بازگشت

هدف علي، ارائه الگوي حكومت اسلامي


جوابي به نظر من مي رسد كه آن را عرض مي كنم، در مورد آن فكر كنيد و اگر كسي به پاسخ مناسب تري رسيد، بنويسد و در اختيار من قرار دهد. جوابي كه به نظر من مي رسد اين است كه اگر چنين جرياني اتفاق افتاده بود، ما علي عليه السلام را با چه كيفيتي مي شناختيم؟ اگر براي ما چنين داستاني را نقل كنند كه، شبي جناب طلحه و زبير، خدمت خليفه ي وقت رسيده، درباره ي مسائل مملكت صحبت كردند، و مثلا، تصميم گرفتند حكومت ايالت عراق را به يكي از ايشان و مصر را به ديگري واگذار كنند، اگر در تاريخ چنين آمده بود، من و شما چه تفاوتي بين علي عليه السلام با طلحه و زبير مي ديديم؟ چه فرقي بين معاويه و عمروعاص با علي (ع) قائل مي شديم؟ نهايتاً مي گفتيم چند شخصيت بودند كه با يكديگر نشسته، مشورت كرده و كاري انجام دادند. روزي با شخصي ديگر و امروز با يك شخصي به نام اميرالمؤمنين (ع) بيعت كردند. قبلا خليفه اول با مشورت اطرافيان خود معاويه را خليفه و والي شام قرار داد و بعد خليفه دوم و پس از او هم خليفه سوم ولايت او را بر شام تاييد كردند. اكنون نيز اين ها طلحه و زبير را به عنوان والي


كوفه و بصره نصب كردند. لازمه ي چنين عملكردي اين بود كه امروزه بيش از يك ميليارد مسلمان و صدرها ميليون شيعه، تفاوتي بين علي عليه السلام با طلحه و زبير نبينند، بلكه فرقي بين علي (ع) و معاويه قائل نشوند؛ و اين مطلب جديدي نيست. اگر امروزه ما مي دانيم كه علي (ع) مقام ديگري داشته است، و اصلا در يك مسير ديگري بوده است، به اين دليل است كه علما براي تبيين تفاوت بين علي (ع) و ديگران، هزار و سيصد سال تلاش كرده و آن را دائما براي ما نقل كردند، پدر و مادرهاي ما از طفوليت اين مسائل را به ما تلقين كردند. اما اگر گفته مي شد زماني بود كه چند نفر نشستند دور هم و حكومت را تقسيم كردند، در اين صورت چه تفاوتي بين ايشان مي ديديم؟ حداكثر مي گفتيم علي (ع) كمي بهتر از آن ها بود. اين سخن تازه اي نيست. خود علي (ع) از اين كه او را با معاويه مقايسه مي كردند، مي ناليد؛ «الدَّهْرُ أَنْزَلَني ثُمَّ أَنْزَلَني حتَّي يُقالُ عَليٌّ وَ مُعاوية.» [1] .

آن زمان نيز همين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، يا كساني كه سال ها در ركاب علي (ع) و در محضر علي (ع) بودند، مي گفتند: به هر حال معاويه نيز حسن هايي دارد، جود و بخششي دارد، تدبيري دارد، يك كشور اسلامي را اداره مي كند. همين افراد زماني كه از علي (ع) گله مند مي شدند، نزد معاويه مي رفتند. حتي نزديكان علي (ع) هر وقت از علي (ع) گله مند مي شدند و تقاضاهايي داشتند كه علي (ع) به آن ها پاسخ مثبت نمي داد، نزد معاويه مي رفتند. آن ها اين دو را هم سنگ مي ديدند و معتقد بودند، فقط اندكي عدل و عبادت علي بيشتر است.

اگر جريان مذكور اتفاق افتاده بود، من و شما علي (ع) را چگونه مي ديديم؟ و اگر چنين برداشتي از اسلام و از علي (ع) داشتيم، و اين رفتار را وظيفه ي يك خليفه اسلامي مي دانستيم، در اين صورت براي ما خلافت اسلامي با حكومت هاي دنيوي و سلطنت هاي كسري و قيصر چه تفاوتي داشت؟ آن ها نيز همين گونه رفتار مي كنند، اگر در مقابل خود به معارضي برخورد كنند كه نتوانند او را دفع كنند، با او سازش مي كنند، رو به روي يكديگر مي نشينند و به هم لبخند مي زنند، با يكديگر از در سازش درمي آيند، براي اين كه جنگ و خونريزي نشود و خشونت پيش نيايد. مگر در تمام دنيا چنين نيست؟ در اين صورت چه تفاوتي بين حكومت علي عليه السلام با حكومت كلينتون و ديگران وجود داشت؟

اگر ما امروز با حقيقت اسلام آشنا هستيم و مكتب تشيع را داريم، به بركت اين گونه رفتار


كردن علي عليه السلام است. درست است كه علي (ع) موفق به شكست دادن و از بين بردن معاويه نشد، اما اين فكر و برنامه را به ما رساند كه سياست اسلام اين است. اسلام اجازه نمي دهد بر سر اصول و مباني معامله كرد. ممكن است مصالح شخصي در راه اسلام فدا شود، ممكن است مصالح جزئي فداي مصالح كلي شود، اما مباني و اصول ابدا، ابدا؛ حتي به اندازه ي سر سوزني نبايد به آنها خدشه وارد شود.

