بازگشت

ملاقات امام حسين(ع) با عمربن سعد


امام صادق (ع ) فرمود شنيدم پدرم مي گفت : وقتي حسين (ع ) با عمر بن سعد ملاقات كرد و جنگ آغاز شد، خدا پرچم نصرت و ياري را بر سر امام حسين (ع ) به اهتزاز در آورد و او ميان دو امر مخير گرديد: پيروزي بر دشمنانش و يا ديدار خدا؛ و او ديدار خدا را برگزيد.

در گير و دار پيكار، امام حسين (ع ) با صداي بلند فرمود: آيا كسي هست كه از حرم رسول الله (ص ) دفاع كند حر بن يزيد رياحي نزد عمر سعد آمد و گفت : آيا تو براستي با اين مرد مي خواهي بجنگي .

عمر بن سعد گفت : آري ، آنچنان جنگي كه سرها از تنها بپرد و دستها از اندامها افكنده شود.

حر برگشت و در جايگاه خود قرار گرفت ، اما تنش مي لرزيد.

يكي از يارانش به نام ، مهاجر بن اوس گفت : به خدا من در كار تو در شگفتم .

اگر گفته مي شد، دلاورترين مردم كوفه كيست ، جز تو كسي نام نمي بردم .

اين ترس و لرز تو از چيست ؟ حر گفت : به خدا خود را بين بهشت و آتش مخير مي بينم و سوگند كه هيچ امري را بر بهشت ترجيح نمي دهم ، اگر چه تكه تكه و سوزانده شوم .

آنگاه مهميزي بر اسب زد و در حالي كه دست بر سر نهاده بود، به سوي امام حسين (ع ) راه افتاد و زير لب زمزمه مي كرد.

خدايا به سوي تو باز مي گردم مرا ببخش .

من دلهاي اوليا و فرزندان دختر پيامبرت را ترسانده ام .

به امام حسين (ع ) عرض كرد قربانت گردم ، من همان هستم كه شما را در اين بيابان نگاه داشتم و از بازگشتتان جلوگيري كردم ، ولي گمان نداشتم كار به اينجا بكشد من هم اكنون توبه مي كنم به نظر شما توبه من پذيرفته است ؟ امام حسين (ع ) فرمود: پايين بيا خداوند توبه تو را مي پذيرد.

حر گفت : سواره باشم بهتر از آن است كه پياده باشم و سرانجام از اسب پايين خواهم آمد، ليكن من نخستين كسي بودم كه از شما نافرماني كردم .

اجازه دهيد اولين كسي باشم كه در پيشگاه شما كشته شوم ، شايد فرداي قيامت از كساني باشم كه با جد شما محمد (ص ) دست مي دهند و مصافحه مي كنند.

امام حسين (ع ) به او اجازه داد حر به بهترين وضع ممكن مبارزه و پيكار كرد و جمعي از دلاوران و پهلوانان دشمن را به خاك هلاكت افكند و سرانجام خودش كشته شد.

جنازه او را نزد امام حسين (ع ) آوردند و او خاك از سر و صورت حر پاك مي كرد و مي فرمود: تو همان گونه كه مادرت تو را حر ناميده است در دنيا و آخرت ، حر و آزاده هستي .

راوي گفت : برير بن خضير كه مردي زاهد و عابد بود به ميدان آمد و با شخصي به نام يزيد بن معقل كارزار كرد.

آن دو با هم مباهله كردند بر كه هر كس بر حق باشند طرف باطل را به قتل برساند.

برير، يزيد را كشت .

او به جنگ ادامه داد تا خودش نيز به شهادت رسيد.

رحمت خدا بر او باد! پس از برير، وهب بن حباب كلبي به مبارزه پرداخت و جهاد و كوششي شايسته نمود.

از قضا مادر و همسر او هم ، همراه وي در كربلا بودند.

پس از اندكي پيكار، به نزد آنان برگشت و به مادرش گفت : اي مادر از من خشنود هستي ؟ مادر وهب گفت : زماني از تو راضي و خشنودم كه پيشاپيش حسين (ع ) كشته شوي .

همسرش گفت : تو را به خدا مرا با فقدان خود سوكوار مساز.

مادر گفت : پسرم ! سخن همسرت را ناديده بگير و برگرد و پيشاپيش پسر دختر پيامبرت بجنگ تا روز قيامت از شفاعت جد او برخوردار شوي .

وهب به ميدان برگشت و به جنگ ادامه داد تا دو دستش قطع شد.

