بازگشت

امر به معروف و نهي از منكر در قرآن


بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين، والصّلوة والسّلام علي سيّد الانبياء والمرسلين، أبي القاسم محمّد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين.

اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلي آبائه في هذه الساعة وفي كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيهاً طويلاً.

السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلي الارواح التي حلّت بفنائك.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم "اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيهُمْ نَسُالْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونُ" [1] "وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرَ وَ يُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ راللَّهُ اِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ" [2] در قرآن كريم، ده ها آيه پيرامون امر به معروف و نهي از منكر با تعبيرات و آهنگ هاي مختلف نازل شده است، كه از ميان اين آيات، دو آيه از سوره توبه را انتخاب كرده ام، و به اندازه اي كه در اين جلسه فرصت باشد درباره اين آيات عرايضي تقديم ميكنم البته، چون مطالب پيرامون موضوع مورد بحث در اين آيات زياد است، آنها را فهرست وار عرض ميكنم.



توبه، 71 معناي اصطلاحي امر به معروف و نهي از منكر مفهوم "امر به معروف و نهي از منكر" چيست؟ معناي عبارت امر به معروف به ظاهر براي ما خيلي روشن است.

امر به معروف يعني امر كردن و فرمان دادن به خوبيها، و نهي از منكر يعني نهي كردن از زشتيها.

اما در مسير تحول واژه ها، معناي آنها گاهي توسعه و گاهي تضييق داده ميشود.

در برخي موارد، استعمال يك واژه باعث ميشود كه مفهوم آن از مقتضاي اصلي خود، وسعت بيش تري پيدا كند.

در اين جا اتفاقاً همين طور است.

فقهاء و بزرگان وقتي پيرامون موضوع امر به معروف و نهي از منكر بحث ميكنند، ميگويند در كلمه امر، مفهوم علو و يا استعلا، مستتر است يعني كسي كه امر ميكند، يا بايد برتري بر مأمور داشته باشد، يا خود را در چنين مقامي قرار دهد و از موضع بالا امر كند.

خواهش و استدعاكردن "امر" نيست، اين كه بگويد "من خواهش ميكنم اين كار را بكنيد" امر نيست.

مقتضاي كلمه امر اين است كه بايد به صورت استعلا باشد.

حتي بعضي از فقها احتياط كرده و ميگويند تكليف امر به معروف و نهي از منكر زماني تحقق مييابد كه، آمر "عن استعلاء" امر كند.

طيف مراتب امر به معروف و نهي از منكر وقتي حكمت وجوب امر به معروف و نهي از منكر و موارد استعمال آن را در آيات و روايات ملاحظه ميكنيم، شاهد نوعي توسعه در مفهوم اين واژه هستيم.

به عنوان نمونه، برخي مراتب امر به معروف و نهي از منكر در روايات را بيان ميكنم، تا توسعه در مفهوم امر به معروف و نهي از منكر مشخص شود.

1.احساس قلبي هنگامي كه در روايات شريفه مراتب امر به معروف و نهي از منكر را بررسي ميكنيم، اولين مرتبه اين وظيفه ـ به خصوص نهي از منكر ـ انكار به قلب است، يعني زماني كه انسان گناه، زشتي و انحرافي را در جامعه ميبيند، در دل خود آن را تقبيح كرده و احساس ناراحتي كند اين اولين مرتبه نهي از منكر است.

2.اظهار ناراحتي بر اساس آنچه در روايات آمده، در مرتبه بعد انسان بايد ناراحتي خود را در چهره ظاهر كند.

وقتي انسان در جامعه با كار زشتي روبرو ميشود و گناهي را ميبيند، بايد علاوه بر انكار دروني، ناراحتي و اشمئزاز خود را با اخم و در هم كشيدن چهره اظهار كند.

در روايتي وارد شده كه، اگر كسي با گناهي مواجه شد و پيشاني خود را در هم نكشيد، و اخم نكرد، آن پيشاني در آتش جهنم چروكيده خواهد شد.

پس مرتبه دوم اين است كه بعد از انكار به قلب، اثر انكار قلبي در چهره ظاهر شود.

3.اظهار به زبان مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذكر دادن است، كه خود مراتبي دارد.

در مرحله اول، چنان كه شرايط مناسب بود و زمينه هاي لازم براي تأثيرگذاري وجود داشت، با زباني ليّن و نرم، معروف و منكر را تذكر بدهد و اگر تذكر با زبان ليّن اثر نداشت، در مرحله بعد، بايد با لحني شديدتر، از منكر جلوگيري كرد.

4.برخورد فيزيكي اگر تذكر شفاهي در فرد خاطي اثر نكرد، مرحله بعد، برخورد فيزيكي است.

اين مرتبه ديگري از امر به معروف و نهي از منكر است كه اگر امر به معروف و نهي از منكر به صورت تذكر و برخورد لفظي اثر نكرد و شرايط مناسبي وجود داشت و امر به معروف و نهي از منكر برخورد فيزيكي ميطلبد، بايد اين برخورد انجام پذيرد.

البته در جامعه اسلامي كه دولت و حكومت اسلامي وجود دارد، برخورد فيزيكي بايد از طرف مقامي رسمي، و با مجوز رسمي انجام شود.

5.جهاد مراحلي كه تا كنون ذكر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهي از منكر است اما مراتب ديگري از امر به معروف و نهي از منكر در روايات ذكر شده كه شامل جهاد هم ميشود.

به طور كلي همه انواع جهاد، از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر است.

حتي جهاد ابتدائي كه يك جهادي روشنگرانه است و هدف آن از بين بردن موانع هدايت مردم است، آن هم در واقع نوعي امر به معروف است زيرا در جهاد ابتدائي، جامعه به آنچه حق است، وادار شده، و به سوي راه صحيح هدايت ميگردد.

هم چنين جهادي كه به عنوان دفاع است، نيز نوعي نهي از منكر است زيرا جهاد دفاعي، براي اين است كه حق در جامعه باقي مانده و محكوم به كفر، انحراف و ضلالت نشود.

