بازگشت

ماهيت قيام حسيني


بسم الله الرحمن الرحيم

يكي از مسائل در مورد نهضت امام حسين عليه السلام اينست كه ماهيت اين نهضت چه بوده است ؟ چون نهضتها هم مانند پديده هاي طبيعي , ماهيتهاي مختلف دارند .

اشياء و پديده هاي طبيعي , از معدنيها گرفته تا گياهان و انواع حيوانات , هر كدام ماهيتي طبيعي و وضع بالخصوصي دارند .

نهضتها و قيامهاي اجتماعي هم اينچنينند .

يك شيء را اگر بخواهيم بشناسيم , يا به علل فاعلي آن مي شناسيم , يا به علل غائي آن ( كه امروز شناخت به علل غائي را چندان قبول ندارند ) , يا به علل مادي آن يعني اجزاء و عناصر تشكيل دهنده آن , و يا به علت صوري آن , يعني به وضع و شكل و خصوصيتي كه در مجموع پيدا كرده است .

اگر يك نهضت را هم بخواهيم بشناسيم , ماهيتش را بخواهيم به دست آوريم , ابتدا بايد علل و موجباتي را كه به اين نهضت منتهي شده است بشناسيم .

تا آنها را نشناسيم ماهيت اين نهضت را نمي شناسيم ( شناخت علل فاعلي ) .

بعد بايد علل غائي آن را بشناسيم .

يعني اين نهضت چه هدفي دارد ؟ اولا هدف دارد يا هدف ندارد و اگر هدف دارد چه هدفهائي دارد ؟ سوم بايد عناصر و محتواي اين نهضت را بشناسيم كه در اين نهضت چه كارهائي , چه عملياتي صورت گرفته است ؟ و چهارم بايد ببينيم اين عملياتي كه صورت گرفته است , مجموعا چه شكلي پيدا كرده است ؟ يكي از مسائلي كه در مورد نهضت امام حسين ( ع ) مطرح است اينست كه آيا اين قيام و نهضت از نوع يك انفجار بود ؟ از نوع يك عمل ناآگاهانه و حساب نشده بود ؟ نظير اينكه به ديگي هي حرارت بدهند , آبي كه در آن است تبديل به بخار بشود , منافذ هم بسته باشد , بالاخره منفجر خواهد شد .

و نظير انفجارهائي كه براي افراد انسان پيدا مي شود كه انسان در شرايطي قرار مي گيرد ( حالا يا به علتي كه همانجا پيدا مي شود يا به علل گذشته , يك درون پر از عقده و ناراحتي دارد ) كه در حالي كه هرگز نمي خواهد فلان حرف را بزند , ولي يكمرتبه مي بينيد ناراحت و عصباني مي شود و از دهانش هر چه كه حتي دلش هم نمي خواهد بيرون بيايد , بيرون ميآيد .

اين را مي گويند انفجار .

بسياري از قيامها انفجار است .

يكي از جاهائي كه در آن , راه مكتب اسلام با راه مكاتب مادي امروز فرق مي كند , اينست كه مكاتب مادي امروز روي اصول خاص ديالكتيكي مي گويند تضادها را تشديد بكنيد , ناراحتيها را زياد بكنيد , شكافها را هر چه مي توانيد عميقتر بكنيد , حتي با اصلاحات واقعي مخالفت كنيد براي اينكه جامعه را به انقلاب به معني انفجار ( نه انقلاب آگاهانه ) بكشانيد .

اسلام به انقلاب انفجاري يك ذره معتقد نيست .

اسلام , انقلابش هم انقلاب صد در صد آگاهانه و از روي تصميم و كمال آگاهي و انتخاب است .

آيا جريان امام حسين ( ع ) يك انقلاب انفجاري و يك انفجار بود ؟ يك كار ناآگ اهانه بود ؟ آيا به اين صورت بود كه در اثر فشارهاي خيلي زيادي كه از زمان معاويه و بلكه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند , دوره يزيد كه رسيد , ديگر اصلا حوصله امام حسين سر آمد و گفت هر چه بادا باد , هر چه مي خواهد بشود ؟ ! العياذ بالله .

گفته هاي خود امام حسين كه نه تنها از آغاز اين نهضت , بلكه از بعد از مرگ معاويه شروع مي شود , نامه هايي كه ميان او و معاويه مبادله شده است , سخنرانيهائي كه در مواقع مختلف ايراد كرده است , از جمله آن سخنراني معروفي كه در مني صحابه پيغمبر را جمع كرد , و حديثش در[ ( تحف العقول] ( هست و خيلي مفصل است و خطابه بسيار غرايي است نشان مي دهد كه اين نهضت در كمال آگاهي بوده , انقلاب است اما نه انفجار .

انقلاب هست ولي انقلاب اسلامي نه انفجار .

از جمله خصوصيات امام حسين اينست كه در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمي دهد كه قيام او حالت انفجاري داشته باشد .

چرا امام حسين در هر فرصتي مي خواهد اصحابش را به بهانه اي مرخص بكند ؟ هي به آنها مي گويد : آگاه باشيد كه اينجا آب و ناني نيست , قضيه خطر دارد .

حتي در شب عاشورا با زبان خاصي با آنها صحبت مي كند : [ ( من اصحابي از اصحاب خودم بهتر و اهل بيتي از اهل بيت خودم فاضلتر سراغ ندارم .

