بازگشت

در خاتمه ي مقاصد سابقه


مقصد دوازدهم: در خاتمه ي مقاصد سابقه، و دفع استبعاد عقول قاصره، پس مي گوئيم: چون شنيدي اين كيفيات، و خواص عجيبه را، تعجب مكن، و زياد مشمار اين خواص و ثوابها را از براي اين عمل قليل، زيرا كه في الحقيقة اين همه ثواب، نه به جهت يك قطره اشك است، بلكه اينها عطائي است از خداوند كريم به حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) كرامت نموده در مقابل خدمتي كه نمود، و تو شنيده اي در حكايت ملوك سابق كه بعضي از ايشان در مقابل خدمت جزئي عطاياي كلي مي نمودند، چنانكه مشهور است كه اعرابي مدح نمود معن بن زائدة را به يك شعر، كه مضمونش اين است كه: «اي جود معن تو حاجت مرا به سمع شريف او برسان كه واسطه ي ديگري ندارم»، پس او را طلبيد و صد هزار درهم به او داد، و روز ديگر دويست هزار درهم به او داد، و روز سوم چهارصد هزار داد، و چون روز چهارم به طلب او فرستاد، گفتند: فرار كرده است از ترس اينكه مبادا از او پس گيرند، پس گفت معن: كه اگر مانده بود تمام خزينه را در عطاي او مي دادم. [1] .

پس هر گاه اين بنده ي حقير فقير محتاج، عطا كند تمام خزينه اش را به كسي كه [با] يك شعر مدح او كرده است لسانا نه قلبا، پس چگونه خداوند غني متعال، كه خزانه اش تمامي ندارد، و كثرت عطا او را ملول نمي كند، عطا نكند به كسي كه بذل نمود در راه رضاي او، جان، و تن، و دست، و پا، و سر، و جميع جوارح، و اعضاء، و اولاد، و عيال و اطفال، و راحتي، و حيات خود را، در حالتي كه مكروب و تشنه و متحير بود در امر عيال و


اطفالش، و زخمها از هر طرف بر او وارد مي شد، از زبان و سنان، و شمشير، و تير، و خنجر، و سنگ.

و همچنين نوشته اند كه معشوق هشام اموي كه خالصه نام داشت عطا نمود حلي و حلل و زينت خود را از جواهر، به شاعري كه بدل نمود حرفي از حروف هجا را، پس هجو او مدح شد، نقل است كه شاعري مدح كرد هشام را، و صله به او ندادند پس بر در دارالاماره [نوشت]: «لقد ضاع شعري علي بابكم كما ضاع در علي خالصة» چون اين خبر به خالصه رسيد بطلب شاعر فرستاد، او فهميد كه خيال عقوبت او را دارد، پس مخفي رفت، و دايره عين را تراشيد، و سر عين را باقي گذاشت، پس عين مبدل شد به همزه، و هجو مبدل به مدح گرديد [2] ، پس چون به نزد خالصه رفت، او را عتاب نمود كه چرا مرا هجو كردي؟ جواب داد كه مدح كرده ام، چون باملاحظه، ديدند مدح است، پس تمام حلي و حلل خود را به او عطا كرد.

پس هر گاه اين زن ضعيف تمام اعز اموال خود را به جهت تبديل يك حرف عطا كند، پس [عطاي] خالق سماوات و ارضين، و اجود الاجودين چه خواهد بود در حق كسي كه جميع اعضاء وجودش را در راه او داده؟ بلكه اگر به حسين (عليه السلام) عطا نمايد هر چه در تصور گنجد و ممكن است كه بدهد، عجب نخواهد بود، و ابدا اينها را نبايد انكار نمود كه در آن انكار، نسبت جواد است به بخل، و دل جناب زهراء (عليهاالسلام) از اين كار مي شكند، چنانكه ظاهر مي شود از خوابي كه روايت كرده است آن را سيد علي حسيني و مجلسي و غير او.