يكي ديگر از اقسام جهاد، جهاد با اهل بغي يا جهاد بغات است، ـ بُغات كساني هستند كه در داخل كشور اسلام دست به آشوب و كشتار ميزنند و بايد با آنها جنگيد ـ كه اين نيز يكي ديگر از مصاديق نهي از منكر است.

زيرا با فسادي كه در اثر آشوب اخلال گران در جامعه به وجود ميآيد، مبارزه ميكند و جلوي آن را ميگيرد.

هم چنين جهاد مصاديق خاصي ديگري نيز دارد، كه ممكن است به ندرت اتفاق بيفتد.

مثلاً اگر در شرايط خاصي در گوشه اي از جهان، اساس اسلام به خطر بيفتد، در اين جا دولت اسلامي و مسلمانان، بايد جلوي آن فساد را بگيرند.

در چه مواردي مردم مجاز به برخورد فيزيكي هستند؟ اگر در زماني يا سرزميني دولت اسلامي وجود نداشته باشد، يا دولت اسلامي ضعيف و ناكارآمد است و قدرت برخورد با منكرات را ندارد، و مردم احساس ميكنند در اين سرزمين اسلام در خطر است، در اين جا مردم بايد براي نهي از منكر قيام كنند، تا حقيقت اسلام و احكام اسلام باقي بماند و ارزش هاي اسلامي در جامعه احيا شود.

6.حركت شهادت طلبانه گاهي ممكن است در جامعه دولت اسلامي قوي، كه بتواند جلوي فساد ـ اعم از فساد در عقيده و يا فساد در عمل ـ را بگيرد، وجود نداشته باشد، يا اصلاً دولت كفر حاكم باشد و يا اگر كساني به نام دولت اسلامي حكومت ميكنند، در واقع اهل نفاق هستند، يعني عناصري از نفاق در ميان آنها وجود دارد، و امكان اين كه دستگاه حاكمه وظيفه امر به معروف و نهي از منكر را انجام بدهد نيست، و افرادي كه در جامعه براي اصلاح امور و جلوگيري از فساد اقدام به امر به معروف و نهي از منكر ميكنند، آن قدر توانايي ندارند كه بتوانند بر حاكمان قدرتمند و زورمدار پيروز شده و حق را اعمال كنند در اين جا ممكن است اين افراد در انجام اين فريضه چنان حركتي راانجام دهند، كه به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند و شهادت مظلومانه ايشان باعث بقاي اسلام شود.

اين همان كاري است كه مصداق اتمّ آن حركت ابي عبدالله الحسين(عليه السلام)است، كه فرمود "اِنّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطَراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ في أُمَّةِ جَدّي(صلبِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهي عَن الْمُنْكَر" [1] حضرت ميفرمايد هدف از اين قيام اين است كه جامعه را به وسيله امر به معروف و نهي از منكر اصلاح كنم.

چنين حركتي كه به شهادت سيد الشهداء(عليه السلام)انجاميد، مصداق تام امر به معروف و نهي از منكر بود.

اين امر به معروف و نهي از منكر تنها به اخم كردن، يا به تذكر زباني، و يابه يك حركت فيزيكي محدود نشد، بلكه حركتي بود با شكوه، عظمت، و عمقي كه تاريخ را متحول كرد، و تا جامعه انساني باقي است، آثار آن باقي خواهد ماند.

البته چنين مصاديقي ـ مخصوصاً در حد اعلاي آن كه براي سيدالشهداء(عليه السلام)واقع شد ـ به ندرت اتفاق ميافتد.

2.احساس مسؤوليت نسبت به ديگران نكته بعدي اين مسأله است كه انسان ها بايد در جامعه احساس كنند كه نسبت به ديگران مسؤوليتي دارند، و بايد در رفتار يكديگر به نوعي، نظارت داشته باشند.

اين واقعيتي است كه كمابيش در جامعه هاي متمدن انساني، با اختلاف مراتبي كه در مدنيت داشته، و دارند، همواره وجود داشته است.

شايد هيچ جامعه اي را نتوان يافت كه بهره اي از تمدن برده باشد، اما در ميان مردم آن چنين احساسي وجود نداشته باشد.

انسان بايد نسبت به رفتار ديگران احساس مسؤوليت بكند.

لكن مراتب چنين احساس مسؤوليتي در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشي حاكم بر آنها متفاوت است.

از آن جا كه مصاديق كار خوب و بد در جوامع مختلف براساس نظام هاي ارزشي تفاوت دارد، مرتبه حساسيت مردم، نسبت به رفتار ديگران، بستگي به نوع جهان بيني و نگرش آنها نسبت به انسان و جامعه انساني دارد.

اين بحث مفصلي را ميطلبد، كه فهرست­وار به آن اشاره ميكنم.

نظام ارزشي فردگرا و نظام ارزشي جامعه گرا ديدگاه حاكم بر جوامع را نسبت به انسان ها، در يك تقسيم كلي ميتوان به دو دسته تقسيم كرد: جوامع فردگرا و جوامع جامعه گرا.

و هر يك از اين دو دسته نيز داراي مراتب مختلفي هستند.

بعضي از انسان ها در زندگي فقط در فكر خود هستند، اگر راحتي ميخواهند، آن را براي خود طلب ميكنند اگر در پي پيشرفت هستند، آن را براي خود ميخواهند براي اين گرئه تفاوتي نميكند كه اين راحتي يا پيشرفت مادي و يا معنوي باشد.

محور افكار و فعاليت آنها نفي ضرر و كسب منفعت براي خود ميباشد.

در طرف مقابل، كساني هستند كه خود را با ديگران در زندگي اجتماعي شريك و وابسته ميدانند، اين گروه معتقدند كه جامعه، واحدي منسجم، هماهنگ و وابسته به يكديگر است.

از اين رو، فقط به فكر خود نيستند.

