بازگشت

عوامل انحراف جامعه


اما سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آنها براي كار بر روي اين زمينه ها استفاده مي كرد. البته استفاده از اين عوامل چيز تازه اي نيست، اما معاويه آنها را خوب شناخت و به خوبي از آنها بهره برداري كرد. معمولاً همه سياستمداران دنيا از قديم الايام تا جديدترين دوران در دنياي مدرن از همين سه عامل استفاده مي كرده و مي كنند.

1. تبليغات؛ عامل اول تبليغات است كه همه سياستمداران سعي مي كنند به وسيله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتي كه مي خواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق مي كنند، كيفيت به كار گرفتن عوامل تبليغاتي نيز فرق مي كند. آن روز عوامل تبليغاتي در درون جامعه اسلامي مسأله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزي نبود، كسي به اين حرف ها گوش نمي داد، اسلام حاكم بود. مردم به پيغمبر صلي الله عليه و آله و خدا معتقد بودند، قرائت هاي گوناگون از دين و حرف هايي از اين قبيل هم خريدار نداشت. ولي عوامل ديگري بود كه مي توانستند در تبليغات از آنها استفاده كنند.

از جمله ابزار تبليغاتي مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود. شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمي داشت. همه شما كم و بيش مي دانيد معاويه سعي مي كرد شعراي معروف و برجسته اي را به كار بگيرد تا اشعاري در مدح او و ذم مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. شايد يكي از برجسته ترين اين شاعران، اخفل نصراني بود. شاعر بسيار ماهري بود، و شاگرداني را براي اين كار تربيت مي كرد.

اما بين كساني كه به اسلام بيشتر گرايش داشتند آنچه براي آنها معتبر بود، قرآن و حديث بود. لذا معاويه سعي مي كرد كساني را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند. ابوهريره يكي از حديث سازان معروف است كه خود علماي اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند. احاديث عجيبي جعل مي كرد، و آن احاديث جعلي را به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت مي داد. مردم ساده لوح هم زودباور مي كردند. همين طور كساني كه آن زمان به نام قراء ناميده مي شدند. قاري بودن در آن زمان مقام مهمي بود، البته قرائت فقط اين نبود كه مثلاً با لحن يا با تجويد قرائت قرآن بكنند.


علماي بزرگ دين را در آن زمان قاري مي ناميدند و ايشان كساني بودند كه قرآن را به خوبي مي خواندند و آن را تفسير مي كردند، مفاهيم قرآن را تبيين مي كردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاويه بخصوص سه دسته قراء، شاعران و محدثان، را به كار مي گرفت تا دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبه اي را به نفع خود به راه اندازد.

2. تطميع؛ عده اي را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب مي داد، اما همه تحت تأثير اين تبليغات نبودند. روساي قبيله ها را بيشتر از راه تطميع دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسه هاي طلا فريب مي داد و آنها را مجذوب خود مي كرد. يك سكه طلا امروز براي ما خيلي ارزش دارد، يك كيسه طلا، صد هزار دينار طلا و يا حتي يك ميليون دينار طلا چقدر ارزش دارد گفتن اين ارقام آسان است. هنگامي كه براي رئيس قبيله اي سكه هاي طلا را مي فرستاد، كمتر كسي بود كه در برابر آن سكه هاي طلا خاضع نشود. معاويه روساي قبايل را به اين وسيله مي خريد.

3. تهديد؛ و بالاخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود مي كرد. كساني كه مخالفت مي كردند، به محض اين كه به معاويه بد مي گفتند و انتقاد مي كردند، فوراً جلب مي شدند، آنان را كتك مي زدند، زنداني مي كردند، و در نهايت مي كشتند. معاويه خيلي راحت با اين سه عامل «تبليغ» به وسيله شعرا، محدثين و قراء، و عامل «تطميع» نسبت به روساي قبايل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهديد» نسبت به ساير مردم، و به كارگيري اين ابزارها جامعه را به سوي اهداف شيطاني خود منحرف كرد.

