بازگشت

شب سوم محرم


بسم الله الرحمن الرحيم

" الحمدلله رب العالمين باريء الخلائق اجمعين ثم الصلاة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد " صلي الله عليه و آله " و اللعن علي اعاديهم اجمعين من الآن الي يوم الدين " " ان عكتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعحرم [1] .

ماه هاي حرام در اسلام مي دانيد كه ماه محرم ، يكي از چهارماه حرام است .

ماه ذي قعده الحرام ، ذي حجة الحرام ، رجب المرجب و محرم الحرام .

اين چهار ماه ملقب به ماه حرام است ، چرا ؟ چون قبل از اسلام و طلوع اسلام در دوران جاهليت اعراب جاهلي كه زندگي و اقتصادشان يك قسمت به وسيله جنگ و درگيري اداره مي شد ، در عين حال از جنگ در تمام سال به تقانوني تصويب و امضاچهار ماه شمشيرها را غلاف كنند .

از جنگ و خونريزي خودداري كنند .

پس قبل از آغاز و طلوع اسلام اين چهار ماه ملقب به ماه حرام شد ، از جمله ماه محرم است .

امام رضا " عليه السلام " و گريه براي امام حسين " عليه السلام " دوستداران علي ابن موسي الرضا " عليه السلا" به نام ريان ابن شبيب است ، مي گويد : من معمولاً صبحها مي رفتم خدمت آقا علي بن موسي الرضا " عليه السلام " عرض ادب مي كردم .

كم نبودند افرادي كه قبل از شروع كار خدمت بزرگان دين از جمله رسول اكرم " صلي الله عليه و آله " و اهل بيت " عليه السلام " مي رسيدند .

ما مردم سكنه قم يا مسافرين هم كه هر روز صبح اگر از كنار اين حرم مطهر عبور مي كنيم ، محضر بي بي ، ولو مختصر ، سلام عرض كنيم عرض ادب كنيم و خلاصه انرژي معنوي بگيريم و بعد برويم دنبال كار و زندگي روزمره .

ريان ابن شبيب گفت : من در يكي از روزهاي اول محرم صبح رفتم منزل امام هشتم ، به اباصلت گفتم : " آقا كجا هستند " ؟ گفت : " آقا طبق معمول داخل اتاق مخصوصشان بعد از نماز صبح مشغول تعقيب نماز و دعا هستند " .

گفتم : " اباصلت اجازه مي دهي من بروم خدمت امام رضا و سلامي عرض كنم ؟ گفت : مانعي ندارد بفرماييد .

من وارد حجره امام هشتم شدم ، سلام كردم آقا پس از جواب سلام فرمودند : " ريان ابن شبيب امروز چه روزي از ماه است ؟ " عرض كردم روز اول محرم ، فرمودند : " روزه اي " ؟ گفتم : نه ، قربانت گردم ، فرمودند : " اين روزي است كه خداوند دعاي حضرت زكريا را مستجاب فرمود .

يعني همان وقتي كه از خداوند فرزند طلب كرد و ملائكه او را ندا كردند در محراب كه خداوند بشارت مي دهد تو را به يحيي ، پس هر كسي كه امروز را روزه بگيرد و دعا كند ، دعاي او مستجاب گردد .

سپس فرمودند : محرم ماهي است كه مردم زمان جاهليت قبل از طلوع اسلام خون يكديگر را نمي ريختند ، اما در روز دهم ماه محرم كه هر نوع جنگ و خونريزي حتي در عده از خدا بي خبر ، متظاهر به اسكربلا جمع شدند بين دو نهر آب جاري جد غريبم ، حضرت اباعبدالله الحسين " عليه السلام " را با لبت تشنه به شهادت رساندند .

حسين " عليه السلام " را كشتند ، همانطوري كه گوسفند قرباني را مي كشند " .

مي دانيد چرا تشبيه به گوسفند قرباني كرده اند ؟ چون در كشتن گوسفند قرباني هيچ كس دل نمي سوزاند .

تا به حال شده ببينيد يك گوسفندي را لب نهر خيابان سر مي برند .

