجه و تأكيد دارد. و خصوصا در آنچه كه مربوط به مسائل تربيتي و پرورشي است، شهادت به عنوان «رزق» تعبير شده است و بسياري از متون نيايشي كه در سنت نقل شده و ارزش تربيتي فراواني دارند و متضمن توجه به خدا مي باشند شامل درخواست «رزق شهادت» از خداوند هستند.

انگيزه ي زندگي هر ملت و اجتماعي با رشد روحيه ي شهادت طلبي عكس العملي مناسب مي يابد. و اين امر، با زيادي يا كمي، «شهيدان زنده» آنهايي كه زندگيشان در خدمت عقيده و مردم است نيز رابطه دارد. به نسبتي كه شماره ي «شهيدان زنده» در ميان امتي، رشد كند آن امت براي برپايي نهضت، نيرومندتر و براي تحقق هدفهايش، در سايه ي تحقق عقيده اش، نزديكتر مي شود. و هر گاه كه شماره ي شهيدان زنده كمتر باشد ملت از دست زدن به نهضت ناتوان بوده و به آساني تسليم دشمنان و كمين كنندگانش خواهد شد. و اين قانون زندگي است و اصلي تاريخي مي باشد كه بر تمامي امتها و در همه ي زمانها و بر كليه ي تمدنها انطباق دارد.

مي توان به عنوان نمونه «زندگي و حركت اسلام» را در فاصله ي بين دوره ي رسول خدا (ص) و دوره ي امام حسين (ع) مورد مطالعه قرار داد (كه اين كتاب نيز عهده دار بررسي شهيدان انقلاب حسين است) در دوره ي رسول اكرم روحيه ي شهادت طلبي، در ميان اصحاب پيامبر همچون وجود هوا و نور، شايع بود به همين خاطر اسلام و مسلمانان فراتر از قوانين عادي تاريخي به پيروزيهايي رسيدند، كه علت فراگير آن «شهادت» بود. شهادتي كه دستاوردهاي عادي حركت تاريخ را تغيير داد. و اين پيروزيها به خاطر اين روحيه تا آنجا استمرار پيدا كرد كه در دوره ي خلفاي


نخستين، اسلام گسترش عظيم خود را يافت. و همه ي اين پيروزيها به واسطه ي روحيه ي شهادت طلبي در ميان امت اسلام بود. اما در دوره ي امام حسين (ع) با آنكه اسلام و فرهنگ اسلامي و جامعه ي مسلمانان رشد و گسترش يافته بود ولي «روحيه ي شهادت طلبي» كم نور شده بود، شبيه ستارگاني كم نور، در تيرگيهاي شب كه به زحمت مي درخشند به گونه اي كه تمامي تلاش و مبارزه حسيني علوي اسلامي در جو حاكم اختناق و ستم امويان نتوانست جز تعدادي معدود از انسانهاي شهادت طلب را به وجود آورد، كه برگزيده ترين اين شهدا، شهيدان كربلا هستند.