مترجم گويد: از منتخب طريحي منقول است كه از سيد علي حسيني حكايت شده است كه گفت: در مشهد مقدس رضوي مجاور بود با جمعي از مؤمنين تا اينكه روز عاشورا شد، يكي از رفقا كتاب مقتل را گرفت و بر ما مي خواند، رسيد به اين خبر كه از حضرت باقر (عليه السلام) روايت شده است كه فرمودند: هر كس چشم او بگريد بر مصيبت


حسين (عليه السلام) اگر چه به قدر بال مگسي باشد خداوند گناهان او را بيامرزد اگر چه بقدر كف دريا باشد، شخصي در مجلس بود انكار اين خبر كرد، و گفت: اين با عقل درست نيايد، و بحث در ميان بسيار شد، و متفرق شديم، آن شخص در خواب ديد كه قيامت قيام نموده، و تشنگي بر او غالب شده، هر طرف به طلب آب نظر نمود، ديد حوضي است بسيار بزرگ [پر] از آب، كه از آب برف سردتر است، و در نزد آن، دو مرد و يك زن سياه پوش حزين هستند، پرسيد كه ايشان كيستند؟ گفتند: محمد (صلي الله عليه و آله) و علي (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) هستند، پس نزديك حضرت فاطمه (عليهاالسلام) رفت و آب طلبيد، حضرت نظر تندي به او نمود و فرمود: تو منكر فضل گريه هستي، و از خواب بيدار شد و از گفته ي خود استغفار نمود - انتهي. [3] .

و در اين انكار تنقيص مقام آن جناب و تقليل اجر او است، زيرا كه همه ي اين عطايا عطا به آن سرور است.

مثلا هر گاه قلب تو متأثر شود از تصور اينكه آن حضرت را از وطن آواره نمودند، و اشك جاري شود، پس آن اجري كه به تو مي رسد، في الحقيقة اجر آن اشك نيست، تا به نظر بسيار آيد، بلكه آن اجر كيفيت آواره گي آن سرور است، و مخصوص او بوده است، زيرا كه او را از جميع بلاد، و امكنه منع نمودند، حتي اينكه مقري نگذاشتند از براي سر بريده اش، آيا آن اجرها از براي اين كيفيت زياد است؟

و همچنين اگر متأثر شوي از براي عطش آن جناب، و اشك تو جاري شود، آن نه [اجر] اشكست، و نه اجر عطش او تنها، بلكه اجر كباب شدن جگر آن سرور است، و مجروح شدن زبانش، و خشكيدن لب و دهانش، و تاريكي چشمانش، و سوختگي دلش از شماتت دشمنان، و گفتن ايشان كه آب نخواهي آشاميد تا اينكه از حميم بياشامي، پس اشك اگر در جهنم بيفتد، و سبب خاموشي آن شود اجر آن سوختگي است، نه اجر يك قطره اشك، و چون قلبت متأثر شود از براي زخمهاي او، پس اشك در چشم دور زند، اجر آن از براي تحمل آن زخمها است كه زخم بالاي زخم، بر آن


بدن شريف وارد گرديد، زيرا كه بدني كه هفت شبر طول او باشد، از پيش رو چهار هزار زخم تير، و هفتاد و اندي زخم شمشير، و مثل آن زخم نيزه داشته باشد، نمي شود مگر آنكه بعضي بالاي بعضي وارد گردد، پس خون بايد گريست بر آن، به عوض اشك.

و هر گاه قلبت متأثر شود به جهت كشته شدن آنجناب به طريق قتل صبر و اشك جاري شود، پس اجر آن نه به محض اشك است، و نه به جهت قتل است، و نه به جهت ذبح است به مانند ذبح گوسفند، بلكه به جهت آن است كه به ضرب شمشير او را ذبح نمودند، «وا لهفاه عليك يا مظلوم» چه قدر مصيبت تو عظيم است بر اهل آسمانها و زمينها.



پاورقي

[1] انوار نعمانيه 280:3.

[2] اگر «ضاع» ثبت شود معناي شعر چنين است: «شعر من در آستان شما تباه شد، چنانکه درهاي ريخته شده بر سر خالصه تباه گرديد». و اگر «ضاء» ثبت شود معناي شعر چنين است: «شعر من در آستان شما بدرخشيد، چنانکه درها بر سر خالصه بدرخشيد.».

[3] بحار 293:44 - منتخب طريحي 83:2.