بازگشت

شبهاتي پيرامون عاشورا و بزرگداشت آن (1)


بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين، والصّلوة والسّلام علي سيّد الانبياء والمرسلين، أبي القاسم محمّد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين.

اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلي آبائه في هذه الساعة وفي كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيهاً طويلاً.

السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلي الارواح التي حلّت بفنائك.

فرا رسيدن ايام سوگواري سالار شهيدان ابي عبد الله الحسين(عليه السلام) را به پيشگاه مقدس ولي عصر ـ عجل الله فرجه الشريف ـ مقام معظم رهبري، مراجع بزرگوار تقليد و همه شيفتگان مكتب حسيني تسليت عرض ميكنم، و اميدوارم خداي متعال در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ابي عبد الله كوتاه نفرمايد.

در اين ايام فرصت خوبي است كه شناخت خودمان را نسبت به مكتب عاشورا و مكتب حسيني عمق ببخشيم و سؤال هايي را كه درباره مسائل مربوط به قيام ابي عبد الله در اذهان همه به خصوص در اذهان نوجوانان و جوانان پيش ميآيد، مورد بحث قرار دهيم، تا معرفت همه ما، به ويژه جوانان عزيز نسبت به سالار شهيدان(عليه السلام)و قيام بزرگ او بيش تر شود، و بتوانيم در سايه معرفت بيش تر، هم براي دنياي خود و هم براي آخرتمان بهره بيش تري ببريم.

در نظر ميگيريم نوجواني را كه تازه به رشد فكري رسيده است و ميخواهد همه مسائل و پديده هاي اجتماعي و آنچه را در اطرافش ميگذرد بفهمد، و علت آنها را درك كند، تا ارزيابي روشني از مسائل و پديده هاي پيرامون خود داشته باشد.

نوجوان در ايام محرم ميبيند جلساتي تشكيل ميشود، مردم لباس سياه ميپوشند، پرچم هاي سياه نصب ميكنند.

او مشاهده ميكند هيأت هاي عزاداري، سينه زني و زنجيرزني تشكيل ميشود و مردم اشك ميريزند.

او شاهد پديده هايي است كه سابقه اي در ساير ايام ندارد، يا در ساير اجتماعات ديده نميشود.

طبعاً اين سؤال براي وي مطرح ميشود كه اين مراسم به چه منظوري است؟ چرا بايد انسان لباس سياه بپوشد؟ چرا بايد مردم تا پاسي از شب به سر و سينه بزنند؟ چرا بايد اين همه اشك بريزند؟ جواب هاي ساده اي نيز داده ميشود كه سيدالشهداء(عليه السلام) در راه خدا و اسلام شهيد شده اند و بايد به ياد آن حضرت اشك بريزيم و يا اين كه عزاداري براي امام حسين(عليه السلام)ثواب دارد آن حضرت روز قيامت ما را شفاعت خواهند فرمود.

نوجوانان ما كم و بيش چنين جواب هايي را ميشنوند.

اما اگر بنده، خودم را در حد جواني با اين پرسش ها فرض كنم، اين پاسخ ها برايم چندان قانع كننده نخواهد بود.

پرسش هايي را كه در اين زمينه مطرح ميشود، ميتوان به چهار سؤال تحليل كرد.

سعي ما بر اين است كه هر يك از اين سؤال ها را جداگانه جواب دهيم تا بتوانيم پايه شناخت نوجوانان و جوانان عزيزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشيم و فرهنگ عاشورايي را بيش تر روشن كنيم.

چرا بايد حادثه عاشورا را گرامي بداريم؟ چرا بايد خاطره حادثه اي را كه 1360 سال پيش اتفاق افتاده است، زنده كرد و مراسمي به ياد آن خاطره برگزار كرد؟ اين رويداد جرياني تاريخي بوده است كه زمان آن گذشته است تلخ يا شيرين، هر چه بوده است آثار آن تمام شده است.

چرا بايد بعد از گذشت نزديك به چهارده قرن، ياد آن جريان و آن حادثه را زنده نگه داريم و مراسمي براي آن بر پا داريم؟ پاسخ اين سؤال، چندان مشكل نيست.

براي اين كه به سادگي ميتوان به هر نوجواني تفهيم كرد كه حوادث گذشته هر جامعه ميتواند در سرنوشت و آينده آن جامعه آثار عظيمي داشته باشد.

تجديد آن خاطره ها در واقع نوعي بازنگري و بازسازي آن حادثه است، تا مردم از آن جريان استفاده كنند.

اگر حادثه مفيدي بوده است و در جاي خود منشأ آثار و بركاتي به شمار ميرفته است، بازنگري و بازسازي آن نيز ميتواند مراتبي از آن بركات را داشته باشد.

علاوه بر اين، در همه جوامع انساني مرسوم است كه به نوعي، از حوادث گذشته خود ياد ميكنند آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام ميگذارند.

خواه مربوط به اشخاصي باشد كه در پيشرفت جامعه خود مؤثر بوده اند، نظير دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به كساني باشد كه از جنبه سياسي و اجتماعي، در رهايي ملت خود نقش مؤثري داشته اند و قهرمان ملي بوده اند.

همه عقلاي عالم براي اين گونه شخصيت ها آيين هاي بزرگداشتي را منظور ميكنند.

اين كار بر اساس يكي از مقدس ترين خواسته هاي فطري است كه خدا در نهاد همه انسان ها قرار داده است، و از آن به "حس حق شناسي" تعبير ميكنيم.

لذا اين خواسته فطري همه انسان ها است كه در برابر كساني كه به آن ها خدمت كرده اند حق شناسي و شكرگزاري كنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ايشان احترام بگذارند.

علاوه بر اين، ياد آن خاطره ها، در صورتي كه در سعادت جامعه تأثيري داشته، ميتواند عامل مؤثر ديگري را در زمان بيان خاطره ها بيافريند.

در اين صورت، گويا خود آن حادثه تجديد ميشود.

از آن جا كه معتقديم حادثه عاشورا حادثه عظيمي در تاريخ اسلام بوده است، و نقش تعيين كننده اي در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدايت مردم داشته است، اين حادثه در نظر ما بسيار ارزشمند است.

لذا بزرگداشت و بازسازي اين حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب مي­گردد تا بتوانيم از بركات آن در جامعه امروز نيز استفاده كنيم.

اين جواب را به طور كلي ميتوان در مقابل سؤال نوجوان ها ارائه داد و آنان را قانع كرد كه زنده نگه داشتن ياد بعضي از خاطره ها و بازسازي برخي از حوادث كه در گذشته اتفاق افتاده است، كار عاقلانه اي است، و ممكن است منافع و مصالحي را براي جامعه تأمين كند.

همان طور كه اصل آن حادثه تأثير مفيدي در جامعه آن روز داشته، تجديد خاطره و بازسازي آن نيز ميتواند آثاري متناسب با خود داشته باشد.

اين سوال اول كه چرا بايد ياد عاشورا را زنده نگه داريم؟ چرا بايد به ياد وقايع عاشورا عزاداري كرد؟ تا اين جا فهميديم كه بايد در جامعه عواملي را ايجاد كرد تا احساسات و عواطف ديني مردم را تحريك كند و آن ها را برانگيزاند تا كاري مشابه كار سيدالشهداء(عليه السلام)انجام دهند راه او را ادامه دهند و نسبت به اين امر مهم علاقه پيدا كنند.

اما موضوع ديگري كه در اين جا مطرح ميشود اين است كه يگانه راه برانگيختن احساسات و عواطف عزاداري و گريه نيست.

عواطف انسان ممكن است با مراسم جشن و سرور هم تحريك شود.

ميدانيم كه در ولادت هاي مبارك، در ميلاد خود سيدالشهداء(ع)، وقتي مراسم جشن برگزار ميشود، مدح ها خوانده ميشود و مردم از طريق آن ها شور و نشاطي مييابند.

سؤال سوم اين است كه چرا براي تحريك احساسات از مراسم شاد استفاده نميكنيد؟ چرا بايد گريه كرد؟ چرا بايد به خود زد؟ چرا بايد زنجير بزنيم؟ بياييم به جاي اين كارها جشن بگيريم، نُقل و نبات پخش كنيم، شيريني بدهيم، مدح و سرود بخوانيم، تا احساسات مردم تحريك شود.

جواب اين است كه احساسات و عواطف انواع مختلفي دارد.

تحريك هر نوع احساسات و عواطف، بايد با حادثه مربوط متناسب باشد.

حادثه اي كه بزرگ ترين نقش را در تاريخ اسلام ايفا كرد، حادثه شهادت ابي عبد الله بود.

او بود كه مسير تاريخ اسلام را عوض كرد.

او بود كه درسي براي حركت، براي نهضت، براي مقاومت و براي استقامت تا روز قيامت به انسان ها داد.

براي آن كه آن خاطره تجديد شود، فقط مجلس جشن و شادي كافي نيست.

بايد كاري متناسب با آن حادثه انجام داد.

يعني بايد كاري كرد كه حزن مردم برانگيخته شود، اشك از ديده ها جاري شود، شور و عشق در دل ها پديد آيد.

و در اين حادثه چيزي كه ميتواند چنين نقشي را بيافريند، همين مراسم عزاداري و گريستن و گرياندن ديگران است در حالي كه خنديدن و شادي كردن هيچ وقت نميتواند اين نقش را ايفا كند.

خنديدن هيچ وقت آدم را شهادت طلب نميكند.

هيچ وقت انسان را به شلمچه نميكشاند.

هيچ وقت نميتوانست سختيها و مصيبت هاي هشت سال جنگ را بر اين مردم هموار كند.

اين قبيل مسائل عشق ديگري ميخواهد كه از سوز و اشك و شور پديد ميآيد.

راه آن هم همين عزاداري ها است.

اين سؤال سوم كه چرا ما بايد براي زنده نگه داشتن خاطره سيدالشهداء(عليه السلام) عزاداري و گريه كنيم.

چرا بايد دشمنان امام حسين(عليه السلام) را لعن كرد؟ به دنبال اين سؤال ممكن است سؤال ديگري پديد آيد كه اين روزها بيش تر مطرح شده است.

اغلب، اين پرسش را منافقان مطرح ميكنند، البته منافقانِ مدرن! آن ها ميگويند كه بسيار خوب، ما تا اين جا قبول كرديم كه تاريخ امام حسين(ع) تاريخ مؤثر و حركت آفريني بوده است.

همچنين دريافتيم كه بايد آن را عميقاً به خاطر داشت، و به ياد امام حسين(ع)عزاداري كرد تا اين جا را قبول داريم.

اما شما در اين عزاداريهاي خود كار ديگري هم ميكنيد.

علاوه بر اين كه از امام حسين(ع)به نيكي ياد ميكنيد، و بر شهادت او گريه ميكنيد، بر دشمنان امام حسين(ع) هم لعن ميفرستيد.

اين كار براي چيست و چرا دشمنان ابي عبد الله را لعن ميكنيد؟ اين كار نوعي خشونت و بدبيني است.

اين يك نوع احساسات منفي است و با منش "انسانِ مدرن" نميسازد.

هنگامي كه احساسات شما تحريك ميشود، برويد گريه و عزاداري چرا ميگوييبِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِك"، [1] من با تبرّي از دشمنان تو، به خدا تقرب ميجويم.

چرا مقيد هستيد همواره در زيارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسين(ع)را لعن كنيد؟ بياييد فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانيد.

چرا بايد اين همه لعن بگوييد و مردم را نسبت به ديگران بدبين كنيد و يا نسبت به ديگران احساسات منفي ايجاد كنيد؟ امروز زماني است كه بايد با همه مردم با خوشي و شادي و لبخند رفتار كرد.

امروز بايد دم از زندگي زد، دم از شادي زد، دم از صلح و آشتي زد.

اين روحيه لعن و تبري و پشت كردن به ديگران خشونت هايي است كه به هزار و چهار صد سال پيش، يعني زماني كه امام حسين(عليه السلام) را كشتند برميگردد و با آن زمان مناسبت دارد.

اما امروز ديگر جامعه و مردم اين كارها را نميپسندند.

بياييد به جاي اين ها راه آشتي را پيش بگيريد، به روي دشمنان هم لبخند بزنيد، به آن ها هم محبت كنيد.

مگر اسلام دين محبت، دين رأفت و رحمت نيست؟ اين چه كاري است كه شما دائماً لعن و بدگويي ميكنيد؟ اگر كساني واقعاً از روي جهل اين سوال را مطرح كنند، جواب دادن به آن ها مشكل نيست.

اما احتمال قوي ميدهيم كه بسياري از كساني كه اين گونه سخن ميگويند، انديشه هاي ديگري، و اغراض خاصي در سر دارند.

احتمال دارد آن ها از سياست هاي ديگري پيروي كنند، و يا نقشه هايي را كه ديگران كشيده اند اجرا كنند.

