امام سجاد هنگام بازگشت به مدينه
چون امام زين العابدين (ع) و همراهان روز جمعه [1] به مدينه نزديك شدند درنقطه اي فرود آمده چادر زدند.
امام سجاد (ع) به بشيربن حذلم گفت: اي بشير، خدايت رحمت كند، پدرت شاعر بوده آيا تو هم شعر مي سرايي؟ گفت: بلي، اي فرزند رسول خدا. من نيز شاعرم. فرمود: به شهر برو خبر شهادت ابا عبداللّه (ع) را به مردم برسان. بشير گويد: بر اسبم سوار شدم و ركاب كشيدم تا وارد مدينه شدم چون به مسجد پيامبر (ص) رسيدم صدايم را به گريه بلند كردم و اين شعر را سرودم:
يا اَهْلَ يَثْرِبَ لامُقامَ لكم بِها
قُتِلُ الحسينُ فَأَدْمَعِي مِدْرارُ
اَلْجِسمُ منه بكربلا مُضَرَّجُ
و الرأسُ مِنْهُ علي القناةِ يُدارُ
اي مردم مدينه ديگر اين شهر جاي ماندن نيست. زيرا حسين كشته شده است و بايد اشك فراوان بباريد. پيكر او در كربلا خون آلود شد و سرش را بر نيزه كردند.
سپس گفتم: اي مردم، علي بن الحسين با عمّه و خواهرانش در نزديكي شهر توقف كرده و مرا فرستاده است تا شما را نزد او راهنمايي كنم. بانويي پس از مرثيه سرايي به من گفت: تو كيستي؟ گفتم: من بشيربن حذلم هستم و علي بن الحسين كه اينك همراه خانواده أبي عبداللّه (ع) در فلان جا فرود آمده مرا فرستاده است [تا به شما خبر دهم.]
بشير گويد: مردم مرا رها كردند و با شتاب نزد امام سجاد (ع) و عمّه ها و خواهرانش رفتند. [2] .
پاورقي
[1] معالي السبطين، ج 2، ص 208.
[2] الملهوف، ص 266، 228؛ مثير الاحزان، ص 112 به اختصار.