معاويه جامعه شام را با اين سه عامل و در سايه زمينه هايي كه اشاره شد آن گونه كه مي خواست ساخت و اداره كرد. اين كار معاويه چه نتايجي داد؟ مردم چگونه تربيت شدند؟ الان فرصت نيست كه اين مطلب را به تفصيل بيان كنيم. بارها شنيده ايد كه معاويه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و اندكي هم در زمان امام حسين عليه السلام، تا حدود بيست سال، (تقريبا از سال چهل تا شصت هجري) ساخت. قبل از شهادت اميرالمؤمنين (ع) حدود بيست سال ديگر هم از زمان عمر به خطاب تا شهادت اميرالمؤمنين (ع)، معاويه در شام حكومت كرده و زمينه هايي را فراهم كرده بود. براي اين كار تجربه كافي داشت، اشخاص را شناسايي و آزمايش كرده بود و نهايتاً اين نقشه را با استفاده از اين سه عامل به اجرا گذاشت.

سال هاي آخر عمر معاويه كه رسيد وصيتي كرد. خيلي علاقه داشت كه اين سلطنت در


خاندانش باقي بماند. مي خواست يزيد جانشين وي بشود، خودش هم خوب مي دانست كه يزيد آن گونه كه بايد و شايد لياقت حكومت را ندارد. خيلي هم سعي كرد او را به وسيله افرادي تربيت كند، و حتي كساني را گمارد كه مراقب او باشند. معاويه براي يزيد وصيتي هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصيت خطاب به يزيد گفت: من زمينه اي براي سلطنت تو فراهم كردم كه هيچ كس ديگر براي فرزندش نمي توانست فراهم كند. حكومت براي تو مهيا است. به اين شرط كه تو چند چيز را رعايت كني. نخست دستوراتي نسبت به مردم مدينه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مي خواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم اين كار را بكن. اين بهتر از اين است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. همچنين گفت مردم حجاز را احترام كن، اينها خود را متولي اصلي اسلام مي دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آنها پذيرايي كن. جوايزي به آنان بده، و اگر آنها نيامدند تو نماينده اي نزد آنها بفرست تا جوياي احوال آنان بشود و از آنها دلجويي كند. اين نصيحتها را به يزيد مي كند. بعد مي گويد: چند نفر هستند كه به آساني زير بار تو نمي روند؛ فرزند ابي بكر، فرزند عمر، فرزند زبير و بالاخره فرزند علي عليه السلام. اين چهار نفر كه سه نفرشان از فرزندان خلفات هستند، يك نفر ديگر هم فرزند زبير كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراي شش نفري به شمار مي رفت، بايد مراقب اين چهار نفر باشي. معاويه در مورد هر يك از آنها به يزيد مي گويد كه با آنها چگونه رفتار كند، تا به امام حسين مي رسد و مي گويد: با حسين (ع) مقابله نكن! تا مي تواني سعي كن از او بيعت بگيري، اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدي باز هم با او مهرباني كن. به صلاح تو نيست با حسين (ع) دربيفتي. حتي اگر كار به جنگ كشيد، در جنگ هم پيروز شدي، بعد هم با حسين (ع) بدرفتاري نكن، فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله است. در ميان مردم جايگاه خيلي مهمي دارد و شخصيت او با ديگران بسيار فرق دارد.

اين نصيحتها را به يزيد كرد ولي به هر حال اين گونه نشد. يزيد به محض اين كه به خلافت رسيد- بر اساس آنچه در تاريخ نقل شده است- فوراً به حاكم مدينه دستور داد از اين چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند سر آنها را ببرد! البته تفصيل اين مطلب را نمي خواهم عرض كنم. اين داستان ها را بارها شنيده ايد.نوجوان ها ممكن است خيلي نشنيده باشند، ولي به هر حال نمي خواهم بحث را در نقل تاريخ بگذرانم. خواستم تحليلي بكنم كه چگونه شد كه مردم به اين آساني در مدت كوتاهي دست از اسلام كشيدند، و نوه پيامبرشان را


