بازگشت

زمينه هاي قيام عاشورا (2)


بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين، والصّلوة والسّلام علي سيّد الانبياء والمرسلين، أبي القاسم محمّد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين.

اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلي آبائه في هذه الساعة وفي كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيهاً طويلاً.

السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلي الارواح التي حلّت بفنائك.

فرارسيدن ايّام شهادت آقا ابي عبد الله را به پيشگاه مبارك ولي عصر ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ مقام معظم رهبري، مراجع بزرگ تقليد، و همه شيعيان مكتب حسيني تسليت عرض كرده و از خداوند متعال درخواست ميكنيم، در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ابي عبد الله كوتاه نفرمايد.

در جلسه گذشته سؤالي مطرح شد كه ممكن است در ذهن بسياري از جوانان و نوجوانان وجود داشته باشد، و آن سؤال اين بود كه، چگونه مردم مسلمان با اين كه به دين اعتقاد داشتند، نماز خوان بودند، روزه ميگرفتند، اهل جهاد بودند، بسياري از ايشان در جنگ ها شركت كرده بودند، و حتي بسياري از آن ها، و يا لااقل اكثرشان، سال ها در محضر اميرالمؤمنين(عليه السلام)، و يا در بعضي از جنگ ها با آن حضرت و در ركاب آن حضرت بودند، با همه اين تفاصيل چگونه عده اي حاضر شدند حسين بن علي(عليه السلام)را با آن شرافت، عزت و محبوبيتي كه داشت به اين صورت فاجعه آميز به شهادت برسانند؟ براي اين كه مسأله تا حدي روشن شود، بايد به عقب برگرديم و تاريخ صدر اسلام را مرور كنيم.

لذا شب گذشته به وضعيت كشور اسلامي در زمان معاويه، بعد از شهادت اميرالمؤمنين(ع) تا زمان ـ به اصطلاح ـ به خلافت رسيدن يزيد، اشاره كوتاهي كردم.

اجمال مطلب اين بود كه، معاويه در ميان شخصيت هاي معروف آن عصر از هوش سرشاري برخوردار بود، به طوري كه او را "داهية العرب" ميگفتند، و حتي آن قدر سياست، هوش، فراست و تدبير او معروف شده بود كه ميگفتند علي سياست معاويه را ندارد، وگرنه ميتوانست بر او پيروز شود! و كار به دست معاويه نميافتاد! و شايد در همالسلام)فرمودند: "لَكُنْتُ مِنْ أَدْهي النّاسِ" [1] به خدا قسم معاويه از من باهوش تر، با تدبيرتر و با سياست تر نيست، ولي تقوا جلوي من را گرفته و نميتوانم هر كاري را انجام دهم.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . نهج البلاغه، خطبه 200.

دقت علي(عليه السلام) در اجراي احكام و حدود الهي در اين جا نكته اي را به عنوان جمله معترضه عرض كنم ممكن است در اذهان ساده اين شبهه مطرح ميشود كه، اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) با معاويه، يا با سايرين، مقداري مماشات كرده بودند، كار به اين جا نميكشيد.

امروزه براي تضعيف مقام ولايت به طور كلي، و مقام عصمت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)به طور خاص، خيلي ميكوشند تا خدشه هايي در رفتار آن ها وارد كنند، شبهه هايي ايجاد كنند، تا نسل آينده ما آن ايمان عميق را به عصمت و برتري آن ها در همه شؤون نپذيرند.

بعد هم در ذهن ايشان بيايد كه شايد يك راه بهتري هم بود، شايد اين بزرگواران در برخي موارد اشتباه كردند.

"شايد" كه مطرح شد، فتح باب ميشود، آن گاه زير سؤال بردن همه چيز امكان پذير ميشود.

همچنان كه الان اين گونه كارها را انجام ميدهند.

خوب، ممكن است شبهه به اين صورت مطرح شود (البته من را به خاطر اين كه شبهه را ترسيم ميكنم معذور بداريد) براي اين كه شبهه را تبيين كنم ناچارم مقداري توضيح بدهم، انشاء الله بعد از طرح شبهه جواب آن را به روشني عرض خواهم كرد.

مثلاً در مقام شبهه به اين صورت ميگويند كه زماني كه مردم آمدند و با علي(ع)، با آن هجوم عجيب و بي سابقه بيعت كردند،كه خود اميرالمؤمنين(ع) از آن بدين گونه تعريف ميفرمايد كه نزديك بود حسنين(عليهما السلام) زير دست و پا بمانند، در بين مردم كساني آمدند با حضرت بيعت كردند كه شخصيت هاي برجسته آن روز بودند، به عنوان نمونه طلحه و زبير آدمهاي معمولي نبودند.

همان گونه كه ميدانيد، خليفه دوم شوراي شش نفره اي را تعيين كرده بود، كه بعد از او اين هيأت شش نفره از بين خودشان خليفه را انتخاب كنند.

طلحه و زبير دو نفر از اين افراد بودند.

اين ها كساني بودند كه خودشان كانديداي خلافت بودند، و آمدند با علي(عليه السلام)بيعت كردند.

كساني اين گونه ترسيم ميكنند: خوب بود علي(عليه السلام) اين ها را دعوت ميكرد و از آن ها دلجوئي به عمل ميآورد، هديه اي به آنان ميداد، هنگامي كه از او وقت ملاقات ميخواستند، فوراً به آن ها وقت ميداد، از آنان پذيرايي ميكرد، به خاطر اين كه بيعت كرده بودند با آن ها مينشست و ميگفت: برادران عزيزم! خيلي خوش آمديد! من اين مقام را از شما دارم.

شما بوديد كه از من حمايت كرديد و من به خلافت رسيدم، از شما متشكرم! خوب، چه ايرادي داشت اين گونه چرب زباني كند، بعد هم براي ايشان شامي مهيا ميكرد و به ايشان سور ميداد.

حضرت كه ميدانست اين ها چه خيالي در سر دارند، لااقل احتمال آن را ميداد، اگر نگوييم علم امامت داشت و از كارهاي آينده آن ها با خبر بود، روحيات ايشان را ميشناخت و ميدانست چگونه انسان هايي هستند، اين احتمال را ميداد كه اگر با آن ها مماشات نكند، جنگ جمل را به راه مياندازند، حداقل احتمال اين مسأله را ميداد.

خوب بود براي اين كه چنين نشود، اين همه خونريزي و جنگ رخ ندهد، و نيروها از بين نرود ـ و به جاي آن ممكن بود اين نيروها براي بازسازي كشور، به كار گرفته شده و پيشرفت اقتصادي حاصل شود ـ به ايشان ميگفت بياييد با يكديگر همكاري و همفكري كنيم، شما طرحي تهيه كنيد، ما هم بررسي ميكنيم.

