بازگشت

حر بن يزيد رياحي


حرّ توبه كرد، يعني به رهبري يزيد و يزيديان پشت پا زد، و امامت حضرت حسين و پدر و جدّش (عليهم السلام) را پذيرفت، با اين كه يقين داشت دست برداشتن از يزيد و روي آوردن به حضرت حسين (عليه السلام)كه انقلابي كامل و جامع در حيات او بود، به قيمت كشته شدنش تمام مي شود.

او توبه كرد و در كاروان نور قرار گرفت و مدال اولياء اللهي و اصفياء اللهي و احباء اللهي را به سينه جان گرفت، و جزء انصار دين و انصار رسول اللّه و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و امام مجتبي و حضرت سيد الشهداء (عليهم السلام)شد.

بر ما واجب است اگر در گذشته عمر آلوده بوديم همانند حرّ از رهبري هوا و هوس و شهوات و اميال و بت بي جان و جاندار دست برداريم، و به رهبري امام معصوم گردن نهيم تا به سعادت دنيا و آخرت و آزادي از خزي دنيا و عذاب آخرت برسيم.

حرّ با اين كه از فرماندهان لشگر يزيد بود و اجير بني اميه، ولي در برخورد با حضرت حسين (عليه السلام) در دو مرحله ادب نشان داد، و همين ادب كه بارقه الهي است، براي او زمينه ساز توبه و انابه و جبران گذشته و روشني آينده تا ابد شد.

اوّل، امام به وقت ظهر به مؤذّن خود ـ حجّاج بن مسروق ـ فرمود: اذان بگو. امام به حرّ فرمود: آيا نمازت را به همراه ياران خود خواهي خواند؟ حرّ گفت: نه، بلكه نماز را با تو مي خوانم.

به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حيثيّات مبارزه، بايد خود و هزار نفر را به اين گونه تواضع رهبري نمايد.

اين ادب بارقه اي است از توفيق و منشأ توفيق نيز خواهد شد، چيرگي بر نفس، توانايي هاي تازه به تازه به او خواهد داد، و به اندازه اي او را نيرومند مي دارد كه هنگامي كه در بحران انقلاب است و سي هزار برابر قوّه خود را بر ما فوق خود مي بيند، توانا باشد حيثيّت خود را نبازد، و به توانايي اراده، پيروز و چيره بر قواي خارج، و ثقل و فشار آن ها گردد.

گويي در وجود حرّ دو حوزه قوه ـ يكي از قدرت ادب و ديگر از توانايي ـ، فراهم است كه هر يك جامع جهان خود، و هر يك به تنهايي صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان مي كند، و از اجتماع مجموع، محيطي قهّار و زورمند به نظر مي آيد.

دوّم، امام (عليه السلام)، پس از نماز عصر رو به جانب مردم كرد و فرمود:

«اي مردم! شما اگر خدا ترس باشيد و حقّ را براي خداوند حقّ بشناسيد خدا از شما بهتر خشنود خواهد بود. ما كه اهل بيت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) هستيم به ولايت اين امر اولي مي باشيم تا مردم ديگر، كه ادّعا مي كنند آنچه را حقّ ندارند، و در ميان شما به گناه و به ظلم و تعدّي رفتار مي كنند، اما اگر حاضر نيستيد جز به كراهت و بي ميلي از ما و به جهالت حقّ ما و رأيتان اكنون غير از آن است كه فرستادگان شما به من رساندند و نامه ها و مراسلات شما براي من آمد، اينك منصرف مي شوم و از پيش شما برمي گردم».

حرّ مسئله مراسلات و نامه ها را منكر شد و گفت:

به خدا قسم ما نمي دانيم اين مراسلات كه ذكر مي كني چيست؟

حسين فرمود:

«اي عقبه بن سمعان! آن خورجين را كه نامه ها و مراسلاتشان ميان آن است بيرون آر».

او رفت و خورجين را بيرون آورد، مملوّ از نامه ها بود، همه را در مقابلشان ريخت.

حرّ عرض كرد:

ما از آن ها نيستيم كه مراسله به تو نوشته اند، ما امر داريم كه همين كه تو را ملاقات كرديم از تو مفارقت نكنيم تا تو را به كوفه برده بر عبيد اللّه وارد كنيم.

امام فرمود:

«مرگ به تو از اين آرزو نزديك تر است».

و بعد از آن رو به يارانش فرمود: و امر كرد سوار شويد. آن ها سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها نيز سوار شوند. فرمود: برگردانيد. رفتند كه برگردند. سپاه حرّ جلو آمد و مانع از بازگشتن آنان به سوي مكّه يا مدينه شد.

امام به حرّ فرمود:

«مادرت به عزايت بنشيند چه مي خواهي؟»

حرّ گفت:

هان، به خدا اگر ديگري از عرب اين كلمه را به من مي گفت، من واگذار نمي كردم و مادرش را به شيون و فرزند مردگي نام مي بردم. و حتماً پاسخ او را مي دادم هرچه باداباد و لكن به خدا من حقّ ندارم كه مادر تو را ذكر كنم مگر به نيكوترين وجه كه مقدور باشد.

