بازگشت

ولادت امام حسين(ع)


امام حسين (ع ) روز پنجم ماه شعبان سال چهارم هجرت به دنيا آمد و به مناسبت اين ولادت با سعادت ، جبرئيل همراه يكهزار فرشته براي عرض تبريك و تهنيت به پيامبر (ص )، بر زمين فرود آمد.

ام الفضل همسر عباس عموي پيامبر (ص ) گفت : پيش از آنكه حسين (ع ) به دنيا بيايد، خواب ديدم كه پاره اي از گوشت رسول خدا (ص ) بريده و در دامن من نهاده شد.

اين رويا را براي رسول خدا (ص ) تعريف كردم .

فرمود: اي ام الفضل ! خواب خوبي ديده اي ، به اين زودي فاطمه پسربچه اي به دنيا مي آورد، او را به تو مي دهم كه به او شير بدهي .

ام الفضل گفت : قضيه همان طور شد كه پيامبر (ص ) فرمود.

روزي حسين (ع ) را آوردم و در بغل پيامبر (ص ) نهادم .

او حسين را مي بوسيد.

ناگهان قطره بولي از او بر جامه رسول خدا (ص ) چكيد.

من بچه را بشدت كشيدم ، او گريست .

پيامبر (ص ) انگار كه به خشم آمد و فرمود: آرام باش اي ام الفضل ! جامه من شسته مي شود ليكن تو پسرم را آزردي .

ام الفضل گفت : بچه را در بغل رسول الله (ص ) ترك كرده بيرون رفتم تا آبي بياورم ، به حضور پيامبر (ص ) برگشتم ، ديدم رسول خدا مي گريد.

پرسيدم يا رسول الله (ص ) چرا گريه مي كنيد؟ فرمود: الان جبرئيل نزد من آمد و خبر داد كه امت من ، اين پسرم را مي كشند.

حسين ، يك ساله شده بود كه دوازده فرشته با صورتهاي سرخ شده و ديده هاي گريان بر رسول الله (ص ) فرود آمدند و گفتند: يا محمد! (ص ) آنچه از قابيل بر هابيل رسيد، بر فرزند شما (حسين ) فرود مي آيد و او پاداشي همانند پاداش هابيل را دارند، كشنده اش به كيفري نظير كيفر قابيل گرفتار مي شود.

در آسمان فرشته مقربي نماند، مگر آنكه براي عرض تسليت عزاي حسين (ع ) به رسول الله (ص ) و براي ابلاغ سلام پروردگار عزوجل بر پيامبر نازل شدند.

و گاهي تربت حسين (ع ) بر پيامبر (ص ) عرضه مي شد، پيامبر (ص ) مي فرمود: خدايا! آنهايي كه او را ياري نمي كنند و نيز قاتلان او را لعن فرما و آنان را به آرزوهايشان نرسان .

امام حسين (ع ) دو ساله شده بود كه پيامبر (ص ) به سفر رفت .

ديدند او در ميانه راه ايستاد و گفت : انالله و انا اليه راجعون ما براي خداييم و ما به سوي او برگشت كننده ايم .

آنگاه اشك از ديدگانش سرازير شد.

سبب را پرسيدند فرمود: اينك جبرئيل به من از سرزميني به نام كربلا در كنار فرات خبر مي دهد كه فرزندم حسين (ع ) در آن كشته مي شود و گويا من قتلگاه او را مي بينيم .

آنگاه با هم و غم فراوان برگشت و بر منبر رفت و در حالي كه حسن و حسين (ع ) جلو او بودند، خطبه اي خواند و بعد از اتمام خطبه ، دست راست بر سر حسين (ع ) و دست چپ بر سر حسين (ع ) نهاد و سر مبارك خود را به سوي آسمان بلند كرد و عرضه داشت .

خدايا! من ، محمد بنده و پيامبر تو هستم و اين دو، پاكيزگان عترت و بهترين ذريه و ريشه و اصل من هستند.

جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم ، يعني حسين (ع ) تنها خواهد ماند و مقتول خواهد شد.

خدايا! زندگي را براي قاتل حسين و كسي كه او را ياري نمي كند، مبارك مفرما.

صداي گريه و ناله از مسجد بلند شد و پيامبر (ص ) بيرون رفت و اندكي بعد برگشت .

با رنگ و رخسار دگرگون و چهره سرخ ، خطبه اي ديگر خواند، اما مختصر و از ديدگانش اشك مي ريخت ، آنگاه فرمود: اي مردم ! من دو چيز سنگين و گران بها در ميان شما باقي گذارده ام ، كتاب خداي عزوجل و عترت و اهل بيت من و اصل و ريشه ام و آميزه جانم و ميوه دلم .

آنان از يكديگر هرگز جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند.

بدانيد من انتظار آن دو را دارم و من در آن باره هيچ درخواستي از شما ندارم جز آنچه پروردگار من به من فرموده است كه : از شما درخواست دوستي و محبت اقربا را دارم ببينيد فردا سر حوض با من چگونه ديدار مي كنيد.

(نكند) عترت مرا به خشم درآوريد و به ايشان ستم كنيد.

بدانيد روز قيامت سه پرچم از اين امت وارد عرصه مي شوند: پرچم نخست سياه و تيره است كه فرشتگان از ايشان مي ترسند.

صاحبان اين پرچم در جلوي من مي ايستند و من مي پرسم شما كيستيد؟ آنها مرا از ياد مي برند و در پاسخ من مي گويند: ما جمعي از اهل توحيد و عرب هستيم .

من به آنها مي گويم : من ،آنها مي گويند: ما از امت شما هستيم اي احمد! (148) من مي پرسم : درباره عترت و خاندان من و كتاب پروردگار من چگونه رفتار كرديد؟ در پاسخ من مي گويند: كتاب را ضايع كرديم و خواستيم عترت تو را از روي زمين براندازيم .

من از ايشان روي بر مي گردانم و آنها تشنه و رو سياه از حضور من بيرون مي روند.

سپس پرچم دوم بر من وارد مي شود، سياه تر از پرچم نخست و من مي پرسم شما با ثقلين بزرگ و كوچك چگونه رفتار كرديد؟ مي گويند: با ثقل بزرگ مخالفت كرديم و ثقل كوچك را تنها گذارده و ياري اش نكرديم و آنها را پاره نموديم .

من به آنها مي گويم : از من دور شويد، آنها نيز تشنه و روسياه مي روند.

آنگاه پرچم سوم وارد مي شوند با چهره هاي نوراني و درخشان ؛ از ايشان مي پرسم شما كيستيد؟ در جواب مي گويند: ما اهل توحيد و پارسايي هستيم .

ما امت محمد مصطفا (ص ) هستيم ، ما فقيه اهل حقيم ، كتاب خدا را به دوش كشيديم ، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام دانستيم و به نداي ذريه پيامبرمان پاسخ داديم و همان گونه كه خودمان را ياري مي كرديم ، آنان را نصرت داديم و با دشمنانشان ، ستيز نموديم .

من به ايشان مي گويم : مژده باشد، شما را، من پيامبر شما، محمد هستم .

شما در دنيا همان طور بوديد كه گفتيد آنگاه آنان را از آب حوض سيراب مي كنم و شادمان و سيراب بيرون مي روند و وارد بهشت مي شوند و در آن براي هميشه مي مانند.

از زيد بن ارقم روايت است كه رسول خدا (ص ) در كنار بركه آبي به نام خم ايستاد و سخنراني كرد و خدا را حمد و سپاس گفت و مردم را پند و اندرز داد.

سپس فرمود: اي مردم ! من انساني بيش نيستم ممكن است فرستاده پروردگار (عزرائيل ) به سراغ من بيايد و روح مرا قبض كند.

من در ميان شما؛ دو امانت سنگين و گرانسنگ باقي گذارده ام : يكي كتاب خداست كه در آن ، هدايت و نور است .

سپس پيامبر به عمل به آنچه در كتاب خدا هست ترغيب و تشويق فرمود پس از آن فرمود و دومي اهل بيت من ، شما راندازم و اين جمله را سه بار تكرار فرمودند.

(149) در روايت ديگر (در دنباله سخن ) فرمود: و آن دو از هم جدا نشوند تا سر حوض بر من وارد شوند.

از پروردگارم خواسته ام كه چنين باشد.

از آنها جلو نيفتيد كه هلاك شويد، عقب هم نمانيد كه باز هلاكت در پي دارد و به آنان ياد ندهيد كه از شما داناترند.

به روايت ديگري از زيد، رسول خدا (ص ) در حجه الوداع ، سخنراني كرد و فرمود: من جلوتر از شما وارد حوض مي شوم و شما به دنبال من هستيد از شما مي پرسم درباره ثقلين چه رفتاري داشتيد؟ مردي از مهاجرين پرسيد: اي رسول خدا (ص ) ثقلين چيست ؟ پيامبر (ص ) فرمود: ثقل بزرگتر كتاب خدا و ثقل كوچكتر عترت من است .

هر كس به قبله من رو كرده و دعوت مرا پذيرفته است ، بايد براي هر دو خير بخواهد، پس آنان را نكشيد، ناكامشان نگذاريد و از ايشان عقب نمانيد.

من از خداي لطيف و خبير چنين خواستم و او خواسته مرا به من داد كه سر حوض بر من وارد شوند، همانند اين دو انگشتان تسبيح گوي من - اشاره به انگشتان فرمودند - كه به هم پيوسته اند ياري كننده آنها، ياري كننده من و كسي كه آنها را تنها بگذارد، مرا تنها گذاشته است ، دوست ايشان دوست من ، و دشمن ايشان دشمن من مي باشد.

رسول خدا (ص )، پدر و مادرم فدايش ، در بيماري فوت در حالي كه اتاق پر از جمعيت بود فرمود: ممكن است من به اين زودي قبض روح شوم و آزاد گردم .

من گفتنيها را گفته و آنچه عذرها را ببرد، جلوتر مطرح كردم .

بدانيد من كتاب خداي عزوجل و عترت و اهل بيتم را در ميان شما مي گذارم ، آخرين سخن رسول خداهل بيت من نيكو رفتار كنيد.

(150) پدر و مادر من قربان تو باد اي رسول خدا (ص ) امت تو چگونه سفارشهايي را كه در حق برادرت كردي و توصيه هايي را كه درباره پاره تنت زهرا و فرزندان او نمودي رعايت كردند؟ متاسفانه آنچه را كه تو ساختي ، ويران كردند و هدايتهايي را كه به عمل آورده بودي به گمراهي كشاندند و با اهل بيت تو چنان كردند كه با خوارج نمي كنند و با آنان برخوردي كردند كه با بدكاران چنان نمي كنند.

آنان را پراكندند و همه مصيبتهايشان ، سخت و دشوار بود.

جگر يكي با زهر خالص پاره پاره شد و از آن درد درگذشت .

يكي ديگر به ذلت تن نداد، عزت را برگزيد و با شمشير دشمن به خون آغشته گشت .

سومي در راه خدا به بند كشيده شد و همه آنها سخت بود.

اسيراني كه با افعيهاي غم و اندوه كه دل لطيفشان را گزيد، شب را سحر كردند.

لباسهايشان به غارت رفت ، اما نتوانستند خصال ستوده آنان را به يغما ببرند.

كريمه هاي اهل بياميه ، بشدت ترسيدند و دچار وحشت شدند. (151)




سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي