بازگشت

خضاب خون


سالار شهيدان در حال نبرد بود تيري از كمان جفا جست و بر پيشاني نوراني اش نشست حضرت تير را بيرون كشيد خون بر چهره و ريش مباركش جاري شد دست به دعا برداشت: بارالها تو مي بيني از اين بندگان سر كشت چه مي كشم آنگاه چون شير خشمگين حمله كرد و دشمن چونان گله اي بز كه گرگ درآن افتاده باشد از دم تيغش مي گريخت شمشيرش به هركس مي رسيد بر خاك مي افتاد و تير چون باران برجسم شريفش مي باريد و او همچنان حمله مي كرد تا خستگي بر جسم شريفش چيره شد ايستاد تا دمي بياسايد سنگي به پيشاني مجروحش زدند دوباره خون بر چهره اش جاري شد پيراهنش را بالا آورد تا خون از چهره برگيرد تيري سه شعبه بر شكمش زدند مي خواست تير را بيرون آورد ولي تا عمق سينه اش پيش رفته بود ناچار آن را از ميان كمر بيرون كشيد و خون چون ناودان جاري شد.

مشتي از خون برگرفت و به آسمان پاشيد و مشتي ديگر پر كرد و بر سر و صورت ماليد فرمود:مي خواهم جدم رسول خدا را با خضاب خون ملاقات كنم [1] .


پاورقي

[1] مقتل خوارزمي، ج 2، ص 34.