بازگشت

فوائد قيام عاشورا امر به معروف و نهي از منكر


بسم الله الرحمن الرحيم

" الحمدلله رب العالمين باريء الخلائق اجمعين ثم الصلاة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد " صلي اللهقوله تعالي : " الله أمواتا بل احياء عنده ربهم يرزقون " [1] زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست بلكه زنده است شهيدي كه حياتش زقفاست از فوائد قيام عاشورا امر به معروف و نهي از منكر اگر چه فوائد بسيار اين حركت الهي فراتر از آنست كه نويسندگان به رشته تحرير و يا خطبا و گويندگان در چند جلسه بحث و فحص بتوانند آن آثار عظيم را بازگو كنند ، اما از باب " ما لا يدرك كله لا يترك كله " باز هم تلاش مي كنيم يكي از آن آثار و فوائد را با بررسي و مطالعه در اطراف و جوانب داهيه عظيم كربلا و عاشورا بازگو كنيم .

پس از رحلت رسول اكرم " صلي الله عليه و آله " و غصب حق حضرت علي و فاطمه زهرا " عليها السلام " سرپرستي ملت نوپاي اسلام بدست دون صفتان فرو مايه افتاد در نتيجه خليفة اللهي تبديل شد به سلطنت و سياست و رياست دنيا و به تمام آنچه رسول خدا " صلي الله عليه و آله " سفارش كرده بود پشت پا زدند و با سياست گام به گام ، مردم را از واقعيتها دور و جدا مي كردند و به جاهليت و خمودي اولي بر مي گرداندند .

آورندگان دين و صاحبان اسلام را خانه نشين كرده و مردم را شيطنت و تزوير از آنها دور مي كردند ، چون در اين صورت بود كه مي توانست باطل به جاي حق بنشيند و ادعاي اميرالمؤمنيني كنند .

اگر مردم عارف و عاقل بودند و اولين امتياز انساني كه درك و جنب و جوش بود از كف نمي دادند سقثريا ديوارخشت اول گر نهد معماحكما مي گويند : " الحي هو المدرك الفعال " [2] مخصوصاً حيات براي انسان اين نيست كه بخوابد و بيدار شود و غذا بخورد بلكه اولين شرط حيات و علائم زنده بودن ، درك است و حساسيت روي مسائل مذهبي اجتماعي نشان دادن است ، قرآن و رواياوجود شرائطي مشخص معروف و نهي از منكر : " كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن القيام كنيد در ميان مردم به امر به معروف واز منكر [3] و قوله تعالي " و لتكن منكم امة يدعون إلي الخير تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر ؛ يعني در ميبه خوبي كنند ، امر به معروف و نهي ازنمايند " [4] .

يعني اولين أثر حيات هر انسان اين است كه بدي را بشناسد و او را ترك كند و هم خود و هم ديگران را نهي كند .

همچنين خوب و خوبي را بشناسد و خوبي و معروف را ترويج كند تا نتيجتاً حيات واقعي آدمي به او برگردد ، در غير اين صورت از علائم حيات انساني كه عقل و درك و جنب و جوش است حظي ندارد كه فقط به خور و خواب و ساير مشتركات حيواني اكتفا كند .

تن آدمي شريف است به جان آدميت نه همين لباس زيبا كه نشان آدميت اگر آدمي به چشم است و دهان و گوش و بيني چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت تحرك و اعتراض از آثار حيات است دانشمند عالي قدر ، خطيب گرانمايه اسلام مرحوم آقاي فلسفي " قدس سره " مي فرمودند : " در قصه مشروطه و مستبد يكي از وعاظ تهران به نام آقاي بهبهاني كه در تهران منبري معروفي در آن زمان بودند ، از بالاي منبر گاهي با پامنبريها صحبت مي كرد يكي از روزها به آقائي به نام كربلائي قلي گفت : كبلقلي ، گفت : بله حاج آقا .

گفت : تا به حال مرده را ديده اي ؟ كربلائي قلي گفت : بله ، بسيار ديده ام گفت : ديده اي كه مرده شور او را هر طرف مي اندازد هيچ نمي گه ، بعد از غسل هم پنبه را گوله مي كند روي چشم و داخل گوش و مقابل دهان او مي گذارد خوب چرا مرده حرفي نمي زند چيزي نمي گويد ؟ گفت : خوب معلومه او مرده .

آقاي بهبهاني واعظ معروف گفت : عجيب پس مردم را هم اگر به هر طرف انداختند ،هر كاري در حقشان كردند چيزي نگفتند پس مرده اند .

بله آقا جان اولين علامت حيات انساني اين است كه مردم از خود واكنش نشان دهند تا هر زشت و زيبائي را نتوانند به آنها تحميل كنند و مانند غلام زر خريد برخورد كنند .

اميرالمؤمنين علي " عليه السلام " در مقام اعطاي حريت مي فرمايد : " ابوكم واحد ، آدم و امكم واحد ، حوي ؛ آدم و حوي غلام و كنيز توليد نكرده اند ، بله فرزندان آدم همه احرار و صاحب نظرند " .

دانشمندان مي گويند : هر موجودي وقتي اثر وجودي خود را از دست داد مرده است و جامع همه آن معاني از دست دادن اثر وجودي است حتي خاك مرده و زنده دارد در اصطلاح بنائي و كشاورزي ، هر گاه خاك قابليت پرورش گل و گياه را نداشته باشد و اجزاء آن بستگي و پيوستگي به هم نداشته بشند مرده و بي اثر است .

انسان هم اگر مهمل و بي فايده بي جنب و جوش باشد ولو غذا مي خواست ، اين امرده دلانند به روي زمين بهر چه با مرده شوم همنشين از اين بالاتر ، گاهي يك ملت را مرده مي نامند و گاهي ملتي را زنده : روزي كه لشكريان معاويه آب را به روي لشكريان علي " عليه السلام " بستند و سقاها با مشك هاي خالي به اردو آتشيني چنين فرمفأقروا علي مذله و تأخير محله ، ام رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء ألا و إن الموت في حياتكم مقهورين والحياة في موتكم قاهرين ؛ از سخنان علي " عليه السلام " در وقتي كه لشكر معاويه در جنگ صفين بر اصحاب آن حضرت پيشي جسته و راه ورود آب به آب فرات را در اختيار گرفتند و آنان را از آب برداشتن مانع شدند علي " عليه السلام " فرمودند : لشگر معاويه ( با تصرف شريعه فرات ) جنگ با شما را طالبند پس شما يا بر ذلت خواري اقرار كرده و شجاعت و شرافت را از دست بدهيد و يا آنكه شمشيرها را از خون ها سيراب كنيد تا از آب سمغلوب شويد و حقيقاست آن گاه كه بر دشمن غالب آئيد " [5] .

قيام امام حسين " عليه السلام " براي ظلم ستيزي حضرت ابي عبدالله الحسين " عليه السلام " علت قيام و كه به محمد حنفيه ، مرقوم فرموده اند مكردند .

[6] " اني لم أخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً ولا ظالماً و إنما خرجت لطلب لاصلاح في امة جدي اريد أن امر بالمعروف و أنهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و أبي علي بن ابيطالب " عليه السلام " " حسين " عليه السلام " در اين وصيتنامه مي فرمايند : من قيام نكردم براي دنيا به دست آوردن ، برايافكندن ، بلكه قيام و حركتم به سوي خداست براي اصلاح امت جدم و آگاهي مردم و نهي از منكر و امر به معروف ، و براي ادامه سيره جدم و پدرم علي بن ابيطالب از مدينه بيرون آمدم ، خلاصه براي اينكه آب رفته از جوي را به جوي برگردانم و مردمي كه نه تها دين اسلام و زحمات 23 ساله شبانه روزي رسول اكرم " صلي الله عليه و اله " جدم و پيكر قطعه قطعه پدرم علي " عليه السلام " كه براي سر گرفتن اسلام ، مكرر بدن حيدر كرار قطعه قطعه شده فراموش كرده بودند ، بلكه يادشان رفته بود كه انسانند پس بايد با قيام و شهادت مظلومانه ام امت اسلام را نجات دهم ، قرآن را احيا كنم و دين انبياء خاصه اسلام را جان تازه بخشم " مسعودي مي گويد مردي اشد در حالي كه بر شترش به نام جمل [7] ، سوار بود ، يكي از شاميان به دم جمل چسبيده فرياد مي كرد : ايهاالناس اين ناقه دزدي است و از آن من است ، با اينكه آن مردم با شتر سر و كار داشتند شتر جمل را نشناختند و مدعي بودند كه شتر ماده و ناقه است ، خلاصه طرفين را به نزد معاويه هدايت كردند .

معاويه بعد از تحقيق كوتاهي رأي به نفع مرد شامي داد و گفت : ناقه ( يعني شتر ماده ) از آن مرد شامي اواگذار شد مرد كوفي بانگ زد كه اگر نداريد چشم كه داريد ببينيد اصالً اين شتر جمل است يعني شتر نر است نه ماده ، و معاويه رأي مي دهد كه ناقه متعلق به مرد شامي است .

معاويه ( لع ) گفت : فعلاً حكمي كرده ايم و بد به آن عمل شود .

سپس به طور مخفيانه كوفي را خواست و دو برابر پول شتر را به او داد واحسان فراوان كرد و گفت : وقتي به كوفه برگشتي به علي بن ابيطالب " عليه السلام " بگو كه من در مقابل تو صد هزار شمشير زن دارم كه شتر نر را از ماده تميز نمي دهند ، يعني اولين شرايط انسانيت كه درك و شعور است فراموش كرده اند ، لذا معاويه نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند و يك نفر نگفت چرا معاويه نماز جمعه را چهارشنبه خواند ! و اين حركخواست نحوست چهارشنبه را به اين عمل دفع كند [8] .

وقتي حجت خدا حضرت اباعبدالله الحسين " عليه السلام " مدعيان اسلام را ديد كه بي خبر از اسلام و دور از معارف و جدا از حجت خدا و دلسوزان واقعي امتند و عنان خود را به دست فرزندان ابوسفيان داده اند روز چهارشنبه نماز جمعه مي خواندند و ناقه را جمل مي نامند ، مي پذيرند تا اين درجه از خود تهي و ساقط شده اند حضرت ابي عبدالله الحسين احساس وظيفه كرد كه بايد ، از جا برخيزد ،و با قيامش ، قيامتي به پا كند كه تا قيامت كشتي نجات باشد ، " ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة " وقتي در مسجد شام بحث و گفتگو بود يكي گفت چقدر در باب علي حرف مي زنيد ؟ و به گفتند : نظر تو در حق علي چيست ؟ گفت : مگر علي پدر فاطمه نيست ديگري گفت فاطمه كيست ؟ آن شخص گفت ، زن پيامبر " صلي الله عليه و آله " و دختر عايشه و خواهر معاويه .

كسي پرسيد : حكايت علي چگونه بود ؟ گفت در جنگ با پيامبر " صلي الله عليه و آله " كشد .

" [9] زهرائي كه سوره كوثر و آيه تطهير و آيات بسياري در شأن والاي او نازل شده است ، و علي " عليه السلام " كه در بدو تولد قبل از نازل شدن قرآن ، روي دست پيامبر " صلي الله عليه و آله " سوره مؤمنون را قرائت مي كند ، وا اسفا چقدر مردم از معارف دور نگه داشته شده اند كه كمترين اطلاع را در حق آنها ندارند ؟! آري اگر مردم از تاريخ و پيغمبر " صلي الله عليه و آله " هستيم ، وقتي مردم خاصيت حيات را كه درك و جنب و جوش است از دست بدهند و بله قربان گوي بي قيد شرط باشند قانون خلقت است كه بايد شود ذليل هر ملتي كه راحتي و عيش خو كنند عاقبت دوري از اهل بيت " عليه السلام " چنين ملتي ، هر زشت و زيبا و سيئه و گناهي به آنها تحميلكار به جايي برسد كه معاويه سب علي "السلام " را جزءكه بالاي الغر المحجلين سب مي شود تا آنجائيكه كه تاريخ گويا است ، در تمام قلمرو حكومت اسلام اين گناه را مرتكب شدند غير از يك منطقه در ايران به نام سيستان كه با شجاعت زير بار اين ننگ نرفتند ، پس از نماز صبحي استاندار طبق معمول به منبر رفت پس از خطبه گفت : " ايهاالناس " توجه كنيد بخشنامه اي از درباره خلافت اسلام ، معاويه رسيده است كه داراي فراميني است از جمله فرمان معاويه اين است كه از فردا صبح در قنوت نماز به علي " عليه السلام " سب كنيد و اين ننگ عظيم تاريخي مذهبي را مرتكب شويد .

سكوت آميخته با نگراني و رعب و وحشت بر مجلس چند لحظه حاكم شد ، مردم نگران به هم نگاه مي كردند و مشكل مي توانستند اين ننگ را بپذيرند يك مرتبه يك نفر دلير مرد از وسط مجلس فرياد كرد ، آقاي استاندار ساكت ، ما به علي " عليه السلام " اهانت نمي كنيم اگر نستجير بالله علي شايسته اهانت باشد ما هرگز خوب در دنيا نداريم .

متعاقب او از گوشه و كنار ، مردم فرياد كردند : آقاي استاندار ساكت ساكت ما زير بار اين ننگ نمي رويم كم كم نيمي از تمام مردم مسجد فرياد مي كردند ساكت ، ساكت ، استاندار بالاجبار ساكت شد ، اما مردم را تهديد كرد كه نامه مي نويسم به دربار ، و لشكر از شام مي رسد چنين مي كنيم ، چنان مي كنيم .

مردم در يكتو و فرمانده تو .

استاندار با خفت و خواري منبر فرود آمد و با پيكي سريع نامه اي به شام فرستاد ، پس از شرح ما وقع براي سركوبي مردم اقدامي سريع عاجل و لشكري جرار خواست ، معاويه ( لع ) با دريافت نامه ، چون آدمي رند و پر سياست بود ، پس از گذشت چند ماه جواب مختصري در ضمن نامه ااستاندار ! خيلي سخت نگيهم زير بار اين دستور نروند " [10] .

ملاحظه كرديد كه اگر مردم زنده باشند و به شرائط حيات انساني عمل كنند و گناه و فسادي را نپذيرند حتي معاويه ، حرفش را پس مي گيرد و سيئه و گناهي را كه ملت نخواهند با تمام شيطنت نمي تواند به آنها تحميل كند .

آري سيستان ، قهرمان بود كه با رشادت و دليري و آگاهي ، دفاع از حريم عصمت و ولايت را به نام خود ثبت كرد .

با آ"اهي و بيداري از بند نقشه معاويه جستند و ننگ تاريخي را به او برگرداند ، دقيقاً هدف اباعبدالله الحسين از قيام مقدس كربلا اين بود كه قولاً و عملاً به مردم بياموزد كه به خود آئيد رشته ها و دام هاي شياطين را پاره كنيد ، آنچه دشمنان خدا براي عقب نگه داشتن شما طراحي كرده اند ، بدريد و با تحرك و جنب و جوش و نهي از منكر و امر به معروف زير بار ظرا شعار وسوخته هربي خبران غخاك شهيدان تو تاج سر بوالبشر كاين شهداء تا ابد جمله مسيحا دمند داستان خرابه شام و رقيه " عليها السلام " السلام عليك يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك پس از واقعه خونين عاشورا ، اهل بيت عصمت و طهارت را با حالت اسارت از كربلا به كوفه و از آاهانت ها و ايذاهاتا آل الله را در خرابه اسكان دادند .

مكاني كه سقف و سايبان نداشت كه به فرموده امام سجاد " عليه السلام " از سرما و گرما ، حفظشان نمي كرد ، در اين غوغا و مصيبت ، بلبل بوستان حسين رقيه در فراق پدر ، جان داد اما با تمام اين ناملايمات و مصائب موضع گيري ها و موقع شناسيها ي اهل بيت توانست پرده هاي جهل و غفلت را از جلو دل و ديده مردم شام بردارد .

يزيد را منفور و مردود خاص و عام كند و اهل بيت را در مركز قدرت و ح، محبوبيكودكي را كه پديدهر ندائي كه ز در مي آيد بگمانش كه پدر مي آيد كودكان عموماً در برورد با ناملايمات آسيب پذيرترند .

رقيه كه در طول اين سفر اسارت زجر و شكنجه بسيار ديده و درد يتيم بودن و بي پدري را لمس كرده بود گاهي مي پرسيد : بابا به كجا رفته ؟ مي گفتند به سفر رفته " مراد سفر آخرت است " و بيشتر بياد بابا مي افتاد وقتي كه موقع غروب بر در خرابه مي نشست عابرين كوچه را تماشا مي كرد ، كودكي كه دستش در دست پدر بود مشاهده مي كرد كه به خانه آه آه اگر دست پدر بودي به دستم چرا كنج خرابه مي نشستم به داخل خرابه مي دويد و مي گفمگر كسي كه سفر رفت بر نمي گردد مگر كه شام غريبان سحر نمي گردد اين گفت و گو و افكار روز در شب به صورت خواب جلوه گر شد رقيه در خواب ديد كه پدر از سفر برگشته ، سر بر دامان بابا گاهي صورت سيلي خورده و گاهي پاي پر آبله را نشان مي داد .

بابا ! ببين هنوز بر كف پايم نشان آبله پيداست ميان خوار مغيلان ز بس پياده دويدم آن شب كه من از ناقه ، افتادم و غش كردم بابا تو كجا بودي ، از ما تو جدا بودي ؟ مرقيه از خواب پريد صدا به گريه بلند كرد كه از گريه رقيه همهزينب آنچهدل سنگ آب شد از گريه تو گريه مكن عمه بي تاب شد از گريه تو ، ناله مكن صداي گريه دست جمعي بود كه به گوش يزيد رسيد : دستور داد سر نازنين سيد الشهداء " عليه السلام " را به خرابه بردند رقيه از خواب پريد و گريان ، مضطرب ديد شمع و چراگفت عمه من غذا نمي مي خواهي در ميان طبق است ، بچه با دستهاي كودكانه سر پوش را از طبق برداشت ، و ديد سر نشده پينوازي بابا بهكردي در اين كردي فراموهجران تواخوش آمدمنزل از نور رخت گلخرصد شكر كه افتاد گزارت به خرابه آسوده شده جانم بلب آمد پدر از حسرت رويت در سينه نماندهيك پرسشي از غم زدگان كن زسرمهر شاهانه ز چون در بر تو شكوه ز دشمن كنم امشب از ضرببازوي سياهي [11] " و لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم "


پاورقي

[1] سوره آل عمران ، آيه 163

[2] قيصري در شرح فصوص الحكم مي گويد : " ان العالم بجميع اجزائه حي ناطق كما قال الله سبحانه " و ان من شي الا يتفجمله ذرات زمين و آسمان با تو مي گوينما سميعيم و بصر و باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

[3] آل عمران ، آيه 110

[4] همان ، آيه 106

[5] نهج البلاغه فيض الاسلام ، خطبه 51 ، ص 129

[6] وقتي كه حضرت اباعبدالله الحسين تصميم به خروج از مدينه گرفت و به سوي مكه مي رفتند ، پس از گفت و گوي مشروحي با محمد حنفيه برادرشان مي فرمايند : " ثم دعي الحسين " عليه السلام " بدوات و بياض و كتب هذه الوصيه لاخيه محمد المعروف بابن الحنفيه : ان الحسين يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمداً عبده و رسوله ، جاء الحق من عند الحق و ان الجنة و النار حق و ان الساعة اتية لاريب فيها و ان الله يبعث من في القبور .

و اني لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالما و انما خرجت لطلب الا صلاح في امه جدي " صلي الله عليه و آله " اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابيطالب فمن قبلني بقبول الحق فالله اولي بالحق و من رد علي علي هذا اصبر حتي يقضي الله بيني و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين و هذه وصيتي يا أخي اليك و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب " ( نفس المهموم ، ص 45 )

[7] جمل ، شتر نر است و ناقه ، شتر ماده است

[8] مروج الذهب ، ج 3 ، ص 42 مي نويسد : " و قد بلغ من امرهم في طاعة له انه صلي بهم عند مسيرهم الي صفين الجمعة في يو الاربعاء و اغاروه رئوسهم عند القتال و حملوه بها و ركنوا الي قول عمر و بن عاص : ان عليا هو اللذي قتل عمار الامر في طاعته الي عليه الصغير و يهلك عليهما الكبير .

[9] مروج الذهب ترجمه ابوالقاسم پاينده ، ج 2 ، ص 32 مي گويد : نقل مي كند كه دوستي با او گفته بود كه يكي از شاميان كه شنيده بود او بر محمد صلوات ميمحمد " صلي الله عليه و آله " آيا او خدا ما است ، يكي از دوستان كه اهل علم بود مي گفت : در انجمني درباره ابي بكر و عمر وعلي " عليه السلام " و معاويه سخن مي گفتيم و سخنان اهل علم را ياد مي كرديم و جمعي از عامه مي آمدند و سخنان ما را مي شنيدند ، يكي از دوستان آنها كه از آن ها خردمندتر بود و ريش بزرگتر داشت ، روزي به من گفت : چقدر در حق علي " عليه السلام " و معاويه ( لع ) و فلان فلان حرف مي زنيد .

گفتم : تو در اين باب چه نظر داري گفت : " در باب كي " گفتم : " در باره علي " عليه السلام " چه مي گوئيد ؟ " گفت : " مگر او پدر فاطمه نيست ؟ " گفتم : " فاطمه كي بود گفت زن پيغمبر " صلي الله عليه و آله " و دختر عايشه و خواهر معاويه ، گفتم حكايت علي " عليه السلام " چگونه بود ، گفت در جنگ با پيامبر " صلي الله عليه و آله " كشته شد، معاويه ها روزي به آروزي خود مي رسند و پست را اشغال مي كنند كه مردم تا اين درجه از حقايق و معارف دور نگه داشته شوند .

[10] الغدير ، ج 10 ، ص 266 ، و مجالس المؤمنين ، ص 116

[11] مرحوم فصيح الريان شيرازي


صادقي واعظ