در هر صورت حرّ با مانع شدن از حركت امام، آن حضرت را به محاصره ارتش بني اميّه انداخت. او در روز عاشورا با اندكي تأمّل به خود آمد و بر زشتي كار واقف شد و عزم بر ترك فرماندهي و سروري و مال و منال و حكومت و زن و بچه و همه هستي خود جزم كرد و به خود گفت: به خدا قسم چيزي را بر مينوي بهشت اختيار نمي كنم و برنمي گزينم اگرچه قطعه قطعه شوم، اگرچه سوخته شوم.

سيّد بن طاوس مي گويد: بسان آن كس كه روي به وادي ايمن برود مي رفت و مي ناليد و مي باليد.

در حالي كه قصدش رسيدن به حسين بود دست بر سر گذاشت و به ناله گفت: بار خدايا! به سوي تو انابه دارم، دست توبه بر سرم گذار كه من دل اولياي تو و اولاد دختر پيامبرت را آزردم.

همينكه نزديك شد بر حسين (عليه السلام) سلام كرد و گفت:

خدا مرا فدايت كند، اي پسر رسول خدا! من آن همراهت هستم كه تو را حبس كرده، از مراجعتت مانع شدم، در راه پا به پاي تو آمدم تا خود را به پناهگاهي نرساني و بعد به تو سخت گرفتم تا پياده ات كردم و در اين مكان هم تو را دچار مضيقه كردم، اما به حقّ خدايي كه جز او خدايي نيست گمان نمي كردم كه اين مردم سخن و پيشنهادهاي تو را قبول نكنند و كار را با مثل تويي به اين پايه برسانند...

اكنون براستي آمده ام ولي توبه كار و فداكار، تا پيش رويت بميرم، اكنون برنامه مرا توبه مي بينيد؟

امام فرمود:

«آري، خداوند توبه پذير است، توبه ات را قبول مي كند و تو را مورد عفو و آمرزش قرار مي دهد. تو همان حرّي چنان كه مادرت نامت نهاده تو حرّي در دنيا و آخرت». [1] .

امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:

«حرّ به فرزندش بكير اشاره كرد كه در پي من باش.امام فرمود: كيست؟ عرض كرد: فرزندم. فرمود: خدا از من به شما جزاي خير بدهد. آنگاه حرّ به فرزندش فرمان حمله داد و گفت: بر اينان كه جرثومه نفاقند و قاتل ذريّه پيامبر حمله كن «بارك اللّه فيك» كه من نيز در پي توام».

پسر رشيدش پس از آن كه دست و پاي امام را بوسيد با امام و پدر وداع كرد و به دشمن حمله برد.

پدر، خدا را شكر كرد و از پسر هم سپاسگذاري نمود، كه خداوند توفيقشان داد از گروه ستمكاران جدا شدند.

پسر، حمله شديدي كرد و تعدادي را به خاك انداخت، سپس به پدر مراجعه كرد و طلب آب نمود. پدر گفت: صبر و شكيبايي پيشه كن، برگرد به لشگرگاه. بازگشت تا به شرف شهادت رسيد. حرّ به كشته او نظر انداخت و گفت: خدا را حمد كه بر تو منّت نهاد شهيد پيش روي امام خود شدي و در كوي شهيدان آرميدي. [2] .

اين است آن درسي كه تمام مردم بايد از اين پدر و پسر بگيرند. اين است پند و موعظه اي كه براي تمام جهانيان عملا بيان شده است.

خود را با ياران حضرت حسين (عليه السلام) همراه و همسو و همراز كنيم، تا به خير دنيا و آخرت برسم، كه جدا زيستن از اين چهره هاي آسماني، غير خزي دنيا و عذاب آخرت براي انسان باقي نمي گذارد.

در اين مرحله از نوشتار چه نيكوست كه نمونه اي چند از آن عرشيان فرش نشين، و ملكوتيان به صورت انسان، و غرق شدگان در درياي عشق حضرت جانان، معرّفي شوند.

لازم است قبل از تماشاي چهره معنوي آن فداكاران بي بديل، و جانبازان بي نظير، و آراستگان به تمام حسنات، و به دور از همه سيّئات به آياتي چند از سوره مباركه صف كه اصول و اساس حيات آنان را تشكيل مي داد و مزدي كه حضرت دوست در برابر عمل به آن اصول وعده داده، اشاره كنيم.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَة تُنجِيكُم مِنْ عَذَاب أَلِيم - تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ [3] .

اي اهل ايمان! آيا شما را به تجارتي راهنمايي كنم كه شما را از عذابي دردناك نجات مي دهد؟ - به خدا و پيامبرش ايمان آوريد، و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد؛ اين [ايمان و جهاد] اگر [به منافع فراگير و هميشگي آن] معرفت و آگاهي داشتيد، براي شما [از هر چيزي] بهتر است.