يا حتي بخشي از مملكت در اختيار شما باشد و شما آن را اداره كنيد، اگر شما ولايت كوفه و بصره را ميخواهيد، ارزاني شما.

اگر شام و مصر را ميخواهيد، ما مضايقه اي نخواهيم داشت، با هم همكاري ميكنيم.

به اين صورت با آن ها صحبت ميكرد، بعد هم بخشي از بيت المال را در اختيار آن ها قرار داده، دست ايشان را باز ميگذاشت، اين ها اگر كمي از بيت المال سوء استفاده ميكردند، بهتر از اين بود كه مقدار زيادي از بيت المال براي جنگ و خونريزي هزينه شود.

اين تفكر سياست مدارانه اي است كه آن زمان در ميان برخي مردم شايع بود، و اين گلايه ها را از علي(ع) داشتند.

همين افراد بودند كه ميگفتند: علي سياست ندارد، و يا اين كه سياست معاويه بيش تر است.

و همين حرف ها بود كه دل علي(ع) را ميسوزاند، و حتي دوستان خودش را هم نميتوانست قانع كند.

از وضعيت معاويه هم كه آگاه بود و ميدانست چه عنصر خبيثي است و چه سياستي دارد، چگونه مردم را رام كرده و بر گرده آن­ها سوار شده است؟ به چه نحوي اموال مسلمان ها و بيت المال را در اختيار گرفته و سخاوتمندانه، صدها هزار و گاهي حتي ميليون ها درهم و دينار به افراد مختلف جود و بخشش ميكند؟! اگر علي(عليه السلام) تا حدودي با اين گونه شخصيت ها كنار آمده و مماشات ميكرد بهتر بود و جنگ ها و خونريزيها و صرف هزينه هاي فراوان براي آن ها اتفاق نميافتاد.

آيا مشابه اين القائات را امروزه درباره حضرت امام(قدس سره)، يا درباره مقام معظم رهبري نشنيده ايد؟ آيا نشنيده ايد كه گفته ميشود اگر درباره فلان شخص اندكي مدارا ميشد كار به اين جا نميكشيد؟ هنوز اين شبهات درباره سياست علي(ع) هم مطرح است.

البته ممكن است در پاسخ اين شبهات بگوييم، حضرت امير(ع) از علم امامت برخوردار بودند و يا خدا به ايشان امر كرده بود كه چنين كند، آيا ميخواهيد از امر خدا تخلف كند؟ در اين صورت جوابي تعبدي را مطرح كرده ايم.

ما معتقديم امام(ع) معصوم است و خطا نميكند، مطابق آنچه خدا امر فرموده عمل ميكند. وظيفه اش به همان صورت بوده است. اين جواب براي ما تا حدودي قانع كننده است.

اما اين گونه جواب دادن، نوجوان امروزي را كه تحت تأثير اين شبهات واقع شده، قانع نميكند بايد جواب روشن تري ارائه كنيم.

در اين جا من از هم لباس هاي خودم اين گلايه را دارم كه چرا ما آن گونه كه بايد و شايد در مورد مسائلي از اين قبيل كه مورد حاجت است، كار نكرده ايم، و جواب مناسبي كه همه بتوانند درست بفهمند، درك و قبول كنند، يا تهيه نكرده ايم و يا اگر تهيه كرده ايم، منتشر نكرده و در دسترس جوان هايمان قرار نداده ايم.

بايد جواب روشني به اين سؤال بدهيم كه چرا علي(عليه السلام) بر اساس سياست لبخند و مماشات، و با انعطاف عمل نكرد؟ تا به اين حد سخت ميگرفت و ميگفت من حتي يك روز هم اجازه نميدهم معاويه حكومت كند.

اگر من خليفه هستم حق ندارند اين اقدامات را انجام دهند.

همان زمان معاويه طلحه و زبير را نزد خود ميپذيرفت.

طلحه و زبير از افراد معمولي نبودند، بلكه دو نفر از بزرگ ترين شخصيت هاي عالم اسلام و كانديداي خلافت بودند.

وقتي اين دو مهمان علي(ع) ميشوند، او چراغ را خاموش كرده، چراغ ديگري را روشن ميكند.

ميپرسند چه شد؟ اين چراغ با چراغ ديگر چه فرقي داشت؟ علي(ع) در جواب ميگويد: چراغ اول به بيت المال تعلق داشت و من مشغول رسيدگي به حساب بيت المال بودم، لذا از چراغ بيت المال استفاده ميكردم، در حالي كه شما ميخواهيد در مورد مسائل شخصي و خصوصي حرف بزنيد من حق ندارم از چراغي كه مربوط به بيت المال است استفاده كنم.

طلحه و زبير با خود گفتند علي(عليه السلام)حاضر نيست چند دقيقه از چراغ بيت المال استفاده كند، در حالي كه ما دو شخصيت بزرگ اسلامي هستيم، و ميخواهيم با او در مورد مسائل و مصالح كشور اسلامي صحبت كنيم ـ البته از ديد آن ها اين گونه بود ـ و او نميپذيرد چند دقيقه از چراغ بيت المال استفاده كنيم، چگونه ميتوان با او از در دوستي در آمد؟ چه استفاده هايي كه اين افراد در زمان خليفه پيشين كرده بودند، املاك و ثروتهاي فراواني تصاحب كرده بودند! غلامان و كنيزاني به تملك خود درآورده بودند! و در مورد آن ها داستان هايي نقل شده است و اكنون با اين گونه سختگيريهاي اميرالمؤمنين(ع) مواجه شده اند.

به نظر شما جواب اين سؤال چيست؟ آيا جوابي غير از اين هست كه علي(ع) معصوم بود و هر كاري كه انجام ميداد طبق دستور خدا بود؟ ما چه جواب روشني ميتوانيم بدهيم كه يك جوان را قانع بكند؟ هدف علي(عليه السلام)، ارائه الگوي حكومت اسلامي جوابي به نظر من ميرسد كه آن را عرض ميكنم، در مورد آن فكر كنيد و اگر كسي به پاسخ مناسب تري رسيد، بنويسد و در اختيار من قرار دهد.

جوابي كه به نظر من ميرسد اين است كه اگر چنين جرياني اتفاق افتاده بود، ما علي(عليه السلام)را با چه كيفيتي ميشناختيم؟ اگر براي ما چنين داستاني را نقل كنند كه، شبي جناب طلحه و زبير، خدمت خليفه وقت رسيده، درباره مسائل مملكت صحبت كردند، و مثلاً، تصميم گرفتند حكومت ايالت عراق را به يكي از ايشان و مصر را به ديگري واگذار كنند، اگر در تاريخ چنين آمده بود، من و شما چه تفاوتي بين علي(عليه السلام)با طلحه و زبير ميديديم؟ چه فرقي بين معاويه و عمرو عاص با علي(ع) قائل ميشديم؟ نهايتاً ميگفتيم چند شخصيت بودند كه با يكديگر نشسته، مشورت كرده و كاري انجام دادند.

روزي با شخصي ديگر و امروز با يك شخصي به نام اميرالمومنين(ع) بيعت كردند.

قبلاً خليفه اول با مشورت اطرافيان خود معاويه را خليفه و والي شام قرار داد و بعد خليفه دوم و پس از او هم خليفه سوم ولايت او را بر شام تأييد كردند.

اكنون نيز اين ها طلحه و زبير را به عنوان والي كوفه و بصره نصب كردند.

لازمه چنين عملكردي اين بود كه امروزه بيش از يك ميليارد مسلمان و صدها ميليون شيعه، تفاوتي بين علي(عليه السلام)با طلحه و زبير نبينند، بلكه فرقي بين علي(ع) و معاويه قائل نشوند و اين مطلب جديدي نيست.

اگر امروزه ما ميدانيم كه علي(ع) مقام ديگري داشته 4است، و اصلاً در يك مسير ديگري بوده است، به اين دليل است كه علما براي تبيين تفاوت بين علي(ع) و ديگران، هزار و سيصد سال تلاش كرده و آن را دائماً براي ما نقل كردند، پدر و مادرهاي ما از طفوليت اين مسائل را به ما تلقين كردند.

اما اگر گفته ميشد زماني بود كه چند نفر نشستند دور هم و حكومت را تقسيم كردند، در اين صورت چه تفاوتي بين ايشان ميديديم؟ حداكثر ميگفتيم علي(ع) كمي بهتر از آن ها بود.

اين سخن تازه اي نيست.

خود علي(ع) از اين كه او را با معاويه مقايسه ميكردند، ميناليد "الدَّهْرُ أَنْزَلَني ثُمَّ أَنْزَلَني حَتّي يُقالُ عَليٌّ وَ مُعاوية. "[1]

آن زمان نيز همين اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله)، يا كساني كه سال ها در ركاب علي(ع) و در محضر علي(ع) بودند، ميگفتند: به هر حال معاويه نيز حُسن هايي دارد، جود و بخششي دارد، تدبيري دارد، يك كشور اسلامي را اداره ميكند.

همين افراد زماني كه از علي(ع) گله مند ميشدند، نزد معاويه ميرفتند.

حتي نزديكان علي(ع) هر وقت از علي(ع) گله مند ميشدند و تقاضاهايي داشتند كه علي(ع) به آن ها پاسخ مثبت نميداد، نزد معاويه ميرفتند.

آن ها اين دو را هم سنگ ميديدند و معتقد بودند، فقط اندكي عدل و عبادت علي بيش تر است.

اگر جريان مذكور اتفاق افتاده بود، من و شما علي(ع) را چگونه ميديديم؟ و اگر چنين برداشتي از اسلام و از علي(ع) داشتيم، و اين رفتار را وظيفه يك خليفه اسلامي ميدانستيم، در اين صورت براي ما خلافت اسلامي با حكومت هاي دنيوي و سلطنت هاي كسري و قيصر چه تفاوتي داشت؟ آن ها نيز همين گونه رفتار ميكنند، اگر در مقابل خود به معارضي برخورد كنند كه نتوانند او را دفع كنند، با او سازش ميكنند، رو به روي يكديگر مينشينند و به هم لبخند ميزنند، با يكديگر از در سازش در ميآيند، براي اين كه جنگ و خونريزي نشود و خشونت پيش نيايد.

مگر در تمام دنيا چنين نيست؟ در اين صورت چه تفاوتي بين حكومت علي(عليه السلام)با حكومت كلينتون و ديگران وجود داشت؟ اگر ما امروز با حقيقت اسلام آشنا هستيم و مكتب تشيع را داريم، به بركت اين گونه رفتار كردن علي(عليه السلام) است.

درست است كه علي(ع) موفق به شكست دادن و از بين بردن معاويه نشد، اما اين فكر و برنامه را به ما رساند كه سياست اسلام اين است.

اسلام اجازه نميدهد بر سر اصول و مباني معامله كرد.

ممكن است مصالح شخصي در راه اسلام فدا شود، ممكن است مصالح جزئي فداي مصالح كلي شود، اما مباني و اصول ابداً، ابداً حتي به اندازه سر سوزني نبايد به آنها خدشه وارد شود.

اگر علي(ع) اين گونه عمل نكرده بود، من و شما از كجا ميدانستيم كه اسلام هم براي حكومت طرحي دارد و اجازه نميدهد دموكراسي غربي در كشور اسلامي حاكم بشود؟ از كجا اطلاع داشتيم اسلام ميگويد بايد احكام خدا اجرا شود؟ وقتي كه مردم با علي(ع) بيعت كردند به او گفتند به همان شيوه خلفاي پيشين عمل نما، مگر آن ها مسلمان نبودند؟ مگر خليفه پيغمبر(صلي الله عليه وآله)نبودند؟ مگر پدر زن پيغمبر(ص) نبودند؟ مگر همه مسلمان ها با آنان بيعت نكرده بودند؟ شما نيز همان گونه كه آن ها رفتار كردند عمل كنيد.

حضرت علي(ع) گفت: من چنين شرطي را نميپذيرم.

اگر ميخواهيد با من بيعت كنيد، بايد بيعت كنيد كه من طبق كتاب، سنت و سيره پيامبر(ص) عمل كنم.

من به نظر ديگران كار ندارم، در موردي كه حكم خدا ثابت است، به نظر شما هم كار ندارم، حتي اگر همه شما نيز مخالفت كنيد، آنچه حكم خداوند است اجرا ميكنم.

سياستي اين گونه با اصول دموكراسي مطابقت ندارد.

اگر علي(عليه السلام)اين گونه رفتار نكرده بود، ما امروز نميتوانستيم بگوييم اسلام نظام حكومتي خاصي دارد، مباني و اصولي دارد كه بايد اجرا شود.

در غير اين صورت، اسلام ديني شناور و تابع سليقه ها و قرائت هاي مختلف ميشد.

قرائتي از خليفه اول، قرائت ديگري از خليفه دوم، و قرائت سومي هم از علي(ع) بود.

