بازگشت

تاثير شهادت امام حسين در جهان و بهره ما از آن


بسم الله الرحمن الرحيم شهادت امام حسين عليه السلام مانند سنگي بود كه در وسط اقيانوس بزرگي فرود آيد و دايره موج كوچكي در محيط خود ايجاد كند آن گاه بر وسعت دايره افزوده شود تا به كرانه هاي دريا برسد با اين تفاوت كه دايره موج هر اندازه بروسعتش افزوده مي شود نا محسوس تر ميگردد و شهادت سيدالشهدا هر اندازه بر وسعت دايره خود افزود محسوس تر و روشنتر گشت .

هنگامي كه سيد الشهدا از مكه به عراق مي آمد در نزديك منزل خزيميه جماعتي از اعراب چادر نشين را ديد و از آنها از اوضاع و احوال پرسش كرد آنها گفتند ما هيچ نمي دانيم جز اين كه چند روز است هيچ كس را نمي گذارند از اينجا بيرون رود يا بيايد و همه راه ها محدود است .

يك نفر گچ كار مي گويد : " من روز دوازدهم محرم در دارالاماره كوفه مشغول عمارت بودم و هيچ آگهي نداشتم دفعهٌ ديدم صداهاي زياد از اطراف كوفه بلند شد از خادمي كه آنجا بود پرسيدم چه خبر است ؟ گفت يك نفر خارجي كشته شده اينك سرش را مي آورند .

" زينب دختر امير المومنين عليه السلام به يزيد گفت : " آيا گمان كردي همين كه اطراف زمين و آسمان را بر ما گرفتي تا مردان ما را كشتي و ما را اسير گردانيدي آيا ما خوار شديم و تو بزرگ گشتي و آيا اين از عظمت و مقام تو در نزد خداست ؟ آهسته باش ، مگر كلام خدا را فراموش كردي كه مي فرمايد : " ستمگران را اگر موقتا مهلت دهيم گمان نكنند اين مهلت براي آنها خير است ما آنها را مهلت مي دهيم تا گوهر خود را نمايان سازند و آنچه مي توانند ستم كنند آنگاه آنها را به كيفر سخت خود دچار سازيم .

" غرضم از نقل اين دو سه تكه تاريخي اين بود كه در آن زمان با نبودن وسايل ارتباط سريع باز هم يزيد و ابن زياد به اندازه كافي احتياط هاي لازم كرده بودند و امر را از مردم مخفي مي داشتند و سعي مي كردند در نزد كساني كه اطلاع ندارند نام حسين را نبرند بلكه بگويند يك نفر خارجي است و نزد آنها كه مطلعند وي را مقصر و خود را حق به جانب معرفي كنند و نيز كوشش كردند تا در كربلا همه مردان آنها را بكشند و چنان ترس چشمي از زنازدن نداشتالشهدا همه اين تار و پود ها را از هم گسيخت ، خبر را در مشرق و مغرب منتشر كرد ، در جامعه اسلام مانند بمب هاي امروزي صدا پيچاند ، همه عباد و زهادي كه در گوشه و كنار ممالك اسلامي بودند از شنيدن اين واقعه پشتشان لرزيد و لب به دندان گزيدند ، از جمله ربيع بن خثيم كه يكي از زهاد هشت گانه اسلام و قبرش در نزديك مشهد مقدس معروف به خواجه ربيع است و به روايت ابن ابي الحديد مدت بيست سال جز ذكر خدا سخن نگفت هنگامي كه خبر شهادت امام حسين را شنيد از روي تعجب گفت : " آيا كردند اين كار را ! " آنگاه اين آيه قرآن را خواند : " اللهم فاطر السموات و الارض عالم الغيب و الشهاده انت تحكم بين عبادك فيما كانو ا فيه يختلفون .

" يعني : اي خدايي كه ايجاد كننده آسمان ها و زمين و داناي پيدا و پنهان و آشكاري تو ميان بندگانت در آنچه با هم مخالفت كردند حكم خواهي كرد .