اگر علي (ع) اين گونه عمل نكرده بود، من و شما از كجا مي دانستيم كه اسلام هم براي حكومت طرحي دارد و اجازه نمي دهد دموكراسي غربي در كشور اسلامي حاكم بشود؟ از كجا اطلاع داشتيم اسلام مي گويد بايد احكام خدا اجرا شود؟ وقتي كه مردم با علي (ع) بيعت كردند به او گفتند به همان شيوه ي خلفاي پيشين عمل نما، مگر آن ها مسلمان نبودند؟ مگر خليفه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله نبودند؟ مگر پدر زن پيغمبر (ص) نبودند؟ مگر همه ي مسلمان ها با آنان بيعت نكرده بودند؟ شما نيز همان گونه كه آن ها رفتار كردند عمل كنيد.

حضرت علي (ع) گفت: من چنين شرطي را نمي پذيرم. اگر مي خواهيد با من بيعت كنيد، بايد بيعت كنيد كه من طبق كتاب، سنت و سيره ي پيامبر (ص) عمل كنم. من به نظر ديگران كار ندارم، در موردي كه حكم خدا ثابت است، به نظر شما هم كار ندارم، حتي اگر همه ي شما نيز مخالفت كنيد، آنچه حكم خداوند است اجرا مي كنم.

سياستي اين گونه با اصول دموكراسي مطابقت ندارد. اگر علي عليه السلام اين گونه رفتار نكرده بود، ما امروز نمي توانستيم بگوييم اسلام نظام حكومتي خاصي دارد، مباني و اصولي دارد كه بايد اجرا شود. در غير اين صورت، اسلام ديني شناور و تابع سليقه ها و قرائت هاي مختلف مي شد. قرائتي از خليفه ي اول، قرائت ديگري از خيفه ي دوم، و قرائت سومي هم از علي (ع) بود. بين قرائات مختلف چه تفاوتي است؟ ما چگونه مي توانستيم ادعا كنيم قرائت علي (ع) درست است و قرائت هاي ديگر، جاي اشكال و تامل دارد؟ بر چه اساسي ممكن بود بگوييم قرائت معصوم عليه السلام از اسلام را كه همه بايد آن را بپذيرند، در اختيار داريم؟ و بر چه مبنايي مي توانستيم بگوييم: در مقابل راي معصوم، فضولي موقوف!

اگر علي (ع) آن گونه رفتار كرده بود، گفته مي شد، مگر نديديد خليفه ي اول به شيوه اي رفتار كرد، خليفه ي دوم به شيوه اي و علي (ع) هم به شيوه اي ديگر؟ او هم يكي مانند ديگران بود. در اين صورت بر چه احساسي تشخيص دهيم راي او بهتر از راي ديگران بود؟ خلفاي قبل به


خاطر مصالح خودشان، و براي اين كه معاويه مزاحم آن ها نباشد او را به شام فرستادند. علي عليه السلام نيز بايد همين گونه عمل مي كرد. خليفه ي سوم نيز رفتار خليفه ي دوم را تائيد كرد، اگر علي (ع) هم مي آمد و همين كار را مي كرد پس چه تفاوتي بين عملكرد آن ها مي بود؟ با چه مبنايي تشخيص دهيم يكي از اين رفتارها بر اساس راي معصوم (ع) و بقيه مبتني بر راي غير معصوم بوده است؟ چگونه متوجه شويم يك مورد از آن ها صحيح و مابقي آن ها اشتباه بوده است؟

حتي مي توان عكس اين را ادعا كرد و گفت: اگر بنا بود كه ما قضاوت كنيم، و اين گونه معيارها را در نظر بگيريم، بايد بگوييم كه راي خلفاي قبل از علي (ع) درست تر بود! چون آن ها با تدبيري كه انديشيدند، خونريزي شام و عراق حاصل نشد، مگر نه اين كه گفته شده: «الصلح خير». لذا، از آن جا كه اسلام دين رافت، رحمت، مهرباني، صلح، آشتي، لبخند و سازش است، پس علي (ع) در اين كه با اصحاب جمل، نهروان و صفين جنگيد، اشتباه كرد! در مدت چهار سال و نه ماه كه خلافت او ادامه داشت دائما در حال جنگ بود، پس قرائت علي (ع) درست نبود!

اما علي (ع) نمي خواست فقط براي زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت براي مردم

همه زمان ها، تا روز قيامت طرح حكومتي اسلام را معرفي كند. اسلام طرفدار عدالت است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نبايد قطره ي خوني ريخت و نيز نبايد كوچكترين اهانتي به هيچ كس بشود. علي (ع) همان شخصيتي بود كه وقتي شنيد يك خلخال از پاي دختري يهودي يا زرتشتي كشيدند گفت: «اگر مسلمان از اين غصه جان دهد و دق كند سزاوار است». [2] .

