بازگشت

موقف امام حسين ع


بسم الله الرحمن الرحيم السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين .

شب شهادت سيدالشهداء امام حسين بن علي عليهما السلام است .

در اين فاجعه بزرگ به تمام مسلمين مخصوصاً شيعيان آن حضرت تسليت عرض ميكنم .

پريشب وعده دادم كه امشب راجع به موقف حضرت سيد الشهداء در روز عاشورا صحبت كنم .

مقدمه عرض مي كنم هر كس در جامعه بشر بزرگ شده يعني در ميان افراد بيشمار انسان برتري مسلم و نماياني پيدا كرده است موقفي برايش پيش آمده كه چون در آن موقف ايستاده بالاتر از همة افراد قرار گرفته و نامش جاويد مانده است و در همة ادوار كرده اند .

چند تن از كساني كه بسيار شنيده ايم شاهد مي آورم تا دانسته شود براي هر كدام چگونه موقفي پيش آمده كه باعث شهرت و عظمتش گشته است و چون مقصود از سخن بيان موقف حضرت امام حسين بن علي است اين شواهد را از ميان پيغمبران انتخاب مي كنم .

يكي از پيغمبراني كه بيشتر ملل عالم به او ايمان دارند حضرت ابراهيم خليل عليه السلام است كه مسلمين و مسيحيان و كليميان و بعضي ملل ديگر همه آن حضرت را پيغمبر بزرگ خدا مي دانند و به عظمتش معترفند .

حضرت موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم كه سه پيغمبر بزرگ عالمند هر سه افتخار مي كردند كه از اولاد ابراهيمند .

بايد موقف ابراهيم را شناخت و ديد ابراهيم در چه مكاني ايستاد و چه كرد كه مورد توجه جهانيان شد و به اين درجه از عظمت رسيد .

موقف ابراهيم را قرآن كريم چنين بيان مي كند كه در عصريكه در همة كشورهاي متمدن و عالم آن عصر پرستش ستارگان و اعتقاد به ارباب انواع و تأثير آنها در سرنوشت آدميان شايع بود و مردم براي آنها مجسمه هائي ساخته و معبدهائي بر پا كرده و شب و روز بر در مخلوقي كه منشاء هيچگونه سود و زيان نبود معتكف بودند در چنان موقعي ابراهيم در يك نقطه معمور از جهان آنروز در برابر همة اين هياكل و عقائد و در برابر تمام افكار فلسفي آن عصر ايستاد و گفت : لا احب الافلين " يعني : چيزيكه ثابت نيست و در گردش و تغيير است دوست ندارم و چنان چيزي را معبود خود نمي سازم .

و گفت : " اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين " يعني : من روي دل را متوجه حقيقتي ساختم كه آسمانها و زمين را آفريده بندة خالص اويم و هيچ چيز را شريك او نمي گردانم .

و در راه اين عقيده از كشور و مردم خود گذشت و گفت : " اني ذاهب الي ربي سيهدين .

رب هب لي من الصالحين .

" يعني من رفتم به طرف پروردگارم پروردگار من مرا هدايت خواهد كرد .

پروردگارا از بندگان شايسته ات به من عطا كن يعني فرزندان خداپرست .

و چنان به پروردگار خودش تسليم شد و خدا را از همه چيز برتر گرفت كه چون در خواب ديد كه بايد فرزند خود را در راه خدا بدست خود قربان كند بي درنگ در مقام امتثال اين امر بر آمد تا حديكه قرآن كريم ابراهيم را مسلم حقيقي ناميده و اين نام را از او گرفته و دعوت خود را به همان دين پاك ابراهيم قرار داده و در آيه 123 از سوره نحل به پيغمبر فرموده است : " ثم اوحينا اليك ان اتبع مله ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين .

" يعني : بعد از اين پيغمبران به تو وحي كرديم كه از كيش ابراهيم پيروي كن كه يگانه پرست بود و مشرك نبود .

يكي ديگر از پيغمبران بزرگ خدا موسي عليه السلام است كه چنانكه در قرآن كريم شرح حال آن حضرت مكرر ذكر شده در كشور مصر آنروز در دربار فرعون كه از غايت استبداد و نخوت كوس " انا ربكم الاعلي " ميزد با يك عصا و پيراهن پشمين ايستاد و فرعون را از خدا ترساند و او را به مواسات با رعيت امر كرد و در برابر افسونها و نيرنگها استقامت ورزيد تا كاخ استبداد فراعنه را واژگون ساخت و بني اسرائيل را از مذلت آنروز رهانيد .