پس از ان ديگر سخن نگفت تا مرد .

يزيد مرد سبك سري بود و چون عمر خود را به باده گساري و شكار و زن بارگي گذرانده بود دين و مقامات ديني و حيثيت اجتماعي اشخاص و وزن اخلاقي و نفوذ معنوي آنها و همچنين موضوع نسبت به پيغمبر همه در نظرش موهوم مي آيد و اين امور را مسخره مي كرد .

ابن زياد نيز جواني مستبد و رياست خواه بود و خود نصبي نداشت تا شرافت نصب ديگران را رعايت كند و از آن طرف ايماني هم به يزيد نداشت كه دلش براي او بسوزد و كاري نكند كه بر خلاف مصلحت مملكت وي باشد .

عمر بن سعد اگر چه پسر سعد بن ابي وقاص يكي از اصحاب بزرگ پيغمبر بود و از اين دو عاقل تر و درميان مردم موجه تر و به حفظ آبرو مقيد تر بود ولي چون بسيار جاه طلب بود در اين مورد كور وكر شد و شوكت ظاهر خلافت و قدرت آن روز شام وي را مفتون ساخت و تصور نمي كرد كه عاقبت شوم اين تصميم شيطاني روزگساخت و چنين مي پنداشت كه با تدابانديشيده و به كار خواهند برد از عكس العمل اين كار جلو گيري خواهند كرد غافل از اين كه خدا در سوره عنكبوت مي فرمايد : " مثل الذين اتخذو امن دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانو ا يعلمون .

" يعني مثل كساني كه به غير از خدا براي خود دوستان و معبودان گرفتند و به اين اميد بودند كه در پناه آنها نگهداري شوند مانند عنكبوت است كه از لعاب دهان خويش براي خود خانه اي مي سازد تا در پناه آن محفوظ بماند در صورتي كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر اين ها بدانند .

مانند صبح روشن كه گريبان شب تاريك را چاك مي زند و سر بيرون مي آورد و تدريجا روشني آن قوت مي گيرد تا به كلي تاريكي را از ميان مي برد حقانيت سيدالشهدا همين طور از ميان شبهه و ابهام كاري ها درخشيد و كم كم چنان واضح شد كه ديگر همه آن شبهات را از ميان برد و معناي اين دو آيه قرآن واضح شد كه سيدالشهدا در روز عاشورا خواند : " فاجمعو ا امركم و شركائكم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضو ا الي و لا تنظرون .

اني توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابه الا هو اخذ بنا صيتها ان ربي علي صراط مستقيم " يعني : كار خود را به سامان كنيد و هم دستان خويش را گرد آوريد تا از جانب كار خود هيچ نگراني نداشته باشيد آنگاه بر من بتازيد و مرا مهلت مدهيد .

من بر خدا توكل كردم كه پروردگار من و پروردگار شماست هيچ جنبنده اي نيست مگر آن كه پيشانيش در دست خداست و پروردگار من بر راه راست است .

شعله حقانيت سيدالشهدا اول از دل همان ها كه او را كشتند سر زد و خودشان متاثر بودند حتي گريه مي كردند .

طبري مي نويسد : " درحال شهادت امام حسين عمر بن سعد نزديك آن حضرت آمد ، زينب خواهر سيدالشهدا در خيمه اش ايستاده بود به عمر بن سعد گفت : " تو نگاه مي كني كه ابوعبدالله را بكشند ! " اشكهاي عمر بر چهره اش جاري شد و صورت خود را بر گرداند .