بين قرائات مختلف چه تفاوتي است؟ ما چگونه ميتوانستيم ادعا كنيم قرائت علي(ع) درست است و قرائت هاي ديگر، جاي اشكال و تأمل دارد؟ بر چه اساسي ممكن بود بگوييم قرائت معصوم(عليه السلام)از اسلام را كه همه بايد آن را بپذيرند، در اختيار داريم؟ و بر چه مبنايي ميتوانستيم بگوييم: در مقابل رأي معصوم، فضولي موقوف! اگر علي(ع) آن گونه رفتار كرده بود، گفته ميشد، مگر نديديد خليفه اول به شيوه اي رفتار كرد، خليفه دوم به شيوه اي و علي(ع) هم به شيوه اي ديگر؟ او هم يكي مانند ديگران بود.

در اين صورت بر چه اساسي تشخيص دهيم رأي او بهتر از رأي ديگران بود؟ خلفاي قبل به خاطر مصالح خودشان، و براي اين كه معاويه مزاحم آن ها نباشد او را به شام فرستادند.

علي(عليه السلام) نيز بايد همين گونه عمل ميكرد.

خليفه سوم نيز رفتار خليفه دوم را تأئيد كرد، اگر علي(ع) هم ميآمد و همين كار را ميكرد پس چه تفاوتي بين عملكرد آن ها ميبود؟ با چه مبنايي تشخيص دهيم يكي از اين رفتارها بر اساس رأي معصوم(ع) و بقيه مبتني بر رأي غير معصوم بوده است؟ چگونه متوجه شويم يك مورد از آن ها صحيح و مابقي آن ها اشتباه بوده است؟ حتي ميتوان عكس اين را ادعا كرد و گفت: اگر بنا بود كه ما قضاوت كنيم، و اين گونه معيارها را در نظر بگيريم، بايد بگوييم كه رأي خلفاي قبل از علي(ع) درست تر بود! چون آن ها با تدبيري كه انديشيدند، خونريزي شام و عراق حاصل نشد، مگر نه اين كه گفته شده: "الصلح خير".

لذا، از آن جا كه اسلام دين رأفت، رحمت، مهرباني، صلح، آشتي، لبخند و سازش است، پس علي(ع) در اين كه با اصحاب جمل، نهروان و صفين جنگيد، اشتباه كرد! در مدت چهار سال و نه ماه كه خلافت او ادامه داشت دائماً در حال جنگ بود، پس قرائت علي(ع) درست نبود! اما علي(ع) نميخواست فقط براي زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت براي مردم همه زمان ها، تا روز قيامت طرح حكومتي اسلام را معرفي كند.

اسلام طرفدار عدالت است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نبايد قطره خوني ريخت و نيز نبايد كوچك ترين اهانتي به هيچ كس بشود.

علي(ع) همان شخصيتي بود كه وقتي شنيد يك خلخال از پاي د"اگر مسلمان از اين غصه جان دهد سزاوار است".[2]

علي(ع) حاضر نميشد يك خلخال از پاي يك دختر يهودي كشيده شود، حال آيا چنين كسي ميپذيرد بدون دليل هفتاد هزار نفر را از دم تيغ بگذراند؟! اگر من و شما با طرز تفكر امروزي بوديم، درباره علي(ع) چه ميگفتيم؟ آيا نميگفتيم علي(ع) آدمي است خشن، قسيالقلب، بي سياست، و اوصافي از اين قبيل؟! ديگر بيش از اين جرأت نميكنم گستاخي كنم.

اما علي(ع) فقط زمان خودش را نميديد و فقط به فكر حكومت خودش نبود، او بايد الگوي حكومت اسلامي را نشان دهد، تا هر كس تا روز قيامت بخواهد حكومت اسلامي برپا كند از او الگو بگيرد.

زماني كه حضرت امام(قدس سره) در پاريس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنيا گرد ايشان جمع شدند و پرسيدند: اگر شما پيروز شويد و شاه برود، چگونه حكومتي را بر ايران حاكم خواهيد كرد؟ ايشان در جواب السلام).

الگوي ما حكومت علي(ع) است. "[3]

البته بعد از پيروزي نيز خود ايشان فرمودند، با همه زحمت هايي كه كشيديم هنوز فقط بويي از اسلام ميآيد.

اما حكومت ايده آل حكومتي است كه علي(ع) الگوي آن را نشان داد، و ما به هر مقدار كه شرايط اجازه دهد و مردم حمايت كنند، به سمت آن حركت ميكنيم، هدف ما آن حكومت است، ميخواهيم آن گونه بشويم.

نگفت الگوي ما دموكراسي اروپا و يا آمريكا است.

نگفت الگوي ما حكومت خليفه اول و دوم و يا همه خلفاي راشدين است.

فرمود الگوي ما حكومت علي(ع) است.

علي(ع) حكومت اسلامي را نه تنها با بيانش بلكه با پنج سال حكومتش و در عمل، تعريف كرده بود.

اما معاويه بعد از شهادت علي(ع) با استفاده از اهرم ها و زمينه هاي ضعفي كه قبلاً عرض كردم و در بين جامعه اسلامي آن روز وجود داشت، سعي كرد اين طرز تفكر را منحرف كند، و در جامعه تفكر ديگري را به وجود آورد.

تلاش كرد مردم را شستشوي مغزي دهد، و طرح ديگري را مطرح كند.

بر همين اساس بود كه سياست هاي مذكور را به كار گرفت، سران، شخصيت هاي بزرگ و رؤساي قبايل را با تطميع اغفال كرد، آن قدر بذل و بخشش كرد، تا همه آنان را خريد.

عده زيادي از ساير مردم نيز تابع رؤساي خود بودند، به هر سمتي كه رئيس قبيله ميرفت آن ها نيز به دنبال او راه ميافتادند.

ديگران را نيز با ارعاب و تهديد منحرف ميكرد.

معاويه ظرف بيست سال حكومت خود چه كارهايي كه نكرد، از طرفي تسمه از گرده مردم كشيد! و از طرف ديگر بذل و بخشش هايي كه كرد، براي ايجاد رعب و وحشت و انجام ترورها، بيرحميها، كشتارها، خونريزي بي حد و حساب و تجاوز به نواميس، امثال بُسر بن ارطاة و سمرة بن جندب را ميفرستاد تا زهر چشمي از عموم مردم گرفته شود و ديگر كسي جرأت هيچ اقدامي را نداشته باشد.

به جز چند نفر كه در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواريين علي(عليه السلام)شناخته شده بودند، بقيه مرعوب قدرت و سياست معاويه بودند.

اين اشخاص تا حدي نزد مردم محترم بودند.

حتي همان كساني كه ضعف هايي از خود نشان ميدادند و اهل ماديات بودند، اين شخصيت ها را به خاطر مقامات عالي آن ها دوست ميداشتند.

ما خودمان هم كم و بيش همين گونه هستيم، يعني گاهي مرتكب گناهاني ميشويم، اما انسان هاي با تقوا و متدين را دوست داريم.

گرچه خودمان گاهي احتياط در اموال را مراعات نميكنيم، اما اگر به شخص پارسايي كه در صرف بيت المال دقت دارد برخورد كنيم، او را دوست ميداريم.

خود ما همت انجام اين گونه كارها را نداريم، اما وقتي كه خوبان را ميبينيم، خوشحال ميشويم.

به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواريين علي(عليه السلام) وجود داشتند، و به همين اسم شناخته ميشدند، در تاريخ نيز به همين نام معرفي شده اند.

به جز مالك اشتر كه او را براي حكومت مصر فرستادند و كشته شد، و همچنين محمد بن ابي بكر، چند نفر ديگر بودند كه، علاوه بر موقعيت هاي اجتماعي، از مقامات معنوي نيز برخوردار بوده، زهد و تقواي فراواني داشتند، علوم بلايا و منايا داشتند، از غيب خبرهايي ميدادند.

بعضي از اصحاب علي(ع) بودند كه از شهادت خود و ديگران خبرها داشتند.

در ميان اين افراد، چهار نفر بيش از ديگران برجسته بودند: حُجر بن عدي، عمرو بن حَمِق خزاعي، رُشيد هَجري و ميثم تمار.

به هيچ قيمتي ممكن نبود اين چهار نفر را تطميع كرد.

هر چه معاويه تلاش كرد تا آن ها را با احترام و تمجيد و تعريف بفريبد و به صورتي ايشان را رام كند، انعطاف پيدا نميكردند.

اين بزرگواران پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله)را ميشناختند و به علي(ع) عشق ميورزيدند و تمام وجودشان صرف بيان فضائل و مناقب علي(ع) ميشد.

معاويه در مورد اين افراد درمانده شد لذا، تصميم گرفت آن ها را بكشد.

حجر بن عدي را، از يك طرف، عمرو بن حمق خزاعي را نيز از طرف ديگر.

سر عمرو بن حمق را بريد و براي همسرش فرستاد، آن بانوي بزرگوار نيز در پاسخ پيغامي براي معاويه فرستاد.

اين پيغام به حدي او را برافروخته كرد، كه دستور داد آن خانم را از كشور اسلامي بيرون كنند.

يك روز عمرو بن حمق خدمت اميرالمؤمنين(ع) رسيد و عرض كرد: مولاي من! من به خاطر اين كه شما رئيس هستيد و از پست و مقامات دنيوي و امكانات برخوردار هستيد، نزد شما نيامده ام من به اين دليل كه خداوند اطاعت شما را بر ما واجب كرده، و حق بزرگي و سروري بر ما را براي شما قرار داده، در محضر شما هستم.

علي جان! اگر به من دستور دهيد كه تمام كوه ها را جا به جا كنم و من چنين قدرتي داشته باشم، و امر كنيد آب تمام درياها را بكشم و من از عهده چنين كاري برآيم، و اگر به من بفرماييد تمام عمرم شمشير به دست با دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانسته ام حق تو را ادا كنم، حق تو بر من از اين عظيم تر است.

اماو دعا كرد و فرمود: "اي كاشميان مسلمان ها وجود داشت. " [4]

فقط تعداد معدودي همانند اين گل ها و با چنين درجه اي از ايمان بودند.

معاويه اين دو بزرگوار، يعني حجر بن عدي و عمرو بن حمق را در كمال بي رحمي، با تمام عواقبي كه براي او داشت، به قتل رساند.

كشتن اين افراد براي او گران تمام ميشد، او نميخواست در بين مسلمان ها بدنام شود، ولي چاره ديگري نديد.

هنگامي كه ديد آن ها به هيچ قيمتي تسليم نميشوند و نميتوان ايشان را ساكت و آرام كرد، و ممكن نيست آن ها را تطميع كند، دستور قتل آنان را داد.

دو نفر ديگر از حواريون علي(ع) يعني رشيد هَجري و ميثم تمار باقي مانده بودند.

هنگامي كه معاويه در شام از دنيا رفت ميثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفاني برپا شده و من احساس ميكنم معاويه در شام از دنيا رفت افرادي كه ميثم را ميشناختند، متوجه بودند كه او نسنجيده سخن نميگويد.

بعد از چندي عبيد الله بن زياد حاكم كوفه شد و داستان معروفي كه در مورد ماجراي ميثم شنيده ايد واقع شد ميثم به كار خود مشغول بود، فضائل علي(ع) را ميگفت و مردم را به پيروي از خاندان پيامبر(صلي الله عليه وآله)دعوت ميكرد.

عبيد الله هر چه تلاش كرد ميثم را آرام كند، موفق نشد.

در ايامي كه چند روز به ورود حسين بن علي(عليه السلام) به عراق مانده بود، همان زماني كه مسلم در كوفه بود و عبيد الله بن زياد در صدد كشتن او بود، نقل شده روزي ميثم سوار اسبي، و حبيب بن مظاهر هم سوار اسبي ديگر بود اين دو به همديگر رسيدند، به حدي به هم نزديك شدند كه گردن اسب ها با هم تماس گرفت، هنگامي كه كاملاً به هم نزديك شدند، در گوشي با يكديگر صحبت و شوخي ميكردند ـ شوخيهاي آن ها هم از اين قبيل بود ـ ميثم به حبيب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مويي كه دو گيسو از دو طرف سر او آويزان است سراغ دارم، كه چند صباحي ديگر براي ياري پسر پيامبر خود كشته ميشود.

منظور او حبيب بود و به خود او خبر ميداد.

حبيب هم گفت: من هم مرد اصلعي را ميشناسم كه موهاي جلوي سرش ريخته و شكمش مقداري برآمده، او را بر چوبي از نخله خرما به دار زده، روز بعد لجامي به دهانش ميزنند تا ديگر نتواند سخن بگويد، و بعد زبانش را بريده پس از آن در روز سوم نيزه اي به شكمش ميزنند.

اين دو بزرگوار با هم صحبت ميكردند، يكي خبر از آينده ديگري و او خبر از آينده اولي ميداد. شوخيهاي آن ها نيز همين گونه بود.

يكي از دوستان ايشان گفته هايشان را شنيد و نزد رُشيد هَجري رفته، و گفت: من امروز چنين ماجرايي را ديدم، ميثم اين گونه در مورد حبيب بن مظاهر ميگفت كه مرد سرخ مويي را ميشناسم كه دو گيسو از دو طرف سر او آويزان است و قرار است به زودي در راه حمايت از پسر پيامبر(صلي الله عليه وآله)به شهادت برسد.

رشيد گفت: خداوند ميثم را رحمت كند، يك كلمه را نگفت، و آن كلمه اين است كه بعد سر او را براي حاكم ميفرستند و صد درهم بر را ميآورد، افزوده ميشود. [5]

علي(عليه السلام) چنين افرادي تربيت كرده بود.

