بازگشت

جمع بين دو تكليف متضاد


عجيبه دوم: جمع ما بين دو تكليف متضاد است به حسب ظاهر، و بيانش آن است كه همچنانكه از براي حضرت پيغمبر احكام خاصه بود از تكليف وضعيه، و از براي هر يك از ائمه نيز حكم مخصوصي بود در مقام امامت، و سلوك با رعيت كه در آن صحيفه ي مهر شده ثبت بود، و هر يك عمل به تكليف خود نمودند و اعتراض بر ايشان نبوده، همچنين آنجناب مأمور بود به همين قسم كه عمل نمود، پس نبايد اعتراض نمود كه: چرا اقدام كردند بر كاري كه قطع داشتند در آن به ضرر و اتلاف نفوس، زيرا كه ايشان رسيدند به مقام كمال به سبب تسليم اوامر الهي، و حضرت حسين (عليه السلام) مخصوص شد باينكه در تكليف خود جمع نمود بين تكليف ظاهري كه موافق تكليف ساير عباد است، و بين تكيف واقعي كه خاص آنجناب بود، و اين جمع مختص به آنجناب است.

اما به تكليف واقعي كه باعث شد او را بر اقدام بر قتل خود و اصحابش، و تعريض اهل و اطفال بر اسيري و ذلت، با اينكه همه را ميدانست، پس وجهش آن است كه بني اميه، به خصوص معاويه به نحوي با مردم رفتار نموده بودند كه اغلب ايشان را دوست مي داشتند و برحق مي دانستند، و علي (عليه السلام) و اولاد و شيعه اش را بر باطل


مي دانستند، و سب آن حضرت را شعار خود كرده بودند، بلكه جزء نماز جمعه قرار داده بودند، و آن قدر تأكيد در آن داشتند كه بعض اتباع ايشان روزي آنرا فراموش نمود و در سفر متذكر شد و در آن محل آنرا قضا نمود، پس در آن مكان معبدي بنا نمودند و آنرا مسجد ذكر ناميد. [1] .

پس اگر آن حضرت با ايشان صلح مي نمود يا بيعت مي كرد، بالمره دين حق پامال مي شد، و بسياري از مردم گمان داشتند كه كسي با بني اميه مخالفت ندارد و ايشان خلفاي پيغمبرند به حق، پس چون آن جناب با ايشان مقاتله نمود و با آنحضرت اين گونه رفتار نمودند و با عيال و اطفال پيغمبر آن حركات كردند مردم متنبه شدند، و دانستند كه ايشان سلاطين جورند، نه خلفاي رسول، و كم كم حقيقت دين شيعه بر مردم واضح گرديد.

و اما تكليف ظاهري، پس آنحضرت سعي تمام در حفظ و حمايت عيال پيغمبر نمود، اما از براي او ممكن نشد، تمام دنيا را بر او سخت گرفتند، يزيد عنيد به عامل مدينه نوشت كه آنحضرت را شهيد كند، حضرت فرار نمود به مكه [2] در حالتي كه اين آيه تلاوت مي نمود: (فخرج منها خائفا يترقب): [3] : [ترسان و نگران از آن بيرون رفت.] پس به حرم خدا پناه برد كه آن را خدا مأمن قرار داده است، حتي از براي كفار، و قاتل نفس محترمه، و وحوش، و طيور و اشجار، و نباتات، بازخواستند كه او را در آنجا به قتل آورند، پس از احرام حج عدول به عمره نمود، محل گرديد، و تكليف ظاهرش توجه به كوفه بود، چون اهل آن تماما مكاتيب بسيار و عرائض بيشمار به خدمتش نوشتند: كه ما همه سامع و مطيع امر توايم [4] ، و حضرت مسلم هم نوشت كه مردم بيعت نمودند [5] ، پس حجتي از براي آن جناب نماند، و چون به نزد ايشان آمد و نقض بيعت نمودند، متمكن از


