بازگشت

مجلس دوم


بسم الله الرحمن الرحيم

نمي دانم از اين دو مصيبت عظيمه كه يكي در جان خود ماست - يعني مصيبت تدين ، و آن مصيبتي است كه دعاء " و لا تجعل مصيبتنا في ديننا " نسبت به او مستجاب نشده است - يا در مصيبت اين ايام بگويم .

اول بايد در مصيبت خودمان بگوئيم ؛ چرا كه آن صاحب مصيبت عظمي متحمل اين همه مصائب نشده ، مگر به جهت آنكه اين مصيبت را از مردم دفع كند .

پس اول بايد در اين گفتگو نمود .

در اين مقام عرض مي كنم : اللهم عظم بلائي ، و أفرط بي سوء حالي ، و قصرت لي أعمالي ، و قعدت بي أعلالي (1)؛ يعني : خداوند ! مصيبت من سنگين شده است در چند بابت .

چند دفعه مكرر مي كنم .

هر قدر بتوانم مكرر مي كنم : اللهم عظم بلائي .

ما ربحت تجارتي و حسرت نفسي (2) ؛ يعني : خدايا ، سرمايه اي كه دادي ، قدري از آن رفته ، و قدري از آن باقي مانده .

نه نفع برده ام ، نه سودي تحصيل كرده ام ، نه نفعي به چنگ آورده ام ، نه نقدي كه به بازار آخرت ببرم ، و به او متاعي خريداري كنم .

چه بازار ؟ بازاري كه در او جز نقد خالص قبول نكنند ، و صرافش ماهر است .

قلب قبول نمي كنند .

نه در اين دنيا - معامله اي كه نفعيكرده ام .

نه فروش درستي ، نه جنس درستي ، نه نقد درستي ! نمي دانم فردا كه مي روم ، من كه عامل بوده ام ، و سرمايه به من داده ، باز هم بايد مكرر كنم : " اللهم عظم بلائيخد، در دم سنگين شد ! تخم به من داده اي ، مرا به مزرعه دنيا فرستاده اي اينجا را مزرعه آخرت قرار دادي .

نه تخمي و نه شخصي ، نه نسيم رحمتي ، نه در جواني زرع پيشكاري ، نه در پير زرع پسكاري ، نه صيفي ف نه شتوي ! نمي دانم فردا كه مي رويم دقت درو ، چه درو مي كنيم ؟ اللهم عظم بلائي .

بسيار بايد بگويم .

خدايا ، در دم سنگين شده ، در اين درياي سياه دنيا افتاده ام ، و در گردانها مبتلا شده ام .

نه شناگري كردم ، نه به ساحلي رسيدم ، نه به كشتي نجاتي نشستم ! نمي دانم اين غرقابها كه براي من مهيا شده ، آخر آنها چه مي شود .

در درياي سياه دنيا غرق شده .

بعد بايد در قبر غرق شوم .

بعد در قيامت ؛ از آن غرق آخر مي ترسم .

آه ! آه ! اللهم عظم بلائي .

خدايا ، در دم سنگين شده .

الان كه اينجا هستم ، خود را دست دشمن داده ام : نفس اماره ، دشمن ، شيطان هم دشمن .

مطيع هر دو شده ام .

مي ترسم بمانم بر اين حالت ، و از اين دو دشمن ماين راه بدان ، با اين ملك الموت دشمن ؛ چرا كه او با دشمن خدا ، دشمن است .

ملكي كه به قبرت مي برد ، دشمن ، زمين دشمن ، نكرين دشمن ! پس از بيرون آمدن ، ملائكه برنده دشمن ! دشمن بر دشمن تا - العياذ بالله - مالك جهنم هم دشمن ! اللهم عظم بلائي .

خدايا ، دردم سنگين شده است .

بلايم سنگين ! راه ها در پيش دارم ، غريبم از اين عالم كه مي روم ، در اين راه هاي دور ، نه آشنائي دارم ، نه منزل ، نه رفيق ، نه توشه ! نمي دانم منزلم كجا است ؟ مي ترسم در آن عالم ، ويلان و سرگردان بي منزل بمانم .

فكذلك در همه اين عوالم .

اللهم عظم بلائي .

