بازگشت

اميرالمومنين بر لب شط فرات بر حسين گريست


و اما مجالس آن حضرت در مدينه: پس هر وقت حسين (عليه السلام) را مي ديد مي گريست و مي گفت: اي سبب گريه ي هر مؤمن، عرض مي كرد: منم اي پدر؟ مي فرمود: بلي. [1] .


مجلس هشتم: چند مجلس از براي اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود در كربلا، يكي آنچه مجاهد از ابن عباس روايت نمود كه در ركاب همايون آن جناب بودم، در زمانيكه به صفين مي رفت چون به نينوا رسيديم كه نزديك شط فرات است، به صداي بلند ندا كرد يا بن عباس آيا اين مكان را مي شناسي؟ عرض كردم نمي شناسم، فرمود: اگر مي شناختي چنانكه من مي شناسم، از آن نمي گذشتي مگر آنكه مي گريستي مانند من، پس گريست به گريه ي شديدي تا اينكه محاسنش تر شد، و اشك بر سينه اش جاري گرديد و ما هم به تبع او گريستيم، و مي فرمود اوه اوه مرا چه مي شد با آل ابوسفيان و آل حرب، كه از جنود شيطانند و اي اباعبدالله صبر كن كه به پدرت از ايشان رسيد آنچه به تو مي رسد، پس آبي طلبيد و وضو گرفت و چندي نماز كرد، باز آن كلام را اعاده نمود، پس اندكي به خواب رفت و بيدار شد، پس فرمود: يابن عباس آيا خبر دهم به تو از خوابي كه حال ديدم؟ عرض كردم: خير است ان شاءالله بفرمائيد، فرمود: ديدم گويا مرداني با علمهاي سفيد از آسمان به زير آمدند، و شمشيرهاي سفيد و درخشنده بر كمر داشتند، پس گرد اين زمين خطي كشيدند، پس ديدم گويا اين نخلها شاخه هاي ايشان بر زمين رسيد، و در ميان خون شناور گشت، و گويا فرزندم حسين (عليه السلام) و ميوه ي دلم، و نور بصرم، در آن غرق شده هر چند استغاثه مي كند كسي به فريادش نمي رسد، و گويا آن مرداني كه از آسمان آمده بودند، ندا مي كردند و مي گفتند: اي آل رسول صبر كنيد كه شما كشته خواهيد شد به دست اشرار مردم، و اينك بهشت مشتاق است به تو يا اباعبدالله، پس رو نمودند به سوي من، و مرا تعزيت دادند و گفتند: يا ابا الحسين بشارت باد تو را كه خداوند چشمت را به او روشن خواهد نمود در روز قيامت، پس بيدار شدم و قسم به خدا كه مرا خبر داد پيغمبر صادق ابوالقاسم (صلي الله عليه و آله) كه من به سوي اهل بغي مي روم، و به اين زمين مي رسم، و اينكه در اينجا دفن مي شود فرزندم حسين با [هفده] نفر از اولاد من و از اولاد فاطمه، و اين زمين در آسمانها معروف است به زمين كرب وبلا، چنانكه معروف است زمين حرمين و بقعه ي بيت المقدس، پس فرمود يا ابن عباس ببين در اين نواحي پشكل آهو مي يابي؟ قسم به خدا كه به من دروغ نگفته اند، و آنها زرد شده اند به رنگ زعفران، ابن


عباس گويد: پس تفحص كردم و يافتم پس فرياد كردم: يا اميرالمؤمنين (عليه السلام) اين است كه وصف فرموديد، پس فرمود: صدق الله و رسوله، و برخواست و هروله نمود به سمت آن، و برداشت و بوئيد و فرمود: همان است بعينها، آيا مي داني قضيه ي اينها را؟ چون عيسي بن مريم با حواريين به اين زمين گذشت، ديد در اينجا چند آهوئي جمعند و گريه مي كنند، پس نشست عيسي، و نشستند حواريين و مشغول گريه شدند، پس عرض كردند يا روح الله سبب گريه ي شما چيست؟ فرمود: اين زمين كربلا است كه در آن كشته خواهد شد فرزند پيغمبر (صلي الله عليه و آله) خدا (احمد) و فرزند بتول عذرا شبيه مريم، و در آنجا مدفون مي گردد، طينتي است كه از مشك معطرتر است، زيرا كه طينت آن جناب است، و همين حالت است طينت انبياء و اولاد انبياء، و اين آهوان با من سخن گفتند،: كه ما در اينجا مانده ايم به جهت شوق آن جناب و در امان هستيم، پس جناب عيسي دست برد و اين بعره ها را برداشت و بوئيد، و فرمود: اينها به اين خوشبوئي شده است، به جهت خوشبوئي علف اين صحرا است، خدايا اينها را باقي بدار تا اينكه پدرش ببويد و تعزيت او باشد، اين است كه تا حال مانده است و رنگش از طول مدت زرد شده، و اين زمين كرب وبلا است، پس با صداي بلند فرمود: اي خداي عيسي بن مريم مبارك مكن كشندگان او را، و نه كساني كه او را اعانت نمي كنند.