موقفي كه براي موسي پيش آمد و او را به اين عظمت رسانيد همان مقاومخودش پرورش يافتة هماننظر گرفت و پرواي نعمت و سطوت فرعون نكرد و حق را بي مجامله گفت چنانكه در سورة شعراء از قرآن كريم آيه 18 تا 21 به همين نكته اشاره شده كه فرعون به موسي گفت : " آيا ما ترا از كودكي پرورش نداديم و سالها از عمر خود در ميان ما نگذراندي .

و كردي آنكاري را كه كردي و جزو ناسپاسان شد ؟ موسي گفت من آن كار را كردم در موقعيكه از گمراهان بودم .

و چون از شما ترسيدم فرار كردم پس پروردگار به من فرمان نبوت داد و مرا از فرستادگان خود قرار داد .

" ديگر از پيغمبران بزرگ ، عيسي عليه السلام است و موقف آنحضرت بيت المقدس بود در مقابل افسانه بافيها و دروغ سرائيهاي كاهنان كه دين خدا را وسيله نان خوردن قرار داده و مردم را گمراه كرده بودند بطوريكه از رأفت و رحمت كه نشانه انسانيت است اثري در آنها ديده نمي شد .

عيسي در برابر آن قساوتها ايستاد و عمر خود را وقف بر دستگيري درماندگان و شفاي بيماران و غمخواري بيچارگان و دلداري دردمندان كرد تا در نتيجه اين خدمات بالاي دار رفت .

بزرگترين پيغمبر عالم حضرت محمد صلي الله عليه و آله است كه ستاره وجودش در زماني درخشيد كه دنيا را ظلمت توحش فرا گرفته بود زيرا امپراطوري روم كه قرن ها مشعلدار تمدن بود دورة عظمتش در شرف انقراض و دولت يونان كه سرزمين فلسفه و علم به شمار مي رفت ستاره اش رو به افول نهاده بود ، در بيشتر نقاط جهان وحشت و اضطراب حكمفرما و ملل عالم در راه شر و فساد و رنج و آزار يكديگر مي كوشيدند .

اين ستاره علاوه بر اينكه در زمان تاريكي درخشيد در مكاني هم طالع شد كه تاريكترين امكنة جهان بود يعني جزيره العرب .

پيغمبر خاتم در ميان سيصد و شصت قبيله وحشي كه داراي بتها بودند ايستاد و فرياد زد : " قولوا لا اله الا الله تفلحوا " يعني : موحد شويد تا رستگار گرديد .

فضا هر قدر تاريكتر باشد رخشندگي شعلة نور در آن نمايانتر مي شود .

در ظلمت شرك جلوه توحيد خوب نمودار مي گردد و در محيط ستم چهرة عدالت نيك جلوه مي كند .

مانند چشمة خوشگواري كه در ميان يك دريا آب شور ظاهر شود و تشنگان را از هلاك برهاند نور علم و هدايت در جهاني كه افق آنرا ظلمت و جهل و حيرت فرا گرفته باشد همين اثر دارد .

حضرت محمد صلي الله عليه و آله در برابر بت پرستي و جهل و در برابر استبداد و قساوت ايستاد و به جهانيان گفت : " قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و لا تقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم و لا تقربوا الفواحش ما ظهرمنها و ما بطن و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق ذلكم وصئكم به لعلكم تعقلون .

و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتي هي احسن حتي يبلغ اشده و اوفوا الكيل والميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذاقربي و بعهدالله اوفوا ذلكم وصكم به لعلكم تذكرون .

و ان هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصكم به لعلكم تتقون .

" يعني : اي پيغمبر به مردم بگو بيائيد آنچه پروردگار شما بر شما حرام كرده برايتان بخوانم : نخست آنكه هيچ چيز را شريك خدا قرار مدهيد و ديگر آنكه به پدر و مادر نيكي كنيد و فرزندان خود را از ترس فقر مكشيد شما و آنها را ما روزي مي دهيم و گرد كارهاي ناشايست نه آشكار و نه پنهانش مگرديد و خون كسي را كه خدا حرام كرده مريزيد مگر به موجب حق ، اينهاست كه خدا شمپيرامون مال يتيم براي خودش حفظ كنيد تا هنگاميكه رشدش كامل شود و پيمانه و ترازو را از روي عدالت تمام بدهيد ، كسي را بيش از طاقتش تكليف نمي كنيم ، و چون سخن مي گوئيد يا شهادت مي دهيد رعايت عدالت كنيد اگر چه براي خويشاوندانتان باشد و به پيمان خدا وفا كنيد ، اينهاست كه خدا شما را به آن سفارش كرده باشد كه پند گيريد .