اين گروه اگر خير و بركتي طلب ميكند، براي همه ميخواهد و اگر پيشرفتي را دنبال ميكند، آن را براي همه ميخواهد.

حتي اگر پيشرفت معنوي و سعادت آخرت هم ميخواهد، آن را براي همه آرزو ميكند.

نگرش اسلام به انسان انبيا و به خصوص دين مقدس اسلام، نگرش جامعه گرايي را تقويت ميكنند.

دين اسلام ميخواهد انسان را به گونه اي تربيت كند كه در همه مراحل زندگي خود، نظر به كل انسان ها و به خصوص اعضاي جامعه اسلامي داشته باشد.

براي مثال، ميدانيم كه نماز يك عبادت فردي است همه انسان ها به نوعي در پيشگاه خداي خود اظهار عبوديت ميكنند، اما ما مسلمانان، بندگي خود را در برابر پروردگار، به صورت نماز اظهار ميكنيم در نماز و در قرائت سوره حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبوديت، خطاب به خداوند نميگويد "من تو را ميپرستم"، بلكه ميگويد "ما تو را ميپرستيم"، "اياك نعبد".

اگر انسان در نيمه هاي شب به تنهايي در محراب عبادت ميايستد و نماز ميخواند، بايد بگويد "ما تو را ميپرستيم" اگر مسلماني در بياباني كه هيچ انساني نيست، به تنهايي به نماز بايستد، بايد بگويد "اياك نعبد"، هيچ گاه در نماز نميتوان گفت "اياك اعبد".

بلكه بايد بگويد "ايّاك نعبد واياك نستعين"، يعني "ما" تو را ميپرستيم و "ما" از تو كمك ميخواهيم.

اين يعني مؤمنان همديگر را در كنار خود ببينند.

هم چنين هنگامي كه نماز تمام ميشود، بگويد "السلام علينا وعلي عبادالله الصالحين، السلام عليكم ورحمة الله وبركاته.

" سلام بر شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله) و گفتن "السلام عليك ايها النبي"، نيز به جهت شخصيت برجسته پيغمبر اكرم(ص)، و امتياز جداگانه اي است كه، آن حضرت دارند.

اما نماز با "السلام عليك ايها النبي" تمام نميشود، بلكه با "السلام علينا وعلي عبادالله الصالحين، السلام عليكم ورحمة الله وبركاته" تمام ميشود.

انسان در طول نماز همواره مؤمنان را در كنار خود ميبيند، و نيز هنگامي كه ميخواهد از نماز خارج شود، باز هم بايد بر همه مؤمنان سلام كند.

اين تربيت اسلامي است.

در تمام دستورات اسلامي چه عبادت هاي فردي و چه عبادت هاي اجتماعي، مسائل اقتصادي، اجتماعي و تربيتي، حتي جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان بايد خود را با ساير مؤمنان شريك و وابسته بداند.

اين تربيت خاص اسلامي است.

نگرش غرب به انسان اما تربيت غربي ـ به ويژه در دو قرن اخير ـ فردگرا است.

لذا در نگرش لائيك، انسان فقط مصلحت خود را در نظر ميگيرد و نزديك ترين و انسانيترين روابط عاطفي رو به ضعف است.

خانواده ها متلاشي ميشوند، زن و شوهر از هم جدا زندگي ميكنند.

پدر و فرزند از همديگر جدا زندگي ميكنند.

همسايه از همسايه خبر ندارد.

در اين ديدگاه، محور فكري انسان، منفعت و لذات شخصي است.

ضرورت نظارت جامعه بر اعمال ديگران اما همين گرايش فردي با تمام زشتي و كاستيهايي كه دارد، در عين حال نميتواند از مسؤوليت اجرايي و نظارت بر كار ديگران به كلي كناره گيري كند، زيرا مصالح و منافع و نيز لذت ها و رنج هاي انسان ها عملاً در خارج به افراد ديگر بستگي دارد، و هر قدر انسان به فكر منافع شخصي خود باشد، ولي درمييابد كه منفعت شخصي او جز با كمك منافع ديگران تأمين نميشود.

اگر انسان بخواهد در زندگي لذت داشته باشد، به تنهايي نميتواند به اين لذت برسد، بلكه بايد فرد ديگري نيز باشد تا با او بتواند لذتي ببرد.

اگر انسان بخواهد در فعاليت اجتماعي، تجارت و يا صنعت پيشرفت كند، به تنهايي نميتواند موفق شود، بلكه مجبور است با ديگران همكاري كند.

اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخوردار باشد و محيط سالمي داشته باشد، به تنهايي نميتواند تصميم بگيرد.

زماني محيط سالم ميماند كه، ديگران نيز به سلامت محيط كمك كنند.

به عنوان نمونه، ميدانيد امروزه در دنيا، ضررهاي دخانيات براي انسان روشن شده، و عملاً در اتاق هاي دربسته، و سالن هاي عمومي كشيدن سيگار ممنوع است.

اگر فردي بخواهد سيگار بكشد، بايد از ساختمان خارج شده و در فضاي آزاد سيگار بكشد، و بعد به داخل ساختمان برگردد.

زيرا اگر بنا باشد هر كسي در اتاق يا در سالن سيگار بكشد، ديگران نيز به اجبار دود آن را استنشاق ميكنند، و اين براي آنان ضرر دارد، لذا ناچار است حال ديگران را نيز رعايت كند.

اين مسأله با وجود همان روحيه فردگرايي است.

مثال بسيار زيبايي درباره امر به معروف و نهي از منكر وجود دارد: گروهي سوار كشتي بودند، يكي از سرنشينان كشتي شروع به سوراخ كردن محل نشستن خود كرد.

ديگران به او گفتند: چرا كشتي را سوراخ ميكني، گفت اين محل كشتي در اختيار من است، و اين جا هم خود من نشسته ام من جاي خود را سوراخ ميكنم، و به محل نشستن شما كاري ندارم.