خدايا دردم سنگين شد .

آتش هاي گناهان همه در وجودم شعله گرفته .

اين است كه ملائكه وقت نماز مي گويند : " قوموا الي نيرانكم التي أو قد تموها علي ظهوركم " ؛ (5) برخيزيد به سوي آتش هايي كه افروخته ايد در پشتهايتان ، و به نمازها ، آن آتش ها را خاموش كنيد .

مي ترسم اين آتش ها بمانند .

وقت احضار ، آتش احتضار هم بيايد بر آنها افزوده شود .

آتش قبر هم بيايد بالاي آنها .

مي ترسم بماند تا آتش آخر كار هم بيايد بالاي آنها ! خلاصه ، دردها سنگين است ! اين چند واهمه اي كه گفتيم ، نمي دانم براي كدام يك از اينها گريه كنم " و لما منها أضج و أبكي " (6) اگر گريه ات مي آيد ان شاءالله براي رفع اينها ثمر دارد .

و إلا غصه هم بخوري ، خوب است .

و اگر نه ، واهمه هم داشته باشي ، كارت به جائي مي رسد .

و إلا خواهش دارم كه لااقل بر اين سخنها نخندي ، اميدوارم كه حاضرين مجلس همه خوف داشته باشند ، و كساني كه در دلهايشان بر اين حرفها مي خندند ، موفق اينگونه مجالس نشوند .

واهمه ديگر از همه اينها برتر است .

گفتم : مي ترسم در تجارت خاسر باشيم .

زراعت سوخته باشم ، غرق شده باشم ، ازظلمات به ظلمات رفته باشم ! اينها يكي يكي هستند .

حالا مي ترسم همه اينها باشم ! مجملاً ، الان واهمه دارها را يكي يكي ندا مي كنم ، علاجي برايشان پيدا كرده ام : اي خاسرين در تجارت ! اي كساني كه سرمايه را ضايع كرده اند ، و از دست شما رفته است و نقد خالص نداريد و نداريم به بازار قيامت ببريم ! امروز ، از زمين نجف ، ملك التجاري از راه مي گذرد ، و بار سفر بسته جنسهاي مرغوب دارد .

بناي تجارتي دارد .

اي خاسرين در تجارت ! بيائيد برويم خود را به قافله او برسانيم ...

بلي ، آنچه از احاديث بر مي آيد ، عصر دوم محرم بود كه وارد زمين " كربلا " شدند .

اي كساني كه غريبيد ، نمي دانيد در اين سفرها كه مي رويد كار شما به كجا خواهد كشيد ، مي ترسم راه گم كرده باشيد ! بيائيد چاره اي براي شما دارم : امروز ، شهسوار غريبي ، از راه مي گذرد ، و دليل شده هاي درياي سياه دنيمي ترسم از اين غرق به آن غرق تا آخر به غرقاب آخر گرفتار شويد ! امروز چاره داريم .

بدانيد كه امروز ، صاحب كشتي نجات ، شراع برداشته مي رود ، و لنگر مي اندازد در صحراي " كربلا" و كشتي او آنجا شكست مي خورد ؛ ولي باعث نجات عالمين است .

بيائيد خود را به كشتي نجات او برسانيم .

كشتي نجات به سبب او ، آب خيلي نمي خواهد .

بر روي يك قطره هم جاري مي شود .

اي زراعت سوخته ها ! اي كساني كه آمديد و زراعت نكرديد ، نه تخم و نه شخم ، نه زراعت صيفي داريد ، نه شتوي ؛ و وقت دور كردن خائب و خاسريد ! چاره داريم .

زارعي از راه مي گذرد و نونهالها همراه است ، و مي خواهد برود در " كربلا" غرس كند .

بيائيد همه با اوهمراه شده ، داخل بستان و گلستان او شويم .

او كريم است از ثمره ها و فوايد بوستان او بهره مند شويد .

اي مسافرين كه سفر مي رويد ، و از اين راه چاره نداريد ؛ و اگر نرويد ، شما را مي برند ؛ و آنجا نه خانه داريد ، نه منزل .

امروز صاحب مضيفي (7) از راه مي گذرد .