علي (ع) حاضر نمي شد يك خلخال از پاي يك دختر يهودي كشيده شود، حال آيا چنين كسي مي پذيرد بدون دليل هفتاد هزار نفر را از دم تيغ بگذراند؟! اگر من و شما با طرز تفكر امروزي بوديم، درباره ي علي (ع) چه مي گفتيم؟ آيا نمي گفتيم علي (ع) آدمي است خشن، قسي القلب، بي سياست، و اوصافي از اين قبيل؟! ديگر بيش از اين جرات نمي كنم گستاخي كنم.

اما علي (ع) فقط زمان خودش را نمي ديد و فقط به فكر حكومت خودش نبود، او بايد الگوي حكومت اسلامي را نشان دهد، تا هر كس تا روز قيامت بخواهد حكومت اسلامي برپا كند از او الگو بگيرد.


زماني كه حضرت امام عليه السلام در پاريس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنيا گرد ايشان جمع شدند و پرسيدند: اگر شما پيروز شويد و شاه برود، چگونه حكومتي را بر ايران حاكم خواهيد كرد؟ ايشان در جواب فرمودند: «حكومت علي عليه السلام. الگوي ما حكومت علي (ع) است.» [3] .

البته بعد از پيروزي نيز خود ايشان فرمودند، با همه ي زحمتهايي كه كشيديم هنوز فقط بويي از اسلام مي آيد. اما حكومت ايده آل حكومتي است كه علي (ع) الگوي آن را نشان داد، و ما به هر مقدار كه شرايط اجازه دهد و مردم حمايت كنند، به سمت آن حركت مي كنيم، هدف ما آن حكومت است، مي خواهيم آن گونه بشويم. نگفت الگوي ما دموكراسي اروپا و يا آمريكا است. نگفت الگوي ما حكومت خليفه ي اول و دوم و يا همه ي خلفاي راشدين است. فرمود الگوي ما حكومت علي (ع) است.

علي (ع) حكومت اسلامي را نه تنها با بيانش بلكه با پنج سال حكومتش و در عمل، تعريف كرده بود. اما معاويه بعد از شهادت علي (ع) با استفاده از اهرم ها و زمينه هاي ضعفي كه قبلا عرض كردم و در بين جامعه ي اسلامي آن روز وجود داشت، سعي كرد اين طرز تفكر را منحرف كند، و در جامعه تفكر ديگري را به وجود آورد. تلاش كرد مردم را شستشوي مغزي دهد، و طرح ديگري را مطرح كند. بر همين اساس بود كه سياست هاي مذكور را به كار گرفت، سران، شخصيتهاي بزرگ و روساي قبايل را با تطميع اغفال كرد، آن قدر بذل و بخشش كرد، تا همه آنان را خريد. عده ي زيادي از ساير مردم نيز تابع روساي خود بودند، به هر سمتي كه رئيس قبيله مي رفت آن ها نيز به دنبال او راه مي افتادند. ديگران را نيز با ارعاب و تهديد منحرف مي كرد. معاويه ظرف بيست سال حكومت خود چه كارهايي كه نكرد، از طرفي تسمه از گرده ي مردم كشيد! و از طرف ديگر بذل و بخشش هايي كه كرد، براي ايجاد رعب و وحشت و انجام ترورها، بيرحمي ها، كشتارها، خونريزي بي حد و حساب و تجاوز به نواميس، امثال بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب را مي فرستاد تا زهر چشمي از عموم مردم گرفته شود و ديگر كسي جرات هيچ اقدامي را نداشته باشد. به جز چند نفر كه در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواريين علي عليه السلام شناخته شده بودند، بقيه مرعوب قدرت و سياست معاويه بودند. اين اشخاص تا حدي نزد مردم محترم بودند. حتي همان كساني كه ضعف هايي از خود نشان مي دادند و اهل ماديات بودند، اين شخصيت ها را به خاطر مقامات عالي آن ها دوست مي داشتند.


ما خودمان هم كم و بيش همين گونه هستيم، يعني گاهي مرتكب گناهاني مي شويم، اما انسان هاي باتقوا و متدين را دوست داريم. گرچه خودمان گاهي احتياط در اموال را مراعات نمي كنيم، اما اگر به شخص پارسايي كه در صرف بيت المال دقت دارد برخورد كنيم، او را دوست مي داريم. خود ما همت انجام اين گونه كارها را نداريم، اما وقتي كه خوبان را مي بينيم، خوشحال مي شويم.