" در نفس المهموم از حميد بن مسلم نقل مي كند : " هنگامي كه سپاهيان عمر بن سعد براي غارت به خيمه هاي حسين ريختند زني از بني بكر بن وائل كه با شوهرش در اصحاب عمربن سعد بود منقلب شد شمشيري برداشت و به طرف خيمه ها دويد و فرياد زد : اي آل بكربن وائل شما ايستاده ايد كه سرا پرده دختران پيغمبر را غارت كنند ! حكم از آن خداست ، كو كساني كه به خون خواهي پيغمبر برخيزند ؟ شوهرش او را گرفت و به چادر خودش برگرداند و در آنجا نگهش داشت ولي ولوله بزرگي در ميان لشكريان افسنان بن انس گفتند : تو حسين بن علي را كشته اي كه از همه مسلمان ها بزرگتر است و آمده بود كه مملكت را از اين ها بگيرد ، حال برو پيش امراء خود و پاداش فراوان بگير كه اگر تمام خزانه هاي خودشان را در برابر اين خدمت به تو بدهند باز هم كم داده اند .

سنان هم نزد عمربن سعد رفت و گفت : " تا ركاب من طلا و نقره بريز كه من پادشاه بزرگي را كشته ام ، كسي را كشتم كه از حيث شخصيت و پدر و مادر از همه مردم بزرگتر و بهتر بود " ابن سعد گفت : " ساكت شو مگر ديوانه شده اي ! " آنگاه او را پيش خواند و با پشت شمگفت : " ديوانه ، اگر پيش ابن زياد ايبزني گردنت را مي زند .

" باز طبري مي نويسد : " خولي اصبحي عصر عاشورا سر سيدالشهدا را برد كه به ابن زياد برساند چون دير رسيد و در بسته شده بود سر مقدس را به خانه خودش برد و در محلي پنهان كرد و به زنش گفت : يك دنيا ثروت برايت آورده ام .

زنش پرسيد چطور ؟ گفت اينك سر حسين را آورده ام و چندان جائزه خواهم گرفت كه مادام العمر بي نياز باشيم .

زنش منقلب شد و سوگند خورد كه ديگر با او سر بر يك بالين نگذارد و همان دم از فراشش بيرون رفت .

" در نفس المهموم از مطالب السئول و كشف الغمه نقل مي كندكه بشربن مالك كه در كشتن سيدالشهدا شركت كرده بود به ابن زياد گفت : " جائزه ما را فراوان بده كه بهترين مردم را براي خاطر تو كشته ايم " ابن زياد بر افروخت و گفت : " در صورتيكه مي دانستي بهترين مردم است چرا كشتي ؟ " آنگاه گفت : " جائزه كه نداري هيچ تو را نيز كيفر قتل مي چشانم " و امر كرد گردنش را زدند .

چنان كه از اين قضايا استفاده مي شود ابن زياد و ابن سعد و ديگر فرماندهان هميشه مراقب بوده اند كه نام حسين برده نشود يا اگر برده شود به عنوان مقصر جلوه گر شود و قهرا از دهان خود كشندگان آن حضرت عنوان بهترين مردم و بزرگترين مسلمانان بيرون مي جسته با به اميد اينكه با گفتن اين عنوان و اينكه چنين كسي را كشته اند جائزه گران تر بگيرند و آنها چون اين تعبيرات را مخالف با سياست خود مي دانسته اند آن را را تهديد مي كرده و حتي مي كشته اند اما هيهات كه بشود آفتاب را زير گل پنهان كرد .

و نيز چنانكه مي بينيد زنها منقلب مي شدند تا حدي كه از شوهران خود كناره مي گرفتند و ايجاد ولوله مي كردند .

انسان هنگامي كه مرتكب جنايتي مي شود دلش سخت و تاريك مي گردد ، روشني در دل نمي ماند تا بتواند آنچه را مصلحت است تشخيص دهد يعني مصلحت از دستش بيرون رفته و نمي تواند هم تدارك كند ناچار به قساوت هاي ديگر دست مي زند باشد كه جنايت خود را مستور دارد ولي آنچه مي كند بدتر مي شود .

