بازگشت

زماني كه امام حسين(ع) در سرزمين كربلا فرود آمد


زماني كه امام حسين (ع ) در سرزمين كربلا فرود آمد و چادر زد، نافع بن هلال بحلي كه از ياران خاص و بسيار نزديك امام (ع ) و مردي بصير و هوشيار بود (بويژه در مواقع خطر و بيم امكان ترور، امام (ع ) را تنها نمي گذاشت ) ملاحظه كرد كه شب هنگام امام حسين (ع ) تنها از چادر بيرون آمد و تا دور دست رفت .

نافع شمشير بر كمر بست و به سرعت به دنبال امام (ع ) راه افتاد ديد امام حسين (ع ) شكافها، پيچ و خمها و نيزارهاي مشرف به چادرها را جست و جو مي كند.

امام (ع ) كه متوجه حضور او شده بود، فرمود: نافع تو هستي ؟ نافع گفت : آري قربانت گردم ، اي پسر رسول خدا ، امام (ع ) فرمود: در اين دل شب چرا از چادرها بيرون آمدي ؟ نافع گفت : سرور من ! بيرون آمدن شما در اين وقت شب و به سمت دشمن ، مرا نگران ساخت .

امام (ع ) فرمود: بيرون آمدم تا اين پستي و بلنديها را كنترل كنم ، مبادا فردا كه حمله از سوي آنها و شما آغاز مي شود، سواره هايي كمين كرده باشند و غافل گيرانه يورش بياورند.

نافع مي گويد: برگشتيم و در حالي كه امام (ع ) دست چپ مرا گرفته بود به سوي چادرها حركت كرديم و او در زير لب زمزمه مي كرد و مي گفت : به خدا قسم قضيه همان وعده تخلف ناپذير است .

آنگاه فرمود: اي نافع ! آيا در اين موقع در ميان اين بلنديها راه نمي افتي تا جان خود را نجات دهي ؟ نافع به قدمهاي امام حسين (ع ) افتاد، آنها را مي بوسيد، مي گريست و مي گفت : اگر نافع چنان كند، مادرش به عزايش بنشيند.

سرور من ! شمشيري دارم به يك هزار مي ارزد و اسبي دارم به همان بها.

اي ابا عبدالله قسم به خدايي كه بر من منت نهاد و به درك حضور شما توفيق داد، تا جان در تن دارم ، هرگز از شما جدا نمي شوم .

نافع مي گويد: امام حسين (ع ) جدا شد و وارد چادر زينب (س ) گرديد و من دم در چادر منتظر ماندم .

زينب (س ) از امام حسين استقبال كرد و متكايي برايش نهاد و با هم حرف مي زدند.

ناگهان زينب (س ) گريه كرد و در حالي كه صدايش گرفته بود، صدا زد: اي برادرم ! واي حسينم ! آيا من كشته شدن شما را مي بينم و سرپرستي اين بانوان وحشت زده و ترسانده شده را بر عهده مي گيرم ؟ اي پسر مادرم ! تو مي داني كه كينه ديرينه اين مردم نسبت به ما چه قدر است ؟ جدا حادثه بزرگي است و قتل تو و اين رادمردان و ماههاي بني هاشم براي من بسيار دشوار است .

آنگاه زينب (س ) پرسيد: اي برادر! آيا تصميم و نيت يارانت را پرسيده اي ؟ مي ترسم در لحظه آخر و شروع جنگ شما را ياري نكنند و به دشمن تسليم كنند.

امام حسين (ع ) فرمود: به خدا سوگند آنان را آزموده ام و در ميان آنان جز آدمهاي استوار و سخت پشت وجود ندارد و انس آنان با مرگ از انس طفل شيرخوار با پستان مادر بيشتر است .

نافع مي گويد: من از روي دلسوزي و براي نگراني زينب (س ) مي گريستم و بعد نزد حبيب بن مظاهر رفتم . ديدم او در چادر نشسته و شمشيرش را كشيده و خطاب به آن چنين مي سرايد: اي شمشير، هنگامي كه گرد و غبار جنگ بلند شد، براي اين سوال جوابي آماده كن .