سرانجام عبيد الله بن زياد، ميثم تمار و رشيد را به شهادت رساند.

چرا؟ چون اين دو نفر حاضر نبودند تسليم شوند.

اجازه بدهيد به عنوان جمله معترضه مطلبي را عرض كنم، باز هم از هم لباس هاي خودمان گلايه كنم.

مورخان و محدثان از ميثم تمار نقل كرده اند و شايد روايات متعددي در اين زمينه داشته باشيم كه، اميرالمؤمنين(ع) به ميثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامي كه تو را بر چوبه اي از نخل به دار بياويزند، زبان تو را ببرند و بعد نيزه به شكم تو بزنند؟ ميثم از حضرت(ع) سؤال كرد كه آيا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت(ع) فرمود: آري.

ميثم جواب داد: خوشحال ميشوم.

علي(ع) باز فرمود: پس بدان كه تو را به تبرّي جستن از من دعوت ميكنند، تا بگويي من از علي(ع) بيزار هستم.

آيا اين كار را خواهي كرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زماني كه نفس داشته باشم اين كار را نخواهم كرد.

پس علي(عليه السلام) به او اين گونه بشارت داد كه بدان در بهشتخواهي بود. [6]

گلايه اي كه قصد داشتم از دوستان هم لباسي خودم بكنم اين است كه ما در مسائل مربوط به "امر به معروف و نهي از منكر" مطلب را ميرسانيم به جايي كه اگر ضرر جاني در كار باشد، تكليف ساقط است.

اما آيا ميثم نميدانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و بايد تقيه كرد؟ مگر نه اين كه گفته ميشود حفظ جان واجب است؟ اين سؤال در مورد حجر بن عدي، رشيد هَجري، عمرو بن حمق و بعدها در مورد سعيد بن جبير و بسياري از بزرگان اصحاب نيز صادق است.

حجاج بن يوسف، سعيد بن جبير را احضار كرده، به او گفت: "بگو از علي(عليه السلام)بيزار هستم" جواب داد: "حاشا و كلا".

زبانش را بريدند و بعد او را به شهادت رساندند، ولي دست از ولايت بر نداشت.

دست ها و پاهاي رُشيد هَجري را بريدند، گفته بود كه من از مولاي خود علي(ع) شنيدم كه دست و پايم را قطع ميكنند و بعد زبانم را نيز ميبرند.

عبيد الله بن زياد گفت: براي اين كه حرف علي(ع) دروغ بشود، اين كار را نميكنم.

بعد از اين كه دست و پاي رشيد را بريدند، او عاشقانه آغاز به بيان فضايل علي(ع) كرد عبيد الله به خيال خودش مجبور شد زبان رشيد را ببرد، لذا حجّامي را فرستاد تا زبان رشيد را ببرد، ابتدا قصد نداشت اين كار انجام شود، بلكه ميخواست خبر علي(عخلاف ميل او اين خبر درست واقع شد. [7]

گلايه از دوستان هم لباس خودم اين است كه، ما بايد در مورد اين مسائل بيش تر كار كنيم، تا بتوانيم بگوييم در چه مواردي و چه زماني به خاطر تقيه تبري از امام معصوم(عليه السلام) جائز است؟ ارتكاب كدام يك از محرمات و در چه مواردي به واسطه تقيه جايز است؟ آيا مواردي هست كه تقيه نتواند جلوي انجام تكليف را بگيرد يا نه؟ اگر هست در چه مواردي است؟ و سرانجام، بزرگاني كه در نهايت مرتبه تقوا و تالي تلو مقام عصمت بودند و علم بلايا و منايا داشتند بر اساس چه دليلي حاضر نشدند از علي(ع) تبري بجويند تا جان خودشان را حفظ كنند؟ مگر نه اين كه اگر اين بزرگواران زنده ميماندند، ميتوانستند زمان بيش تري را براي تعليم معارف به مردم صرف كنند؟ و مگر نه اين كه با كشته شدن امكان انجام وظيفه تعليم از ايشان سلب ميشد؟ مناسب بود حداقل تقيه ميكردند چرا اين بزرگان تقيه نكردند؟ دليل شرعي آن ها چه بود؟ آيا از مسئله تقيه اطلاع نداشتند؟ چرا علي(ع) هنگامي كه از آينده آن ها خبر ميداد، به ايشان نفرمود وقتي كه شما را وادار به تبرّي از ما كردند، اين كار را انجام دهيد! تا جان شما محفوظ باشد.

متأسفانه، ما در مورد اين مسائل كم تر كار كرده ايم.

كسي كه شايد بهترين كار را در اين زاولين فتواي صمورد امور مهم حرام است، و لو بلغ ما بلغ. [8]

ديگران چنين فتوايي را نميدادند، چون تحقيق نكرده بودند، و جرأت نميكردند كه چنين فتوايي بدهند، چون در اين زمينه كم كار شده بود.

تنها امام(قدس سره)چنين شهامتي داشت، هم تحقيق كرده بود و هم اين شهامت را داشت كه علناً بگويد: ولو جان شما در خطر باشد، حتي اگر صدها و هزاران نفر كشته شوند، بايد نظام اسلامي برقرار باشد.

بايد كساني كه در صدد از بين بردن اسلام، عقايد اسلام و ارزش هاي اسلامي هستند، از بين بروند و تقيه در اين مسأله حرام است، و لو بلغ ما بلغ.

اين گفتار امام(ره) بود، اما ما شاگردهاي ايشان، البته اگر اين لياقت را داشته باشيم كه خود را شاگرد امام(قدس سره)بدانيم، ما كوتاهي كرديم و راه او را درست دنبال نكرديم.

بايد مباني فقهي اين مسأله را درست تبيين كنيم، تا مشخص شود در چه مواردي تقيه جايز و در چه مواردي واجب است.

آيا مواردي هست كه تقيه جايز ولي ترك آن ارجح باشد؟ كم و بيش اين سؤال ها مطرح شده است، ولي عرض بنده اين است كه تحقيقاتي از اين قبيل گسترش پيدا كند و اين معارف در دسترس همه مردم قرار گيرد.

مگر اين ها احكام دين نيست؟ و مگر در اين زمان ما به اين احكام محتاج نيستيم؟ آيا اطمينان داريم ديگر به اين احكام احتياج نخواهيم داشت؟ اگر ما اين احكام را درست تبيين نكنيم، شياطين تساهل و تسامح را مطرح ميكنند و آن را به پاي اسلام ميگذارند و با اين كار خود، غيرت را از مسلمان ها ميگيرند، و اين شك و شبهه را در مسلمانها ايجاد ميكنند كه چون اسم نظام، نظام اسلامي است، پس بايد تسليم همه چيز آن بود.