بر عكس ، هنگامي كه متوجه به خداست و حق با اوست دلش روشن است و آنچه خير و صلاح است به نظرش مي رسد و حالات قلبي مردم را مي تواند تشخيص دهد چنانكه خدا فرموده : " و من يؤمن بالله يهد قلبه ." يعني : كسي كه به خدا ايمان آورد خدا دل وي را روشن و رهنمايي مي كند .

عمربن سعد بنا به به همان سياستي كه عرض شد بدن سيدالشهداء و ياوران آن حضرت را دفن نكرد تا چنان وانمود كند كه آنان مرتدند و شايسته كفن و دفن نيستند ، و نظر به همان قساوتي كه عرض كردم در نتيجه جنايت در انسان پيدا مي شود نتوانست بفهمد كه آن طور كه او مي خواهد وانمود نخواهد شد ولي خواهر سيد الشهداء سلام الله عليها نظر به همان حال ايمان و حقانيت روشني در دلش بود كه به امام علي بن الحسين كه از اين جهت منقلب گشته بود اطمينان مي داد كه پس از رفتن ما كساني خواهند آمد و اين بدن ها را دفن خواهند كرد و براي اين قبرها علامت خواهند گذاشت و مردم به زيارت اين قبور خواهند آمدو به اين ها تبرك خواهند جست و همين طور همشد .

پس از كوچ كردن ابن سعد جمعي از بني اسد كه در غاضريه مي زيستند آمدند بر بر كشتگان نماز خواندند و آنها را دفن كردند و اينك مدفن آنها امروز مزار جهانيان است .

دشمنان سيد الشهداء مقيد بوارد كوفه كنند خاندان بزرگي هستند و اگر هم بفهمند از عظمتشان كاسته شود چرا كه معروف است " عقل مردم در چشمشان مي باشد " با اين حال در اين مورد قضيه بر عكس شد و همين استخفافها بر عظمت آنان در ديده و دل مردم مي افزود .

در نزديك كوفه يعني پيش از آن كه وارد شهر شوند مردم براي تماشا جمع شده بودند ، يكي از زنان تماشاچي از اسيران پرسيد : شما از چه طائفه ايد ؟ گفتند : " از آل محمد!" از همان جا در ميان مردم همهمه افتاد و زمينه را مساعد كرد كه زينب و امام علي بن الحسين هر يك خطابه اي خواندند و خود را چنان كه بايد به مردم شناساندند و مردم كوفه را توبيخ كردند و همان خطابه ها زمينه انقلاب را درست كرد كه مردم كم كم به فكر توبه و خونخواهي سيد الشهداء افتادند و همان كوفه مقتل ابن سعد و ابن زياد و ديگر كشندگان آن حضرت شد .

سيد الشهداء خود كشته شد ولي مسلمانها را زنده كرد ، اهل بيتش اسير شدند اما مسلمانها را از رقيت ستمكاران آزاد ساختند .

شهادت سيد الشهداء همان مردم سست ايمان ضعيف را كه به وي وعده ياري دادند و وفا نكردند قوي ساخت و آنهايي را كه از مرگ مي ترسيدند و به همين جهت تن به ستم ابن زياد مي دادند بي باك نمود .

مردم كوفه به جنبش آمدند و يكديگر را سرزنش كردند و گفتند غبار ننگي كه بر دامن ما نشست جز با خون شسته نخواهد شد .

دور سليمان و مسيب و عبدالله ابن سعد و عبدالله ابن وال و رفاعه را كه هر پنج تن از اصحاب علي عليه السلام بودند گرفتند و اين نهضت ها از همان سال شصت و يكم هجري كه سال شهادت سيد الشهدا است شروع شد و دوام يافت تا آن كه در سال شصت و ششم هجري همه كشندگان آن حضرت كيفر انتقام چشيدند و پس از آن نيز دوام يافت و حوادثي رخ داد كه مجال نقل آنها نيست .

ابن اثير در كتاب كامل مي نويسد : " پس از واقعه كربلا ابن زياد خواست فرماني كه براي كشتن سيد الشهداء نوشته و به عمر بن سعد داده بود از وي پس بگيرد و چندان كه اصرار كرد ابن سعد نداد و گفت گم كردم .