به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواريين علي عليه السلام وجود داشتند، و به همين اسم شناخته مي شدند، در تاريخ نيز به همين نام معرفي شده اند. به جز مالك اشتر كه او را براي حكومت مصر فرستادند و كشته شد، و همچنين محمد بن ابي بكر، چند نفر ديگر بودند كه، علاوه بر موقعيت هاي اجتماعي، از مقامات معنوي نيز برخوردار بوده، زهد و تقواي فراواني داشتند، علوم بلايا و منايا داشتند، از غيب خبرهايي مي دادند. بعضي از اصحاب علي (ع) بودند كه از شهادت خود و ديگران خبرها داشتند. در ميان اين افراد، چهار نفر بيش از ديگران برجسته بودند: حجر بن عدي، عمرو بن حمق خزاعي، رشيد هجري و ميثم تمار. به هيچ قيمتي ممكن نبود اين چهار نفر را تطميع كرد. هر چه معاويه تلاش كرد تا آن ها را با احترام و تمجيد و تعريف بفريبد و به صورتي ايشان را رام كند، انعطاف پيدا نمي كردند. اين بزرگواران پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله را مي شناختند و به علي (ع) عشق مي ورزيدند و تمام وجودشان صرف بيان فضائل و مناقب علي (ع) مي شد. معاويه در مورد اين افراد درمانده شد؛ لذا؛ تصميم گرفت آن ها را بكشد. حجر بن عدي را، از يك طرف، عمرو بن حمق خزاعي را نيز از طرف ديگر. سر عمرو بن حمق را بريد و براي همسرش فرستاد، آن بانوي بزرگوار نيز در پاسخ پيغامني براي معاويه فرستاد. اين پيغام به حدي او را برافروخته كرد، كه دستور داد آن خانم را از كشور اسلامي بيرون كنند. يك روز عمرو بن حمق خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيد و عرض كرد: مولاي من! من به خاطر اين كه شما رئيس هستيد و از پست و مقامات دنيوي و امكانات برخوردار هستيد، نزد شما نيامده ام؛ من به اين دليل كه خداوند اطاعت شما را بر ما واجب كرده، و حق بزرگي و سروري بر ما را براي شما قرار داده، در محضر شما هستم. علي جان! اگر به من دستور دهيد كه تمام كوه ها را جا به جا كنم و من چنين قدرتي داشته باشم، و امر كنيد آب تمام درياها را بكشم و من از عهده ي چنين كاري برآيم، و اگر به من بفرماييد تمام عمرم شمشير به دست با دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانسته ام حق تو را ادا كنم، حق تو بر من از اين


عظيم تر است. اميرالمؤمنين عليه السلام خوشحال شده، براي او دعا كرد و فرمود: «اي كاش صد نفر مانند تو در ميان مسلمان ها وجود داشت.» [4] .

فقط تعداد معدودي همانند اين گل ها و با چنين درجه اي از ايمان بودند. معاويه اين دو بزرگوار، يعني حجر بن عدي و عمرو بن حمق را در كمال بي رحمي، با تمام عواقبي كه براي او داشت، به قتل رساند. كشتن اين افراد براي او گران تمام مي شد، او نمي خواست در بين مسلمان ها بدنام شود، ولي چاره ي ديگري نديد. هنگامي كه ديد آن ها به هيچ قيمتي تسليم نمي شوند و نمي توان ايشان را ساكت و آرام كرد، و ممكن نيست آن ها را تطميع كند، دستور قتل آنان را داد. دو نفر ديگر از حواريون علي (ع) يعني رشيد هجري و ميثم تمار باقي مانده بودند.

هنگامي كه معاويه در شام از دنيا رفت مثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفاني برپا شده و من احساس مي كنم معاويه در شام از دنيا رفت؛ افرادي كه ميثم را مي شناختند، متوجه بودند كه او نسنجيده سخن نمي گويد. بعد از چندي عبيدالله بن زياد حاكم كوفه شد و داستان معروفي كه در مورد ماجراي ميثم شنيده ايد واقع شد؛ ميثم به كار خود مشغول بود، فضائل علي (ع) را مي گفت و مردم را به پيروي از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله دعوت مي كرد. عبيدالله هر چه تلاش كرد ميثم را آرام كند، موفق نشد. در ايامي كه چند روز به ورود حسين بن علي عليه السلام به عراق مانده بود، همان زماني كه مسلم در كوفه بود و عبيدالله بن زياد در صدد كشتن او بود، نقل شده روزي ميثم سوار اسبي، و حبيب بن مظاهر هم سوار اسبي ديگر بود؛ اين دو به همديگر رسيدند، به حدي به هم نزديك شدند كه گردن اسب ها با هم تماس گرفت، هنگامي كه كاملا به هم نزديك شدند، در گوشي با يكديگر صحبت و شوخي مي كردند- شوخي هاي آن ها هم از اين قبيل بود- ميثم به حبيب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مويي كه دو گيسو از دو طرف سر او آويزان است سراغ دارم، كه چند صباحي ديگر براي ياري پسر پيامبر خود كشته مي شود. منظور او حبيب بود و به خود او خبر مي داد. حبيب هم گفت: من هم مرد اصلعي را مي شناسم كه موهاي جلوي سرش ريخته و شكمش مقداري برآمده، او را بر چوبي از نخله ي خرما به دار زده، روز بعد لجامي به دهانش مي زنند تا ديگر نتواند سخن بگويد، و بعد زبانش را بريده پس از آن در روز سوم نيزه اي به شكمش مي زنند. اين دو بزرگوار با هم صحبت مي كردند، يكي خبر از آينده ديگري و او خبر از آينده اولي مي داد. شوخي هاي آن ها نيز همين


گونه بود. يكي از دوستان ايشان گفته هايشان را شنيد و نزد رشيد هجري رفته، و گفت: من امروز چنين ماجرايي را ديدم، ميثم اين گونه در مورد حبيب بن مظاهر مي گفت كه مرد سرخ مويي را مي شناسم كه دو گيسو از دو طرف سر او آويزان است و قرار است به زودي در راه حمايت از پسر پيامبر صلي الله عليه و آله به شهادت برسد. رشيد گفت: خداوند ميثم را رحمت كند، يك كلمه را نگفت، و آن كلمه اين است كه بعد سر او را براي حاكم مي فرستند و صد درهم بر جايزه ي كسي كه سر او را مي آورد، افزوده مي شود. [5] .