بگويند : آقا بي انصافي نكن ، چرا اين حيوان را سر مي بري ؟ همه مي دانند كه گوشت گوسفند حلال است و سر بريدنش هم جايز است .

هيچ كسي نچ و نوچ نمي كند مانع نمي شود دل نمي سوزاند .

همانطوري كه ريختن خون قرباني مباح است ، حسين را كشتند و يك نفر نگفت : چرا حسين غريب را با لب تشنه سر مي بريد و تكبير هم گفتند ! آنگاه علي ابن موسي الرضا " عليه السلام " خيلي گريه كرد و فرمود : " يابن شبيب ان كنت باكيا لشيء فابك للحسين بن علي بن ابيطالب فانه ذبح كما يذبح الكبش ، اي پسر شبيب اگر قرار است براي چيعليه السلام " گريه كن كه او را مانند سر بريدند [2] " .

نمي شود در اين دنيا آدم گرفتار مشكلات نشود و بارش نيفتد ، بيماري داريم غم و گرفتاري ومشكلات احياناً سراغ ما خواهد آمد بالاخره انسان در زندگي گاهي به بن بست مي رسد .

امام هشتم فرمود : " پسر شبيب اگر يك وقت مشكل پيدا كردي ، خانه قلبت كانون غم شد و خواستي گريه كني و دلت را خالي كني ، مواظب باش قبل از هر چيزي اول براي حسين گريه كن ، براي حسيني گريه كن كه مظلوم عالم و سيد الشهداء است " .

من عرض كنم ، يابن رسول الله يا علي ابن موسي الرضا ، درست است دل شما خون است از اين واقعه اسف بار و مردم كوفه خيلي بي فايي كردند و حماقت نمودند ، اما ناگفته نماند كه جمع قليلي كه ابا عبدالله الحسين " عليه السلام " بودند ، فوق وفا ، وفا كردند .

و فوق ايثار جانبازي كردند نه تنها با حضرت حسين بنه شان را ضميمه كردند ، كه خونشان هم با خون عزيز فاطمه مخلوط شد .

درباره زهير يكي از شهداي بزرگ كربلا را من امروز ياد مي كنم .

بهترين بحث در اين دهه عاشورا ياد خود كربلائيها است ، آنهايي كه كربلا را ساختند و كربلا را ابدي كردند : زهير ، اين مرد در اوائل از طرفداران خون عثمان بود .

زهير به قول طبري از علاقه مندان به ياري حسين " عليه السلام " نبود از طرفي مي خواست از دور ناظر قضاخارج شدند و زهير حج انجام روز پس از امام به جانب كوفه حركت كرد ، منتها راه را دو منزل يكي طي مي كرد تا نزديك اما رسيد هر كجا كه كاروان كربلا توقف داشت زهير حركت مي كرد و بالعكس چون نمي خواست با امام ملاقات كند.

اما با تمام اين عقب گردها دست تقدير خداوند و كرم واسعه حسين " عليه السلام " به سوي او گشوده شد و او را دستگيري كرد ، اگر زهير سر ياري ما ندارد اما من حسينم ، من به سوي او دست دراز مي كنم .

چون من سفينة النجاة و باب رحمتم اگر از من مي گريزد من رحمت به سوي او مي فرستم ، باشد كه نجاتش بدهم نه به خاطر اينكه جمع شوند و نگذارند مرا بكشند ، من كار ولايي خود را انجام مي دهم .

ملاقات نماينده امام با زهير امام " عليه السلام " به حجاج ابن مسروق فرمود : " حجاج تو از طرف من مأموري برو الان زهير را دعوت كن بيايد پيش من " ، ابن مسروق گفت : آمدم كعليكم يا اهل المخيم " : " و عليك السلام ، تفض" من پرده خيمة را بالا زدم سر داخل خميه كردم ، ديدم زهيريان مشغول خوردن غذا هستند وقتي زهير چشمش به من افتاد غير منتظره بود نمي خواست مرا ببيند ، چون مي دانست كه من جزء كاروان حسينم ، با تعجب از من پرسيد كه " مكجايند " ؟ گفتم : تا از تو دعوت كنم بيايي حسين فاطمه را كمك كني و ياري نمائي .