آنگاه به وي گفت : " من تو را درباره حسين نصيحتي كردم كه اگر به پدرم سعد چنان نصيحتي مي كردم حقش را ادا كرده بودم و نشنيدي تقصير من چيست ".

پس از او عثمان ابن زياد برادر عبيد الله گفت : " من والله ترجيح مي دادم كه در بيني هر يك از اولاد زياد تا روز قيامت مانند غلامان حلقه بكشند و حسين كشته نشود " و عبيدالله سخن او را رد نكرد.

شهادت امام حسين نه فقط در عراق چنين اثر كرد بلكه سبب شد مردم شام نيز آل علي را بشناسند و حقيقت بر آنها هم مكشوف شود.

سالها كوشش كرده و علي را به مردم شام طور ديگري معرفي كرده بودند اما اين واقعه پرده از روي خدعه ها برداشت و واقع را به همه نماياند .

شهادت آن حضرت نه فقط در مسلمان ها اين اثر را كرد بلكه يك نفر مسيحي گوشه نشين را در دير خود و يك نفر مسيحي اجتماعي را در دربار يزيد متاثر ساخت .

ورود اهل بيت سيدالشهداء به شام دربار يزيد و حتي حرمسراي او را منقلب نمود ، زنان يزيد صيحه كشيدند و دختران معاويه از پرده بيرون دويدند و يزيد را ملامت كردند .

شهادت آن حضرت نه فقط در آن زمان اين اثر را كرد بلكه اثرش تا كنون باقي است و مانند همان دايره اي كه تدريجا" محيطش وسعت يابد تا به همه سواحل برسد هر چه پيشتر رفت شعاع اثرش بيشتر شد و نمايان تر گشت .

تا اكنون كه يك هزار و سيصد و يك سال از شهادت آن حضرت مي گذرد و چنان كه در شب ششم محرم عرض كردم در ماه محرم و كليه ايام سال به نام آن حضرت مجمع ها بر پا و سخنراني ها مي شود و املاكي به ارزش صدها ميليون تومان وقف اين كار شده و صدها هزار نفر در اين مجامع اطعام مي شود و خود روضه خواني يك صحنه بزرگ ادبي به وجود آورده كه انواع شعرها و نثرها و لطائف عرفاني و نكات ذوقي در آن به كار رفته است .

ولي پس از همه اين ها دوباره بايد بگويم ما بايد بفهميم كه از شهادت آن حضرت و نقل آن واقعه چه استفاده مي كنيم .

آنچه براي ما مهم است اين نكته است .

گذشته هميشه از اين نظر براي آينده مفيد است كه مردم از حوادث آن تجربه اندوزند و عبرت گيرند.

اگر در هر زمان مردم بخواهند كارها را از نو تجربه كنند عمرشان تباه مي شود و از اين راه زيان بزرگي مي برند.

بشر يك نوع است و افكار و قلوب هميشه يكسان و حوادثي كه در زندگي اين نوع رخ مي دهد به هم مي ماند .

بايد انسان زندگي خود و گذشتگان را يك زندگي بداند و از آنچه در گذشته رخ داده چنان استفاده كند كه گويا براي خودش اتفاق افتاده است .

اين فائده اي است كه از گذشته بايد گرفت والا اگر بدون اين منظور آدمي عمر خود را صرف گذشته كند كار بيهوده اي كرده است .

آينده خود باشد داستان موسي و فرعون در آيه پنجاه وششم مي فرمايد : " فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين .

" يعني : ما آنها را سابقه و نمونه پسينيان قرار داديم تا اين ها از زوي كار آنها حساب كار خود را بكنند .

