بازگشت

مرثيه ي امام حسن در عزاي برادرش حسين


يازدهم: مجلس امام حسن بود كه مرثيه خوان او بود و مستمع حضرت حسين (عليه السلام) و اهل بيت بودند، و آن در وقتي بود كه حضرت را زهر داده بودند، و اثر آن در تمام بدنش ظاهر گرديده بود، و در حالت احتضار بود كه حضرت حيسن (عليه السلام) به نزد او آمد و او را دربر گرفت و گريست، فرمود: هيچ روزي مانند روز تو نخواهد بود، هجوم آورند بر تو سي هزار نفر، كه همه ادعا مي كنند اسلام را، و خود را از امت جد ما مي شمارند، و اجتماع مي كنند بر كشتن و ريختن خون و هتك حرمت تو، و اسيري عيال و اطفال تو، پس آسمان در [اين] حادثه خون و خاكستر مي بارد، بلكه هر چيزي بر تو مي گريد حتي وحشيان صحرا و ماهيان دريا. [1] .

دوازدهم: مجلس پيغمبر (صلي الله عليه و آله) خدا بود در نزد قبرش، و آن وقتي بود كه وليد از حضرت سيدالشهداء طلب بيعت نمود از براي يزيد عنيد، پس حضرت شبي از شبها به حرم جدش رفت و سلام كرد، پس عرض كرد: يا رسول الله منم حسين (عليه السلام)


پسر فاطمه (سلام الله عليها) فرزند تو و فرزند فرزند تو كه مرا به امانت در نزد امت گذاشتي، پس شاهد باش يا نبي الله كه ايشان مرا واگذاشتند، و ضايع نمودند، و حفظ نكردند، و اين است شكايت من به سوي تو از ايشان تا اينكه تو را ملاقات نمايم، پس مشغول نماز گرديد، وليد شخصي را فرستاد به منزل آن جناب كه ببيند آيا آن حضرت از مدينه رفته است يا نه، پس خبرش دادند كه آن جناب در منزل نيست، گفت: الحمدلله حسين (عليه السلام) بيرون رفت، و من مبتلا به خون او نشدم، و چون صبح شد حضرت به منزل برگشت، پس شب دوم باز نزد ضريح جدش رفت و چند ركعت نماز كرد، پس عرض كرد: خدايا اين قبر پيغمبر تو است و من پسر دختر پيغمبر تو هستم، و از براي من امري عارض شده است كه تو به آن دانائي خدايا من معروف را دوست مي دارم و منكر را منكرم، خدايا تو را قسم مي دهم به حق صاحب اين قبر كه از براي من اختيار كني آنچه را رضاي تو و رضاي پيغمبر (صلي الله عليه و آله) تو در آن است، پس گريست مدتي تا اينكه نزديك صبح سر را بر قبر گذاشت و به خواب رفت، پس ديد پيغمبر (صلي الله عليه و آله) خدا با ملائكه ي بسياري نزدش آمدند، و او را به سينه چسبانيد و ميان دو چشمش را بوسه داد، و گفت: اي حبيب من، گويا مي بينم كه در همين زودي به خون خود آغشته شوي، و تو را در زمين كربلا ذبح نمايند در حالتي كه تشنه باشي، و ترا آب ندهند، و با اين صفت اميد شفاعت از من دارند، خدا به ايشان نرساند اي حبيب من، اي حسين، بدرستي كه پدر و مادر و برادرت به نزد من آمدند، و همه مشتاق تو هستند، و از براي تو در بهشت جائي است كه به آنها نمي رسي مگر به شهادت، پس آن حضرت نظر مي نمود به جدش و عرض مي كرد: يا جداه مرا حاجت نيست به دنيا، پس مرا با خود ببر، فرمود نمي شود البته بايد برگردي، و به درجه ي شهادت برسي، و به ثواب عظيم آن فايز گردي، تا اينكه با پدر و مادر و عموهاي خود محشور شوي در قيامت، و با هم بهشت رويد، پس حضرت از خواب بيدار شد، و خواب خود را از براي اهل بيت و اقوام خود حكايت نمود، پس همه به ناله آمدند، و نبود آنروز در مشرق و مغرب عالم قومي كه گريه و هم و غمش بيشتر


از اهل بيت باشد. [2] .


پاورقي

[1] بحار 218:45 - امالي مجلس 24 ص 101.

[2] بحار 328 - 327 :44 - مقتل خوارزمي 186:1.