مي خواهد برود " كربلا" مضيفي ترتيب داده .

خود را به مضيف برسانيد .

از اين بابتها كه گفتم - ان شاءالله مصمم شديد برويد به اين كشتي نجات ، با اين قافله سالار ، با اين صاحب مضيف ، با اين شهسوار .

نه گمان كنيد اينها كنايه است ، كل اين مطالب حقيقت دارد ، و مبني بر واقع است .

در بعضي از غزوات شخصي خدمت ولايت مآب عرض كرد : يا اميرالمؤمنين ، كاش برادرم همراه ما بود ! حضرت فرمود : آيا دل برادرت همراه ماست ؟ عرض كرد : بلي .

قسم هم ياد كرد ظاهراً .

فرمود : در اين اردو حاضر شدند كساني كه هنوز در صلب پدرانشان مي باشند .

(8) يعني چون دل ايشان با من است ، كأنه در اين اردو حاضرند .

حالا مي گويم : بيائيد برويم از اين صحرا به او ملحق شويم ؛ تا به نجاتي و مرادي برسيم .

از اين مقام گذشته ، شماها ، نامه محبت به حضرت حسين عليه السلام نوشته ايد .

اهل كوفه نيستيد كه بي وفائي كنيد .

آن جناب از شما طلب ياري كرده است .

البته بي وفائي نمي كنيد ، همراه او مي رويد .

مصمم شديد براي اين راه ؟ از همين جا روح ها را در عالم سير درآوريد ؛ چون كه شما را به ياري طلبيده است .

هر كس ياريش به قسمي است .

ان شاءالله ، در عالم حقيقت رفتيم تا رسيديم خدمت آن حضرت .

حال كه رفتي ، ملاحظه كن حال آن حضرت را ؛ چه مي بيني ؟ خواهي ديد : مجموع اين ر اه ها را ، از كوفه تا قادسيه ، يا قطقطانيه ، مجموع را ، ابن زياد سوار و لشكر واداشته ؛ براي آنكه مبادا كسي به ياري آن جناب برود .

يا كسي از جانب آن حضرت به كوفه بيايد .

ملاحظه حالش مي كنم .

چه صفتي از صفاتش بگويم ؟ اشاره به مضموني كه حر بن يزيد رياحي رضي الله عنه نسبت به ح الات و صفاتش گفته است مي كنم، تو را كافي است ، و بر غربت و كربت آن حضرت مطلع مي شوي .

تفصيل فقرات حر را در " بحار" مي نويسد (9) ملخص آن اين است : اين بنده صالح خدا را ، به سوي ديار خود دعوت نموديد .

چون شما را اجابت كرد ، بر او از اطراف و جوانب احاطه كرديد - تا اينكه مي گويد : - راه نفس را بر او تنگ كرديد ؛ كه گويا مثل اسير است در دست شما .

اينقدر كار بر آن حضرت تنگ گرديد كه گويا بر روي زمين جز زمين " كربلا " براي آن حضرت مأوايي نبود .

از حرم جدش بيرونش كردند ، قصد حرم خدا نمود .

كار را بر او تنگ گرفتند ؛ تا آنكه از آنجا كه خانه امان است ، امانش نداده ، بيرونش كردند .

منزل به منزل از دست دشمنان فرار نمود ، آمد به كربلا .

ملاحظه كن ، مظلومي و مصيبت امامت را نبين در اثناي راه ، شخصي خدمت آن جناب رسيد و عرض كرد : چنين و چنان بكن .

گاهي عرض مي كرد : به يمن برو كه آنجا شيعيان شما بسيارند .

گاه عرض مي كرد : به فلان كوه برو منزل كن و پناه ببر .

بالاخره حضرت فرمودند : اي فلان ، اگر به خانه مورچه بروم و منزل كنم ، و پناه برم ، دست از من بر نمي دارند (10) .

گمان نكني كه مصيبت حضرت ، همين مصيبت تير و نيزه و خنجر بوده است .

از مصائب عظيمه آن حضرت اين بود كه امر آن جناب به جائي رسيده و كشيده بود كه در اين راه كه عبور مي كرد - با وفور جمعيت كه ايام حج بود و مردم از آن عبور مي نمودند - اهل قافله ها از آن حضرت كناره مي كردند كه مبادا گرفتار ياريش بشوند ! زهير بن قين رضي الله عنه مي فرمايد : ما جماعتي بوديم .