و اينست راه من كه راه راست است از آن برويد و از راههاي ديگر مرويد كه شما را از راه را به آن سفارش كردبود كه براي هر يك از اين پيغمبران بزرگ پيش آمد و ذكر آنها را جاويد ساخت .

امام حسين بن علي عليهما السلام پيغمبر نبود ولي براي آن حضرت نيز موقفي پيش آمد كه او را در رديف اول بزرگان جهان قرار داد .

موقف امام حسين همان روز عاشورا بود كه در كربلا در برابر چندين هزار دشمن كه به قصد جان وي برخواسته بودند ايستاد و در حاليكه جمعي زن و كودك پشت سرش بودند و پس از او بي كس مي ماندند و به اسارت مي افتادند همچنان ايستاد و گفت : " هيهات منا الذله " يعني : ذلت و پستي از ساحت ما به دور است ! اين جمله نمايندة تمام روح و نيت امام حسين است و صداي اين جمله مانند رعد در همه آفاق جهان پيچيد كه يكنفر آدم محصور كه حتي آب و نان به رويش بسته شده در حاليكه يك عائله از زن و خواهر و دختر و كودكان همراه دارد و در حاليكه گرامي ترين عزيزانش را از قبيل پسر و برادر و برادر زادگان و عموزادگان و دوستان مخلص در خطر كشتن مي بيند محكم و پا بر جا بايستد و بي آنكه ذره اي ترديد در رأيش يا سستي در قلبش پديد آيد بگويد : " هيهات منا الذله " يعني : تن به پستي نمي دهيم و ذلت از حضرت ما بدور است .

براي سيدالشهداء در روز عاشورا وضعي پيش آمد كه چنان وضع شيردلان و تهمتنانرا به زانو در مي آورد و كور و كر مي سازد زيرا در هر دقيقه اي يك مصيبت بر امام حسين وارد مي شد كه هر يك از آنها كافي است كه جهانرا در ديدة انسان تيره و ديده را تار گرداند .

سيدالشهداء پيوسته از بالين اين شهيد به بالين آن شهيد مي شتافت هنوز كشتة يكي را از ميدان بر نداشته بود كه استغاثة ديگري بلند مي شد .

مانند پيكانهاي تير كه پياپي به بدنش مي رسيد ناوك اين داغها پشت سر هم جگرش را مي گداخت .

يكطرف مرد بزرگي از ياورانش مانند حبيب بن مظهر از پا در مي آمد و بوضع موحشي سر آن مرد زاهد از بدن جدا و به گردن اسب آويخته مي شد ، يكطرفه جوان رشيد و بي نظير خودش از دستش مي رفت ، يكسو برادر شجاع و وفادارش كشته مي شد ، در آغوشش شيرخوارش تير مي خورد ، و امام حسين مانند كوه كه ريشه اش در عمق زمين باشد و گردبادها به سينه اش خورد و بر گردد پا برجا بود و هيچ يك از اين حوادث كمر شكن وي را تكان نمي داد و همچنان مي گفت : " هيهات مناالذله " يعني : " ذلت از ساحت ما بدور است ، ما تن به ذلت و پستي نمي دهيم .

دشمنان امام حسين مي دانستند : كه كشتن امام حسين برايشان گران تمام خواهد شد و از اين جهت مي خواستند تا بتوانند او را زنده دستگير كنند و نزد امير خود عبيدالله برند تا به اين وسيله امام حسين را زنده نگهدارند و از ارزشش بكاهند و خلاصه بي اهميتش كنند .

در اين راه تدبيرها بكار بردند نخست سيدالشهداء را نصيحت كردند آنگاه بر آن شدند كه ياورانش را از دورش متفرق سازند و به هر كدام آنها جداگانه وعدة امان و نويد دنيا دادند پس از آن آنحضرت را محاصره كردند و بعداً آب را به رويش بستند و از صبح عاشورا نخست ياوران و سپس جوانان و برادرانش را يكي پس از ديگري كشتند و امام حسين همچنان ايستادگي كرد و گفت : " هيهات منا الذله " يعني : محالست ما تن بذلت و پستي دهيم .