علي عليه السلام چنين افرادي تربيت كرده بود. سرانجام عبيدالله بن زياد، ميثم تمار و رشيد را به شهادت رساند. چرا؟ چون اين دو نفر حاضر نبودند تسليم شوند.

اجازه بدهيد به عنوان جمله معترضه مطلبي را عرض كنم، بازهم از هم لباس هاي خودمان گلايه كنم. مورخان و محدثان از ميثم تمار نقل كرده اند و شايد روايات متعددي در اين زمينه داشته باشيم كه، اميرالمؤمنين (ع) به ميثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامي كه تورا بر چوبه اي از نخل به دار بياويزند، زبان تو را ببرند و بعد نيزه به شكم تو بزنند؟ ميثم از حضرت (ع) شوال كرد كه آيا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت (ع) فرمود: آري. ميثم جواب داد: خوشحال مي شوم. علي (ع) باز فرمود: پس بدان كه تو را به تبري جستن از من دعوت مي كنند، تا بگويي من از علي (ع) بيزار هستم. آيا اين كار را خواهي كرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زماني كه نفس داشته باشم اين كار را نخواهم كرد. پس علي عليه السلام به او اين گونه بشارت داد كه بدان در بهشت با من خواهي بود. [6] .

گلايه اي كه قصد داشتم از دوستان هم لباسي خودم بكنم اين است كه ما در مسائل مربوط به «امر به معروف و نهي از منكر» مطلب را مي رسانيم به جايي كه اگر ضرر جاني در كار باشد، تكليف ساقط است. اما آيا ميثم نمي دانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و بايد تقيه كرد؟ مگر نه اين كه گفته مني شود حفظ جان واجب است؟ اين سوال در مورد حجر بن عدي، رشيد هجري، عمرو بن حمق و بعدها در مورد سعيد بن جبير و بسياري از بزرگان اصحاب نيز صادق است. حجاج بن يوسف، سعيد بن جبير را احضار كرده، به او گفت: «بگو از علي عليه السلام بيزار هستم» جواب داد: «حاشا و كلا». زبانش را بريدند و بعد او را به شهادت


رساندند، ولي دست از ولايت برنداشت. دست ها و پاهاي رشيد هجري را بريدند، گفته بود كه من از مولاي خود علي (ع) شنيدم كه دست و پايم را قطع مي كنند و بعد زبانم را نيز مي برند. عبيدالله بن زياد گفت: براي اينكه حرف علي (ع) دروغ بشود، اين كار را نمي كنم. بعد از اين كه دست و پاي رشيد را بريدند، او عاشقانه آغاز به بيان فضايل علي (ع) كرد؛ عبيدالله به خيال خودش مجبور شد زبان رشيد را ببرد، لذا حجامي را فرستاد تا زبان رشيد را ببرد، ابتدا قصد نداشت اين كار انجام شود، بلكه مي خواست خبر علي (ع) دروغ دربيايد، ولي برخلاف ميل او اين خبر درست واقع شد. [7] .

گلايه از داشتم دوستان هم لباس خودم اين است كه، ما بايد در مورد اين مسائل بيش تر كار كنيم، تا بتوانيم بگوييم در چه مواردي و چه زماني به خاطر تقيه تبري از امام معصوم عليه السلام جائز است؟ ارتكاب كدام يك از محرمات و در چه مواردي به واسطه ي تقيه جايز است؟ آيا مواردي هست كه تقيه نتواند جلوي انجام تكليف را بگيرد يا نه؟ اگر هست در چه مواردي است؟ و سرانجام، بزرگاني كه در نهايت مرتبه ي تقوا و تالي تلو مقام عصمت بودند و علم بلايا و منايا داشتند بر اساس چه دليلي حاضر نشدند از علي (ع) تبري بجويند تا جان خودشان را حفظ كنند؟ مگر نه اين كه اگر اين بزرگواران زنده مي ماندند، مي توانستند زمان بيشتري را براي تعليم معارف به مردم صرف كنند؟ و مگر نه اين كه با كشته شدن امكان انجام وظيفه ي تعليم از ايشان سلب مي شد؟ مناسب بود حداقل تقيه مي كردند؛ چرا اين بزرگان تقيه نكردند؟ دليل شرعي آن ها چه بود؟ آيا از مسئله ي تقيه اطلاع نداشتند؟ چرا علي (ع) هنگامي كه از آينده ي آن ها خبر مي داد، به ايشان نفرمود وقتي كه شما را وادار به تبري از ما كردند، اين كار را انجام دهيد! تا جان شما محفوظ باشد. متاسفانه، ما در مورد اين مسائل كمتر كار كرده ايم. كسي كه شايد بهترين كار را در اين زمينه انجام داد، حضرت امام قدس سره بود. اولين فتواي صريح ايشان اين بود كه تقيه در مورد امور مهم حرام است، و لو بلغ ما بلغ. [8] .