البته ما فرض را بر اين ميگذاريم كه اين سؤال عاقلانه و عالمانه اي است كه جواب آن هم بايد عالمانه باشد.

صرف نظر از ارزش گذاري در مورد طرح اين گونه سؤال ها، فرض كنيد اگر نوجواني از ما سؤال كرد كه چرا بايد قاتلان ابي عبد الله را لعن كرد؟ به جاي لعن هايي كه در زيارت عاشورا ميخوانيد صد مرتبه ديگر هم باز بر امام حسين(ع) سلام بفرستيد.

مگر سلام كردن براي سيدالشهداء(ع)ثواب ندارد؟ به جاي آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستيد، چه عيبي دارد؟ اين همه لعن و بدگويي، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومي دارد؟ جواب علمي چنين سؤالي اين است كه همان گونه كه سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است.

آدميزاد موجودي است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفي دارد.

هم عواطف مثبت و هم عواطف منفي دارد.

همان گونه كه شادي در وجود ما هست، غم هم هست.

خدا ما را اين گونه آفريده است.

هيچ انساني نميتواند بي غم و يا بي شادي زندگي كند.

همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است.

در جاي خودش بايد خنديد و به جاي خود هم بايد گريست.

تعطيل كردن بخشي از وجودمان، به اين معني است كه از داده هاي خدا در راه آنچه آفريده شده استفاده نكنيم.

دليل اين كه خدا در ما گريه را قرار داده، اين است كه در مواردي بايد گريه كرد.

البته مورد آن را بايد پيدا كنيم، و الا استعداد گريه در وجود ما لغو خواهد بود.

خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا ميكند و اشك از ديدگانش جاري ميشود؟ معلوم ميشود گريه كردن نيز در زندگي انسان جاي خود را دارد.

گريه براي خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاي الهي و شوق به لقاي محبوب در تكامل انسان نقش دارد.

انسان در اثر دلسوزي نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا ميكند اين طبيعت انسان است كه در مواردي بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه سر دهد.

خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كساني كه به ما خدمت ميكنند، نسبت به كساني كه كمالي دارند، خواه كمال جسماني، يا كمال عقلاني يا رواني و يا عاطفي، به ابراز علاقه و محبت بپردازيم.

هنگامي كه انسان احساس ميكند در جايي كمالي و يا صاحب كمالي يافت ميشود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا ميكند.

علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بُغض و دشمني قرار داده شده است.

همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كه كسي را كه به او خدمت ميكند دوست بدارد، فطرتش نيز بر اين است كه كسي را كه به او ضرر ميزند دشمن بدارد.

البته ضررهاي ماديِ دنيوي براي مؤمن اهميتي ندارد.

چون اصل دنيا براي او ارزشي ندارد.

اما دشمني كه دين را از انسان بگيرد، دشمني كه سعادت ااست؟لَكُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً" [2] شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمني كنيد.

با شيطان ديگر نميشود لبخند زد و كنار آمد.

وگرنه انسان هم ميشود شيطان.

اگر بايد با اولياي خدا دوستي كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمني كرد.

اين فطرت انساني است و عامل تكامل و سعادت انساني است.

اگر "دشمني" با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفته رفته رفتار انسان با آن ها دوستانه ميشود، و در اثر معاشرت، رفتار آن ها را ميپذيرد و حرف هايشان را قبول ميكند.

كم كم شيطان ديگري مثل آن ها ميشود"وَ اِذا رَأَيْتآياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم"، [3] چنانچه ببيني كساني نسبت به دين بدگويي و اهانت ميكنند، با سستي و با زبان مسخره و استهزا سخن ميگويند، به آن ها نزديك نشو.

هر چه گفتند، گوش نده.

و در جاي ديگر ميفرمايد: "وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ في الْكتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدوا مَعَهُمْ حتّي يخوضوا في حديث غَيْرهِ" بعد ميفرمايد اگر كساني اين نصيحت را گوش نكردند، بايد بدانند كه عاقبت به آن ها الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ في جَهجَميعاً" [4] سرانجامِ كساني كه نسبت به استهزاكنندگانِ دين محبت ميورزند و به آن ها روي خوش نشان ميدهند اين است كه تدريجاً حرف هاي استهزاكنندگان بر آن ها اثر ميگذارد.

وقتي حرفهايشان اثر كرد، در دل هايشان شك به وجود ميآيد.

و اگر شك ايجاد شد، اظهار ايمان كردن نفاق ميشود.

انسان وقتي در دل ايمان ندارد اما در ظاهر بگويد من مسلمانم، اين عين نفاق است.

قرآن ميفرمايد: "اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ في جَهَنَّمَ جَميعاً" چنين كساني كه در دنيا به واسطه اثر همنشيني با كافران منافق ميشوند، در آخرت داخل جهنم با ايشان هم نشين خواهند بود.

به عبارت ديگر، دشمني با دشمنان، سيستمي دفاعي در مقابل ضررها و خطرها ايجاد ميكند.

بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبه اي دارد كه مواد مفيد را جذب ميكند، يك سيستم دفاعي نيز دارد كه سموم و ميكرب ها را دفع ميكند، سيستمي كه با ميكرب مبارزه ميكند و آن ها را ميكشد.

كار گلبول هاي سفيد همين است.

اگر سيستم دفاعي بدن ضعيف شد، ميكرب ها رشد ميكنند.

رشد ميكرب ها به بيماري انسان منجر ميشود و انسان بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود.

اگر بگوييم ورود ميكروب به بدن ايرادي ندارد! به ميكرب خوش آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد! احترامتان واجب است! آيا در اين صورت بدن سالم ميماند؟ بايد ميكرب را از بين برد.

اين سنت الهي است.

اين تدبير و حكمت الهي است كه براي هر موجود زنده اي دو سيستم در نظر گرفته است، يك سيستم براي جذب و ديگري سيستم دفع.

همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براي رشد هر موجود زنده اي لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است.

اگر انسان سموم را دفع نكند، نميتواند به حيات خود ادامه دهد.

موجودات زنده قوه دافعه دارند.

اين قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا ميكند.

چيزهايي كه براي بدن مضر است بايد بيرون ريخت.

دستگاه هايي در بدن وجود دارند نظير كليه، مثانه، و.

كه اين كار را به طور عادي انجام ميدهند.

گاهي هم وقتي ميكروب هاي خارجي حمله­ور ميشوند، بايد گلبول هاي سفيد فعال شوند و با آن ها بجنگند تا آن ها را كشته و از بدن بيرون بريزند.

در روح انسان نيز بايد چنين استعدادي وجود داشته باشد.

بايد يك عامل جاذبه رواني داشته باشيم تا از كساني كه براي ما مفيد هستند خوشمان بيايد، دوستشان بداريم، به آن ها نزديك شويم، از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم.

چرا انسان بايد افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براي اين كه وقتي به آن ها نزديك ميشود از آن ها استفاده ميكند.

نسبت به خوباني كه منشأ كمال هستند، و در پيشرفت جامعه مؤثر هستند بايد ابراز دوستي كرد، و در مقابل، بايد عملاً با كساني كه براي سرنوشت جامعه مضر هستند دشمني كرد: "قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ في اِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ، كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّي تُؤْمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ" [5] قرآن ميفرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم(عليه السلام) و ياران او تأسي كنيد.

ميدانيد كه حضرت ابراهيم(ع)در فرهنگ اسلامي جايگاه بسيار رفيعي دارد.

پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله)هم ميفرمود من تابع ابراهيم هستم.

اسلام هماين دين و آييالْمُسْلِمينَ مِنْ قِبْل" [6] خداوند ميفرمايد شما بايد به ابراهيم(ع)تأسي كنيد.

كار ابراهيم(ع) چه بود؟ ابراهيم(ع) و يارانش به بت پرستاني كه با آن ها دشمني ميكردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند گفتند: "اِنّا بُرَئاءٌ مِنْكُمْ " ما از شما بيزاريم.

اعلان برائت كردند.

بعد به اين هم اكتفا نميكند.

ميفرمايد بين ما و شما تا روز قيامت دشمني و كينه برقرار است، مگر اين كه دست از خيانتكاري خود برداريد.

اين كه ما نسبت به دشمنان اسلام و شيطان بزرگ اين قدر كينه داريم و اجازه نميدهيم شعار "مرگ بر آمريكا" حذف شود، تأسي به حضرت ابراهيم(عليه السلام) است.