حتي در موقعيكه همه ياوران و جوانانش كشته شده بودند و خودش چندان زخم كاري برداشته بود كه ديگر ياراي سواري نداشت سپاهيان دشمن متوجه خيمه هايش شدند تا شايد از اينراه وي را بستوه آورند و تسليم شود چرا كه مي دانستند روح غيور امام حسين طاقت ندارد كه به چشم خود ببيند ناموسش به چنگ دشمن افتد ، در آنحال امام حسين شمشيرش را عصا كرد و با سر زانو به راه افتاد و فرياد زد : " اي پيروان گمراهان و اي از خدا برگشتگان گيرم كه دين نداريد مردانگي داشته باشيد من يك تن بيش نيستم كه با شما مي جنگم شما چرا معترض ناموس من مي شويد ! " و با اين نداي جانسوز كه پر از گوهر غيرت و شهامت و مردانگي بود آن وحشيانرا برگرداند و با به اين اميد محاصره اش كردند كه شايد خويشتن را به آنها تسليم كند اما او همچنان با شمشير از خودش دفاع مي كرد و مي گفت : " هيهات منا الذله " يعني هرگز ما را با پستي و مذلت آشنائي نبوده و نيست ، ما مرداني هستيم كه بايد با كرامت و شرافت كشته شويم و به ذلت زندگي نكنيم .

عمر بن سعد را همين استقامت و عزت نفس امام حسين عصباني ساخته بود و چون به هيچ روي سيدالشهداء حاضر نشد تن به ذلت دهد او خواست كاري كند كه بوي اهانتي شده باشد از اينرو سپاهيانرا واگذاشت تا جسدش را برهنه كردند و دستور دارد بر جسدش اسب بتازند اما از ذرات بدن امام حسين همچنان اين ندا بلند بود كه : " هيهات منا الذله " يعني : ما ذليل نمي شويم .

آنها كه مرد خدايند و تكيه گاهشان خداست به بيچارگاني كه بندة دنيايند و با وسيله هاي كودكانه مي خواهند دست و پاي مردان حق را ببندند و نور آنها را خاموش سازند و خلاصه از عظمت آنها به اين وسيله ها بكاهند لبخند ميزنند و بر بيچارگي و عجز آنها تأسف مي خورند چرا كه محالست مادي بتواند با الهي معارضه كند و بندة هوي بتواند بندة خدا را مغلوب سازد غفلت يزيدو عبيدالله در همين جا بود كه كار امام حسين را قياس از خود مي گرفتند و تصور مي كردند او هم مرديست كه مانند آنها در پي رياست است و هوس آسايش اين جهان را دارد و از مرگ مي ترسد و از اينرو اميدوار بودن كه چون كار را بر وي تنگ بگيرند از ترس مرگ و به طمع دنيا تن به اطاعت آنها خواهد داد غافل از اينكه امام حسين جز حقيقت منظوري ندارد و آنچه آنها در راه آن تلاش مي كنند در نظر بلند امام حسين به مرداري مي ماند كه سگاني بر سر آن با هم ستيزه كنند او نظرش به خداست و تكيه اش به خدا چنانكه در روز عاشورا اين دو آيه قرآن را خواند : " فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا الي و لا تنظرون .

اني توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابه الا هو اخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم .

" يعني : كار خود را به سامان كنيد و همدستان خويش را گرد آوريد تا از جهت كار خويش نگراني نداشته باشيد آنگاه بر من بتازيد و مرا مهلت مدهيد .

من بر خدا توكل كردم كه پروردگار من و پروردگار شماست هيچ جنبنده اي نيست مگر آنكه پيشانيش در دست خداست و پروردگار من به راه راست است .

ظالم در عين غلبه مغلوب است و بد بخت حقيقي كسي است كه هواي نفس بر او چيره شود و او را از راه خدا منحرف سازد .

در روز عاشورا با آنكه دشمنان سيدالشهداء عددشان بسيار و فرمان و شوكت در دست آنها بود در دل مأيوس و هراسان بودند و سيدالشهداء و يارانش با آنكه عددشان اندك و دست شان به ظاهر از همه جا كوتاه بود و جز كشته شدن راهي نداشتند در دل اميدوار و خاطرشان آرام بود .

