بازگشت

گفتگوي امام سجاد با سر بريده پدر


چون امام سجاد (ع) از يزيد خواست تا سر از تن جدا شده ي پدر بزرگوار وعزيزش را ببيند و يزيد گفت: هرگز آن را نخواهي ديد پارچه ي ابريشمي گران قيمت كه بر روي سر بريده ي امام (ع) در طشت طلا كشيده شده بود كنار رفت و از سر مقدّس امام حسين (ع) اين جمله شنيده شد:

«السلام عليك يا ولداه السلام عليك يا عليّ.»

«سلام بر تو اي فرزند عزيزم. سلام بر تو اي علي.»

امام سجاد (ع) فرياد كشيد و فرمود:

اي پدر! درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد!

اي پدر! مرا در كوچكي يتيم كردي و از نزدم رفتي و بين من و تو جدايي افتاد.

من به سوي حرم جدّم رسول خدا (ص) مي روم و تو را به عنوان وديعه به خداوند مي سپارم.

صداي شيون و گريه حاضرين بلند شد و يزيد از ترس قيام مردم از جا برخاست و به منزل رفت. [1] .


پاورقي

[1] الدمعة الساکبة، ج 5، ص 147؛ نيز ر.ک معالي السبطين، ج 2، ص 188.