هنگامي كه علي(عليه السلام) در رأس حكومت بود، اگر والي او خطا ميكرد، مردم نزد حضرت امير(ع) ميآمدند و اعتراض ميكردند.

احتمالاً اين ماجرا را شنيده ايد كه روزي علي(ع) مشغول نماز بود، اقامه نماز را گفته بود و ميخواست تكبير بگويد در همين حال، زني كه از راه دوري آمده بود گفت: يا علي! من با شما كاري دارم.

حضرت تكبير نماز را نگفت، و فرمود: بگو چه كار داري؟ گفت: والياي كه براي شهر ما فرستادي به ما ظلم ميكند.

اشك از چشمان علي(ع) جاري شد.

همان لحظه گفت: مردم ظلم كند و امر كرد قلمحكم عزل آن والي را نوشت. [9]

آن مردم نگفتند چون حكومت علي(ع) حكومت اسلامي است، پس بايد همه جزئيات آن را پذيرفت.

همچنان كه چه كسي گفته مسؤولي كه رسماً بر عليه اسلام كار ميكند، مسؤولي كه شخص رهبر در مورد او فرمود: يك كار به نفع اسلام نكرده، و بعضي از اقداماتي كه انجام ميدهد صد در صد ضد اسلام است، و من اين فرمايش مقام معظم رهبري را به گوش خودم از زبان مبارك ايشان شنيدم، آن وقت به ما ميگويند چون حكومت اسلامي است، اعتراض نكنيد! چه كسي اين گونه گفته است؟ پس امر به معروف و نهي از منكر براي چيست؟ چرا وقتي ميبينيم دارند با اسلام بازي ميكنند، بايد خفه شويم؟ خوب، ادعا ميكنند ما تابع افكار مردم هستيم بر فرض كه اين مبنا درست باشد ـ كه نيست ـ مگر اين ها مردم نيستند؟ چگونه چهار جوان بي بند و بار اين حق را دارند وسط خيابان، دختر و پسر با هم برقصند و يكديگر را ببوسند، ولي اين مردم حق ندارند بگويند ما با اين افراد مخالفيم؟ در اين صورت خلاف امنيت ميشود؟ مگر وظيفه مسؤولين كشور جمهوري اسلامي اين نيست كه از قانون اساسي دفاع كنند؟ مگر اين اصلاسلام و اخلاق عمومي چيزي بنويسند نيامده است؟ [10] آيا طي اين چند سال در مطبوعات ما مطلبي بر خلاف مباني اسلام نوشته نشده است؟ آن كسي كه قسم خورده است از قانون حمايت كند، چرا حرفي نميزند؟ آيا صرفاً به اين بهانه كه قانون به مطبوعات آزادي داده است ميتوان بسنده كرد؟ آيا قانون به مطبوعات آزادي مطلق داده است؟ در همين قانون قيد شده است كه مطبوعات حق ندارند بر خلاف مباني اسلامي و اخلاق عمومي مطلبي بنويسند.

در غير اين صورت بايد تحت پيگرد قرار گيرند.

ارشاد را به عنوفرهنگي و مطبوعاتي معرفي ميكند، [11] پس چرا بر اين گونه فعاليت ها نظارت نميكنند؟ اي كاش فقط نظارت نميكردند، چرا چراغ سبز به مطبوعات منحرف نشان ميدهند؟ چرا امكانات و تسهيلات در اختيار آن ها قرار ميدهند؟ آيا براي اين كه صريحاً به مقدسات اسلام، و به شخصيت سيدالشهداء(عليه السلام)جسارت كنند؟ اين حكومت اسلامي است؟ صِرف اين كه رهبر ما، نور چشم ما ـ كه جان ما فداي او باد ـ ولي فقيه است، اين موجب نميشود همه مسائل اصلاح شود، و همه اقدامات مورد تأييد باشد.

در هر موردي تخلف شد، بايد اعتراض كرد.

به محض اين كه مسأله اي بر خلاف فكر جناح حاكم و به اصطلاح اصلاح طلب باشد ـ البته بايد گفت چگونه اصلاح طلب هستند؟ مگر با اسم عوض كردن "افساد" ميشود "اصلاح"؟ "وَ اِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا في الاَُرْضِ قالُوا اِنَّما نَحْنهُمُ الْمُفْسِدُونَ ويَشْعُرُونَ" [12] ـ اگر موضوعي با مذاق آن ها سازگار نباشد، بلافاصله تعداد اندكي لات و لا مذهبِ مست راه ميافتند، تظاهرات ميكنند، و هيچ كس جلويشان را نميگيرد.

ادعا ميكنند ما تابع خواست مردم، و خواست جوان ها هستيم مگر اين ها كه در اين مجالس حاضر ميشوند نيستند؟ هشتاد درصد مردمي كه در اين قبيل مجالس شركت ميكنند، جوان ها هستند.

همه شعار بدهيم كه ما از جوان ها حمايت ميكنيم! چه اقدامي براي اين جوانان ميكنيد؟ اين جوان ها دين ميخواهند، حسين(عليه السلام)ميخواهند.

آن مدعيان اصلاحات، مدعيان طرفداري از قانون اساسي، مدعيان دموكراسي غربي، اگر راست ميگويند و صداقت دارند، ببينند اين مردم چه ميخواهند، مطابق آن عمل كنند.

مگر ادعا نميكنند بر اساس خواست مردم عمل ميكنند؟ مگر اين ها مردم نيستند؟ آيا فقط چند جوان كه تحت تأثير تبليغات آمريكا واقع شده، و فيلم هاي مبتذل ويدئويي اخلاق آن ها را فاسد كرده، مردم هستند؟ فقط بايد به آن ها لبخند زد، و بوسه حواله داد؟ اين ها جوان نيستند؟ اين ها مردم نيستند؟ بر اساس قانون اساسي نبايد به مشكلات اين ها رسيدگي كرد و به خواسته اين ها جواب داد؟ آيا قانون نميگويد بايد از مفاسد و تعدي به احكام اسلام و ارزش هاي اسلامي جلوگيري كرد؟ اگر صداقت داريد، پس چرا رسيدگي نميكنيد؟ چرا فقط طرف مقابل را ميبينيد؟ كمي هم به سخن اين جوان ها را بشنويد.

من اين جا نبودم، ولي شنيدم كه چندي پيش، مردم اعتراض شديدي نسبت به محتواي بعضي روزنامه ها داشتند و تحصن عجيبي كردند، حضرت آيت الله مشكيني، حضرت آيت الله جوادي، حضرت آيت الله نوري و بعضي ديگر از بزرگان تشريف آوردند، و از اين تحصن مردم حمايت كردند.