ساير سرنشينان دست او را گرفتند و گفتند: درست است كه تو فقط جاي خود را سوراخ ميكني، ولي وقتي آب در داخل كشتي افتاد، ديگر من و تو را نميشناسد، كشتي و همه ما، با هم غرق ميشويم.

در زندگي اجتماعي، انسان نميتواند فقط منفعت خود را ببيند، و فقط به كار خود توجه داشته باشد و در كار ديگران دخالت نكند، هنگامي كه انسان ديد فردي ضرري به جامعه ميزند، بايد دست او را بگيرد و او را از اين عمل نهي كند.

در اين جا جامعه به اين فرد اجازه نميدهد كه بگويد، كه اين جا، جاي خودم است، چهار ديواري خودم است، شهر خودم است، اين اتاق خودم است، محل كار خودم است بلكه وقتي جامعه ديد ضرر به همه ميخورد، هر قدر اين جامعه فردگرا باشد، حتي به عنوان محافظت از منافع شخصي خود نيز در كار او دخالت ميكند، و مانع كار او ميشود.

بنا بر اين، حتي در جوامعي كه فردگرايي به نحو تام حكومت ميكند، در عين حال نظارت عمومي مردم كمابيش وجود دارد.

حدود نظارت جامعه بر اعمال ديگران در جوامع غربي اين نظارت در حدي است كه همه ميفهمند كه اگر در كار ديگران نظارت نكنند، دود آن در چشم خود آنها خواهد رفت.

لذا جامعه در اين موارد نظارت ميكند.

اما اگر عمل اين فرد به آنها ارتباطي پيدا نكند، و منافع مادي آنها را به خطر نيندازد، چندان دغدغه اي ندارند.

آنها معتقدند اين فرد كه اين عمل قبيح را انجام ميدهد، ضرر آن متوجه خود او ميشود و خود او را مريض ميكند، و افراد جامعه در اين مورد ميگويند، به من چه! به تو چه! اين تعبير "به من چه" و "به تو چه"، همان گرايش فردگرايي است.

در جايي كه ضرر به ساير افراد برگردد، حساسيت نشان ميدهند.

اما اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، جامعه ميگويد "به من چه"، بگذار او به خودش ضرر بزند.

حتي اگر كسي بخواهد به او بگويد به بدن خود ضرر نزن، سيگار نكش، مريض ميشوي ، قلبت خراب ميشود، در جواب ميگويد به تو چه! چرا در كار ديگران دخالت ميكني؟ آزادي است، دلم ميخواهد، دوست دارم! نگرش غرب نسبت به نظارت بر امور معنوي تا اين جا فردگرايي و جامعه گرايي در امور مادي انسان بود، اما در امور معنوي چگونه است؟ اگر رفتاري موجب ضرر معنوي براي جامعه بشود، آيا آن جا بايد بر كار ديگران نظارت كرد يا نه؟ تا به حال صحبت از فردگرايي و جامعه گرايي در امور مادي بود.

اقتضاي فرد گرايي اين است كه، جايي كه نفع و ضرر كار فردي از جامعه به ما مربوطاست كه امروزه كم واصطلاحاً به آن انديويژواليزم [1] ميگويند.

اما كساني از غربيها كه گرايش اجتماعي دارند، و جامعه گرا هستند، نظارت بر كار ديگران را فقط در امور مادي صحيح ميدانند.

اما در جايي كه اعمال افراد مربوط به امور معنوي، مانند كفر و ايمان و حق و باطل ميشود، اين گروه نيز ميگويند به تو چه! اين جا دخالت در امور ديگران است! در غرب، آن جا كه اعمال افراد مربوط به دين، اخلاق، و معنويات ساير افراد ميشود، آن جا به طور كامل حق فرد است و به هيچ كس اجازه داده نميشود كه در آن دخالت كند.

نگرش اسلام نسبت به نظارت بر امور معنوي اسلام با هر دو نگرش فوق مخالف است.

اسلام مردم را به گونه اي تربيت ميكند كه، هميشه به فكر ديگران باشند.

حتي در نماز هم كه رابطه فرد با معبود است، مسلمانان بايد بگويند "ما"، و نگويند "من".

و در امور اجتماعي كه افراد با يكديگر رابطه دارند، نظارت اجتماعي، فقط به امور مادي ختم نميشود، بلكه افراد بايد به امور معنوي هم توجه داشته باشند.

اگر كسي كاري را انجام ميدهد كه موجب فساد معنوي جامعه ميشود، بايد از آن نهي كرد.

بلكه در امور معنوي نهي از منكر واجب تر است.

زيرا روح انسان و معنويات بر بدن و ماديات برتري دارد، زيرا ماديات فاني است و تمام ميشود، اما امور معنوي الي الابد باقي خواهد ماند.

كسي كه مرتكب گناهي ميشود و قرار است به عذاب ابدي مبتلا بشود، اين را نميتوان با كسي كه خود را در آتش مياندازد، تشبيه كرد.

اگر شما ميبينيد كه كسي ميخواهد خود را درون چاه بيندازد، يا خود را از بالاي پل درون رودخانه پرت كند تا غرق شود، يا در آتش بيندازد و خود را بسوزاند، وجدان شما، اجازه نميدهد بگذاريد كه او ـ چون خودش خواسته و به خود او مربوط ميشود ـ هر كاري ميخواهد بكند.

اگر بيني كه نابينا و چاه است اگر خاموش بنشيني گناه است بنا بر اين كسي كه ميخواهد خود را در آتش بيندازد، شما نبايد بگذاريد.

اين كه آتش دنيايي است و يك سوختن چند ساعتي است، درد و سوزشي است كه چند ساعت عارضش ميشود، بعد هم تمام ميشود و ميميرد.