پس گريست مدت مديدي، تا اينكه به رو افتاد و غش كرد، ما هم گريستيم، و چون به حال آمد برداشت چند بعره، و در گوشه ي ردا پيچيد، و به من فرمود: تو نيز بردار و به پيچ و نگاهدار، چون ديدي كه از آن خون تازه مي جوشد و جاري مي شود، بدانكه حسين (عليه السلام) شهيد شده.

ابن عباس گويد: برداشتم، و بر حفظش مواظبت نمودم بيشتر از مواظبت بر بعضي از واجبات الهي، و باز نمي كردم آنرا از آستين خود، پس روزي به خواب بودم، ناگاه از خواب بيدار شدم ديدم از آن خون تازه اي جاري است، و آستينم از خون مملو شده، پس نشستم و گريستم، و با خود گفتم: يقين حسين كشته شده، والبته علي (عليه السلام) خبري به من نداد كه واقع نشده باشد، پس بيرون آمدم، ديدم شهر مدينه را گويا ابر نازك فرا


گرفته، پس آفتاب ظاهر شد، ديدم گويا منكسف است، و بر ديوار شهر كأنه خون تازه ريخته اند، شنيدم صدائي از زاويه ي خانه ي شخصي مرثيه مي خواند كه مضمونش آن است كه صبر كنيد اي آل پيغمبر (صلي الله عليه و آله) كه كشته شد فرزند زهراي بتول، و روح الامين نازل گرديد با گريه و افغان، پس گريست به صداي بلند و من هم گريستم، و آن تاريخ را ضبط كردم، روز عاشورا بود، پس خبر را گفتم به كساني كه همراه آن جناب بودند پس گفتند: قسم به خدا كه ما نيز شنيديم صداي آن نوحه كننده را در معركه، و ندانستيم كيست و گمان كرديم كه شايد خضر باشد. [2] .

دوم آنچه هرثمة ابن ابي مسلم نقل كرده كه با حضرت امير از صفين مراجعت نموديم و به كربلا نزول كرديم، پس چون از نماز صبح فارغ شدي قدري از خاك برداشت، و بوئيد و فرمود: عجب خاكي هستي، كه از تو محشور خواهند شد جمعي كه بدون حساب به بهشت خواهند رفت، پس هرثمه برگشت نزد زوجه اش، و او شيعه بود، پس گفت: كه مولاي تو چنين فرمود، گفت: يا اميرالمؤمنين هر چه فرمود حق است، پس چون حضرت سيدالشهداء به كربلا وارد شد، هرثمه كه با لشكر ابن سعد بود كلام حضرت امير (عليه السلام) را به ياد آورد، پس سوار شتر شده به نزد حضرت آمد، و سلام كرد و حديث حضرت امير (عليه السلام) را نقل نمود، حضرت فرمودند: حال خيال تو چيست؟ يا با ما هستي يا بر ما؟ گفت: نه با شمايم، و نه بر شمايم اولاد كوچك در كوفه گذاشته و بر ايشان مي ترسم از پسر زياد، حضرت فرمود: پس بيرون برو، به جائي كه مقتل ما مشاهده نكني، و صداي ما را نشنوي، زيرا كه به خدا قسم امروز اگر كسي بشنود صداي استغاثه ي ما را، و ما را اعانت نكند البته به رو در آتش جهنم خواهد افتاد. [3] .

سوم آنچه از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت شده كه حضرت امير (عليه السلام) به كربلا مرور نمود با دو نفر از اصحابش، پس اشك در چشمانش به گردش آمد، و فرمود: اينجا محل خوابگاه شتران ايشان است، و محل فرود آمدن بار، و مقام ريخته


شدن خونهاي ايشان است، خوشا به حال تو اي خاك كه بر روي تو ريخته مي شود خون دوستان. [4] .

نهم: مجالس حضرت زهرا (سلام الله عليها) در مدينه است، و آنها از كثرت به شمار نيايد زيرا كه هر وقت كه خبر اين واقعه به او مي رسيد مجلس گريه و نوحه منعقد مي شد.

دهم: مجلس ام ايمن بود در مدينه، كه مرثيه خوان ام ايمن بود، و مستمع حضرت زينب، و آن در وقتي بود كه آن حديث مفصل شهادت را از برايش نقل كرد، و آن همان حديث است كه حضرت زينب از براي حضرت سجاد (عليه السلام) نقل كرد در قتلگاه به جهت تسلي او. [5] .


پاورقي

[1] بحار 280:44 - کامل الزيارات باب 36 ص 108.

[2] بحار 254 - 252 :44 - امالي صدوق مجلس 87 ص 480 - 478.

[3] بحار 256 - 255 :44 - امالي صدوق مجلس 28 ص 117.

[4] بحار 258:44 - قرب الاسناد ص 14.

[5] بحار 179:45 - کامل الزيارات باب 88 ص 266 - 261.