مسؤولان بعد از گذشتن چند ماه از اين تحصن چه اقدامي انجام دادند؟ آيا مراجع تقليد جزو مردم نيستند؟ آيا نبايد به حرف آن ها توجه كرد؟ سرانجام هم بگويند تحصن تان غير قانوني است! بعضي استاندارها در مورد تظاهرات روز 23 تيرماه در حمايت از رهبري هم گفتند اين راهپيمايي غير قانوني استاستانداران اجازه برگزاري اين تظاهرندادند، [13] مگر مردم به حرف آن ها توجه كردند؟ مردم دين دارند، و اگر احساس كنند دينشان در خطر است، به اين گونه مسائل توجه نميكنند، و نبايد هم توجه كنند.

البته اگر مقام معظم رهبري امري فرمودند، بر روي چشم.

اطاعت امر ايشان، مثل اطاعت امر امام(قدس سره)است.

و اگر نهي فرمودند، نهي ايشان نيز بر سر چشم اما مگر ايشان فرمودند كه شما حرف تان را نگوييد، اعتراض نكنيد، انتقاد نكنيد؟ اگر مردم ما، آرام و بي سر و صدا در مقابل اين هجمه عظيم فرهنگي انتقاد قانوني ميكردند، وضعيت فرهنگي كشور اين گونه نميشد.

اما متأسفانه، ابتدا ما را اغفال و تخدير كرده، به ما اين گونه القا كردند كه چون نظام ما اسلامي است، بايد در همه موارد اطاعت كنيد.

اين مغالطه است! صِرف اين كه اين نظام اسلامي است، اطاعت از هر مسؤولي واجب نميباشد، و اعتراض به هر مسؤولي حرام نيست.

اگر از كسي تخلفي ديده شد، بايد اعتراض كرد، بايد فرياد سر داد، بايد به دنيا فهماند كه ما نيز بخشي از مردم اين كشور هستيم.

راديو و تلويزيون هاي خارجي با مسائل ايران چنان برخورد ميكنند كه گويا در ايران مردمي غير از تعداد اندكي بي بند و بارِ غربزده فراري از اسلام، وجود ندارد.

بايد نشان دهيم كه ما مردم هستيم، و آن ها غده هاي سرطاني و آفت زده هستند.

آن كساني كه انقلاب كردند و بار اين انقلاب را به دوش كشيدند، اين مردم هستند.

كساني كه زير پرچم حسين(عليه السلام)انقلاب كرند و براي احياي احكام اسلام كشته دادند، حال چگونه ممكن است، مشاهده كنند احكام اسلام به بدترين وجهي بازيچه شده و آرام بنشينند؟ آيا اين دين است؟ اين خدا است؟ اين راه امام حسين(عليه السلام) است؟ آيا قانون اساسي ما چنين گفته، يا مراجع ما اين گونه گفته اند؟ كدام دين چنين مطلبي را گفته است؟ كدام دموكراسي اين گونه ميگويد؟ شما كه انجيل تان حقوق بشر و قرآن تان قانون اساسي است، بسيار خوب، به همين قانون اساسي و به همين دموكراسي غربي عمل كنيد.

بيش از نود درصد مردم ايران واقعاً اجراي احكام اسلام را ميخواهند خودتان را فريب ندهيد، به خدا قسم! سكوت اين مردم از نجابت آن ها و اين تصور كه مقام معظم رهبري نسبت به اعتراض رضايت ندارند، ناشي ميشود.

در يكي از شهرهاي خراسان، بعد از سخنراني من، خانمي فرهنگي با اصرار نزد من آمد، و گفت پيامي دارم كه ميخواهم به مقام معظم رهبري برساني، گفتم انشاء الله در صورت امكان اين كار را خواهم كرد.

گفت: به آقا بگو، به خدا قسم! اگر به احترام شما نبود، ما زن ها كفن ميپوشيديم و فلان و فلان را به جاي خودشان مينشانديم.

تنها به احترام شما و اين احتمال كه ممكن است شما راضي نباشيد اقدامي نميكنيم.

مردم ما به احترام رهبري و به احترام حفظ امنيت و آرامش سكوت كرده اند وگرنه، مگر اين مردم به اين كه اسلام در اين كشور بميرد رضايت ميدهند؟ توصيه بنده به شما عزيزان اين است، با روش قانوني و منطقي، اعتراض خود را به گوش مسؤولان برسانيد، با صداي رسا بگوييد ما چنين مطالبي را نميخواهيم.

اين كار كه جنايت، آشوب و ترور نيست.

آيا صِرف مخالف بودن با رفتاري خاص، يا سياستي خاص، و يا فلان مسؤول يا رفتار او تروريسم و خشونت طلبي است؟ اگر چنين باشد، رفتار علي(عليه السلام) را و يا حتي عملكرد شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله)را چگونه توجيه ميكنيد؟ نقل شده، طي ده سال بعد از هجرت پيامبر(ص) هفتاد غزوه توسط ايشان واقع شد، و نيز علي(ع) ظرف حكومتي كم تر از پنج سال، سه جنگ بزرگ با صد هزار كشته مسلمان انجام داد چگونه اين موارد را توجيه ميكنيد؟ زماني كه منطق تساهل و تسامح بر جامعه حاكم شد، به ذهن جوان هاي ما اين گونه خطور ميكند و بعد نامردها و بي دين ها صريحاً ميگويند خميني بايد به موزه تاريخ سپرده شود، اسلام ديگر رفت، اين مشكل اسلام است كه دموكراسي بسازد. [14]

والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته






پاورقي

[1] . ابن طاووس، فرحةالغري، ص 7.

[2] . ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 27.

[3] . صحيفه نور، ج 2، ص 47.

[4] . ر. ك: بحارالانوار، ج 32، ص 399، باب 11، روايت 371.

[5] . ر. ك: همان، ج 45، ص 92، باب 37، روايت 33.

[6] . ر. ك: همان، ج 42، ص 130، باب 122، روايت 13 ج 75، ص 433، باب 87، روايت 95.

[7] . ر. ك: همان، ج 75، ص 433، باب 87، روايت 95.

[8] . ر. ك: صحيفه نور، ج 1، ص 39 ج 7، ص 36.

[9] . بحارالانوار، ج 41، ص 119، باب 107، روايت 27.

[10] . ر. ك: قانون مطبوعات، فصل 4، ماده 6.

[11] . ر. ك: قانون اهداف و وظايف وزارت فرهنگ و ارشاداسلامي، ماده 2.

[12] . بقره، 12ـ11.

[13] . كيهان، 24/4/1378، ص 2.

[14] . ر. ك: كيهان، 24/2/1379، گزارش مصاحبه اكبر گنجي با نشريه آلماني تاكس اشپيگل.


ايت الله مصباح يزدي