همسر او ستوني از ستونهاي چادر را برگرفت و به وي نزديك شد و مي گفت پدر و مادرم فداي تو باد! در كنار پاكيزگان رسول خدا (ص ) پيكار كن .

وهب برگشت تا همسرش را به ميان بانوان ببرد، اما او دامن پيراهن وهب را گرفت و گفت : بر نمي گردم مگر آنكه همراه تو كشته شوم .

امام حسين (ع ) فرمود: خدا به خانواده شما پاداش خير عطا كند.

اي خانم ! شما به نزد بانوان برويد.

خدا بر شما رحم آورد.

او به نزد بانوان برگشت .

وهب پيكار كرد تا كشته شد.

رضوان خدا بر او باد! نوبت به مسلم بن عوسجه رسيد رحمت خدا بر او.

او هم در جنگ با دشمنان تلاشي جانانه كرد و بر گرفتاريها شكيبايي نشان داد و رمقي اندك داشت كه از اسب بر زمين افتاد.

امام حسين (ع ) همراه حبيب بن مظاهر بر بالين او حاضر شد و فرمود: اي مسلم خدا تو را رحمت كناد.

فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا از آنان برخي به مراد رسيدند و برخي ديگر انتظار مي كشند و هرگز ترديد و دودلي به خود راه ندادند.

حبيب به مسلم بن عوسجه نزديك شد و گفت : كشته شدن تو بر من خيلي سخت است .

اي مسلم ، برادر من مژده باد تو را به بهشت .

مسلم با صدايي ضعيف به حبيب پاسخ داد و گفت : مژده باد تو را به خير و نيكي .

حبيب گفت : اگر نبود كه من هم به دنبال شما مي آيم ، مي گفتم هر چه برايت مهم است به من وصيت و سفارش كن كه برايت انجام دهم .

مسلم در اينجا به امام حسين اشاره كرد و گفت : سفارش من همين شخصيت است ، در كنار او تا دم مرگ جانبازي كن .

حبيب گفت : چشم تو را در اين باره روشن خواهم كرد.

آنگاه مسلم از دنيا رفت ، رضوان الله عليه .

راوي در ادامه گزارش رويدادهاي كربلا گفت : وقت نماز ظهر فرا رسيد، امام حسين (ع ) دستور داد تا زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفي ، جلو بايستند و نيمي از يارانش عقب باشند.

امام با آنان نماز خوف برگزار كردند.

تيري به طرف امام حسين پرتاب شد.

سعيد بن عبدالله خود را سپر آن كرد و امام (ع ) را از آسيب تير نجات داد و همين طور تيرها مانند قطرات باران از سوي دشمن مي باريد و سعيد آنها را بدون خطا با تن خويش رد مي كرد تا نقش بر زمين شد و مي گفت : خدايا! اين مردم را همانند قوم عاد و ثمود لعن فرما! خدايا سلام مرا به پيامبرت برسان و او را از درد زخم اين تيرها آگاه كن .

من در ياري ذريه پيامبر تو، پاداش تو را مي خواهم .

آنگاه سعيد جان به جان آفرين تسليم كرد و درگذشت .

زخمهاي او را برشمردند، علاوه بر زخمهاي شمشير و نيزه سيزده زخم تير بر بدن او بود.

در اين زمان سويد بن عمرو بن ابي مطاع كه مردي شريف و بسيار نمازخوان بود پيش آمد و همانند شير ژيان پيكار كرد و در برابر تلخيها و آنچه برايش نازل مي شد، صبر و شكيبايي نشان داد، تا در ميان كشته گان افتاد.

او زخمهاي فراوان داشت و بي حركت افتاده بود كه شنيد: حسين (ع ) كشته شد.

هر طور بود ايستاد و حمله كرد و با چاقويي كه از چكمه اش درآورد كارزار كرد تا كشته شد.

ياران امام حسين به سرعت ، به پيشواز مرگ مي رفتند و در رسيدن به شهادت بر يكديگر سبقت مي گرفتند و شاعر در بيان حال ايشان چنين سروده است : قوم اذا نودوا لدفع ملمه و الخيل بين مدعس و مكردس لبسوا القلوب علي الدروع كانهم يتها فتون علي ذهاب الانفس مردماني كه هرگاه براي دفاع و مبارزه با سختي فراخوانده شدند در حالي كه سوارگان بطور منظم با سلاح نشاندار بودند.

آنان دلهايشان را روي زره ها پوشيدند و گويا براي دادن جان ، پيش مي پريدند.




سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي