بازگشت

دو سال بعد از ولادت و گريه ي حضرت رسول بر آن حضرت


و چون دو سال از ولادتش گذشت حضرت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به سفري رفت پس روزي در اثناء راه ايستاد و گفت: (انا لله و انا اليه راجعون): [ما از آن خداونديم و به سوي اوباز مي گرديم]. و گريست چون از سببش سؤال كردند فرمود: جبرئيل مرا خبر داد از زميني كه نزد شط فرات است كه آن را كربلا مي گويند، فرزندم حسين (عليه السلام) در آنجا شهيد مي شود، و گويا من نظر مي كنم به محل شهادتش و موضع دفنش، و گويا نظر مي كنم به اسيران كه بر جهاز شتران سوارند، سر فرزندم حسين را به هديه مي برند از براي يزيد ملعون، پس قسم به خدا نظر نمي كند كسي به سوي آن سر پس خوشحال شود مگر اينكه خداوند در ميان دل و زبانش مخالفت اندازد و او را عذاب شديد نمايد.

پس مراجعت نمود از سفر با حزن و اندوه و بر منبر بالا رفت و حسين را به همراه خود بالا برد، پس خطبه خواند و موعظه كرد پس دست راست را بر سر حسن (عليه السلام)، دست چپ را بر سر حسين (عليه السلام) گذاشت و عرض كرد: خدايا، محمد (صلي الله عليه و آله) بنده و پيغمبر تو است، و اين دو نفر از نيكان عترت منند، و اخيار عشيره ي من، و بهترين ذريه ي من، و كساني كه بعد از خود در ميان امت مي گذارم، و بدرستي كه جبرئيل مرا خبر داده كه اين پسر را به زهر مي كشند، و اين ديگري را به شمشير شهيد مي كنند، خدايا شهادت را بر او مبارك گردان و او را سيدالشهداء قرار ده، و بركت مده در قاتل او، و خاذل او، و ايشانرا به اسفل درك جهيم برسان.


راوي گويد: [1] پس صداي ناله و گريه از اهل مسجد بلند شد، حضرت فرمود: ايها الناس بر او گريه مي كنيد و او را ياري نمي كنيد؟ خدايا تو ياور او باش، پس فرمود: اي مردم من دو چيز نفيس يا سنگين در ميان شما مي گذارم، يكي كتاب خدا و ديگري عترت خود را كه ميوه ي دل و ثمره ي فؤاد من هستند، و آن دو از هم جدا نمي شوند تا بر حوض به من وارد شوند، آگاه باشيد كه از شما سؤال نمي كنم مگر آنچه مرا خدا امر كرده است، و آن اين است كه سؤال مي كنم از شما مودت و دوستي ايشانرا، پس بترسيد از اينكه به نزد [من] آئيد و حال اينكه به عترت من اذيتي كرده باشيد، و به ايشان ظلم و تعدي كرده باشيد.

و بدانيد كه در روز قيامت سه علم از اين امت بر من وارد مي شوند، اول علم سياه تاريكي است كه ملائكه از آن به فزع مي آيند، پس بايستند نزد من و به ايشان بگويم: شما كيستيد؟ گويند ما اهل توحيد هستيم از عرب، و اسم مرا فراموش كنند، من بگويم به ايشان كه منم احمد نبي عرب و عجم، پس بگويند: كه ما از امت تو هستيم، بگويم چگونه رفتار نموديد، بعد از من با اهل بيت و عترت من، و با كتاب خدا؟ بگويند: اما كتاب را پس ضايع نموديم و به آن عمل نكرديم، و اما عترت را پس خواستيم كه از روي زمين براندازيم، چون از ايشان بشنوم اين سخن را، اعراض كنم از ايشان، پس با روي سياه و جگر تشنه از حوض برگردند.

بعد علم ديگر وارد شود بر من سياه تر از اولي، پس بگويم: شماها چگونه رفتار نموديد با كتاب الله و عترت من؟ بگويند مخالفت نموديم كتاب را، و پراكنده كرديم عترت را، بگويم: دور شويد از نزد من، پس برگردند با روي سياه و جگر تشنه.