تو هم جزء صفت افراد بزرگوار و با تشخيص بشوي " .

زهير چون اين خبر برايش غير منتظره بود .

چند لحظه قدرت تفكر از او و اطرافيانش سلب شد .

من ديدم لقمه اي كه گرفته و بالا آورده بود مي خواست به دهان بگذارد قدرت تصميم گيري نداشت ، لقمه تو دستش خشك شد .

نمي توانست تصميم بگيرد لقمه را برگرداند داخل ظرف و نمي توانست تصميم بگيرد لقمه را بخورد ، همانطور كه لقمه در دستش بود بهت زده به من نگاه مي كرد ، يك سكوت مرگبار چند لحظه اي به در و ديوار خيمه و سرنشينان آن حاكم شده بود " كان علي رؤوسهم الطير ، گويا پرنده اي باآرام ساكت اما اين سكوت نداي مقدس از حلقوم زني بنام دلهم يك زن با ايمان ، يك خانم با تشخيص ، همسر زهير يك نداي مقدس از حلقوم اين زن برخاست و سكوت را تبديل به تحرك كرد .

خموشي و فرسودگي را تبديل به جنبش و قيام كرد .

زن ها در پيشبرد كارهاي خير براي مردهايشان و آگاه كردن خانواده و نجات آنها از سيئات داراي نقش به سزايي هستند .

الان من وقايعي از خانواده ها در نظرم هست كه يكي از آندر يك سفر ماه مبارك رمضان به يكي از شهرشمال ، يك آقايي ، مرا افطاري دعوت كرد ، شب احياء بود ، بعد از افطار كه من از خانه خارج مي شدم كه بروم مسجد براي منبر و دعا و قرآن سرگيري ، صاحب خانه كنار درب منزل به من گفت : آقاي صادقي امشب تو را قسم مي دهم به فرق شكافته امير المؤمنين به همسر من دعا كن .

من با تعجب به او نگاه كردم .

گفتم : از ترس ، اين حرف را مي زني ؟ گفت : نه ، خدا مي داند ، نگاه نكنيد كه من آدم سر به راهي هستم ، حالا دعاي كميل را از حفظ مي خوانم ، در مسجد اذان و اقامه مي گويم ، اهل نماز شب شده ام ، تمام اين موفقيتها را همسر دلسور و مهربانم به من كمك كرده است .

من در اين شهر معروف بودم به شمر ، از شمر ، اين همسر آگاه و خوبم حسين ساخت .

نزديك سي سال است از آن واقعه گذشته است .

و من با ايمان ، تأبدي ها و مردها و بچه ها دارند آنها را به راه راست هدايت و از آنها افرادي پاك و منظم مي سازند .

در اين قصه تاريخي دلهم ، همسر زهير ديد زهير و امانده شده است و نمي تواند تصميم بگيرد ، اما حسين سراغش فرستاده است ، توجهي ندارد و سكوت كرده است يكبار اين خانم فرياد زد: " زهير چرا خموشي ؟ چرا بي حسي ؟ مگر نشنيدي اين آقاي مي گويد : من نماينده حسينم ، حسين پسر فاطمه زهرا نوه پيغمبر با يك مشت زن و بچه در اين بيابان حيران و پريشان است ، تو چه گرم و گيرا حرف زد كه زهير به حال عادي برگشت .

مثل اينكه خواب بود از خواب پريد ، باز دلهم گفت : " بلند شو از جا ، نمي خواهي حسين را همراهي كني ؟ برو لااقل زيارت امام حسين " ، از جا بلندش كرد .

آمدن زهير به سوي خميه امام حسين " عليه السلام " زهير سوي حسين حركت كرد .

مي رفت اما يك قدم جلو يك قدم بر مي گشت ، رفت سلانه سلانه و بي ميل مي رفت تا به در خيمه سيد الشهداء رسيد ، گفت : " السلام عليك يا اباعبدالله ، السلام عليك يا بن رسول الله " ، شايد خود امام گوشه پرده خيمه را كنار زد ، در تاريخ نداريم كه اما حسين به او چه گفت ، يا زهير به حسين چه عرض كرد ، يك اموري هست كه گفتني نيست ، با يك نگاه گاهي مسائل زياد خوانده مي شود به قول شاعر : عشق را طي لساني است كه صد سال سخن دوست با دوست به يك چشم زدن مي گويد گاهي مشرف مي شوي حرم حضرت معصومه يا حرم علي بن موسي الرضا يك نگاه به ضريح مي كني دگرگون مي شوي ، وضعت عوض مي شود .