در آخر سوره يوسف مي فرمايد :" آيا در زمين گردش نمي كنند تا ببينند سر انجام كار كساني كه پيش از آنها بودند چه شد ؟ و هر آينه عاقبت كار براي پرهيز گاران بهتر است ، آيا نمي فهميد ؟ " پس از آن مي فرمايد : " لقد كان في قصصهم عبره لاولي الاباب " يعني : در قصه هاي گذشتگان پند است براي كساني كه داراي عقل باشند .

بعضي چنان مي پندارند كه اگر كسي در جامعه براي حق قيام و براي خدا كار كرد ديگر وظيفه از دوش ديگران برداشته مي شود .

و براي آنها همين مقدار كافي است كه آن مرد حق را دوست بدارند به گمان اينكه كار خوب يك بار در دنيا بشود كافي است و يك نفر كه كرد از گردن همه ادا مي شود و آپرستي و حق خواهي نهدفدائي باقي مردم است يعني او حاضر شده كه از خوشي زندگي بگذرد و اين فداكاري را بكند تا وظيفه از دوش بقيه برداشته شود و ساير مردم به خوشي زندگي و كامراني كنند .

چه اشتباه بزرگي ! بسكه آدم خود خواه و راحت طلب است قضايا را اين طور تفسير مي كند اگر نه هر عقل ضعيفي مي فهمد كه خوبي كاري است كه تمام افراد بشر بايد بكنند و بدي چيزي است كه تمام افراد بايد آن را ترك كنند و هر كس فقط در گرو عمل خويش است ، عمل احديسر مشق و وسيله تشويق فرضا تمام افراد آدميان كار خوب مي كردند و فقط يك نفر كار بد مي كرد همان يك نفر به كيفر بدي خود مي رسيد و عمل تمام افراد كه خود كار خوب نكرده نمي شد .

اين سخن را نه اخود مي گويم ، اولا عقل شما گواه صدق اين مدعا است و معناي حكمت و عدالت خدا همين است و ثانيا قرآن كريم در سوره بقره پس از آنكه داستان ابراهيم و يعقوب و اسباط يعقوب و موسي و عيسي و خدا پرستي آن پيغمبر آن را بيان مي كند در آيه صد وسي و چهارم مي فرمايد : " تلك امه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم ولا تسئلون عما كانو ا يعملون .

" يعني : اين ها مردمي هستند كه گذشتند هر چه كردند براي خود كردند و شما نيز هر چه بكنيد براي خود مي كنيد و از شما راجع به عمل آنها سوال نخواهند كرد ( از شما راجع به عمل خودتان پرسش خواهند نمود.) پس استفاده اي كه ما از نقل واقعه شهادت سيدالشهدا مي كنيم بايد اين باشد كه اولا بدانيم كه بايد ايمان داشت ، مردم بي ايمان به جايي نمي رسند .

ثانيا بدانيم كه بايد حق را از دست نداد و راست ودرست بود ، پيروان باطل هر اندازه خدعه و فريب به كار برند و شبهه كاري نمايند بالاخره نمي توانند نظام جهان را بر هم زنند زيرا نظام جهان به حق بر پاست و حق هميشه غالب است و حتي از زبان ودست و اندرون خانه همان دشمنان خودنمائي مي كند .

سوم اينكه زندگي و بقاء انسان منحصر به همين چند روزة دنيا نيست بلكه پس از آنكه مرد باز هم باقي است روحش در نزد خداست و نامش در ميان مردم و آنكس كه در راه حق بميرد اوست كه حقيقت گم نشده و زندة جاويد مانده است و زيانكار حقيقي آنستكه جان در طريق باطل از كف دهد تا نه در ميان مردم نام نيكي باقي گذارد مه به رحمت خدا اميدوار باشد .