اما اگر كاري باشد، كه موجب افتادن در آتش ابدي باشد، به طريق اولي بايد ججُلُغَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ"، [2] "هر گاه پوست تن آنها پخته شود و بسوزد آن را پوست هاي ديگري جايگزين سازيم، تا عذاب را بچشند" خداوند ميفرمايد كه كافران در جهنم ميسوزند تا پوست ها آنها ميسوزد و خاكستر ميشود، مجدداً بر بدن ايشان پوست جديد ميرويد و اين روند تمام شدني نيست.

مگر اين افراد چه كاري كرده اند؟ خداوند ميگويد اين افراد از فرمان او سرپيچي كرده و مرتكب گناه شده اند.

وقتي شما ميبينيد كسي چنين گناهي مرتكب ميشود كه سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از اين است كه آن فرد خود را در آتش اين دنيا بيندازد و بسوزاند، چون اين آتش يك ساعت و دو ساعت است و تمام ميشود، اما عذاب اخروي و آتش جهنم، عمر ابدي دارد و انسان را دائماً ميسوزاند، و عذاب تمام نشدني به بار ميآورد، آيا آن جا وجدان انسان بيش تر اقتضا نميكند كه دست اين فرد را بگيرد و او را از گناه دور كند؟ امر به معروف و نهي از منكر در اسلام فقط به ضررهاي مادي مربوط نيست، بلكه اسلام ميگويد جلوي گناه را هم بگيريد.

زيرا گناهكار به عذاب ابدي آخرت دچار ميشود.

نگرش قرآن به امر به معروف و نهي از منكر در ميان همه آياتي كه بر امر به معروف و نهي از منكر دلالت دارند، دو آيه 67 و 71 از سوره توبه داراي ويژگي خاصي هستند: "وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرَ وَ يُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ يُطِيعسَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ" [3] "اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعنَسُالْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونُ".

[4] خداوند ميفرمايد مؤمنان و مؤمنات نسبت به هم ولايت دارند، و به دنبال اين ولايت و در پرتوي آن است كه امر به معروف و نهي از منكر ميكنند.

اين ولايت را به هر معنايي بگيريم چه به معني محبت و چه به معناي نوعي سلطه و قدرت قانوني باشد، براي اين است كه ديگران را از كار زشت باز دارند.

زيرا انسان اگر بخواهد در جامعه كسي را از گناه دور كند،بايد نوعي تسلط و حق قانوني بر آن فرد داشته باشد، تا بتواند اين كار را انجام بدهد.

در فرهنگ غرب چنين حقي را به كسي نميدهند، كه كسي بتواند مانع ارتكاب گناه از ديگري بشود، و يا در امور ديني و معنوي ساير افراد جامعه دخالت كند.

اگر كسي هم اين كار را بكند، به او ميگويند به تو چه! ولي در اسلام، اين گونه نيست بلكه ميگويد همه يكي هستند، و همان طور كه خود را از گناه دور ميكنند، وظيفه دارند ديگران را هم از گناه دور كنند.

علاوه بر آن بينشي كه بر اساس امر اخلاقي و عاطفه انساني ميگويد اگر انساني قرار است در اثر گناه بسوزد، نگذار بسوزد اسلام ميگويد، امر الهي بر ما واجب ميكند كه نگذاريم بسوزد.

بلكه اين كار، اوجب واجبات است، طبق آن روايت كه فرموالنَّهْيَ عَعَظيمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِض" [5] مهم ترين وظيفه اي كه خدا بر بندگانش واجب كرده است، امر به معروف است.

"بها تقام الفرايض،" اگر امر به معروف و نهي از منكر اجرا نشود، ساير فرايض هم ترك خواهد شد، بقاي ساير فرايض در جامعه، در گرو اين است كه امر به معروف و نهي از منكر اجرا شود.

اگر در جامعه به امر به معروف عمل شد به ساير واجبات هم عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترك شد، بقيه واجبات هم ترك ميشود.

پس براي اين كه آمر به معروف بتواند به ديگري به زبان گوشزد كند و بعد عملاً جلوي او را بگيرد، بايد نسبت به او نوعي ولايت داشته باشد.

يعني قانون بايد به او يك تسلط قانوني بدهد كه بتواند جلوي او را بگيرد.

اين نوعي ولايت است، شايد منظور خداوند كه ميفرمايد: "وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْض" اين است كه خداي متعال چنين ولايتي را به مسلمانان داده است كه نسبت به همديگر بتوانند امر به معروف و نهي از منكر كنند.

معناي ديگري كه ميتوان براي ولايت ذكر كرد همان معناي معروف "دوستي" است.

يعني چون مؤمنان و مؤمنات نسبت به همديگر محبت دارند، يكديگر را دوست دارند، و دلسوز همديگر هستند، لذا نميخواهند به گناه مبتلا شوند، نميخواهند كاري بكنند و راهي بروند كه نهايت آن، عذاب ابدي هست.

آن محبت حاكم بر مؤمنان و مؤمنات ايجاب ميكند كه امر به معروف و نهي از منكر در ميان آنها وجود داشته باشد.

شايد در اين آيه از هر دو معنا بتوان استفاده كرد.

اما وقتي خداوند در مقابل مؤمنان صحبت از منافقان ميكند، ميفرمايد: "اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض" و نميفرمايد: "بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْض" و به جاي "يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ،" ميگويد: "يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ" در اين جا چند سؤال مطرح است كه در حد توان و ظرفيت، به بررسي آن ميپردازيم.

-------------------------------------------------------------------------------- .

Individualism.

[2] .

نساء، 56.

[3] .

توبه، 71 [4] .

توبه، 67 [5] .

تهذيب الاصول، ج 6، ص 181، روايت 21، باب 22.

چرا قرآن در مقابل مؤمنان تعبير منافقان را آورده است؟ پرسشي كه در اين جا مطرح ميشود اين است كه چرا خداوند در مقابل مؤمنان نميفرمايد "الكافرون و الكافرات"؟ چرا در مقابل "و المؤمنون و المؤمنات يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر،" تعبير "الكافرون والكافرات، يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف،" را نياورده است؟ در جواب اين سؤال ميتوان گفت: زيرا منافقان كساني هستند كه در جامعه اسلامي زندگي ميكنند و تظاهر به ايمان دارند و در ظاهر، تمامي ارزش هاي اسلامي را پذيرفته اند اما به هيچ يك از باورهاي ديني اعتقاد قلبي ندارند.