ديگران چنين فتوايي بدهند، چون در اين زمينه كم كار شده بود. تنها امام قدس سره چنين شهامتي داشت، هم تحقيق كرده بود و هم اين شهامت را داشت كه علناً بگويد: ولو جان شما در خطر باشد، حتي اگر صدها و هزاران نفر كشته شوند،


بايد نظام اسلامي برقرار باشد. بايد كساني كه در صدد از بين بردن اسلام، عقايد اسلام و ارزش هاي اسلامي هستند، از بين بروند و تقيه در اين مسأله حرام است، و لو بلغ ما بلغ. اين گفتار امام (ره) بود، اما ما شاگردهاي ايشان، البته اگر اين لياقت را داشته باشيم كه خود را شاگرد امام قدس سره بدانيم، ما كوتاهي كرديم و راه او را درست دنبال نكرديم. بايد مباني فقهي اين مسأله را درست تبيين كنيم، تا مشخص شود در چه مواردي تقيه جايز و در چه مواردي واجب است. آيا مواردي هست كه تقيه جايز ولي ترك آن را ارجح باشد؟ كم و بيش اين سؤال ها مطرح شده است، ولي عرض بنده اين است كه تحقيقاتي از اين قبيل گسترش پيدا كند و اين معارف در دسترس همه ي مردم قرار گيرد. مگر اين ها احكام دين نيست؟ و مگر در اين زمان ما به اين احكام محتاج نيستيم؟ آيا اطمينان داريم ديگر به اين احكام احتياج نخواهيم داشت؟ اگر ما اين احكام را درست تبيين نكنيم، شياطين تساهل و تسامح را مطرح مي كنند و آن را به پاي اسلام مي گذارند؛ و با اين كار خود، غيرت را از مسلمان ها مي گيرند، و اين شك و شبهه را در مسلمانها ايجاد مي كنند كه چون اسم نظام، نظام اسلامي است، پس بايد تسليم همه چيز آن بود.

هنگامي كه علي عليه السلام در رأس حكومت بود، اگر والي او خطا مي كرد، مردم نزد حضرت امير (ع) مي آمدند و اعتراض مي كردند. احتمالا اين ماجرا را شنيده ايد كه روزي علي (ع) مشغول نماز بود، اقامه ي نماز را گفته بود و مي خواست تكبير بگويد؛ در همين حال، زني كه از راه دوري آمده بود گفت: يا علي! من با شما كاري دارم. حضرت تكبير نماز را نگفت، و فرمود: بگو چه كار داري؟ گفت: والي اي كه براي شهر ما فرستادي به ما ظلم مي كند. اشك از چشمان علي (ع) جاري شد. همان لحظه گفت: خدايا تو مي داني من راضي نبودم به اين مردم ظلم كند؛ و امر كرد قلم و كاغذ آوردند و حكم عزل آن والي را نوشت. [9] آن مردم نگفتند چون حكومت علي (ع) حكومت اسلامي است، پس بايد همه جزئيات آن را پذيرفت. همچنان كه چه كسي گفته مسؤولي كه رسما بر عليه اسلام كار مي كند، مسؤولي كه شخص رهبر در مورد او فرمود: يك كار به نفع اسلام نكرده، و بعضي از اقداماتي كه انجام مي دهد صد در صد ضد اسلام است، و من اين فرمايش مقام معظم رهبري را به گوش خودم از زبان مبارك ايشان شنيدم، آن وقت به ما مي گويند چون مملكت اسلامي است، اعتراض نكنيد! چه كسي اين گونه گفته است؟ پس


امر به معروف و نهي از منكر براي چيست؟ چرا وقتي مي بينيم دارند با اسلام بازي مي كنند، بايد خفه شويم؟ خوف، ادعا مي كنند ما تابع افكار مردم هستيم، بر فرض كه اين مبنا درست باشد- كه نيست- مگر اين ها مردم نيستند؟

چگونه چهار جوان بي بند و بار اين حق را دارند وسط خيابان، دختر و پسر با هم برقصند و يكديگر را ببوسند، ولي اين مردم حق ندارند بگويند ما با اين افراد مخالفيم؟ در اين صورت خلاف امنيت مي شود؟ مگر وظيفه ي مسؤولين كشور جمهوري اسلامي اين نيست كه از قانون اساسي دفاع كنند؟ مگر اين اصل كه مطبوعات حق ندارند بر خلاف مباني اسلام و اخلاق عمومي چيزي بنويسند در قانون نيامده است؟ [10] آيا طي اين چند سال در مطبوعات ما مطلبي برخلاف مباني اسلام نوشته نشده است؟ آن كسي كه قسم خورده است از قانون حمايت كند، چرا حرفي نمي زند؟ آيا صرفاً به اين بهانه كه قانون به مطبوعات آزادي داده است مي توان بسنده كرد؟ آيا قانون به مطبوعات آزادي مطلق داده است؟ در همين قانون قيد شده است كه مطبوعات حق ندارند برخلاف مباني اسلامي و اخلاق عمومي مطلبي بنويسند. در غير اين صورت بايد تحت پيگرد قرار گيرند. قانون مصوب شوراي انقلاب فرهنگي وزير ارشاد را به عنوان مسؤول تمام فعاليتهاي فرهنگي و مطبوعاتي معرفي مي كند، [11] پس چرا بر اين گونه فعاليتها نظارت نمي كنند؟ اي كاش فقط نظارت نمي كردند، چرا چراغ سبز به مطبوعات منحرف نشان مي دهند؟ چرا امكانات و تسهيلات در اختيار آن ها قرار مي دهند؟ آيا براي اين كه صريحاً به مقدسات اسلام، و به شخصيت سيدالشهداء عليه السلام جسارت كنند؟ اين حكومت اسلامي است؟ صرف اين كه رهبر ما، نور چشم ما- كه جان ما فداي او باد- ولي فقيه است، اين موجب نمي شود همه مسائل اصلاح شود، و همه ي اقدامات مورد تاييد باشد. در هر موردي تخلف شد، بايد اعتراض كرد. به محض اين كه مسأله اي برخلاف فكر جناح حاكم و به اصطلاح اصلاح طلب باشد- البته بايد گفت چگونه اصلاح طلب هستند؟ مگر با اسم عوض كردن «افساد» مي شود «اصلاح»؟ «وَ اِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا في الُاَرضِ قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا اِنَّهُمْ هُمُ اْلمُفْسِدُونَ وَلكِنْ لا يَشْعُرُونَ» [12] - اگر موضوعي با مذاق آن ها سازگار نباشد، بلافاصله