روز عاشورا گاهي گنهكاري يك هيكل مي بندد و علم امام حسين رابه دوش مي كشد و از پرده جگر فرياد مي كشد : يا حسين .

و حسيني مي شود و تمام سيئاتش مبدل به حسنات مي گردد .

و در يك لحظه نجات پيدا مي كند زهير وقتي سلام كرد ، و پرده خيمه كنار رفت حسين يك نگاه به او كرد .

شايد فرمود : بفرما زهير ، زهير داخل خيمه شد ، اينجا تاريخ ساكت است نمي دانيم چه مطالبي گفتگو شده است و يا نيازي به گفتگو نبوده است ، فقط زهير نگاه كرد ديدو بال شكسته ، افسرده حال گرد چهره نشسته رنج سفر ديده ، سر روي شانه و دامن بابا گذاشته اند شاييك نگاه كرد حسرگشته اكساني را كه بر زهير ، ببين از اين كوه ببه آن تپه ، در بين صحرا با يك مشت كبوتران حرم آل رسول ، حيران و سرگردان ، هنوز هم دلت را خوش كردي به چند ركعت نماز ؟! اي زهير حسين را ياري نمي كني ؟ زهير با اين جلوه حسيني همه چيز را درس گرفت ، اباعبدالله الحسين برايش جلوه اي كرد ، دل را برد همان جليك عمري است به نيم جلوه تواني كه قتل عام كني نعوذ بالله اگر جلوه را تمام كني محرم كه مي آيد ما زحمتمان كم مي شود ، نمي خواهد روضه بخوانيم فقط مردم ما نام حسين را كه مي شنوند دل مي شكند و اشكشان سرازير مي شود .

بيين چه جلوه اي براي مردم كرده است .

خداحافظي زهير زهير برگشت ، به داخل خيمه خود نرفت ، دم در خيمه همسرش راهمراهان من " و قدعزمت علي صحبلأفديه بنفسي " [3] .

مي داني چه گفت :؟ گفت : همسرم من هم تصممي گرفتم حسين را ياري كنم ، رفتم به سوي حسين تا جانم را فدايش كنم .

ديديد چه جلوه اي سيد الشهداء برايش كرد ؟ يك مقداري كه رفت ، بعضي گفته اند : پشت سرش همسرش دويد وسط راه دامنش را گرفت گفت : زهير كجا مي روي ؟ مگر قرار ما اين نبكرد ؟ آيا من تو را راهي كوي اباعبدال؟ گفت : چرا خداحافظي كنم و بيايم .

گفت كشته شدن دارد اسارت دارد ، من طاقت ندارم ببينم همسرم اسير دشمن شده است .

گفت : مسأله اي نيست اما جواب اين حرف را بده كه مگر با امام حسين زن و بچه نيامده است ؟ مگر زينب دختر علي با اين كاروان نيست ؟ اگر بناست زينب اسر بشود چرا من اسير نشوم ؟ اگر بناست سيلي به صورت سكينه بخورد ، چرا بچه هاي من سيلي نخورند ؟ چرا من فداكاري نكنم ؟ زهير گفت : همسرم اين را راست مي گويي ، اما من قوت قلب حسيني را ندارم ، اگر مي خواهي من بروم آقا را ياري كنم تو حتماً بايد برگردي .

گفت : عيبي ندارد من بر مي گردم ، اما يك قول بده ، گفت : چه قولي به تو بدهم ؟ گفت : قول بده فردايزهراي صديقه ، همسرحسين راهغم عشقت ز گنج رايگان به وصال تو زكفي از خاك كويت در حقيقت خدا داند كه از كون و مكان به زهير با حسين ضميمه شد .