در ظاهر با مسلمان ها همراهي ميكنند ولي در پنهان با آنان دشمني دارند، و در هر زمان مناسبي كه بتوانند به مسلمان ها ضربه ميزنند.

بر خلاف كافران كه در جامعه اسلامي نيستند، و اگر هم در ميان آنها زندگي كنند به صورت علني مواضع خود را عليه ارزش هاي اسلامي اعلام ميكنند.

لذا مسلمانان آنها را ميشناسند و مرزي ميان خود و آنها دارند.

زيرا در جامعه كفر همه كافر هستند و علناً ارزش هاي اسلامي را قبول ندارند و منكر ميشوند.

لذا لزومي ندارد كسي تظاهر به ايمان كند.

بنابراين، منافقان در جامعه اسلامي رسوخ ميكنند و به ارزش هاي اسلامي اعتراف دارند و تظاهر به ايمان ميكنند اما دين مردم را نشانه ميروند و به هر مكر وحيله اي دست ميزنند تا مردم را از دين جدا كنند.

لذا خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: "اَلْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ،" يعني مؤمنان بايد مواظب دين خود باشند، منافقاني درون جامعه اسلامي هستند، كه امر به منكر و نهي از معروف ميكنند.

ولايت مؤمنان بر يكديگر خداوند درباره مؤمنان فرمود: "المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض،" ولي در باره منافقان ميفرمايد: "المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض،" چرا خداوند فرمود برخي از مؤمنان بر برخي ديگر تولّي دارند ولي منافقان همه يكپارچه هستند؟ اين مسأله را از دو جهت ميتوان بررسي كرد.

اگر "بعضهم اولياء بعض" را به معناي ولايت بگيريم، يعني مؤمنان نسبت به همديگر ولايت دارند.

براي اين كه مؤمنان بتوانند بر يكديگر امر و نهي كنند، بايد يك مجوز قانوني و تسلط قانوني، داشته باشند.

لذا خداوند ميفرمايد مؤمنان بر يكديگر ولايت دارند.

پس خداوند يك ولايت، و قدرت قانوني براي آنها جعل كرده است تا بتوانند در كار يكديگر دخالت و نظارت كنند، و اين امر و نهي را به خوبي انجام دهند.

اما در مورد منافقان كه ميخواهند به وسيله "امر به منكر" و "نهي از معروف" دين را از مردم بگيرند، و به اصل دين حمله كنند، آنها ديگر احتياج به ولايتي ندارند.

زيرا ولايت يك حق قانوني است، و قانون در هيچ جامعه اي امر به منكر را تجويز نميكند.

اما اگر "بعضهم اولياء بعض" به معني دوستي و محبت باشد، يعني برخي از مؤمنان دوست برخي ديگر هستند و نسبت به هم محبت دارند لذا وقتي ميبينند ضرر و زياني متوجه برادر مؤمني ميشود، نگران ميشوند و سعي ميكنند او را متوجه اين ضرر كنند.

مؤمنان به دليل اين كه نسبت به همديگر محبت دارند، لذا به يكديگر امر و نهي ميكنند.

مؤمنان نميخواهد رفيق و برادر و خواهر ايماني آنها، در آتش جهنم بسوزد.

اما منافقان مانند مؤمنان دلداده يكديگر نيستند.

ميباشد، "تَحْسَبقُلُوبُهُمْ شَتَّيَ" [1] خداوند در قرآن كريم ميفرمايد شما منافقان را در يك جبهه مشترك ميبينيد كه جمع شدند، و با هم كار ميكنند.

در ظاهر بين آنها اجتماع و هماهنگي و اشتراك و مشاركت است، اما دل هاي آنها از هم پراكنده است.

اين ها در دل خود مِهر و محبتي نسبت به هم ندارند.

اگر منافع شخصي آنها تأمين نشود حتي يكديگر را ترور ميكنند.

چون هر كسي به فكر منافع خود ميباشد.

اگر اجتماعي را هم تشكيل ميدهند، و يا در برخي از كارها با هم مشاركتي داردند، به خاطر اين است كه دامي براي تأمين منافع خود گسترانده باشند.

اگر در اين اجتماع و مشاركت تزاحمي پيدا كنند و منافع شخصي آنها به خطر بيافتد، همه چيز تمام ميشود و كنار ميرود.

بنابر اين منافقان نسبت به يكديگر، محبتي ندارند.

پس بر اساس مطالب فوق ميتوان چنين نتيجه گرفت كه منافقان نسبت به هم محبتي ندارند.

و همچنين قدرت قانوني هم براي امر و نهي، ندارند.

اما مؤمنان هم نسبت به هم محبت دارند لذا نسبت به يكديگر دلسوزند و يكديگر را امر و نهي ميكنند زيرا نميخواهند برادر و خواهر ايماني آنها در جهنم بسوزد.

و همچنين خدا چنين قدرت قانوني براي امر به معروف و نهي از منكر به آنها داده است.

پس آنان نسبت به هم ولايت دارند.

نكته ديگر اين كه در مورد مؤمنان ميفرمايد: "وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِياءُ بَعْض" و بعد ميفرمايد: "يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ" اين است كه مؤمنان يكديگر را دوست دارند و نسبت به هم ولايت دارند.

ولي در مورد منافقان تعبير اولياء نميآورد، بلكه تعبير "بَعْضُهُم مِنْ بَعْض" آورده ميشود زيرا ميخواهد بگويد منافقان در "امر به منكر" خود، با هم وابستگي دارند و همكاري ميكنند و اشتراك و اجتماعشان در باطل است.