از ايمان به خدا و رسول الهي، و جهاد با مال و جان در راه خدا تعبير به تجارت شده؛ زيرا در اين تجارت بهره و سود است، آن هم بهره و سود ابدي و منفعت جاويد و هميشگي.

سود اين تجارت در دنيا حيات طيّبه و در آخرت جنّات نعيم است.

سود اين تجارت اصلاح عقيده و عمل و اخلاق در دنيا و خشنودي و رضاي حقّ در آخرت است. اين تجارتي است كه وجود مقدّس حضرت حقّ به آن دلالت فرموده، و اصول آن را از باب رحمت و لطف در اختيار عباد و بندگان قرار داده است.

ايمان، يعني باور داشتن خدا و رسول، آن باور داشتني كه قيچي هيچ حادثه اي نتواند بين انسان و خدا و رسولش جدايي بيندازد.

ايمان، يعني نفي بت هوا، و در هم شكستن بت وجود طاغوت، و خلاصه تحقّق مفهوم لا اله الا اللّه در تمام شؤون حيات.

جهاد با مال و جان، يعني مال و ثروت و جان و روان را سخاوتمندانه در راه خدا در طبق اخلاص گذاشتن، و با قدرت مال و جان، از حقّ و حقيقت دفاع كردن.

اين چهار واقعيت يعني يقين داشتن به حقّ و رسول حقّ و جهاد با مال و جهاد با جان، كه معلول انصاف و بصيرت و كرامت و تواضع و خاكساري و روشن بيني است، در ياران حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)جلوه كامل و جامع داشت.

امام و يارانش در ايمان و جهاد سرآمد مردم عالم و اسوه همه جهانيانند.

امام و اصحابش در ميدان امتحان و آزمايش ايمان و جهاد عالي ترين نمره قبولي از حضرت ذو الجلال گرفتند و در تمام برنامه هايي كه بر اساس قرآن داشتند سرافراز و پيروز شدند.



در نبرد حقّ و باطل سرفراز آمد حسين

عاقبت بر ظلمت شب چيره شد نور سحر



كاخ ايمان از شهامت هاي او شد استوار

نخل دين از جانفشاني هاي او شد بارور



مرد ميدان شجاعت آن كه در مردانگي

سينه سازد پيش تيغ و تير نامردان سپر



قامت مردانگي افراشت سبط مصطفي

تا بياموزد فداكاري به افراد بشر



فرق بين حقّ و باطل بين كه بعد از قرن ها

جلوه حقّ مانده جاويدان و باطل بي اثر



آستانش كعبه حاجات ارباب يقين

بارگاهش قبله گاه مردم صاحب نظر



خواست تا خاموش سازد نور يزدان را يزيد

كاخ بيدادش ز باد فتنه شد زير و زبر



گفت: من آزاد مردم يادگار حيدرم

ميوه بستان زهرا زاده خير البشر



مظهر ناموس و غيرت آيت مردانگي

كي شوم تسليم حكم غاصب بيدادگر



گر كند پيكان زهر آلود قلبم را نشان

گر بسوزد تشنه كامي تشنه كامان را جگر



من نه آن باشم كه آرم پيش دشمن سر فرود

كي ز جان بازي بود آزاد مردان را حذر



عزّت و مردانگي را ياد گيريد از حسين

تا چو جان گيريد در بر شاهد فتح و ظفر



خاك خوشبويش روان راخرّمي بخشد«رسا»

خرّم آن روزي كه خاكش راچو جان گيرم ببر



آري، اگر چشم بصيرت مردم باز باشد هم چون هفتاد و دو نفر كربلا شاهد ايمان و جهاد را به آغوش جان مي گيرند، و همان راهي را در زندگي طي مي كنند كه آنان با يك جهان شور و نشاط و عشق و محبّت طي كردند.

به دنبال تحقق ايمان و جهاد است كه حضرت حقّ وعده مي دهد:

يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّات تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْن ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ - وَأُخْرَي تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ [4] .

تا گناهتان را بيامرزد، و شما را در بهشت هايي كه از زير [درختان] آن نهرها جاري است و خانه هاي پاكيزه در بهشت هاي جاويدان درآورد؛ اين است كاميابي بزرگ. - و نعمت هاي ديگري كه آن را دوست داريد [و به شما عطا مي كند] ياري و پيروزي نزديك از سوي خداست. و مؤمنان را مژده ده.

آري، آن چهره هاي جاودانه و هميشه زنده، با ايمان و جهاد همه جانبه به فوز عظيمي كه حضرت حقّ در آيات سوره مباركه صف وعده داده رسيدند و ميلياردها نفر در بستر تاريخ در پيشگاه خود آرزومند رسيدن به آن درجه اختصاصي شدند، چنان كه در جملات آخر زيارت وارث مي خوانند:

يا لَيْتَنا كُنّا مَعَكُمْ فَنَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً


پاورقي

[1] عنصر شجاعت: 3 / 56.

[2] جوهر الثّمين: تأليف حسين بن علي بغدادي به سال 1019 هجري.

[3] صف (61): 10 ـ 11.

[4] صف (61): 12 ـ 13.