نه تنها بنه اش را كنار اساس حسين گذاشت ، رفت كه خونش مخلوط خون علي اكبر حسين بجنگ نماياني كرد ، او را به شهادت رساندند [5] ، و واقعه عاشورا گذشت .

قصه كربلا تمام شد .

دفن زهير خبر شهادت به كوفه رسيد .

همسر زهير غلامش را صدا كرد ، گفت : " غلام ، خبر شده ايم عزيز فاطمه را مظلوم كشته اند ، اما حتماً بدنش را وسط صحرا نمي گذارند ، دوست داران حسين " عليه السلام " و پيامبر " صلي الله عليه و آله " بدن عزيز زهرا را احترام كرده اند ، حتماً دفن ارباب تو كفن ندارد .

بيا مولايت را تلافي كن ، يك كفن به تو مي دهم برو كربلا ، بدن زهيرم را كفن كن " .

غلام كربلا آمد ، بعد از يكي دو روز برگشت ، اما گريان برگشت ، نالان برگشت ، با كفن برگشت .

همسر زهير گفت : " چه بي وفايي ، چرا كربلا رفتي بدن ارباب بي كفنت را كفن نكردي ؟ " گفت " خانمم دست از سرم بردار ، من رفتم كربلا خواستم بدن اربابم را كفن كنم ، امرفتم كربلا كنار قتلگاه عريان روي زاي بي كفن حسينم عريان بدن حسينم بي سر چرا اكردند بر نوك سنان سر تو اي بي كفن حسينم دور از وطن حسينم " لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم " -------------------------------------------------------------------------------- [1] ( بدرستي كه تعداد ماه ها نزد خدا دوازده است در كتاب خدا و از روزي كه آفريده آسماناه و زمين را آفريد و چهار ماه آن حرام است ) سوره توبه ،آيه 36 [2] نفس المهموم ، ص 22 [3] مرحوم كمره اي " قدس سره " مي نويسد : " زهير به عكس موقع رفتن خدمت امام با رخي روشن مانند آفتاب از پيش امام برگشت ، و نخست فرمان داد كه سرا پرده را از زمين كندند ، خيمه را خواباندند و اثاثيه و بنه را رو به خرگاه حسين بردند ، بعد به همسرش دلم گفت : تو طلاقي ، خودت را به قبيله ات برسان ، زيرا من دوست ندارم از ناحيه من به جز خير به تو برسد .

بعد به ياران وهمراهان گفت : از شما هر كسي كه دوست دارد به دنبال من بيايد ، همراه شود چون آخرين ديدار است ، آنگاه گفت : مي خواهم حديثي را باز گو كنم ؛ در فتح بلنجر ( بر وزن سمندر 9 من شركت داپيروزي داد و غنامير جنگ ، سلمان بود ، به ما گفت : آيا خوشحاليد به اين پيروزي ؟ گفتيم : آري .

گفت : بسي جاي خرسندي است اما آنگاه كه جوانان آل محمد را درك كرديد ، آن وقت بايد خرسند باشيد كه ياري كرديد و شادمان باشيد اگر اين قابليت را خداوند به شما داد .

بلنجر شهري است در حاشيه خزر ، پشت باب الابواب كه در سال 32 در زمان عثمان به دست عبدالرحمن بن ربيعه و سلمان فارسي فتح شد .

بلازري گويد : سلمان فارسي آن را فتح كرد و از آن گذر كرده ، خاقان چين در آن طرف بلنجر با سپاه خود از پيشروي لشگر اسلام جلوگيري كرد ، و او را با 4000 يارانش به شهادت رساند ، البته در آغاز نبرد دشمن را شكست دادند ، همانند واقعه احد با ايمان و قدرت در ابتدا پيش رفتند ، به قدري سلحشور و مردانه جنگيدند كه دشمن تصور مي كرد ، اينان همانند اراده آهنينشان جسمي شكست ناپذير و پولادين دارند ، يا فرشتگاه رحمان وملائكة خدايند ، شمشير در آنها كارگر نيست ، و با اين تصور ، از دسترس لشگر اسلام خود به خود دور مي شدند و مرعوب شده ، پابه فرار مي گذاشتند و شكست را با تمام ذلت و در عين حال قدرت ظاهري در ارتش ، پذيرفتند ، تا آنكه اتفاق جالب و عجيبي افتاد .