همان كار شايسته اي كه از حسين (ع) سر زد. او اين حقيقت را درك كرد كه انقلاب بزرگ و «شهادت طلبانه ي» خويش را برپا سازد، تا اينكه روحيه ي شهادت طلبي ميان امت اسلامي زنده شود. تا دوباره همچون دوره ي رسول خدا (ص)، از خودگذشتگي در راه عقيده چون نور و هوا، در ميان امت پراكنده شود و امت در سايه ي چنين روحيه اي بتواند جهاد خود را براي عدالتخواهي و كرامت انساني، براي تمامي مستضعفان زمين، آغاز كند. و به همين منظور است كه ياران حسين (ع)، يعني شهيدان كربلا، برترين نمونه هاي فراگيري در كارنامه ي تاريخ شهادت و شهيدان در تمامي دوره هاي اسلام هستند زيرا كه آنها خود تصميم بر شهادتي گرفتند، كه خداوند روزيشان كرده بود. آنهم در شرايطي كه امت در حال فرار از مقابل نيروهاي سركش و طاغي بود و اين همان چيزي است كه شهيدان كربلا را از شهيدان دوره ي رسول متمايز مي سازد، چرا كه در دوره ي رسول الله (ص)، در شرايطي كه امت به مقابله با نيروهاي سركش و طاغي پرداخته بود و در شرايطي كه «شهادت» در زندگي امت همچون وجود نور و هوا، شايع بود، شهيدان تصميم گرفتند تا به شهادتي كه خداوند روزيشان كرده بود، برسند. ولي اين قرباني بزرگي كه شهيدان كربلا دادند و به خاطر زندگي ديگران و سعادت آنها، زندگي محدود خويش را از خود فراتر بردند در دوره اي اتفاق افتاد كه وضعيت و موقعيت مردم اكثرا در ذلت و پستي بوده است و گروهي اندك نيز با حزني منفي گرايانه، تماشاگر صحنه بوده اند. در حالي كه در دوره ي رسول نيز شهيدان به خاطر سعادت ديگران، از زندگي خويش مي گذشته اند؛ ولي مردمي كه آنها به خاطرشان مي جنگيدند نسبت به هم همدرد و متمايل بودند.


«و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون. يستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين.»

(آل عمران / 171 - 169)

«آنان را كه در راه خدا كشته شده اند مرده نپنداريد بل آنها زنده اند و در نزد پرورش دهنده ي خويش روزي داده مي شوند. به آنچه كه خداوند از فضل خويش بدانان مي دهد شاد هستند و كساني را كه بعد از آنان به آنها ملحق نشده اند بشارت مي دهند به آنكه ترسي بر آنان نخواهد بود و آنان اندوهگين نخواهند شد. به نعمتي و پاداشي از خداوند بشارت مي دهند و خداوند تلاش مؤمنان را نابود نخواهد كرد.»

من اين بررسي را براي زنده كردن ياد شهيدان كربلا ننوشته ام (كه آنها زنده اند و نزد پرورش دهنده شان روزي داده مي شوند). بلكه به اين خاطر كه زندگي خودم را به زندگي آنان متصل كنم و از روحيه ي شهادت طلبي آنها درس بگيرم و احساس كنم و اين كتاب را به اين سبب در ميان مردم منتشر كردم تا خوانندگان آن روح شهادت طلبي را در اين زمان كه روحيه ي عافيت طلبي بر امت اسلام مستولي گشته، بياد آورند آنهم در زماني كه روحيه ي خوشگذراني در امت اسلامي سرشار شده و روحيه ي شهادت خواهي پنهان گشته است، و معيارهاي مادي كه انسان را جداي از هر عقيده اي كه بخواهد او را فراتر از خودخواهيها براي خدمت به ديگران وادار كند، قرار مي دهد.

و در اثر - معيارهاي مادي - آن روحيه ي اسلامي كه اعتقاد امت مسلمان را تشكيل مي دهد و امت اسلامي مي تواند با تمسك به آن خويش را آزاد سازد و از زنجيرهاي استعمار جديد جهان سوم و همينطور از چنگال اسرائيل و موجوديت دشمنانه و ارتجاعي اش در دنياي عرب نجات بيابد، امت اسلامي نتوانسته از زير بار زنجيرهاي عبوديت طاغوت و پيامدهاي آن خارج شود. و در آينده نيز نمي تواند فرهنگ سياسي خود را در جهان بازيابد مگر آنكه در تمامي انديشه و عمل و تمامي اشكال زندگيش، روح شهادت و ايثار و از خودگذشتگي به خاطر ديگران را رشد


دهد.

همان روحي كه شهيدان زنده را بوجود مي آورد كساني را كه توانايي خواهند داشت تا حركت امت را در جهت پيروزي رهبري كنند، به گونه اي كه انتهاي زندگيشان شهادت باشد. اين تنها راه بيرون رفتن امت از حالتي است كه در آن بسر مي برد و اين تنها شرط دگرگون كننده اي است كه لازم است در تمامي افراد امت به وفور يافته شود تا قدرت تغيير مصيبتي را كه پيرامونشان را فراگرفته و آنها را در خود حل مي كند داشته باشند. البته بعد از آنكه عوامل بازدارنده ضعف و فرار از مسؤوليتها را از خود دور كرد.

«ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم»

(رعد / 11)

«خداوند آنچه را كه در ميان ملتي است دگرگون نمي سازد، مگر آنكه آنها آنچه را كه در خويشتن خويش دارند دگرگون سازند.»

و هميشه حسين و يارانش، معلمان و رهبران بزرگ اين انقلاب باقي خواهند ماند كه پيامبر و خاندان پاكش در هر زمان و براي هر نسلي مظهر و رهبر آنند.

و سپاس خاص خدايي است كه پرورش دهنده ي جهانيان است.

محمد مهدي شمس الدين

21 / جمادي الثاني / 1401 ه

26/ نيسان / 1981 ه


بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد الله رب العالمين. و صلي الله علي محمد رسوله و آله الطاهرين.

يكي از بعدهاي ارزشمند انقلاب حسيني، بعد گسترده ي انساني آن است كه قبلا هيچوقت به آن توجه نشده. و آنچنانكه براي من از لابلاي بحثم، بعد از پژوهشي ژرف معلوم گشته، كه اين بعد وسيع ترين و گسترده ترين افق را داراست. توان آن را ندارم كه بگويم آنچه را كه نوشته ام دقيقا به تمامي اعماق آن بعد نفوذ كرده و به وسيع ترين ديدگاههاي آن دست يافته، چرا كه نظرگاهي چنين بلند، تحقيق و بررسي با تأني و صبورانه اي را اقتضا مي كند كه بر تمامي منابع و مصادري كه امكان دستيابي به آن است تكيه داشته باشد، چه بسيار كه برخي از مصادر مورد رجوع براي چنين پژوهشهاي تقليدي نيستند همچون - نسب نامه ها - كه بر پايه ي بررسي وابستگيهاي قبائل، آنهم در دو مجموعه ي بزرگ قرار گرفته اند. مجموعه هاي: عرب شمال و عرب جنوب. بررسي و پي جويي وابستگيها و مناسبات قبيله ها در داخل هر مجموعه از دو مجموعه ي اخير، و تتبع و تحقيق در رابطه ها و وابستگيهاي داخلي ميان تيره هايي كه از هر قبيله اي منشعب گشته اند لازمه ي اين پژوهش است و آنچه بعد لازم است ارتباط همه ي نتايج بدست آمده با موقعيت جغرافيايي اين قبيله هاست. چه با قبايلي كه در عراق و حجاز و سوريه باشند و چه قبايلي كه در دايره ي بزرگ تا مصر و شمال افريقا قرار گرفته باشند.

ديدگاهي چنين عظيم، پژوهشي وسيع و فراگير نسبت به موقعيت «موالي» در آن دوره ي پيشتاز را لازم دارد. و نتيجه اي كه ما در اينجا به آن مي رسيم اين است


كه «موالي» نقشي در ايجاد اين انقلاب نداشته اند و اين نتيجه اي است كه با اطمينان به صحت آن بيان مي شود.

ولي نقش اين انقلاب در بيداري فكر «موالي» نسبت به اهميت موقعيتشان و آگاهي بر ستمي كه بر آنان فرود مي آمده و به تواني كه براي تغيير شرايط اجتماعي داشته اند، تا چه حد بوده است؟

همانطوري كه پاسخگويي به بسياري از مسائل مهم، لازم و ضروري مي نمايد. از جمله آنها: - پايبندي به اصول اسلامي نسبت به قبل در اين زمان تا چه حد بوده؟

موقعيت حقيقي و مخفيانه ي عباسيان نسبت به علويان در اوج فعاليتهاي سياسي انقلابي كه در ثلث آخر قرن اول هجري و اوايل قرن دوم انجام مي شده، چه بوده است؟

حقيقت وابستگي عباسيان و دعوت كنندگان آنها به آيينها و تمايلات جمعيتهاي غير اسلامي يا پنهان شده در چهره ي اسلام، در مراحل قبل از نابودي امويان و بعد از برپايي دولت عباسي چه بوده است؟ و سؤالاتي نظير اينها.