چگونه در جامعه اسلامي امر به منكر و نهي از معروف امكان دارد؟ سؤال معماگونه اي كه اين جا مطرح ميشود اين است كه چگونه در يك جامعه، افرادي هستند كه به كار بد و منكر امر ميكنند؟ زيرا در هر جامعه اي، منكر به معناي زشت و بد است.

چگونه مردمي در يك جامعه پيدا ميشوند و به زشتيها امر ميكنند؟ در جامعه اسلامي كه همه به ارزش هاي اسلامي اعتراف دارند و تظاهر به ايمان ميكنند چگونه افرادي ميآيند و به منكر امر ميكنند؟ چگونه در جامعه اسلامي كساني جرأت پيدا ميكنند، به افراد جامعه دستور بدهند، كه كار بد بكنيد.

و حتماً اين افراد هدفي را تعقيب ميكنند و مطمئن هستند كه وقتي اين حرف را ميزنند، كسي هم از آنها تبعيت ميكند.

زيرا اگر قرار باشد آنها بگويند كار زشت بكنيد، برويد دزدي كنيد، فسق و فجور بكنيد كسي هم به آنها گوش ندهد، آنها چه داعي دارند "امر به منكر" كنند؟ لابد اين امر و نهياي كه ميكنند، اثري در جامعه دارد كه آنها اين همه تلاش ميكنند و ميخواهند منكر در جامعه تحقق پيدا كند.

پس سؤال معما گونه اين است كه چه طور در جامعه اسلامي كساني پيدا ميشوند كه به كار زشت امر ميكنند، و اين امر آنها مؤثر هم واقع ميشود؟ چرا اين كار را ميكنند؟ و چرا مردم ميپذيرند؟ در اين جا بايد بررسي كنيم كه منظور از معروف و منكر چه ميتواند باشد.

اگر منظور از منكر ـ به اصطلاح طلبگي ـ منكر به حمل اوّلي باشد، يعني كسي بيايد در جامعه به مردم بگويد، بياييد كار بد بكنيد، كار خوب نكنيد، احتمال اين كه چنين كاري از يك عاقل سر بزند و اين گونه امر به منكر بكند و تأثيري هم در مردم داشته باشد، نزديك به صفر است.

زيرا مردم همه ارزش ها را باور دارند و اجازه نميدهند كسي بيايد و آشكارا بگويد كه كار بد ـ به مفهوم حمل اولي ذاتي ـ ، بكنيد.

مسلماً مراد قرآن از اين كه ميگويد منافقان امر به منكر ميكنند، منكر به مفهوم حمل اولي ذاتي، نيست.

بلكه مراد اين است كه منافقان به مصاديق معروف و منكر امر و نهي ميكنند.

يعني اين كه به چيزي امر ميكنند كه مصداق منكر است، نه مفهوم منكر.

آنها مردم را به كارهايي دعوت ميكنند كه در واقع منكر است، منتها اين مصاديق منكر را به عنوان معروف و كارهاي خوب معرّفي ميكنند.

منافقان با سوء استفاده از مفاهيم و با استفاده از روش هاي مغالطي و روش هاي تبليغي غلط و شيطاني مردم را به منكر امر ميكنند.

آنها نخست زمينه اي را فراهم ميكنند كه يك سري از كارها "خوب" وانمود شود و مردم چنين تلقي كنند كه اين كارها خوب است.

بعد به مردم ميگويند كه اين كارهاي خوب را ـ كه در واقع همان مصاديق كارهاي زشت و بد است ـ انجام بدهيد.

و از طرف ديگر روي يك سري از كارهاي خوب آنچنان تبليغ ميكنند كه وانمود ميشود اين كار بد است.

بعد به مردم ميگويند كه اين كارهاي بد را ـ كه در واقع همان مصاديق كارهاي خوب است ـ انجام ندهيد.

اين گونه نيست كه به طور مستقيم بيايند و به مردم بگويند كار بد بكنيد.

اين مسلّم است كه هيچ عاقلي، چنين حرفي نميزند، و هيچ عاقلي به چنين حرفي گوش نميدهد.

پس آنها مصاديقي از افعال منكر را به نام خوب به مردم معرفي ميكنند، و آن گاه ميگويند انجام دهيد.

سؤالي كه اين جا مطرح ميشود اين است كه چگونه ميشود معروف را به عنوان منكر و منكر را به عنوان معروف به مردم معرفي كرد؟ بحمدالله در جامعه اي كه ما اكنون در آن زندگي ميكنيم، مصاديق فراواني يافت ميشود ما نبايد تعجب كنيم، زيرا ريشه هاي نفاق و شاخه هايي از آن هنوز در كشور ما وجود دارد، كه اين كار را ميكنند.

براي اين كه بحث روشن شود چند مثال كوچك ميآوريم.

سابقاً در جامعه ما براي خانم ها يك مفهوم ارزشي وجود داشت به نام "حيا".

همه خوب ميدانيم يكي از صفات خوب براي زن ها حيا است.

البته حيا براي مردها هم خوب است، ولي براي خانم ها يكي از صفات برجسته است.

و قرآن هم يكي از واژه هايي كه به كار ميبرد و از آن تعريف ميكند همين واژه حياء و استحياء است.

و حتي در داستان دختران شعيب كه از طرف پدر خود آمده بودند پيش حضرت موسي كه او را به منزل دعوت تَمْشِي عَلي اسْتِحْيَاء قالَت إِنيَدْعُوكَ" [2] يكي از دختران با يك حالت حياء و شرم آمد پيش موسي، خيلي آرام و در حالي كه سر بزير انداخته بود، گفت پدرم تو را دعوت ميكند كه مزد زحمتي كه كشيدي به تو بدهد، "تَمْشِي عَلي اسْتِحْيَاء" خداوند اين حيا را با يك زبان مدح آميزي بيان ميكند و ميگويد كه با حالت شرم و حيا آمد پيش حضرت موسي(عليه السلام).

خوب اين حيا در فرهنگ ما جاي خود را دارد.