يكي از سربازان دشمن كه از ترس در جنگل ، پشت درخت پهني مخفي شده بود ، مسلماني را تنها در نزديكي خود ديد ، او را هدف تير قرار داد كه مسلمان تيره خورده روي زمين افتاد و به خون انتظرساند و فرياد مي كرد ، كه آي نيز مي ميرند ، مرگ ، دارند ، بياييد ببينيد من خود مسلماني را با تير كشتم ، براي چه از آنها مي ترسيد ؟ بعد از اين اتفاق ، دشمن جرأت پيدا كرد ، با مسلمين نبردي سخت كردند تا عبدالرحمن شهيد شد ، و سلمان پرچم را به دست گرفت و همواره جنگ كرد تا توانست برادرش عبدالرحمن را در نواحي بلنجر دفن كند و با بقيه جنگ آوران اسلام كه سلمان فارسي و ابوهريره در ميان آنان بودند ، از راه گيلان برگشتند " .

اما گفتار زهير مي تواند سلمان باهلي ( رئيس لشگر ) باشد و يا سلمان فارسي باشد ف چون به قول ابن اثير در كامل و طبري در داشته است و ان بارض افهذا الذي بالصين ، عمت فتوحه و هو الذي يسقي به سبل القطري منظور از شاعر از اين دو كشته و دو قبر كه از افتخارات مي شمارد ، يكي قبر سلمان باهلي و ديگري قبر قطيبه بن مسلم است كه در چين آرامگاه دارد و در اين شعر اشاره دارد به قضيه معروف كه راجع به تابوت سلمان در تركستان رخ داد .

گويند : وقتي سپاه ترك ( عبدالرحمن و سلمان را مي درخشيد به اين جهت بدنتابوت م خصوص گذاشته و در سال قحطي و خشكسالي به وسيله آن استسقا مي كردند .

[4] خاتم المحدثين قمي گويد : اين روايت موافق روايت سيد است .

[5] در فن خطابه اين موضوع شايان توجه است كه خطيب بايد در فضاي مسقف دور از جنجال و هياهو با اعصاب و فكر آسوده بدور از هر نوع تشنج و پريشان حالي خطابه ايراد كند كه بتواند بر مخاطبين خود مسلط شود ، زهير در روز عاشورا در بين رجاله هاي كوفه در آن هياهو و غوغاي دشمنان و معاندين پشت زين اسب را مانند كرسي خطابه قرار داد و بانك زد : اي اهل كوفه بترسيد از عذاب خدا ، بر شما زنهار مگر نه آنست كه از حقوق برادر مسلمان بر مسلمان آن است كه او را نصيحت كند ( در صدر اسلام رسم بود كه در مسجد گاهي كسي بر مي خواست و مي گفت : " رحم الله امرأ اهدي الي عيوبي ، خداوند رحمت كند كسي را كه عيب مرا به من بگويد و اين عمل تحفه و هديه دوستانه او به من باشد " .

سپس زهير فرموده اي سپاه كوفه هنوز ما برادريم بر يك دين و بر يك مليتيم تا مادامي كه بين ما و شما شمشير نيامده بشد ، اما وقتي بر روي هم شمشير كشيديم دو جبهه خواهيم بود و دو ملت مي شويم ، راستي خداوند ما را بذريه پيمبرش در معرض آزمايش درآورده و شما را دعوت مي كنم كه ذريه پيمبر را ياري كنيد و پسر زياد را رها كنيد آيا در تمام دوران حكومت اينان به جز فساد و تباهي و بدرفتاري چيز ديگري نصيب جامعه شده است ؟ آنانند كه چشم شم را به ميل سرخ از گودي چشم بيرون كشيدند و دست ها و پاهاي شما را قطع كردند از شما مردم گوش و بيني مثله كردند و مردم را به شاخه هاي بلند خرما آويختند آيا قاريان قرآن كه نگهداران قرآنند نكشتند مانند حجر بن عدي ، هاني بن عروه و اشباه آنها ...