پاسخهايي كه در اين پژوهش به بعضي از اين مسائل و مسائل ديگري كه در اين مقدمه بيان نكرديم، داده شد، كافي نبوده. و اين به مفهوم آن نيست كه جوابها صحيح نيستند بلكه با همه ي اين تلاشها، - براي پاسخگويي بهتر - نياز به گستردگي بيشتر است.

اين بحث را براي ضميمه كردن به چاپ سوم كتابم آغاز كردم ولي مسائل چندي تصميم مرا دگرگون ساخت و مرا اندك اندك به راه گسترش اين بحث واداشت تا اينكه اين فصول - كه خود بيش از آن است كه ضميمه ي يك كتاب گردد - بوجود آمد و من تصميم گرفتم آن را به صورت كتابي مستقل منتشر كنم.

اين بحث از سه قسمت تشكيل يافته:

1- مقدمات: كه درباره ي ابعاد فكري و هدفهاي آن و منابع تاريخي پژوهشي است.

2- چند نفر بودند و آنها كه بودند؟: درباره ي شهيدان انقلاب حسين، چه آنها كه از بني هاشم بودند و چه غير آنها در كربلا و كوفه. و معرفي هر يك از آنها


را در حدود معلومات موجود و در دسترس، همراه ضميمه اي كه در آن متون «زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه» و «زيارت رجبيه» را آورده ايم. و فصل مهمي در تحقيق چگونگي اين دو «زيارت» از حيث اينكه دو منبع اين بحث هستند، ما «زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه» را رجحان داده ايم و «زيارت رجبيه» را به عنوان مصدر درجه ي دوم و كم اهميت استفاده كرده ايم.

3- دلايلي كه از اطلاعات بستگان شهيدان بدست مي آيد و موقعيت دولت و جامعه و شرايط انقلاب و آنچه كه بعد و قبل از آن رخ داده را بيان مي كند.

براي من آشكار شده كه اين بحث روش جديدي را در كاربرد نص تاريخي و فهم آن، ارائه خواهد داد، مخصوصا درباره ي آنچه كه به دايره ي بررسي انقلاب و مردم وابسته آن در تاريخ اسلامي به آن بازمي گردد، زيرا همانطور كه مي دانيم تاريخ انقلابات از سوي گزارشگران و مورخاني مطرح شده كه يا مديحه گوي حاكميت بوده اند و يا از حاكميت مي ترسيده اند. و اين بوده كه اين تاريخ گسسته و پاره پاره، نشان داده شده است. به اين جهت كار مورخ از اين جهت بسيار دشوار است. و چه بسيار كه اين روش برترين روشي باشد كه به پژوهشگر امكان مي دهد كه به مقدار بسياري از حقيقت دست يابد.

اگر اين بحث با روشي كه بر آن بنياد نهاده شده، و مسائلي كه آن را برانگيخته يا به آن پاسخ داده و يا موفق به پاسخگويي به آن نشده اند، اگر بتواند به جستجو جهت دستيابي به حقايق بيشتر ترغيب كند، در آن صورت به بيشتر هدفهايش نائل آمده.

از خداوند مي خواهم كه اين پژوهش را عملي مقبول و سودمند قرار دهد.

و الحمدلله رب العالمين

محمد مهدي شمس الدين

21/ جمادي الاول / 1394 ه

11 / حزيران / 1974 م



پاورقي

[1] انسان مسطح: انسان بدون بعد، سطحي و خلاصه شده در منافع شخصي خويش... - م.

[2] انسان مکعب: انساني عميق در ابعاد گسترده‏ي انسانيت و معنويت... نه تک بعدي... - م.