سيدالشهداء و ياورانش جمعيت انبوه آنها را گاهي توبيخ و گاهي نصيحت مي كردند .

سيد بن طاووس مي نويسد كه امام حسين در روز عاشورا سوار شد و برابر مردم ايستاد و خدا را سپاس گفت و چنانكه شايسته است ستايش كرد و بر فرشتگان و پيغمبران درود فرستاد آنگاه رو به مردم آورد و گفت : " بيچاره و بدبخت شما مردم كه با اشتياق مفرط ما را بياري طلبيدند و ما با شتاب براي دستگيري شما آمديم شمشيري كه ما به دست شما داده ايم بر روي خود ما كشيديد و آتشي كه براي دشمنان دين افروخته بوديم متوجه ما ساختيد اكنون با دشمنان خود همدست شده و با دوستانتان مي جنگيد بي آنكه از آنها عدالتي ديده يا اينكه اميد خيري به آنها داشته باشيد ! واي بر شما چرا دست از ما برداشتيد در حاليكه شمشيرها در غلاف و دلها آرام وفتنه خفته بود و شما بي آنكه درست فكر كنيد و رأي خود را جمع سازيد مانند مگس به سوي فتنه شتافتيد و همچون پروانه خود را در آتش آن انداختيد .

خدا هلاكتان كند اي بندگان كنيزان و اي بقاياي احزابي كه با پيغمبر مي جنگيدند ، اي كسانيكه قرآنرا پشت سر انداختيد و كلمات خدا را واژگونه ساختيد و جمعيت گناه تشكيل داديد و به نفس شيطان به هيجان آمديد و سنت پيغمبر را خاموش كرديد ، آيا شما يزيد و عبيدالله را ياري مي كنيد و ما را وا مي گذاريد ! بلي و الله اين خيانتي است كه از قديم در شما ريشه كرده و گوشت و خون شما با آن پرورش يافته شما ميوه اي هستيد كه براي خورنده اش اندوه و پشيماني بار مي آورد .

آگاه باشيد كه ناكسي مانند عبيدالله پسر ناكس ديگر مانند زياد به من اتمام حجتي فرستاده و مرا ميان دو كار مخير ساخته : يا كشته شوم يا تن به ذلت و پستي دهم اما هيهات منا الذله من از ذلت به دور و ذلت از ساحت من دور است نه خدا بذلت من راضي است نه پيغمبر خدا نه مردان با ايمان دنيا نه دامنهاي پاكي كه مرا پرورش داده اند و نه دماغهاي شريف و نفوس با مناعتي كه راضي هستند با كمال شرافت در خون خود غوطه بخورند و به پستي زندگي نكنند .

بدانيد كه من با همين جماعت اندك و با آنكه اميد ياري از هيچ راه ندارم با شما مي جنگم اگر شما را در هم شكستم براي من افتخاري نخواهد بود كه مشتي بي ايمانرا در هم شكسته ام و اگر مغلوب شدم من مغلوب نخواهم بود و در هر حال غلبه با من است ولي بدانيد كه روزگار چندان به شما مهلت نخواهد داد كه بار ديگر بر توسن مراد بنشينيد بلكه مانند آسياب شما را خواهد چرخاند و به اضطراب خواهد آورد اين خبريست كه پدرم از قول جدم به من داده است " آنگاه همان دو آيه قرآن را خواند كه عرض شد .

در اين هنگام فرمانده سپاه فرمان تيراندازي داد .

امام حسين رو به ياورانش كرد و فرمود : برخيزيد خدا شما را رحمت كند و مرگي را كه از آن گريز نيست با آغوش باز بپذيريد كه اينك اين تيرها پيام مرگ است كه رو به شما مي آيد .

برخيزيد اي بزرگان و در راه حق جان بازي كنيد بايد سرخي چهره حق از خون شما باشد .

برخيزيد اي غيرتمندان و در خون خود غوطه ور شويد تا ذليل نگرديد .

برخيزيد و در مقابل دشمن بايستيد كه اين موقف شما مورد توجه دنيا خواهد شد .

اين از همان موقفهاست كه صاحبش را از سطح اجتماع بشري بالاتر مي برد و مكان مقدسي در قلوب مردم به وي اختصاص مي دهد .