قرآن ميفرمايد شما بايد از ابراهيم(ع)ياد بگيريد و صريحاً بگوييد مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمني خود را نسبت به دشمنان دين اعلام كنيد.

همه موارد، جاي لبخند نيست.

در بعضي موارد بايد عبوس بود، بايد اخم كرد، بايد صريحاً گفت ما دشمن شماييم، ما آشتي نميكنيم، مگر دست از خيانت برداريد.

اين دستور قرآن است.

سابقاً ميگفتند فروع دين ده تا است.

بعد از "امر به معروف" و "نهي از منكر" دو فرع "تولّي" و "تبرّي" را نيز جزء فروع دين به حساب ميآوردند.

يعني از جمله واجباتي كه همه مسلمان ها بايد توجه داشته باشند و به آن ها عمل كنند، اين است كه بايد دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نيز دشمني كنند.

تنها دوستي دوستان خدا كافي نيست اگر دشمني با دشمنان خدا نباشد، دوستي دوستان هم از بين خواهد رفت.

اگر سيستم دفاعي بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد.

آنچه مهم است اين است كه ما جاي جذب و دفع را درست بشناسيم.

گاهي متأسفانه امور مشتبه ميشود.

در موردي كه بايد جذب كنيم عملاً به دفع ميپردازيم.

كسي كه از روي ناداني سخني به اشتباه و خطا گفته و لغزشي براي او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است، و يا اگر براي او توضيح دهيم، از روي انصاف قبول خواهد كرد، نسبت به چنين كسي نبايد دشمني كرد.

صِرف اين كه كسي مرتكب گناهي شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد، بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم.

او بيماري است كه بايد به پرستارياش پرداخت.

در اين مورد جاي اظهار دشمني نيست.

مگر كسي كه تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد.

اين ديگر خيانت است، تعمد و خباثت و پليدي است.

بايد با چنين شخصي دشمني كرد.

اما اگر كسي اشتباهاً مرتكب گناهي شده است، بايد با مهرباني با او رفتار كرد.

نبايد آبروي او را ريخت، بلكه بايد در اصلاح او سعي كرد.

او مشكل دارد و بايد مشكلش را حل كرد.

اما در مورد دشمنان غدّار، كينه توز و قسم خورعَنْكَ الْيَهُودُ وَ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم" [7] ، تا دست از انقلابتان بر نداريد، آمريكا از شما راضي نخواهد شد.

هر روز لازم است تأمل كنيم كه آشتي با چنين كساني يعني چه؟ لبخند به روي آنان يعني چه؟ بايد با نهايت غضب، خشونت، تندي و عبوسي با اين ها بر خورد كرد.

بايد مرگ را بر سر اين ها باريد، چون آنان جز به مرگ ما راضي نيستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلكه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دين ما راضي ميشوند.

حاصل سخن اين كه، بزرگداشت مراسم سيدالشهداء(عليه السلام)بازسازي حيات حسيني است، تا از آن حيات به نحو احسن استفاده شود نبايد به بحث هاي علمي اكتفا شود.

چون انسان به برانگيخته شدن عواطف و احساسات احتياج دارد.

نبايد به عواطف مثبت، به شادي، به خنده، بسنده كرد، زيرا زنده نگه داشتن خاطره سيدالشهداء(ع) و مظلوميت او از راه احساسات شور انگيز حزن و گريه و سوگواري امكان دارد.

و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاك پاي حسيني و به خاك قبر حسيني، بايد بر دشمن حسين(ع) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرين كرد.

تنها سلام و درود مشكل را حل نميكند.

ما نميتوانيم از بركات حسيني استفاده كنيم، مگر اين كه اوسلام بفرستي"أَشبعد ميفرمايد: "رُحَماءُ بَيْنَهُم".

[9] پس در كنار سلام، بايد لعن هم باشد.

در كنار ولايت، تبرّي و اظهار دشمني نسبت به دشمنان اسلام نيز بايد باشد.

اگر اين گونه شديم، حسيني هستيم وگرنه بي جهت خودمان را به حسين(ع) نسبت ندهيم.

والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته --------------------------------------------------------------------------------

[1] . زيارت عاشورا.

[2] . فاطر، 6.

[3] . انعام، 68.

[4] . نساء، 140.

[5] . ممتحنه، 4.

[6] . حج، 78.

[7] . بقره، 120

[8] . فتح، 29.

[9] . همان.




ايت الله مصباح يزدي