تعداد اندكي لات و لا مذهب مست راه مي افتند، تظاهرات مي كنند، و هيچ كس جلوي شان را نمي گيرد. ادعا مي كنند ما تابع خواست مردم، و خواست جوان ها هستيم؛ مگر اين ها كه در اين مجالس حاضر مي شوند نيستند؟ هشتاد درصد مردمي كه در اين قبيل مجالس شركت مي كنند، جوان ها هستند. همه شعار بدهيم كه ما از جوان ها حمايت مي كنيم! چه اقدامي براي اين جوانان مي كنيد؟ اين جوان ها دين مي خواهند، حسين عليه السلام مي خواهند. آن مدعيان اصلاحات، مدعيان طرفداري از قانون اساسي، مدعيان دموكراسي غربي، اگر راست مي گويند و صداقت دارند، ببينند اين مردم چه مي خواهند مطابق آن عمل كنند. مگر ادعا نمي كنند بر اساس خواست مردم عمل مي كنند؟ مگر اين ها مردم نيستند؟ آيا فقط چند جوان كه تحت تاثير تبليغات آمريكا واقع شده، و فيلم هاي مبتذل ويدئويي اخلاق آن ها را فاسد كرده، مردم هستند؟ فقط بايد به آن ها لبخند زد، و بوسه حواله داد؟ اين ها جوان نيستند؟ اين ها مردم نيستند؟ بر اساس قانون اساسي نبايد به مشكلات اين ها رسيدگي كرد و به خواسته اين ها جواب داد؟ آيا قانون نمي گويد بايد از مفاسد و تعدي به احكام اسلام و ارزش هاي اسلامي جلوگيري كرد؟ اگر صداقت داريد، پس چرا رسيدگي نمي كنيد؟ چرا فقط طرف مقابل را مي بينيد؟ كمي هم سخن اين جوان ها را بشنويد.

من اين جا نبودم، ولي شنيدم كه چندي پيش، مردم اعتراض شديدي نسبت به محتواي بعضي روزنامه ها داشتند و تحصن عجيبي كردند، حضرت آيت الله مشكيني، حضرت آيت الله جوادي، حضرت آيت الله نوري و بعضي ديگر از بزرگان تشريف آوردند، و از اين تحصن مردم حمايت كردند. مسوولان بعد از گذشتن چند ماه از اين تحصن چه اقدامي انجام دادند؟ آيا مراجع تقليد جزو مردم نيستند؟ آيا نبايد به حرف آن ها توجه كرد؟ سرانجام هم بگويند تحصن تان غير قانوني است! بعضي استاندارها در مورد تظاهرات روز 23 تيرماه در حمايت از رهبري هم گفتند اين راهپيمايي غير قانوني است! اما بر اساس كدام قانون؟ ده نفر از استانداران اجازه برگزاري اين تظاهرات را ندادند، [13] مگر مردم به حرف آن ها توجه كردند؟ مردم دين دارند، و اگر احساس كنند دينشان در خطر است، به اين گونه مسائل توجه نمي كنند، و نبايد هم توجه كنند.

البته اگر مقام معظم رهبري امري فرمودند، بر روي چشم. اطاعت امر ايشان، مثل اطاعت


امر امام قدس سره است. و اگر نهي فرمودند، نهي ايشان نيز بر سر چشم؛ اما مگر ايشان فرمودند كه شما حرفتان را نگوييد، اعتراض نكنيد، انتقاد نكنيد؟ اگر مردم ما، آرام و بي سر و صدا در مقابل اين هجمه ي عظيم فرهنگي انتقاد قانوني مي كردند، وضعيت فرهنگي كشور اين گونه نمي شد. اما متأسفانه، ابتدا ما را اغفال و تخدير كرده، و به ما اين گونه القا كردند كه چون نظام ما اسلامي است، بايد در همه ي موارد اطاعت كنيد. اين مغالطه است! صرف اين كه اين نظام اسلامي است، اطاعت از هر مسؤولي واجب نمي باشد، و اعتراض به هر مسؤولي حرام نيست. اگر از كسي تخلفي ديده شد، بايد اعتراض كرد، بايد فرياد سر داد، بايد به دنيا فهماند كه ما نيز بخشي از مردم اين كشور هستيم. راديو و تلويزيون هاي خارجي با مسائل ايران چنان برخورد مي كنند كه گويا در ايران مردمي غير از تعداد اندكي بي بند و بار غربزده ي فراري از اسلام، وجود ندارد.