آن وقتي كه برق شمشيرها مي درخشد و دلاور، اسب نيكو اندام را تحت خويش اتخاذ مي كند.

نافع مي گويد: سلام گفتم ، او جواب سلام مرا داد و بعد پرسيد: اي برادر من ! چرا در اين وقت شب بيرون آمدي ؟ نافع قضيه را اول تا آخر براي حبيب تعريف كرد و حتي جمله امام (ع ) را كه فرمود: انس اينان با مرگ از الفت طفل شيرخوار با پستان مادر بيشتر است .

ياد كرد.

حبيب با شنيدن اين سخنان ايستاد و گفت : آري به خدا قسم چنين است و اگر منتظر فرمان امام (ع ) بودم ، همين امشب با اين شمشير و با شتاب هر چه بيشتر به دشمن حمله مي كردم و تا قبضه شمشير در دستم قرار داشت كارزار مي نمودم .

نافع مي گويد: به حبيب گفتم اي برادر! من امام حسين را با خواهرش در حالي تنها گذاشتم و آمدم كه گويا ايشان از جانب ما نگران است و به گمانم ساير بانوان هم همانند زينب (س ) دل نگرانند و همگي افسرده و مضطربند.

آيا مي تواني همه ياران را گرد آوري ، نزد بانوان حرم برويم و تو سخني بگويي كه دلشان آرام گيرد و ترس و وحشت و نگرانيشان برطرف گردد، من با ياد آن منظره قرار از دست داده ام .

حبيب گفت : من مطيع شما هستم .

حبيب بيرون آمد و من در كنار او بودم .

او اصحاب و ياران امام را صدا كرد و گفت : كجايند ياروان خدا؟ كجايند ياري كنندگان رسول خدا؟ كجايند انصار حسين را كجايند ياران و ناصران اسلام ؟ همگي اصحاب همانند شير تشنه شكار از خيمه ها بيرون آمدند.

عباس پيشاپيش آنان بود، وقتي همه گرد آمدند، حبيب به بني هاشم گفت : شما به خيمه ها برگرديد و بي خوابي نكشيد و سپس خطاب به دوستان گفت : اي صاحبان غيرت و اي دليران پر هيبت ! اينك نافع بن هلال به من چنين و چنان گفت ، پس از دلهايتان ما را خبر دهيد و از قصد و نيت خود پرده برداريد.

همگي شمشير آهيختند و عمامه ها از سر نهادند و يكپارچه گفتند: اي پسر مظاهر! به خدا قسم اگر دشمن با ما بجنگند، سرهايشان را درو مي كنيم و آنها را به گذشتگانشان ملحق مي سازيم و رسول الله (ص ) را درباره عترت و ذريه اي پاس مي داريم .

حبيب گفت : بلند شويد و همراه من بياييد: او بر زمين گام مي زد و اصحاب به دنبال او مي دويدند، تا جلوي چادرهاي زنان ايستادند.

حبيب صدا زد و گفت : درود بر شما اي بانوان و خانمها! اسلام بر شما اي جمع حرم رسول الله (ص )! اينك شمشيرهاي بركشيده و آهيخته رادمردان حامي شما، هرگز به غلاف نمي رود مگر آنكه بر گردن كساني كه به شما سوء قصد داشته باشند فرود آيد.

اين نيزه هاي غلامان شماست كه جز بر سينه كساني كه انجمن شما را بپراكند فرو نمي رود.

امام حسين (ع ) از چادر بيرون آمد و فرمود: خدا به شما از سوي اهل بيت پيامبرتان جزاي خير دهاد.

مرداني كه پاك نهاد بودند توصيه به صبر و شكيب مي كردند تا مزه تلخ مرگ را چشيدند.

حاميان حرمهايي كه خدا هتك حرمت آنها را حرام فرمود و به عظمت و شرفشان افزود.

دستخوش غارت چپاولگران شدند و دختران مصطفي (ص ) سر برهنه و بي روسري ماندند.




سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي