بازگشت

شب نهم محرم ( تاسوعا )


بسم الله الرحمن الرحيم

" الحمدلله رب العالمين باريء الخلائق اجمعين ثم الصلاة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد " صلي الله عليه و آله " واللعن علي اعاديهم اجمعين من الان الي يوم الدين " قال الله العظيم في محكم كتابه : " و اجعل لي وزيراً من اهلي هارون اخي اشدداشركه في امري " [1] تاسوعا ، ياد آور خاطره قمر بني هاشم " عليه السلام " روز تاسوعاي ابالفضل العباس است ما هميشه در بحث تاسوعا اين مطلب را گفته ايم كه روز شهادت حضرت ابالفضل العباس " عليه السلام " مثل همه شهداي گلگون كفن كربلا روز عاشورا است .

[2] پس چرا تاسوعا به نام ابالفضل العباس ثبت شده است ؟ به خاطر پرچم و پرچمداري كربلا و امتيازاتي كه حضرت قمر بني هاشم " عليه السلام " دارند شيعه يك روز را به علامت ادب و احترام از مقام حضرت ابالفضل غير از عاشورا احترام مي كند .

پس روز تاسوعا نه روز شهادت و قتل ابالفضل العباس است، بلكه روزاحترام به ساحت والاي پرچم دار نينواي خونين خضرت قمر بني هاشم " عليه السلام " است .

به اين جهت هميشه در تاسوعاها يك بحث اختصاصي ، در شأن ابالفضل العباس و شجاعت بي نظيرش در مواسات و برادري و وفا و صفاي اين ماه خاندان عصمت و طهارت " عليه السلام " بايستي در چند جلسه داشته باشيم .

اما از باب " ما لا يدرك كله لا يترك كله " حداقل يك روز ما خوشه اي از خرمن پرفيض قمر بني هاشم ابالفضل العباس " عليه السلام " بچينيم .

با اين مقدمه عرض مي شود شما مي دانيد تمام آنهايي كه در باب اسلام چيزي نوشته اند از شيعه وسني و ساير فرق ، حتي اسلام شناسان همه به اين واقعيت معترف و مقرند كه رسول اكرم " صلي الله عليه و آله " در عمر شصت و سه ساله اش ، و در رسالت بيست و سه ساله اش ، فقط و فقط به يك نفر مدال اخوت و برادري را داده است ، پيامبر از بين تمام ذوي القربي و اعوان و اصحاب و يارانش ، به موجب شهادت و گواهي شيعه و سني فقط و فقط به علي " عليه السلام " فرموده است : " يا علي انت اخي و وصيي و وارثي و خليفتي من بعدي لحمك من لحمي ودمك من دمي و الايمان مخالط لحمك و دمك كما خالط لحمي و دمي " پيامبر علي تو برادر مني ، تجانشين و خليفه بعد از من هستي [3] .

اگر رسول اكرم " صلي الله عليه و آله " از بين تمام خويشان و بستگان و اعوان و انصار و ياران از جمع مهاجر و انصار ، فقط و فقط به علي مدال اخوت و برادري را داده است .

نعوذ بالله كه پيامبر " صلي الله عليه و آله " در سخنان و اعطاي كلمات مباركات و القاب و عناوين به ديگران در حق علي گزاف گويي كرده باشد ، به شهادت تاريخ و گواهي آنچه كه شيعه و سني نوشته اند .

خداي علي مي داند هيچ كسي مثل اميرالمؤمنين علي " عليه السلام " همه جا يار و كمك حالي عليه و آله " نبوده است ، در سفر و حضر .

جنگ هاي علي " عليه السلام " در كنار پيامبر " صلي الله عليه و آله " در تماالله عليه و آله " علي بود كه شمشير بود كه جبرئيل و فرشتگان بين زمين و آسمان فرياد مي كردند : " لا فتي الا علي ، لا سيف الا ذوالفقار " در تمام جنگ ها پيش روي پيغمبر سر مي زد و سينه مي شكافت و لشگر مي دريد و راه را براي پيشروي اسلام باز مي كرد .

غير از واقعه تبوك كه داراي يك فلسفه هايي بود ، و رسول اكرم فرمودند : " علي جان شما در مدينه بمانيد تا از تحرك پراكنده منافقين و ستون پنجم جلوگيري كنيد .

" غير از تبوك همه مي گويند .

در تمام جنگها علي با رسول اكرم بود و مثل پيامبر ، اول كسي كه به جبهه مي آمده ، علي " عليه السلام " بود .

در جنگها مكرر ، بدن اميرالمؤمنين براي ايثار و فداكاري و جانبازي و مواسات در راه خدا و برادرش رسول اكرم " صلي الله عليه و آله " قطعه قطعه مي شد .

در پايان واقعه احد وقتي لشگر اسلام به موجب يك حادثه فرار كردند .

علي احساس كرد كه اگر با تمام قدرت از رسول الله دفاع نكند ، نستجير بالله امكان دارد كه يك تار موئي از سر پيامبر كم بشود .

رشادت علي " عليه السلام " در جنگ احد لذا علي با دو شمشير در جنگ احد در حالي كه هزاران نفر دور پيامبر را گرفته بودند ، آنهايي كه چوب داشتند با چوب و سنگ و تير و سنان ، رسول اكرم را هدف گرفته بودند و علي مثل پروانه عاشق دور شمع وجود رسول اكرم " صلي الله عليه و آله " دور مي زد ، پر مي زد ، سر مي زد ، سينه مي شكافت و مردم را از دور پيامبر دور مي كرد .

طبيعتاً وقتي كه اميرالمؤمنين علي حمله كرد و مي زد .

دشمن هم متقابلاً به علي حمله مي كرد .

با سنگ ، با شمشير مي زدند با چوب مي زدند .

اما به خواست خداوند با حملات پي در پي اسدالله الغالب علي " عليه السلام " مشركين فرار كردند .

الحمدلله به نفع اسلام جنگ تمام شد و رسول اكرم از مهلكه نجات پيدا كرد .

علي ديگر طاقت نداشت و نمي توانست سرپا بايستد ، چون بدنش قطعه قطعه شده بود .

آرام نشست روي زمين و بعد افتادو بيهوش شد .

رسول الله بالاي بلندي رفت فرمود ، " اي مسلمان ها برگرديد ، چون شيطان ندا كرده بود - الا ان محمداً قد قتل - پيامبر كشته شده است " .

علت فرار در جنگ احد اين شايعه بود ، اما وقتي مسلمانان صداي رسول خدا را شنيدند برگشتند ، وقتي جنگ خاتمه پيدا كرد و آرامش برقرار شد ، پيغمبر فرمود : " به كمك علي بشتابيد " ، زود يك خيمه سر و پا كردند ، جراح ها آمدند و مرتضي علي را داخل خيمه بردند رسول اكرم شخصاً در پانسمان كرن بدن اميرالمؤمنين علي ، نظارت مي كرد .

يك روايت مي گويد : " در همين جنگ بين سر و قدم اميرالمؤمنين ، هشتاد يا نود جراحت بود يعني سوزن فرو رفته بود ؟ نه ! نود مورد با شمشير و نيزه زخمهاي طولاني بازوي علي را از اين طرف به آن طرف سوراخ كره بود ، جراحتهاي وحشتناك ! پيغمبر بالاي سر اميرالمؤمنين ايستاده بود ، جراح ها كار مي كردند ، يك مرتبه پيامبر يك منظره اي ديد خيلي مضطرب شد .

در جراحيهاي قديم ، ( كه امروز هم هست ) اگر زخم ها عميق باشد خداي نكرده كف دستتان را چاقو ببرد و زخمش دو سانت عمق داشته باشد ، و معمولاً نصف روز دير مراجعه كرده باشند جراح در اين مورد بخيه نمي كنند ، به صورت زخم باز معالجه مي كند ، يك پارچه اي به پودر آغشته ميكنند و داخل دهانه زخم مي گذارند ، دوا و درمان مي كنند تا از درون زخم گوشت نو بالا بيايد.

قديم هم همينطور بود براي اينكه چرك و خون زخم را بكشند يك پنبه اي ، پارچه اي ، چيزي ، با يك ميله آهن داخل زخم فرو مي كردند من ديده بودم قديم اين كاررا مي كردند ، الان هم شايد باشد .

دعاي پيامبر " صلي الله عليه و آله " بر بالين " عليه السلام " جراح آمده بود به زخم تن علي " عليه السلام " فتيله مي گذاشت ، يعني پنبه اي ، چيزي فرو مي كرد داخل دهانه زخم ، پيغمبر اكرم نگاه كردند ديدند وقتي كه فتيله مي گذارند از اين طرف زخم بيرون مي آيد يعني ران علي را تا آن طرف سوراخ كرده بودند .

رسول اكرم " صلي الله عليه و آله " خيلي ناراحت شد و گريه كرد ، سربلند به طرف آسمان شايد مي گفت : پروردگار ، علي را حفظ كن ، خدايا من بدون علي چه كنم ؟ با اين زخمهاي عميق ، تو شفا دهنده هستي و تو دوا كننده هستي ، خدايا علي را از اين جراحات نجات بده ، بعد علي را صدا زد ، " علي جان ! علي جان ! من پيغمبرم اگر صداي مرا مي شنوي يك عكس العملي نشان بده تا من متوجه بشوم حالت بد نيست " .

علي صداي رسول خدا را مي شنيد مي خواست بگويد بله ، اما روي لبش شمشير خورده بود و زخم بود و شكاف برداشته بود ، نمي توانست حرف بزند ، مي خواست چشمش را باز بكند با سنگ به چشم علي زده بودند و چشمش ورم كرده بود .

دو مرتبه و سه مرتبه رسول اكرم علي را صدا زد .

با همان شدت درد ، علي " عليه السلام " چشمش را به زحمت باز كرد ، پلك چشم خون گرفته اش را باز كرد ، نگاه كرد به سر و قد رسول الله كه پيامايپاي اگر مي نهي به ديده من نه سرو خوشست از كنار جو برآيد شايد پيامبر " صلي الله عليه و آله " فرموده باشد : " علي جان ، حالت چطور است .

" عرض كرد : يا رسول الله خدا را شكر ، شما را سرپا ايستاده مي بينم ، يعني من كه هستم ، من چه هستم ، من بمانم ، من نمانم ، من كشته بشوم ، من سالم بشوم ، من سالم نشوم ، يا رسول الله توبمان ، همه ما مقدمه وجود توهستيم .

تو بمان كه اسلام تحقق پيدا بكند و احكام اسلام سر بگيرد .

وفاي علي " عليه السلام " اين علي مواسي و ايثارگر است ، آيا با اين فداكاريهاي بي نظير ، خود در راه خدا بايد به عنوان برادر پيامبر انتخاب بشود يا نه ؟ كدام برادر يك با هم قهر هستند ، دو تا داداش ههست وقتي كه يكديگر رمي رود و آپسر به جان پدر اين چنين وفا نكند كه دست جود تو با دودمان آدم كرد وفايي كه علي در حق رسول الله كرد ، كرده است ؟ [4] نحوه انتخاب ام البنين به همسري اين علي به برادرش عقيل فرمود : عقيل جان براي من از يك قبيله شجاع يك همسر خواستگاري بكن ، از خدا مي خيك پسر دليل و يك پسر شجاع ، يك پسر ايبدهد ، تا همانطوري كه خودم فداكار راه رسول الله بودم وسرباز و جانباز راه پيامبر بودم ، همه جا پرچم اسلام را به دوش كشيدم ، به اتفاق رسول الله اسلام را به پيش برديم .

فرزندم هم پرچمدار خونين كربلاي حسينم باشد ، مثل من با پيغمبر آن هم فرزند رسول اكرم همچنين وفا بكند و برادري ، مساوات و يگانگي اش را به اثبات برساند .

عقيل براي برادرش علي " عليه السلام " ام البنين را خواستگاري كرد .

تولد حضرت ابوالفضل ام البنين از قبيله كلات است اين قبيله معروف به شجاعت هستند ازدواج سرگرفت خوشبختانه اولين فرزندشان هم قمر بني هاشم خورشيد لقا عباس اي نوراز محنت و درد و غم مارو به تو آورديم دست من محزون گير از بهر خدا عباس اي ابالفضل تو را به جان پدرت علي مرتضي و برادرت سيد الشهداء ، اي ابالفضل تو را به حق ناله هاي مادرت ام البنين امشب ديگر عنايتي به اين مجلسيان ما بفرما .

باب الحوائج برادران من در طول سالها منبر ، به وقايعي برخورد كرده ام وقايع بسياري در باب قمر بني هاشم ، اگر اين مردم به ابالفضل دل داده اند ، وقتي لغت " حاجت " را مي گويند ابالفضل در نظرشان مي آيد .

مريض دارند ناخود آگاه دستشان را بلند مي كنند مي گويند : خدا به حق ابالفضل ، فكر نكن تنها ما شيعيان هستيم ، و مسلمين و معتقدين به ابالفضل ، بلكه آن حضرت ، متعلق به بشريت است و همه آدمها دست به دامن ابالفضل مي زنند و منحصر به مسلمانان و شيعيان نيست .

ماجراي عشق مرد مسيحي به حضرت ابوالفضل يكي از سالها روز تاسوعا ، من تهران از شهر آرا تا نزديك سليمانيه و خيابان پرواز سابق كه آن منطقه را نيروي هوايي مي گفتند ، مي آمدم در آن منطقه ، مسجدي است كه الان به نام " مسجد قدس " است .

يكي از فرزندان مرحوم آيت الله العظمي بروجردي آنجا نماز مي خواند .

من هم معمولاً آنجا 10 يا 20 شب منبر مي رفتم .

شب تاسوعا آيت الله زاده بروجردي به من گفت : " فلاني فردا قبل از ظهر ساعت ده مي تواني بيايي اينجا منبر " ، گفتم يك كاري مي كنم .

با يك تاكسي آمدم از شهر آرا ، به طرف مسجد سليمانيه ( قدس ) خيابان پيروزي ، با راننده تاكسي صحبت مي كرديم تا مقابل اداره برق ، كنار ميدان شهداء " ژاله سابق " رسيديم ، يك دسته زنجير زن از خيابان شكوفه بيرون آمد و مانع عبور شد .

طبيعتاً تمام اتومبيل ها توقف كردند و ماشين ما هم توقف كرد .

من به هواي زنجير زنها سينه مي زدم .

ديدم راننده به سينه اش نمي زنند ، روز تاسوعا بود من سينه مي زدم و گريه مي كردم و اشك مي ريختم و مردم زنجير مي زدند و دسته در كرده بودند ، من هم متوسل شدم .

راننده به من يك نگاهي كرد و گفت : " آقا اين دسته براي چيست ؟ " گفتم : " تاسوعا است .

" گفت : " تاسوعا يعني چه ؟ " گفتم : " مگر تو مسلمان نيستي ؟ " گفت : " نه من مسيحي هستم " گفتم : " تاسوعا ، يعني روز احترام و ادب نسبت به ساحت والاي قمر بني هاشم ابالفصل العباس " به قمر بني هاشم قسم ، به ابالفضل قسم ، تا من گفتم يك مرتبه اين راننده اشك را چشمش سرازير شد .گفت : " آقا امروز و روز قتل ابالفضل است ؟ " گفتم : نه ، بلكه فردا ابالفضل به شهادت مي رسد و امروز روز احترام از مقام ابالفضل است .

" سويچ را بست و دستش را مشت كرد روي فرمان گذاشت و زار ، زار گريه مي كرد ، من خيلي تعجب كردم ، مسيحي ، يعني پيغمبر ما را قبول ندارد .

هنوز پيرو مسيح بن مريم است .

اين مسيحي كه پيغمبر ما را قبول ندارد و نماز و روزه نمي فهمد .

من پيش خودم فكر مي كردم .

اين مسيحي با ابالفضل چكار دارد ؟ عجيب گريه مي كرد .

تا راه باز شد وحركت كرد .

من به اوگفتم : " اگر اشتباه نكنم شما به من گفتي كه مسيحي هستي .

" گفت : " بله آقا من گفتم كه مسيحي هستم .

" گفتم : " حالا كه مسيحي هستي پس به من بگو كه تو با ابالفضل چكار داري ؟ مسيحي كه پيغمبر را قبول ندارد و نماز و روزه را نمي فهمي ، تو با ابالفضل ما چكار داري ؟ " همينطور كه اتومبيل حركت مي كرد و مي رفتيم ، گفت : " ابالفضل شما .

" گفتم : " بله ابالفضل ما مسلمانها " .

گفت : " ابالفضل بشريت است .

ابالفضل چاره درد همه بيچاره ها است .

ابالفضل مشكل گشاي همه آن هايي است كه به كارشان گره افتاده است .

" گفتم : " تو از ابالفضل چه ديدي ؟ " گفت : " ابالفضل پاي فلج بچه مگفتم : " توضيح بده ؟ " گفت : " آقا من راننده تاكسي كه نبودم ، از بيچارگي رانندگي مي كنم .

من نمايندگي مرسدس بنز را داشتم .

لوازم يدكي اش را خيابان چراغ برق تهران مي فروختم .

بچه دار نمي شدم ، من و زنم آنقدر به كليسا رفتيم و بهكرديم دنياي ما عوض شده بود .

خوشحال و شادان و ، من شب كه در مغازه را مي بستم پر مي كشيدم به خانه ، كه بروم كه تنها بچه و فرزندم را ببينم ، تا دو سال ، و سال و نيم بچه وضعش خوب بود .

اما يك شب وقتي كه از سر كار برگشتم ، ديدم كه خانمم دم در حياط همانجا بچه بغلش است و قدم مي زند .

گفتم : چرا اينجا قدم مي زني ؟ گفت خواستم داخل خانه نيايي بچه تب كرده است ؟ گفتم تب مسأله اي نيست كه يك قرص سرماخوردگي است ، گفتم : يعني چه هست ؟ زنم زد به گريه گفت : بچه ام پا نمي گيرد .

گفتم ناراحت نباش ، تب شدت كرده است و بچه نمي تواند روي پاهايش بايستد ، حالا برويم دكتر .

مع الاسف دكتر با يك معاينه دقيق در اولين لحظه به من نگاه كرد و گفت : اين بچه تو است ؟ گفتم : فرزند من است .

گفتم : دكتر بگو ببينم چه شده است ؟ گفت : بايد به خبر بدي به تو بدهم .

اين بچه با معايناتي كه من مي كنم مع الاسف فلج قطعي است .

يك فلج هايي است ده درصد فلج است ، پنجاه درصد فلج است ، اما اين طفل صد در صد فلج اس.

بچه را از زير دست و بال دكتر كشمطب ديگر ، آن هم گفت : فلج است ! آن شب نزد چند تا دكتر بردم همه گفتن فلج قطعي است .

مثل اينكه اين آسمان را به سرمن زدند .

مأيوس و نااميد گريان و لرزان ، ديگر بچه يادمان رفته بود و همه اش گريه مي كرديم .

آمديم خانه فردا صبح به زنم گفتم اگر اين بچه رفته نباشد من هم مي ميرم .

بيا اين بچه را ببريم خارج .

سپس او را بردم فرانسه ، اطبا در اولين معاينه گفتن فلج قطعي است و هيچ كار نمي توانيم بكنيم .

از آنجا بچه را بردم انگستان ، اطبا گفتند : كه بچه فلج قطعي است و هيچ كاري نمي شود برايش كرد .

من بيچاره شدم طبيعتاً اين مسافرتهاي پر خرج مرا مقروض كرد ، مغازه ام را فروختم و سرمايه ام از دستم رفت و اجاره نشين شدم و الان هم اجاره نشين هستم .

يك خانه دو طبقه است و ما بالا مي نشينيم ، آپارتمان نشين هستيم صاحب خانه كه مسلمان و شيعه است پائين مي نشيند ، تاكسيران شدم " گفتم : " بگو چطور بچه ات شفا پيدا كرد ؟ " گفت آقا عجله نكن الان برايت مي گويم ، يك شب من از سركار ، همين تاكسيراني برگشتم و خيلي خسته بودم هوا گرم بود و تابستان بود ، ديدم تمام چراغهاي طبقه بالا روشن است .

گفتم لابد مادر زنم آمده است و مهمان داريم رفتم بالا ، ديدم نه ، مهمان نداريم زن و بچه ام هم نيستند ، گشتم ديدم عقب يك اتاق تاريك آنجا ، خانمم بچه اش را بغل كرده است و زار و زار گريه مي كند .

گفتم زن مگر چه شده است ، من كه بيچاره شدم ، هستي ام را از دست دادم .

خوب خدا نمي خواهد بچه شفا بدهد .

وقتي خدا نخواست شفا بدهد من چه خاكي به سرم بكنم .

ديگر اين همه گريه نكن و خودت هم مريض مي شوي ، بدتر از بچه " .

برگشت به من يك نگاهي كرد ، گفت : " ناراحت نباش امشب مهمان داريم " ( اي ابوالفضليها ، اي گرفتارها ، ببينيد وقتي كه يك مسيحي دلش بشكند ابالفضل چه زود مي آيد به اوسر مي زند .

نمي دانم امشب در مجلس دل شكسته است .

حاجتمند و گرفتار است ؟ امشب من دلم مي خواهد همه حاجتهايمان را بگيريم .

) گفت : " امشب مهمان داريم " گفتمگفت : " مهمان غذا نمگفتم : " يعني چه درست حرف بزن " گفت : " به تو كه گفتم مهمان داريم " گفتم : " مهمان كي هست ؟ " گفت : " بنشين غذايت را بخور بعد بيا اينجا برايت بگويم " گفتم : " من شام نمي خورم حرفت را بزن ، مهمان چه كسي هست و اسمش چه هست ؟ " گفت : " من نميدانم اولين بار است كه اسمش را شنيده ام ، اين خانمهاي مسلمان به من گفتند : يك آقايي است به نام " ابالفضل العباس " اگر يك دلشكسته اي متوسل به او بشود آن آقا مي آيد و مريضش را شفا مي دهد .

" گفت : يك طوري خانم من باور كرده بود .

وقتي كه براي من تعريف مي كرد من هم يقين كردم اين آقا امشب مي آيد صد در صد يقين كردم .

گفتم : كجا خانمها به توگفتند ، گفت : بعد از ظهر اين خانم صاحب خانه از طبقه پائين مرا صدا زد .

گفت : چادرت را سر كن بيا پايين ما مجلس روضه داريم .

من نمي فهميدم روضه چه هست .

بچه فلجم را بلغم كردم و رفتم پايين ديدم يك سفره انداخته اند .

يك كمي پلو عدس گذاشتند و يك ظرف خرما گذاشته اند ، يك قدي سبزي خوردن گذاشته اند ، يك قدري نان گذاشته اند .

گفتم چه سفره اي است ناهار كه نيست ، شام هم كه نيست .

گفتند : اين سفره " ام البنين " است.

گفتم ام البنين يعني چه ؟ گفتند : يعني يك مادري بوده است ، داغ چهار جوانش را ديده است جوانهايش كربلا كشته شده اند .

اين مادر در مدينه بوده است حتي جنازه بچه هايش را نديده است ( يا ابالفضل تو را به حق ناله هاي مادرت ام البنين ) خانمها به من گفتند : كه مگر بچه ات فلج نيست .

مگر هر دري كه زده اي به رويت بسته نشده است .

تو چرا به ابالفضل متوسل نمي شوي توبگو : ابالفضل تو را به حق ناله هاي مادرت ام البنين بچه ام را شفا بده ، زنم گفت : من خيلي گريه كردم وقتي كه بلند شدم گفتم چرا بچه ام خوب نشد ، گفتند : مي روي بالا اتاق خودت گريه كن .

متوسل به ابالفضل شود و دست از دامنش برندار ، امشب آقا مي آيد و شفايش مي دهد .

حالا من يقين دارم كه امشب ابالفضل مي آيد .

اين راننده زار مي زد و براي من تعريف مي كرد ، به من گفت : حاج آقا ، تابستان بود و در اطاق به طرف ايوان باز بود من به دنبال صحبتهاي همسرم بعد از گريه بسيار در حالتيكه دست بچه در دستم بود خوابم برد يك مرتبه از خواب پريدم ديم بچه دستش را از دست من آرام بيرون كشيد ، من بيدار شدم ، فكر كردم مي خواهد بغلطد من آزادش بگذارم ، دستش را آرام بيرون كشيد و غلطيد من يك مرتبه با تعجب ديدم بچه ام كه دو سال بود سرپا نمي ايستاد ، بلند شد و سرپا ايستاد .

بعد دويد به طرف حياط كه اگر من نگرفته بودم ، بچه مي افتاد ، من بلند شدم و دويدم بچه را بغل كردم گفتم ، پسر كجا مي روي ، گفت بابا رهايم بكن اين آقا سوار اسب است و مرا صدا مي زند ( همه بگوييم : يا اباالفضل ) چه شود اگر ز راه وفا نظري به جانب ما كني كه ز كيمياي نظاره اي مس قلب تيره طلا كني كه اگر كني به يكي نظر ،بوسه امامان " عليه السلام " بر دستان ابوالفضل از اين دستهاي پر بركت كه چند امام بوسيده است ، چرا فيض نبرده و حاجت نگيريم ؟ اول علي " عليه السلام " احتمالاً بوسيد و گريه كرد .

ام البنين ديد به جاي صورت و لب و دهان طفل ، پدر لب روي بازوي ابالفضل گذارده مي بوسد و مي بويد و گريه مي كند ، مادر بي طاقت شد .

و گفت : آقا مگر دست بچه ام عيبي دارد ؟ چرا او را مي بوسيد ؟ چرا گريه مي كنيد ؟ شايد آقا فرمودند : " ام البنين اين دست ها را از بدن جدا مي كنند .

" دوم اعلقمه مي آمد صورت روي زمين آمده و فرياد كرد برادر [5] برادرت را در ياب .

حسين با شتاب به ميدان و به طرف علقمه مي رفت بعضي مي گويند آقا پياده شد ببينند دستهاي قلم شده برادر روي زمين افتاده است آن د.

زبانحتو از من باقربان شاگر بيند تو را شاه مدينه بخواهد عذراگر بيند تو را شاه وفادار يقين داند كه گشته بي علمدار فلما قتل العالان انكسر ظهري و قلت حيلتي ...

و انقطع رجائي [6] .

حسين " عليه السلام " سر برادر را بدامن گرفت شايد فرموده باشد : برادر ، مگرمرا صدا نكردي چشم خون گرفته را باز كن يكبار ديگر همديگر را ببينيم .

ديده بگشا كه طبيب سربالين آمد ديده بگشا كه حسين با دل غمگين آمد ديده بگشا به من اي سر و بخون غلطيده تا نگويد حسين داغ برادر ديده برادر برخيز سكينه منتظر آب است ، خواهرانت حامي ندارند .

اليوم نامت اعين بك لم تنم - و تسهرت اخريمنامها [7] لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم .


پاورقي

[1] سوره طه ، آيه 30

[2] " ناسخ التواريخ از بعضي از علماء نقل مي كند كه عباس بن علي " عليه السلام " در شب عاشوري به شهادت رسيده است اما اكثر مورخين شهادت آن حضرت را روز عاشورا نوشته اند چون از فرزندان علي " عليه السلام " دو تن عباس نام ، عباس الاصغر و عباس الاكبر واحتمالاً عباس الاصغر در شب در طلب آن به شهادت رسيده و عباس الاكبر در روز عاشورا " .

[3] به موجب تاريخ و روايات فريقين ، رسول الله " صلي الله عليه و آله " دو مرتبه به ياران خود عقد اخوت برقرار فرمود ، اول در مكه معظمه و مرتبه، ما اخوت اول سبب اين شد كه رسول اللو اعوان آن حضرت اگر گاهي مي خواستند يكديگر را ملاقات كنند يا نماز بخوانند و يا از طرح و برنامه اي مطلع شوند مانند بيعت عقبه بايستي بالاي صخره ها و يا كنار كوه هاي صعب العبور اطراف مكه مي رفتند و با مشكلات روز افزون مواجه بودند و بيشترين ايذاء از ناحيه مشركين متوجه پيامبر " صلي الله عليه و آله " و ياران مي شد به جايي كه رسول خدا " صلي الله عليه و آله " افصح عرب و عجم مي فرمايد : ما اوذي نبي مثل ما اوذي " مرحوم دكتر ابراهيم آيتي ( ره ) در تاريخ پيامبر اسلام صفحه 98 از استيعاب نقل مي كند تا موقعي كه دعوت آشكار نگشته بود اصحاب رسول خدا " صلي الله عليه و آله " براي نماز به درهاي مكه مي رفتند و نماز خود را از مشركين قريش پنهان مي داشتند ، يكي از روزها صعد بن اوبي وقاص با چند نفر از اصحاب رسول خدا " صلي الله عليه و آله " از جمله عمار بن ياسر ، ابن مسعود ، خباب الارت ، سعيد بن زيد در يكي مشركين رسيدند و با نمازگزاران دكارشان را نكوهش كردند تا جنگ در ميان آنان شديد در گرفت .

در همين روز بود كه سعدوقاص مردي از مشركين را با استخوان فك شتري زخمي شد ، و اين نخستين خوني است كه در اسلام به دست مسلماني از مشركين ريخته شد ، پس از اين واقعه رسول خدا " صلي الله عليه و آله " و ياران به خانه ارقم بن ابي ارقم آمدند و اين خانه مقر اولين كنفرانس هاي و اجلاس هاي اسلام شد .

در آنجا نماز مي خواندند و خدا را عبادت مي كردند و به موجب بعضي از روايات در اين خانه چهل نفر به پيامبر " صلي الله عليه و آله " ايمان آوردند و اولين عقد اخوت بين مسلمين ايجاد شد .

( سيره ابن ه شام، ص 275 ) دكتر گرجي در پاورقي ، صفحه 99 در تاريخ پيامبر اسلام از سيرة الحلبيه نقل مي كند كه خانه ارقم در پاي كوه صفا بود و اكنون بدار خيزران معروف است ، منصور خليفه آن را خريد و به فرزندش مهدي داد ، سپس مهدي آن را به خيزران مادر دو فرزندش موسي هادي و هارون الرشيد بخشيد و در اسلام زني نبود كه مادر دو خليفه باشد مگر همين خيزران علامه سيد شرف الدين در كتاب المراجعات صفحه 137 مي فرمايد : و الاحاديث الوارده يوم المئواخات الاولي و كانت في مكه قبل الهجرة و حيث آخا رسول الله " صلي الله عليه و آله " بين المهاجرين خاصه و يوم المئواخات الثانيه و كانت في المدينه بعد الهجرة بخمسه اشهر حيث اخابين المهاجرين و الانصعيقول لانبي بعدي " .

واالعترةطريق غير هم من المئواخاة الاولي حديث زيد بن ابي اوفي و قد اخرجه احمد بن حنبل في كتاب مناقب علي " عليه السلام " و ابن عساكر في تاريخه و بغوي و الطبراني في مجمعيهما والبارودي في المعرفة و ابن عدي و غيرهم .

و الحديث طويل قد اشتمل علي كيفية المؤاخاة وفي اخوه ما هذا لفظه فقال علي " عليه السلام " : يا رسول الله " صلي الله عليه و آله " لقد ذهب روحي و انقطع ظهري حين رأيتك فعلت باصحابك ما فعلت غيري فان كان من سخط علي فلك العتبي و الكرامة : فقال رسول الله " صلي الله عليه و آله " و الذي بعثني بالحق ما اخرجتك الالنفسي انت مني بمنزلة هارون من موسي غير انه لانبي بعدي و انت اخي و وارثي فقال " عليه السلام " و ما ارث منك قال ما ورث الانبياء من قبلي كتبا ربهم و سنة نبيهم و انت معي في قصري في الجنة مع فاطمه " عليهما السلام " ابنتي و انت اخي و رفيقي ثم تلا اخوانا علي سرر متقابلين .

" سوره 15 ، آيه 45 "

[4] در سفينة البحار آمده است : " عدد جراحات اميرالمؤمنين " عليه السلام " باحد علي ما في تفسير علي بن ابراهيم القمي ( ره ) تسعون و في خرائج اربعون ، و ست عشر ضربة سقط الي الارض في اربع منهن عن محمد بن الحنيفة في حديث رواه عن ابيه في امتحان الله اياه في مواطن منها احد ثم قال علي و قد جرحت بين يدي رسول الله نيردائه و امر يده علي جراحانه و كاما علي الله ثوابه ان شاء الله و مرحوم مفيد ( ره ) دراختصاص مي فرمايند : " ذكر و سبعين خصله مجمعة في اميرالمؤمنين ترك الشكاية في موضع الم الجراحة و كتمان ما وجد في جسده من اثر الجراحات من قرنه الي قدمه و كانت الف جراحة في سبيل الله و قالوا انصرف اميرالمؤمنين " عليه السلام " من احد و به ثمانون جراحة يدخل فتايل من موضع و يخرح من موضع فد خل رسول الله عائداً و هو مثل المضقة علي نطع .

فلما رأه رسول الله " صلي الله عليه و آله " بكي االي ان قال و شكت المرئتان " الجراحتان" ما جيد من الألم قال فعد ما به من اثر الجراحات عند خروجه من الدنيا فكانت الف : جراحة من قرنه الي قدمه .

و در تفسير فخر رازي آمده است عدد مسلمين در واقعه احد هزار نفر و بحارالانوار از اعلام الوري شيخ طبرسي نقل مي كند كه عدد مسلمين هفتصد نفر بودند اما مانند اكثر جنگها كه عدد مسلمين كمتر از دشمن و حداقل سلاح را دارا بودند به حول وقوة الهي سرافراز و پيروز جنگ را به پايان مي بردند چون ايمان داشتند ، " اللهم فتية امنو بربهم و زدناهم هدي" در واقعه احد رسول الله " صلي الله عليه و آله " عبدالله بن عمر و پدر جابر را با جمعي مأموريت دادند تا شكاف و شعب كوه كه از نظر موقعيت جنگي حساس بود محافظت كنند تا دشمن از آن نقطه دفعتاً حمله نكند .

در ابتداي جنگ مسلمين پيروز شدند و دشمن پابه فرار گذاشت ، سنگر نشينان ديدند مسلمين پيروز مشغول جمع غنيمت شدند با ديدن اين منظره طمع آنان تحريك سنگر و فرمانده خود عبدالله را وا گذاشتند و به سوي ميدان براي گرفتن عنيمت هجوم آوردند .

اي بسا مرد زيرك آگاه كه به حرص و طمع فتاد به چاه ، با آنكه رسول خدا " صلي الله عليه و آله " فرموده بودند در هر شرطي از شرايط سنگر را ترك نكيند .

سخن رسول الله و فرمانده را از ياد بردند و عبدالله را تنها گذاردند .

اما دشمن فراري شكست خورده وقتي نگر را خالي ديد به فكر تصرف اين نقطه حساس افتاد .

خالدين واليد با جمعي حمله آوردند عبدالله و چند تن ديگر را شهيد و در حالي كه از بالاي بلندي سنگر به رسول الله " صلي الله عليه و آله " اشاره مي كرد فرياد مي زد اين است محمد آنكه شما مي خواهيد دشمن زخم برداشته عصباني به يك مرتبه با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و هر چه امكان داشت هجوم آوردند تا هفتاد نفر را به شهادت رساندند به قدري حملات شديد بود كه لشكريان اسلام پا به فرار گذاردند به غير از اميرالمؤمنين " عليه السلام " و ابودجانه انصاري و سهل بن حنيالمكنالله ام عمارة من باسلي انثي تطاعلله در ابيك انصارية مضت الدهور و انت نصب عيان علي " عليه السلام " در يك لحظه احساس كرد كه اگر با تمام قدرت مقابل دشمن نايستد نستجيربالله امكان دارد تار مويي از سر پيامبر كم شود حيدر كرار با شدت هر چه تمامتر دشمن را دورلا فتي الاعلي لا سيعلي كو كه حلال هر مشكل است علي كو كه مفتاح قفل دل است ( ابن شهر آشوب به قول منتخب از عامه نقل مي كند ) كه در غزوه احد شانزده ضربه عظيم به بدن مبارك حضرت امير وارد شد و در هر ضربت حضرت زميمي كرد و در اين غزوه عتبة بن ابي وقاص برادسعد سنگي بر لب و دندان پيامبر زد ، بعضي گفته اند دندان رباعي آن حضرت از طرف زيرين شكست و مغيرة بن عاضي سنگي به پيشاني و سنگي بر دست رسول الله زد و خكن علي ناديا علياً مظهر العجلك فكل هم و غم سينجلي بولايتك يا علي يا علي يا علي و شيطان فرياد زد قتل محمد

[5] فانقلب عن فرسه و صالح الي اخيه الحسين " عليه السلام " ادركني " نفس المهموم " .

[6] بحار؛ و قمقام ، ص 442

[7] فانقلب عن فرسه و صالح الي اخيه الحسين " عليه السلام " ادركني ( نفس المهموم ، صفحه 208 )


صادقي واعظ