چون سخن او بدين جا رسيد لشكر عدوان به زهير دشنام دادند و بر عبيدالله و پدرش ثنا گفتند و فرياد كردند ما دست بر نمي داريم تا صاحب را با يارانش بكشيم و يا نزد امير به بريم .

زهير براي بار دوم آغاز به سخن كرد و گفت : اي بنده گان خدا اولاد فاطمه به مودت و دستي ياري از پسر سميه ( زنيكه خاندان او به ما حقي ندارند و خانداني كه ما در آن آنها نام نيكي براي اعقاب ما به ارث نمي گذارند ) سزاوارترند اگر ياريشان نمي كنيد پناه به خدا از اينكه كشتنشان حاضر باشيد ، پس راه را باز كنيد و كار اين مرد را با يزيد به خودشان واگذاريد ، زيرا قسم مي خورم كه او از شما بدون كشتن حسين هم راضي مي شود .

رذالت و پستي در پاسخ سخن حق چون سخنان زهير را نافذ در گوش جان لشگر يافتند براي اين كه اين عظمت را بگويند راوي مي گويد شمر بن ذالجوشن - تيري به طرف زهير رها كرد و گفت ساكت شو خدا نفست را بگيرد ما را به پرگوئي خود خسته كردي : فقال الزهير : يابن البوال علي عقبيه ...

، اي كره شتر كه تا چشم باز كرده اي براي خود پدري جز آن چهار پا كه به عقب خود مي شاشد نديده اي با تو من گفت و گوئي ندارم تو بيش از يك حيوان زبان بسته اي نيستي ، به خدا قسم گمان نمي كنم كه از كتاب خدا دو آيه را درست و يا بجا بداني و يا بخواني ، بشارت بدهم تو را به رسوائي روز قيامت شمر بي حيا گفت : خدا تو و صاحب حسين را بعد از يك ساعت ديگر خواهد كشت .

زهير گقسم شهادت در ركاب حسين " عليه السلبيشتر دوست دارم از زندگي جاويد باشما .

سپس زهير خطاب كرد به لشكر و با صداي بلند گفت : اي بندگان خدا شما را از دينتان اين ديوانه گستاخ و همراهانش گول نزنند .

و الله به شفاعت محمد " صلي الله عليه و آله " نخواهند رسيد آن مردمي كه خون ذريه و اهل بيتش را بريزند .

راوي مي گويد : پس از اينكه سخن به اينجا رسيد كسي او را از پشت سر صدا زد كه اي زهير حضرالبته بر گرد رو به ما بيا دكسري نداشت ، اگر مؤمن آل فرعون قوم خود را نصيحت كرد و دعوت خود را ابلاغ كرد به جانم سوگند تو هم به اين قو م نصيحت كردي و ابلاغ نمودي و رساندي : اگر نصح و ابلاغ نفعي داشته باشد .

پس از اين پيام و احضار زهير برگشت و رو به امام " عليه السلام " رفت " .

( ابو مخنف از حميد بن مسلم روايت كرده كه گفت : شمر بن ذي الجوشن ( لع ) فرمانده ستون چپ ( ميسره ) با لشكرش حمله كردند و به اندازه اي پيش رفتند كه نزديك سراپرده امام رسيدند شمر نيزه به خيمه زد و گفت : براي من آتش بياوريد تا اين خانه را بر سر اهلش آتش بزنم .

زنها از ترس و هراس فرياد كشيدند امام فرياد زد : پس ذي الجوشن تو آتش مي طلبي كه خانه مرا بر سر اهل بيتم آتش بزني ؟ خدا تو را به آتش بسوزاند .

زهير هم با همراهان به مقابله با دشمن پرداخت و حمله كردن ، آن چنان به اتفاق ده تن از ياران بر دشمن تاختند كه آنها را از دور خيمه دو ركردند ولي جنگ آغاز شد و زهير ابا غره ضبابي را كه از اصحاب شمر و از خويشان او بود كشت و دو جبهه ، شديد درگير شدند و عده اي كشته شدند ولي زهير سالم ماندو ظهر عاشورا با امام " عليه السلام " نماز خواند و پس از آنكه حر به شهادت حمله مي آنا زهير و أنا ابن القين أذودكم باليسف عن حسين منم زهير و منم پسر قين بادم شمشير همي شما را از حسين بر كنار مي كنم .