منافقان ميآيند، ميگويند اين شرم و حيا از همان خجالت است.

اين كه زن حيا دارد يعني خجالتي است.

و انسان خجالتي در دنيا هيچ كار نميتواند انجام بدهد.

لذا انسان خجالتي يك انسان بيعُرضه است.

و علم روان شناسي ميگويد خجالت كشيدن بد است.

اگر دختري از يك پسري خجالت بكشد، اين بد است.

زيرا نميتواند خواسته خود را براي او بيان كند و حق خود را از او بگيرد.

پس دختر نبايد از پسر خجالت بكشد.

اين كه مردم ميگويند انسان بايد شرم داشته باشد، دختر در مقابل مرد نامحرم، نبايد خيلي پررويي كند، بيخود ميگويند و اين اشتباه است.

دختر بايد پر رو باشد، بتواند در مقابل ديگران حرف خود را بزند، كار خود را انجام بدهد، بايد از خود دفاع كند.

و حتي نمونه تاريخي از اهل بيت عصمت هم مانند حركت حضرت زينب(عليه السلام)ميآورند.

بله اين كه دختر بايد از خود دفاع كند، بتواند وظيفه شرعي خود را انجام دهد، بتواند سخنراني كند آن طور كه حضرت زينب(عليه السلام)سخنراني كرد، اين ها همه نقطه هاي مثبتي است.

اما دختري كه هنوز ازدواج نكرده، بايد مقابل يك مرد بيگانه احساس شرم داشته باشد.

اين هم يك ارزش است.

منافقان اين دو تا را با هم قاطي ميكنند، ميگويند حياداشتن يعني خجالتيبودن، خجالتيبودن هم يعني بيعُرضه بودن.

پس براي اين كه انسان خجالتي نباشد بايد شرم و حيا را كنار گذارد.

براي اين كه پررويي بين بچه ها ملكه بشود بايد دختر و پسر با هم معاشرت داشته باشند.

ديگر حدي هم براي اين معاشرت ها نبايد در نظر گرفت.

در برنامه هاي چهارشنبه سوري بروند با هم برقصند، تا خجالتي بار نيايند.

پس منافقان اول معاشرت پسر و دختر را به صورت يك امر فرهنگي جلوه ميدهند و روي آن كار ميكنند، و ميگويند كه مفهوم حيا از قبيل خجالت و بيعرضگي است، و اين را بايد برداشت.

راه رسيدن به اين هم معاشرت پسر و دختر است.

بعد ميگويند پس دختر و پسر را آزاد بگذاريد تا با هم بروند معاشرت كنند.

اين جا "يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ" مصداق مييابد.

حتي اگر منافقان بتوانند، در دستگاه حكومتي نفوذ ميكنند و از سوي بعضي دستگاه ها بر منكر سفارش ميكنند مثلاً ميگويند براي زنده نگه داشتن فرهنگ بايد جشن چهارشنبه سوري را راه بيندازيم.

و لو اين جشن سنت كفر است ولو هزار جور ضرر براي جامعه داشته باشد.

حتي ممكن است براي اشاعه آن از بودجه بيت المال پول هم بدهند.

منافقان هرگز نميآيند بگويند كار بد كنيد، ابتدا زمينه اي را فراهم ميكنند و به مردم چنين وانمود ميكنند كه اين خوب است، آن وقت "يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ" يا زمينه فرهنگي را فراهم ميكنند كه فلان كار معروف بد است، آن وقت "يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ" و اين كار احتياج به نفاق دارد، نه كفر.

كافر آنچه ميخواهد مستقيم ميگويد.

اين كه خداوند فرمود "المنافقون و المنافقات"، و نفرمود "الكافرون و الكافرات" به اين جهت كه اين كار از نفاق بر ميآيد، بايد وانمود كند كه ما هم اسلام را دوست داريم به احكام اسلام معتقديم، بايد كار خوب انجام داد، اما حيا كار خوبي نيست زيرا باعث خجالتي شدن ميشود و اين بد است و بدها را بايد كنار بگذاريم.

بنابر اين حيا از اسلام نيست.

يا ـ دست كم ـ قرائت ما از اسلام اين نيست.

در قرائت قديميها از دين ميگفتند كه اسلام حيا و شرم را دوست دارد، قرائت جديديها از اسلام اين است كه حيا بسيار چيز بدي است.

پس تا زمينه فرهنگي در جامعه پيدا نشود، امر به منكر معنا پيدا نميكند.

و از طرفي مفاهيم و ارزش هايي را مطرح و ترويج ميكنند كه در جامعه، ديگر جايي براي امر به معروف باقي نماند.

يعني آنچنان در مقالات، در روزنامه ها، و در سخنرانيها و رسانه هاي مختلف به مردم القا ميكنند كه دخالت كردن در امور اعتقادي و ارزشي و اخلاقي ديگران فضولي است و فضولي هم كار بدي است كه ديگر اگر به يك كسي گفتند چرا نماز نخواندي؟ ميگويد به تو چه! شما چه حق داريد در كار ديگران فضولي كنيد؟ يا اين كه ميروند در پارك و مشروب ميخورند، مست ميشوند و با شيشه مشروب به جان هم ميافتند، تو چه حق داري ميگويي نكن؟! اين فضولي است.

چرا ما در كار ديگران فضولي كنيم؟ پس اول زمينه فرهنگي آن را فراهم ميكنند، كه اين ها فضولي است، و فضولي بد است.

آن وقت "يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ" و كار به آن جا ميرسد كه ارزش ها جاي خود را با ضدارزش ها عوض ميكنند.

واي بر كساني كه چنين شرايطي را در جامعه ما فراهم كردند و هنوز درصدد اين هستند كه آن را گسترش بدهند و ارزش هاي اسلامي را به كلي از جامعه محو كنند.

والسلام عليكم ورحمه الله






پاورقي

[1] . حشر، 14.

[2] . قصص، 25.


ايت الله مصباح يزدي