بايد نشان دهيم كه ما مردم هستيم، و آن ها غده هاي سرطاني و آفت زده هستند. آن كساني كه انقلاب كردند و بار اين انقلاب را به دوش كشيدند، اين مردم هستند. كساني كه زير پرچم حسين عليه السلام انقلاب كردند و براي احياي احكام اسلام كشته دادند، حال چگونه ممكن است، مشاهده كنند احكام اسلام به بدترين وجهي بازيچه شده و آرام بنشينند؟ آيا اين دين است؟ اين خدا است؟ اين راه امام حسين عليه السلام است؟ آيا قانون اساسي ما چنين گفته، يا مراجع ما اين گونه گفته اند؟ كدام دين چنين مطلبي را گفته است؟ كدام دموكراسي اين گونه مي گويد؟ شما كه انجيل تان حقوق بشر و قرآن تان قانون اساسي است، بسيار خوب، به همين قانون اساسي و به همين دموكراسي غربي عمل كنيد. بيش از نود درصد مردم ايران واقعاً اجراي احكام اسلام را مي خواهند؛ خودتان را فريب ندهيد، به خدا قسم! سكوت اين مردم از نجابت آن ها و اين تصور كه مقام معظم رهبري نسبت به اعتراض رضايت ندارند، ناشي مي شود.

در يكي از شهرهاي خراسان، بعد از سخنراني من، خانمي فرهنگي با اصرار نزد من آمد، و گفت پيامي دارم كه مي خواهم به مقام معظم رهبري برساني، گفتم انشاءالله در صورت امكان اين كار را خواهم كرد. گفت: به آقا بگو، به خدا قسم! اگر به احترام شما نبود، ما زن ها كفن مي پوشيديم و فلان و فلان را به جاي خودشان مي نشانديم. تنها به احترام شما و اين احتمال كه ممكن است شما راضي نباشيد اقدامي نمي كنيم. مردم ما به احترام رهبري و به احترام حفظ امنيت و آرامش سكوت كرده اند؛ وگرنه، مگر اين مردم به اين كه اسلام در اين كشور بميرد رضايت مي دهند؟ توصيه ي بنده به شما عزيزان اين است، با روش قانوني و منطقي، اعتراض


خود را به گوش مسوولان برسانيد، با صداي رسا بگوييد ما چنين مطالبي را نمي خواهيم. اين كار كه جنايت، آشوب و ترور نيست. آيا صرف مخالف بودن با رفتاري خاص، يا سياستي خاص، و يا فلان مسؤول يا رفتار او تروريسم و خشونت طلبي است؟ اگر چنين باشد، رفتار علي عليه السلام را و يا حتي عملكرد شخص پيامبر صلي الله عليه و آله را چگونه توجيه مي كنيد؟ نقل شده، طي ده سال بعد از هجرت پيامبر (ص) هفتاد غزوه توسط ايشان واقع شد، و نيز علي (ع) ظرف حكومتي كمتر از پنج سال، سه جنگ بزرگ با صد هزار كشته ي مسلمان انجام داد؛ چگونه اين موارد را توجيه مي كنيد؟

زماني كه منطق تساهل و تسامح بر جامعه حاكم شد، به ذهن جوان هاي ما اين گونه خطور مي كند و بعد نامردها و بي دين ها صريحاً مي گويند خميني بايد به موزه ي تاريخ سپرده شود، اسلام ديگر رفت، اين مشكل اسلام است كه نمي تواند با دموكراسي بسازد. [14] .



پاورقي

[1] ابن طاووس، فرحة الغري، ص 7.

[2] ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه 27.

[3] صحيفه‏ي نور، ج 2، ص 47.

[4] ر.ک: بحارالانوار، ج 399 ،32، باب 11، روايت 371.

[5] ر. ک: بحارالانوار، ج 45، ص 92، باب 37، روايت 33.

[6] ر. ک: بحارالانوار، ج 42، ص 130، باب 122، روايت 13؛ ج 75، ص 433، باب 87، روايت 95.

[7] ر. ک: بحارالانوار، ج 75، ص 433، باب 87، روايت 95.

[8] ر. ک: صحيفه نور، ج 1، ص 39؛ ج 7، ص 36.

[9] بحارالانوار، ج 41، ص 119، باب 107، روايت 27.

[10] ر. ک: قانون مطبوعات، فصل 4، ماده 6.

[11] ر. ک: قانون اهداف و وظايف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ماده 2.

[12] بقره، 11-12.

[13] کيهان، 24 / 4 / 1378، ص 2.

[14] ر. ک: کيهان، 24 / 2 / 1379، گزارش مصاحبه‏ي اکبر گنجي با نشريه آلماني تاکس اشپيگل.