بازگشت

مجلس ابن زياد


اسيران را به كوفه آوردند ابن زياد در كاخ نشست و بار عام داد آنگاه گفت سر امام حسين (ص) را در مقابلش بگذارند لبخند زنان به سر شريف امام نگاه مي گرد و با چوبي كه در دست داشت به دندانهاي حضرتش مي زد و مي گفت: چه دندانهاي زيبايي! زيد بن ارقم صحابي رسول خدا (ص) كه اكنون پير شده بود، وقتي اين صحنه را مشاهده كرد فرياد زد: چوبت را از اين لبها بردار به خدا نمي دانم چند بار لب هاي رسول خدا را بر روي اين لب ها ديدم كه آنها را مي بوسيد اين را گفت و شيون سر داد ابن زياد گفت: خدا چشمانت را گريان كند به خدا اگر پير نشده بودي گردنت را مي زدم.

زيد از جا برخاست از مجلس خارج مي شد، مي گفت: اي جماعت عرب! از اين پس بردگاني بيش نيستيد، پسر فاطمه را كشتيد و امارت را به پسر مرجانه داديد، او خوبانتان را مي كشد و اشرارتان را به بندگي مي گيرد، از رحمت خدا دور باد آنكه به ننگ و ذلت رضا دهد [1] .


پاورقي

[1] کامل ابن اثير، ج 4، ص 81 و ينابيع الموده، ص 324 مقتل خوارزمي، ج 2، صص 6 - 45 و تذکره بسط ابن جوزي، ص 231.