چهارم آنكه بدانيم اگر انبوهي از افراد بشر همشان طعمه ايست كه از دست يكديگر بربايند و لذتي است كه از زندگي ببرند و اين طعمه و لذت را غنيمت خويش از اين زندگي مي شمارند و در راه آن بر سر هم مي زنند و سينة هم را مي كوبند و هزاران شيطنت و حيله دربارة هم مي كنند ، افرادي هم پيدا مي شوند كه به آساني از همة اينها چشم مي پوشند و خدا و حقيقت را در نظر مي گيرند تا حديكه حاضرند از جان و مال صرف نظر كنند يعني همان حان و مالي را كه دگران براي حفظ آن خونها مي ريزند و خانه ها خراب مي كنند آنها به آساني فداي حق و شرافت و كرامت خويش مي سازند و اين عالي ترين درجة كمال بشر است .

كمال انسان در اين است كه اينطور باشد نه آنكه مانند جانوران ديگر جز طعمه و لذت تن همي نداشته باشد .

آنها كه همشان فقط طعمه اين زندگيست كوته نظراني هستند كه جز همين جهان و همين زندگي چيز ديگر ندانسته و نفهميده اند كه خدا در سورة روم دربارة آنها مي فرمايد : " يعلمون ظاهراً من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون " يعني : فقط ظاهري از زندگي دنيا مي دانند و از زندگي ديگر غافلند .

پس از آن مي فرمايد : " اولم يتفكروا في انفسهم ما خلق الله السموات و الارض الا بالحق و اجل مسمي " يعني آيا در خودشان فكر نمي كنند تا بفهمند كه خدا آسمان و زمين را به حق آفريده و تا مدت معين ؟ اين جهان آفريده نشده كه به همين طريق بگذرد و عاقبتي نداشته باشد .

ولي آندسته ديگر كساني هستند كه چشمشان به ماوراء اين جهان باز شده و خود را از اين عالم وخوشيهاي اين عالم بي نياز مي بينند و خويشتن را شريفتر از آن ميدانند كه فداي چنين چيزها كنند .

آنها بكساني مي مانند كه از آسمان به زمين نگاه كنند در حاليكه دستة اول مانند كرمهائي هستند كه در خانه بلولند .

استفاده پنجمي كه بايد از سيد الشهداء عليه السلام كرد مناعت طبع و عزت نفس است يعني بايد در انسان حسي باشد كه به آنچه خلاف حس و وظيفه است تن ندهد و اين حس است كه باعث شرافت آدمي و منشاء پيدا شدن تمام صفات فضيلت در وي مي گردد .

اينها استفاده هائي است كه از نقل اين وقايع بايد كرد .

اگر چه هر سخني كه بسيار گفته مي شود اثرش كم مي گردد و در فن تربيت مسلم است كه هر گاه به فرزند يا نوكر يا شاگرد خودمان مكرر حرفي را بزنيم ديگر بي اثر مي شود و او هم عادت مي كند كه فقط آن سخن را بشنود مخصوصاً اگر گوينده خودش هم قصدي نداشته باشد و همين قدر بخواهد سخناني گفته باشد ، اما با اين حال همانطور كه درشب ششم محرم كه راجع به معناي محرم و فائده آن صحبت مي كردم گفتم حيف است كه از همچو اساسي كه مي توان چنين استفاده هاي بزرگ كرد .

استفاده نكنيم و آنرا مفت از كف دهيم .

از اينرو باز هم يكبار ديگر به شنوندگان تأكيد مي كنم كه با گوش عبرت و قصد فهميدن و بكار بستن بشنوند و از گويندگان خواهش مي كنم قضايا را به قصد پند دادن به مردم تقويت ايمان در دل آنها و ارشادشان براه راست و تشويقشان به كردار نيك گويند و مراقب باشند كه در نقل قضايا اغراق و مبالغه نشود و حجم قضايا آنچه هست بزرگتر نگردد كه سخن درست هر چند ساده باشد اثرش بيشتر از سخني است كه گزاف باشد .

گوينده و شنونده همه نيتها را براي خدا خالص گردانند و از خدا بخواهند كه به آنها توفيق دهد و دلشانرا روشن گرداند و آنان را به راه راست بدارد .

" قل الحمدلله و سلام علي عباده الذين اصطفي الله خير اما يشركون ."


مرحوم راشد