برخيزيد كه آينده متوجه شماست و خدا درباره شما قضاوت خواهد كرد و پاداش شما را خواهد داد " منشأ تمام صفات فضيلت حس احترام ذات و مناعت است كه آدمي خويشتن را محترم بشمارد و تن به كارهائي كه مخالف شأن وي يا بر خلاف عقيده و دينش مي باشد ندهد .

عربهااز اين حس به كلمه اباء تعبير مي كنند و كسي را كه داراي اين حس است مي گويند داراي اباء نفس است .

كسانيكه اين صفت را به حد كامل داشته اند در تاريخ نامشان باقيمانده و مورد ستايش و تكريم مردم شده اند .

ابن ابي الحديد از علماء رجال و نسب است يعني مردان تاريخ را نيك مي شناسد و از انساب آنها به خوبي آگاهست .

اين مرد در شرح نهج البلاغه جمعي از كساني را كه داراي اين صفت بودند نام مي برد پس از آن مي گويد : " سرور همة اينها و آمكه گوي سبقت را در اين ميدان ربود ، آنكه به مردم درس ايمان و شرافت داد و فهماند كه كشته شدن در زير ساية شمشير از زندگي به ذلت و پستي بهتر است ابوعبدالله حسين بن علي بن ابيطالب است كه به آن مرد شريف و ياورانش پيشنهاد امان مي كردند و او تن به پستي نداد و گفت ذلت از ما به دور است .

" آنگاه همان جمله اي كه حضرت سيد الشهداء در آخر خطبه اش فرمود نقل مي كند .

در نفس المهموم از حميد بن مسلم نقل مي كند كه گفت : من سيدالشهداء را پيش از كشته شدنش ديدم ، جبة خز بر تن و عمامه بر سر داشت در آن موقع پياده بود و مانند سوارة شجاعي مي جنگيد تيرها را از خود رد مي كرد و در تن هر يك از سواران نشانه اي مي يافت بي درنگ ضربت خود را به كار مي برد و بر آنها حمله مي كرد و مي گفت :" آيا بر من هجوم مي آوريد ؟ به خدا بعد از من هيچكس را نخواهيد كشت كه به اندازة كشتن من خدا بر شما غضبناك شود و به خدا قسم من اميدوارم در مقابل اين خواري كه شما دربارة من روا داشتيد خدا مرا بزرگ گرداند و انتقام مرا از راهي كه ندانيد از شما بگيرد .

و الله پس از اينكه مرا كشتيد ميان خودتان تفرقه پديد خواهد آمد و خودتان خون هم را خواهيد ريخت و باز خدا به اين اندازه اكتفا نخواهد كرد تا شما را به عذاب دردناك دچار سازد .

" هلال بن نافع مي گويد من امام حسين را در حال جان دادن ديدم ، قيافه اش بسيار بشاش و نوراني بود ، رخشندگي چهره و آرامش روح او مرا از فكر كشتنش باز داشت ، بعضي به او زخم زبان مي زدند و آن حضرت در جواب آنها مي گفت : " من به جدم ملحق مي شوم و نزد خدائي مي روم كه مالك همة موجودات و تواناي مطلق است .

به چهاني مي خرامم كه در آنجا ستم و دروغ نيست و تا ابد در كنف رحمت خدا خواهم بود .

" اين بود موقف بهت انگيز سيدالشهداء و اين بود امتحاني كه ابوعبدالله در آن موقف داد .

عرصه كربلا بوته اي بود كه طلاي خالص سيد الشهداء را نمايان ساخت .

مجدداً به شيعيان آن حضرت تسليت عرض مي كنم و به آنها يادآوري مي كنم كه از امام خود درس ايمان و تقوي و شرافت و عزت نفس و مردانگي و مناعت طبع بگيرند و همه را به خدا مي سپارم .

انشاالله فردا شب راجع به تأثير حالات سيدالشهداء را نمايان ساخت .

مجدداً به شيعيان آن حضرت تسليت عرض مي كنم و به آنها يادآوري مي كنم كه از امام خود درس ايمان و تقوي و شرافت و عزت نفس و مردانگي و مناعت طبع بگيرند و همه را به خدا مي سپارم .

انشاء الله فردا شب راجع به تأثير حالات سيد الشهداء در بازماندگانش صحبت مي كنم.




مرحوم راشد