كشتند. آن هم چه فرد عزيز و دوست داشتني، كسي كه همين افراد هنگامي كه ظاهر او را مي ديدند، عاشق جمالش مي شدند؛ اخلاق او را كه مي ديدند عاشق اخلاقش مي شدند؛ اگر كسي از او چيزي مي خواست به گونه اي به او مي داد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نيفتد و خجالت نكشد؛ چنين كسي را به اين وضع قساوت آميز و ضد انساني كشتند. چرا بايد اين گونه بشود؟

بيان اين مقدمه براي آن بود كه ببينيد فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگي بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعي كه ايمان در اعماق دلشان نفوذ كرده بود، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه هميشه كم بوده اند و هميشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه اين است كه فكر و عقيده افراد متوسط را جهت بدهد و اگر به سطح عالي برسانند، عملاً امكان ندارد. هنر يك رهبر شايسته اين است كه سعي كند روز به روز افكار متوسط را ولو اندكي، به سوي خير جهت بدهد، تا آنها به حق نزديكتر شوند. ولي به هر حال مؤمنان كاملي كه هيچ شرايطي نتواند آنها را عوض كند، بسيار كم هستند، آن زمان هم خيلي كم بودند. معاويه با استفاده از ضعف هاي فرهنگي، ضعف ايمان و ضعف شناخت، توانست به وسيله سه عامل تبليغ و تهديد و تطميع، مردم را به جهتي كه مي خواهد سوق بدهد.

اگر امام حسين عليه السلام يا امام حسن عليه السلام يا هر امام ديگري در اين شرايط مي خواستند با معاويه مقابله كنند، ترور پنهاني را در پي داشت، و بعد هم به كمك دستگاه هاي تبليغاتي خود با اشعاري كه مي سرودند و يا با احاديثي كه جعل مي كردند، انبوهي از اتهامات و افترائات عليه آنها رواج مي دادند و عده اي وعاظ السلاطين و آخوندهاي درباري هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم مي شدند و مي شوند. هميشه و در همه جا نقش آنها براي گمراه كردن مردم از همه بيشتر بوده است، بخصوص در يك جامعه ديني كه مردم چشمشان به دهان علما است.

قرآن مي گويد كه هر فساد و اختلافي كه در هر ديني پيدا شد به دست همين علماي خود فروخته بوده است: «فَما اخْتَلَفُوا فيهِ اِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُم». [1] سررشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كساني بود كه راه را بلد بودند، دزداني بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكماني مثل معاويه اين گونه افراد را شناسايي مي كردند، با پول مي خريدند و آنها را تطميع مي كردند. اگر يكي از اين علما هم غيرتي داشت او را با تهديد و


كشتن از صحنه خارج مي ساختند. مثل بسياري از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام كه يكي پس از ديگري ترور شدند، يا به بهانه هايي به دار زده شدند.حجر بن عدي، ميثم تمار و ديگران كه در ايمان خود راسخ بودند و هيچ كدام از اين عوامل در آنها تأثير نمي كرد، عاقبت آنها قتل و اعدام بود. گاهي اين قتل و اعدام به صورت رسمي و گاهي هم ترور غير رسمي بود. آنچه باعث مي شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتي عواطف ديني، سنن قومي، اخلاق عشيره اي و قبيله اي و مهمان دوستي خود را هم از دست بدهند اين سه عامل بود كه معاويه از آنها استفاده مي كرد. در همه زمانها همين سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.

اگر ما بايد درسي از عاشورا بگيريم، بايد اين گونه درس بگيريم. فكر كنيم چگونه شد مردمي كه حسين عليه السلام را روي دست پيامبر صلي الله عليه و آله ديده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتي پيامبر اكرم (ص) بالاي منبر مشغول سخنرني بودند و حسين (ع) از پله هاي منبر بالا مي آمد پيغمبر اكرم (ص) پايين مي آمدند و او را در آغوش مي گرفتند؛ حضرت گريه او را تحمل نمي كرد. اين قدر رعايت حسين (ع) را به مردم سفارش مي كرد، اما همين مردم چنين رفتاري با امام حسين (ع) كردند.


پاورقي

[1] جاثيه، 17.