پس از آن كارزار ، رو به حسين " عليه السلام " كردحسين دلداي مهديا اليوم او حسناً و المرتضي عليا و ذالجناحين الشهيد الحيا جان منبه فداي تو اي رهبرم ، اي هادي و مهدي آل محمد " صلي الله عليه و آله " ، امروز است كه با جدت ملاقات مي كنم .

با حسن مجتبي و با علي مرتضي و با جعفر طيار " عليه السلام " آن شهيد هميشه جاويد ديدار مي كنم گوبا مولي و در آن نفس كه به ميرم در آرزوي تو باشم بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم طبري مي گويد : دوش به دوش امام جنگ مي كرد كه دو نفر از سران دشمن يكي كثر بن عبدالله و ديگري مهاجرين اوس او را شهيد كردند .

ساروي در مناقب مي گويد : هنگامي كه زهير بر زمين افتاد حسين " عليه السلام " به بالينش آمد و گفت : خداوند تو را دور نكند " يعني از ما " و كشندگانت را لعنت كند آن چنان آنان را مسخ كند مانند دور افتادگاني كه خدا به صورت ميمون و خوك مسخ كرده " عنصر شجاعت ج 1 ، ص 267 " آري زهير در شب عاشورا كه شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقيقت شب ظلمان نيست .

ابي مخنف مي گويد در شب عاشورا كه امام با ياران خو تجدي مذاكره كرد و به ياران اجازه رفتن داد ، و فرمود از شما بدي ، و بي مهري و يا بي وفائي نديده ام اين پيشنهاد من از آن جهت نيست كه بوي بي وفائي از شما احساس شده است حاشا كه بهتر از شما در وادي وفا سراغ ندارم و نيكوتر از شما نديده ام ، ولي چون اين مردم مرا مي جويند و بس و اگر به من دست پيدا كنند با ديگري كاري ندارند .

بنابراين شم مي توانيد برويد و جان خود را از اين مهلكه نجات دهيد هان از تاريكي شب بهره بگيرد تا صبح نشده به هر جا كه خ واهيد برويد شب همواره است و كار مركب را مي كند هر يك از شما دست يكي از جوانان خانواده مرا بگيرد و در اين سياهي شب متفرق شويد .

سخنان امام " عليه السلام " اين مضمون را تفهيم مي كرد ولي آيا مراد از اين بيان امر و فرمان بود و يا رفع تكليف و يا به آنها اختيار در انتخاب مي داد و يا آنها را براي آخرين بار مي آزمود .

كه اين بار تصميم به وفا حكايت از عمق جان عاشقانه شان مي كرد براي اينكه خود را در دهليز شهادت ميشهاخون بهاي عاشقان جز يار نيسپس از اين خطبه امام " عليه السلام " اول كسي كه اعلام وفا كرد حضرت اباالفضل العباس وسپس كساني از خانواده امام و بعضي از اصحاب و آنگاه زهير از جا برخواست و با رشادت عرض ادبي كرد كه خلاصه اش اين بودكه من مايلم اگر به كشته شدن من مرگ از تو و از جوانان خاندانت بگردد هزا بار كشته شوم .

مورخين گفته اند كه وقتي حسين " عليه السلام " لشكر خود را صف آرايي كرد زهير را بر ستون راست در ميمنه امير كرد و پرچم را به دست او داد ، حبيب را بر چپ ( ميسيره ) و پرچم قلب سپاه را به دست ابالفضل داد .

[6] متن اين حديث در ( تذكرة سبط ابن جوزي ) چنين است : " و كان زهير ابن قين قد قتل مع الحسين " عليه السلام " و قالت امراته لغلام له اذهب فكفن مولاك فذهب فرأي الحسين مجرد فقال أكفن مولاي و داعي الحسين ! لا والله .

فكفنه ثم كفن مولاه في كفن آخر علي ما نقل "


صادقي واعظ