پس وارد شود بر من علم نوراني با جمعي كه نور از صورتهاي ايشان ساطع است، بگويم: كيستيد؟ بگويند ما اهل توحيد و تقوي از امت محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله)، و بقيه اهل حق هستيم، كه به كتاب خدا عمل نموديم، و ذريه ي پيغمبر (صلي الله عليه و آله) را دوست داشتيم و ياري كرديم، و با دشمنان ايشان جنگ نموديم، بگويم: بشارت باد


شما را كه من نبي شما محمدم (صلي الله عليه و آله)، و راست مي گوئيد شما چنين بوده ايد در دنيا، پس از حوض خود ايشان را آب دهم، و برگردند سيراب و خوشحال، و داخل بهشت گردند، و در آنجا مخلد باشند - «تمام شد خبر شريف» [2] .

و بعد ذالك، جميع حالات حسين (عليه السلام) اسباب حزن و گريه ي پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بود، چنانكه هر وقت او را به دوش مبارك برمي داشت و سرش به دوش او تكيه مي كرد بياد مي آورد سر او را بر نيزه، پس مي گريست. [3] .

و به اصحاب مي فرمود: گويا مي بينم اسيران را بر شتران و سر فرزندم را به هديه از براي يزيد مي برند. [4] .

و چون به دامان مي نشاند نظر به صورت او مي نمود و مي گريست، و مي فرمود: يابن عباس گويا مي بينم او را كه ريشش را به خونش خضاب نموده اند و هر چند طلب ياري كند كسي ياريش نمي كند. [5] .

و چون در عيد جامه ي نو مي پوشيد مي گريست [6] ، و گويا به ياد مي آورد كه او را برهنه بر خاك مي اندازند، و چون بر سفره مي نشست با جد و پدر و مادر و برادر، و طعام مي خورد پيغمبر (صلي الله عليه و آله)خوشحال مي شد اول، پس به گريه مي آمد [7] و گويا به ياد مي آورد تشنگي خود و اطفالش را كه دنيا به چشمشان از شدت عطش سياه مي شود، و همه متفرق و متشتت مي شوند، و بعضي را مي كشند، و بعضي را اسير مي نمايند.

و چون گلويش را مي بوسيد مي گريست [8] ، و گاهي با اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي گفت: او را نگاه دار، آنگاه تمام بدنش را مي بوسيد و مي گريست، عرض مي كرد چرا


گريه مي كني؟ مي فرمود: موضع شمشيرها را مي بوسم [9] ، و گاهي لب و دندانش را مي بوسيد، و گويا به ياد مي آورد چوب خيزران در مجلس يزيد و ابن زياد (لعنة الله عليهما) را، چنانكه زيد بن ارقم در نزد ابن زياد حاضر بود چون اين حركت شنيع را ديد فرياد برآورد كه چوبت را از اين لبهاي مبارك بردار كه قسم به آن خدائي كه غير از او خدائي نيست ديدم دندانهاي پيغمبر (صلي الله عليه و آله) را كه بر اين دندانها گذاشته شده بود و آن را مي بوسيد. [10] .

و روزي پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در مسجد نشسته بودند كه جمعي از قريش وارد شدند و با ايشان بود ابن سعد ملعون، پس رنگ پيغمبر (صلي الله عليه و آله) متغير شد و حالش دگرگون گرديد اصحاب عرض كردند تو راچه مي شود؟ فرمود: به ياد آوردم آنچه بر اهل بيت من وارد مي شود از كشتن و زدن و سب و شتم و پريشاني و دربه دري، و اول سري كه بر سر نيزه مي شود سر فرزندم حسين خواهد بود.


پاورقي

[1] دنباله‏ي حديث از کلمات حضرت علي (عليه‏السلام) مي‏باشد.

[2] بحار 249 - 247 :44 - مثير الاحزان ص 10 - 9 - لهوف ص 9 - 7.

[3] بحار 268:43 - امالي صدوق مجلس 68 ص 361 (با تفاوت مختصري).

[4] بحار 248:44 مخفي نماند که مجلسي (ره) از مثير الاحزان نقل کرده است و لکن در چاپ نجف 1369 موجود نيست ولي در مقتل خوارزمي ص 164:1 موجود است.

[5] بحار 285:36 کفاية الاثر ص 3.

[6] بحار 246:44.

[7] بحار 234:44 - کامل الزيارات باب 16 ص 58.

[8] بحار 188:44.

[9] بحار 261:44 - کامل الزيارات باب 22 ص 70.

[10] بحار 116:45 - ارشاد مفيد 119:2.