بازگشت

چشمه ي خون


حسان



از بسكه خورد بر بدنش نيزه و خدنگ

شد پيكرش شكفته، چو گلهاي سرخ رنگ



از تير غم، چو ابر بهار آسمان گرفت

باران خون، به گلشن او داد، آب و رنگ



هر دم به يك طرف، بدنش داشت گردشي

تا چرخ بر نشانه زند تير بي درنگ



مي جست راه ترك قفس، مرغ جان او

تير بلا ز بسكه نمود آشيانه تنگ



لبريز شد، چو از بدنش چشمه هاي خون

برگرد او بچيد فلك، ظالمانه سنگ



پوشيده شد عذار حسين از غبار و خون

آئينه ي جمال خدائي گرفت زنگ



قرآنيان، به پيكر قرآن، كشيده تيغ

اسلاميان، گرفته عجب، شيوه ي فرنگ



دشمن در انتظار و مهياي غارت است

تا گوشوار و معجري آرد مگر به چنگ



پر شد حرم، ز غلغله ي وامحمدا

شد همصدا به زينب غمديده طبل جنگ



طبع حسان چگونه دهد شرح ماجرا

اينجا كه پاي فكر سبك سير، گشته لنگ