رجوع نگرديد، و اگر برمي گشت كجا مي رفت؟! هيچ مأمني از برايش نبود، و اگر بيعت مي كرد او را به ذلت مي كشتند، و شاهد بر اين امور آن است كه چون برادرش محمد بن حنفيه به خدمتش عرض كرد كه به سوي يمن برو، يا به صحراها و كوهها فرار كن، حضرت فرمودند: اگر در سوراخ جانوري بروم هر آينه مرا بيرون آورند و بكشند [6] ، و چون فرزدق عرض كرد كه: يابن رسول الله چرا حج را تمام نفرمودي؟ فرمودند: اگر مانده بودم مرا مي گرفتند [7] و ابوهره ازدي در منزل ثعلبيه عرض كرد: چرا از حرم خدا و حرم جدت مفارقت نمودي؟ فرمودند: اي اباهره، بني اميه مالم را بردند صبر كردم، و سب و شتم عرضم نمودند صبر كردم، حال مي خواهند خونم را بريزند پس فرار كردم [8] ، و عمرو بن لوذان كه شخصي بود از بني عكرمه به آن حضرت عرض كرد: در بطن عقبه كه كجا مي رويد؟ فرمود: به كوفه مي روم، عرض كرد: تو رابه خدا قسم مي دهم برگرد كه نميروي مگر به سوي شمشيرها، ونيزه ها و اگر اهل كوفه امر را صاف نموده بودند از برايت ضرري نداشت، حضرت فرمودند: رأي صواب بر من مختفي نيست، و لكن حكم خدا لابد مجري است، و ايشان البته دست از من برنخواهند داشت تا اينكه اين دل خون شده را از سينه ام بيرون آورند. [9] .

و اين كلام كه فرمود: حكم خدا بايد مجري شود اشاره به تكليف واقعي است، و اينكه فرمود: مرا نخواهند گذاشت اشاره به حكم ظاهري و اضطرار آن جناب است، و اينكه فرمود: اين دل خون شده اشاره است به شدت مصيبت آنسرور در آن خاك، كه هنوز اول امر بوده، و شاهد بر آنكه گفتيم: اگر بيعت مي كرد باز او را مي كشتند، آن است كه ابن زياد لعين نوشت كه بايد بر حكم من و حكم يزيد نازل شود و بيعت كند [10] و شمر لعين گفت: حسين (عليه السلام) بيعت كند بعد رأي خود را در حق او خواهيم ديد [11] ، و


اگر خيال كشتنش را نداشتند چنين نمي گفتند، و آنحضرت غرض ايشان دانست، اين بود كه فرمود: براي شما اقرار نخواهم نمود مانند غلامان و دست ذلت به شما نخواهم داد [12] ، بلي و الله فدايت شوم كشته شدن به عزت در راه خدا بهتر است از بيعت كردن با آن لئيمان، و اگر تقية هم راضي مي شدي البته دست برنمي داشتند، و به ذلت و خواري تو را مي كشتند، پس خود را عزيز نمودي، و دين و حكم خدا را به پا داشتي، و بندگان را نجات دادي (صلي الله عليك و علي الارواح التي حلت بفنائك و اناخت برحلك».



پاورقي

[1] فرحة الغري للسيد ابن‏طاووس ص 25 - منتخب طريحي 5:1.

[2] بحار 332:44 - ارشاد مفيد 33:2.

[3] سورة قصص آيه 21.

[4] بحار 333:44 -ارشاد مفيد 35:2.

[5] بحار 336:44 - ارشاد مفيد 38:2.

[6] بحار 99:45.

[7] بحار 365:44 - ارشاد مفيد 68:2.

[8] بحار 368 - 367 :44 لهوف ص 30.

[9] بحار 375:44 - ارشاد مفيد 77:2.

[10] بحار 383:44 - مقتل خوارزمي 239:1.

[11] بحار 390:44 - ارشاد مفيد 90:2.

[12] مقتل ابي‏مخنف ص 118 - بحار 7:45 مثير الاحزان ص 37 -ارشاد مفيد 102:2.