بازگشت

در خواب هم خوف از برايش حاصل مي شد


و در خواب هم خوف از برايش حاصل مي شد، حتي اينكه روزي از خواب بيدار شد و گريست، فرزندش علي عرض كرد از براي چه گريه مي كني اي پدر؟ فرمود: در خواب ديدم كه شخصي مي گفت: اين جماعت مي روند، و اجل ايشان را مي كشد، عرض كرد: اي پدر مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: چرا، بلكه ما برحقيم به حق آن كسي كه بازگشت خلايق به سوي اوست، عرض كرد: پس باكي از مردن نداريم [1] ، و احرام بست از اميد ياري خلق، اگر چه هر چند گاهي طلب ياري مي نمود، به جهت اتمام حجت بود، و احرام بست از اميد زندگاني چنانكه به عمرو بن [لوذان] فرمود در وقتي كه آن حضرت را ترسانيد از مخالفت بني اميه، فرمودند: بر من مخفي نيست، و الله مرا نخواهند گذاشت مگر اينكه اين دل خون شده را بيرون آورند [2] ، پس شروع نمود در مناسك اين حج، و احرام بست از جميع اماكن و بلاد، و سعي نمود به سوي صفاي كربلا، و رحل خود را در آن جا گذاشت از براي وقوف، پس احرام بست از طعام و از آب، و شروع نمود در تمام مناسك آن، كه بيرون رفتن به سوي جهاد بود، با جماعتي كه مأمور بود كه ايشان را با خود ببرد، و ميثاق از ايشان بگيرد، و چون از اعمال اين حج فارغ شد، صداي اذان سوم بلند شد از براي حج سوم، و ميقات آن خيمه ها بود، و منادي رسول (صلي الله عليه و آله) خدا و علي (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) و حسن (عليه السلام) و با ايشان بود ملكي كه در دست داشت شيشه ي سبزي از زمرد سبزتر، و وقت آن عصر تاسوعا


بود در وقتي كه آن جناب سر به زانو گذاشته بود، اندكي خواب بر او غلبه نمود [3] ، و اذانش كلام پيغمبر خدا بود، كه فرمود: اي پسر من توئي شهيد آل محمد (صلي الله عليه و آله)، و تمام اهل آسمانها به قدوم تو مستبشرند، زود باش كه بايد فردا شب افطار تو در نزد من باشد، و اينك ملكي است از آسمانها نازل گرديده است، كه خون تو را در اين شيشه ي سبز ضبط نمايد، پس آن جناب اظهار خوشحالي نمود، و لبيك گفت و احرام بست به اين حج [4] .

لكن چون خواهرش مطلع گرديد بر اين تلبيه و اذان، و تسليم برادرش از براي موت در شب [عاشورا]، سر خود را برهنه نمود، و پاي برهنه به طرف برادر دويد، و لطمه بر صورت زد، و فرياد زد اي برادر كاش مرده بودم، اين كلام كسي است كه يقين به كشته شدن داشته باشد، فرمود: بلي خواهر چنين است: يعني من تسليم كرده ام، و علاجي ندارم، و تماما سباب خلاص منقطع گرديده، عرض كرد اين بيشتر دل را بدرد مي آورد، كه ترا بيچاره ببينم، پس دست انداخت، و گريبان خود را چاك نمود، و صيحه زد، و بي هوش شد، و بر زمين افتاد، حضرت به بالينش نشست، و آب بر صورتش پاشيد تا به حال آمد، پس او را موعظه كرد، و تسلي داد. [5] .


پاورقي

[1] بحار 379:44 - ارشاد مفيد 84:2.

[2] بحار 375:44 - ارشاد مفيد 78 - 77 :2 - مقتل خوارزمي 226:2.

[3] بحار 391:44 - ارشاد مفيد 92:2 - لهوف ص 39.

[4] بحار 3:45 - مقتل الخوارزمي 252:1.

[5] بحار 2:45 - ارشاد مفيد 96:2.