در آن ايام مي آمديم و از آن حضرت كناره مي جستيم .

تا آنكه در منزلي بر سر چاهي مكه رسولي از جانب حضرت كه : " يا زهير ، إن أباعبدالله يدعوك " حضرت ابي عبدالله تو را دعوت مي فرمايد .

ما لقمه ها را از دست خود افكنديم .

كسيزوجه زهير از عقب پرسبحان الله ! اي زهير ، فرزند رسول خدا تو را مي طلبد ، و تو آن جناب را اجابت نمي كني (11) .

از آن جمله ، در اين نواحي شخصي بود كه او را عبيدالله بن حر جعفي (12) مي گفتند .

از بزرگان عرب بود .

از كوفه بيرون آمده بود ، و در نواحي شط منزل كرده بود .

حضرت او را به ياري خود طلبيد ، اجابت نكرد .

پس آن حضرت فرمود : ما خود به منزل او مي رويم .

آن حضرت به خيمه او تشريف بردن .

فرمودند : اي مرد ! تو گناه بسيار كرده اي بيا و ياري من كن تا كفاره گناهان تو شود .

عرض كرد : من مردي هستم صاحب مال و صاحب شرف و قبيله و عشيره و نمي توانم از كوفه بيرون آيم كه گرفتار نصرت جناب تو شوم .

حال اسب مي دهم ، نيزه مي دهم .

فرمود : مرا حاجتي به اسب و مال تو نيست .

حال كه ياري نمي كني ، پس از اين صحرا برو كه صداي استغاثه مرا نشنوي .

تفصيل اين حكايت در " بحار " است (13) .

خلاصه ، كأنه مبينم : عربي آمد بر حضرت حسين عليه السلام گذشت - بر آ" حضرت سلام نكرد - تا به حر رسيد .

نامه ابن زياد در آورد به حر داد .

نوشته بود : أما بعد ؛ فجعجع بالحسين حين يبلغك كتابي هذا ، و يقدم عليك رسولي .

و لا تنزله الا بالعراء في غير خضر و علي غير ماء ؛ يعني : اي حر ، چون نامه من به تو رسيد ، كار را بر حسين تنگ بگير .

نگذار در آبادي منزل كند .

در بيابان بي آب و آبادي او را فرو بياور (14) .

از اين جهت بود كه آن حضرت مي خواست در " نينوا " يا " غاضريه " ، يا در " شفيه " منزل فرمايد ، و عيال را در دهي پناه دهد .

آن جناب را نگذاشتند ، و در " كربلا " دور از آبادي ، فرود آوردند .

كأنه مي بينيم آن جناب را ، قدري خاك آن زمين را برداشت ، بوئيد و فرمود ، يا اينكه پس از سؤال عرض كردن كه نامش " كربلا " است ، فرمود : اينجا موضعي است كه از اينجا بيرون نخواهيم رفت .

اينجا محل فرود آمدن بارهاي ماست ، و محل ريختن خونهاي ماست .(15).

إنا لله و إنا اليه راجعون ، و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون


پاورقي

1- جملاتي از " دعاي كميل " با مختصر تفاوت .

2- جملاتي از " دعاي كميل " با مختصر تفاوت

3- تجارتخانه

4- " نهج البلاغه ترجمه شهيدي " ص 384 ، حكمت 131

5- " المحصة البيضاء " 1/ 339

6- جمله اي از " دعاي كميل "

7- محل ضيافت - مهمانخانه

8- " نهج البلاغ

9- " بحارالانوار " 45/10-11 ، چاپ اسلاميه ، ت

10- همان مأخذ 45/99

11- - " لهوف ابن طاووس " ص 132

12- در " بحارالانوار " نام او " عبدالله بن حر حنفي " ضبط شده است .

13- " بحارالانوار " 44/315

14- " تاريخ طبري " 6/218 ذيل حوادث سال 61 ، تصحيح : صدقي جميل العطار

15- " لهوف ابن طاووس " ص 139


شيخ شوشتري