از همه شما تشكر مي كنم , از همه تان 264 ممنونم .

اينها جز با من با كسي از شما كاري ندارند .

شما اگر بخواهيد برويد و آنها بدانند كه شما خودتان را از اين معركه خارج مي كنيد , به احدي از شما كاري ندارند .

اهل بيت من در اين صحرا كسي را نمي شناسند , منطقه را بلد نيستند .

هر فردي از شما با يكي از اهل بيت من خارج شود و برود .

من اينجا خودم هستم تنها] ( .

چرا ؟ رهبري كه مي خواهد از ناراحتي و نارضايتي مردم استفاده كند كه چنين حرفي نمي زند .

همه اش از تكليف شرعي مي گويد .

البته تكليف شرعي هم بود و امام حسين از گفتن آن نيز غفلت نكرد اما مي خواست آن تكليف شرعي را در نهايت آزادي و آگاهي انجام بدهند .

خواست به آنها بگويد دشمن , شما را محصور نكرده , از ناحيه دشمن اجبار نداريد .

اگر از تاريكي شب استفاده كنيد و برويد , كسي مزاحمتان نمي شود .

دوست هم شما را مجبور نمي كند .

من بيعت خودم را از شما برداشتم .

اگر فكر مي كنيد كه مسئله بيعت براي شما تعهد و اجبار به وجود آورده است , بيعت را هم برداشتم .

يعني فقط انتخاب و آزادي .

بايد در نهايت آگاهي و آزادي و بدون اينكه كوچكترين احساس اجباري از ناحيه دشمن يا دوست بكنيد , مرا انتخاب كنيد .

اين است كه به شهداي كربلا ارزش مي دهد و الا طارق بن زياد , در جنگ اسپانيا , وقتي كه اسپانيا را فتح كرد و كشتيهاي خود را از آن دماغه عبور داد , همينقدر كه عبور داد , دستور داد كه آذوقه به اندازه بيست و چهار ساعت نگه دارند و زيادتر از آن را هر چه هست آتش بزنند و كشتيها را هم آتش بزنند .

بعد سربازان و افسران را جمع كرد , اشاره كرد به درياي عظيمي كه در آنجا بود , گفت ايها الناس ! دشمن رو بروي شما و دريا پشت سر شماست .

اگر بخواهيد فرار كنيد جز غرق شدن در دريا راه ديگري نداريد , كشتي اي ديگر وجود ندارد .

غذا هم اگر بخواهيد تنبلي كنيد جز براي بيست و چهار ساعت نداريد , بعد از آن خواهيد مرد .

بنابراين نجات شما در زدن و از بين بردن دشمن است .

غذاي شما در چنگ دشمن است .

راهي جز اين نداريد .

يعني برايشان اجبار به وجود آورد .

اين سرباز اگر تا آخرين قطره خونش نجنگند چه بكند ؟ اما امام حسين با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زياد عمل كرد .

نگفت : دشمن اينجاست , از اين طرف برويد شما را از بين مي برد , از آن طرف هم برويد شما را نابود مي كند .

بنابراين ديگر راهي نيست غير از اينكه روغن چراغ ريخته را بايد نذر امامزاده كرد .

شما كه به هر حال كشته مي شويد , حالا كه كشته مي شويد , بيائيد با من كشته شويد .

آنگونه شهادت ارزش نداشت .

يك سياستمدار اينجور عمل مي كند .

گفت : نه دريا پشت سرت است و نه دشمن روبرويت .

نه دوست ترا اجبار كرده است و نه دشمن .

هر كدام را كه مي خواهي انتخاب كن , در نهايت آزادي .

پس انقلاب امام حسين , در درجه اول بايد بدانيم كه انقلاب آگاهانه است , هم از ناحيه خودش و هم از ناحيه اهل بيت و يارانش .

انفجار نيست .

انقلاب آگاهانه مي تواند ماهيتهاي مختلف داشته باشد .

اتفاقا در قضاياي امام حسين , عوامل زيادي موثر است كه اين 266 عوامل سبب شده است كه نهضت امام حسين يك نهضت چند ماهيتي باشد نه تك ماهيتي .

يكي از تفاوتهائي كه ميان پديده هاي اجتماعي و پديده هاي طبيعي هست اينست كه پديده طبيعي بايد تك ماهيتي باشد , نمي تواند چند ماهيتي باشد .

يك فلز در آن واحد نمي تواند كه هم ماهيت طلا را داشته باشد و هم ماهيت مس را .

ولي پديده هاي اجتماعي , مي توانند در آن واحد چند ماهيتي باشند .

خود انسان يك اعجوبه اي است كه در آن واحد مي تواند چند ماهيتي باشد .

اينكه[ ( سارتر] ( و ديگران گفته اند كه انسان وجودش بر ماهيتش تقدم دارد , اين مقدارش درست است .

نه به تعبيري كه آنها مي گويند درست است , يك چيز علاوه اي هم در اينجا هست و آن اينكه انسان در آن واحد مي تواند چند ماهيت داشته باشد , مي تواند ماهيت فرشته داشته باشد , در همان حال ماهيت خوك هم داشته باشد , در همان حال ماهيت پلنگ هم داشته باشد كه اين داستان عظيمي است در فرهنگ و معارف اسلامي .

پديده اجتماعي مي تواند چند ماهيتي باشد .

اتفاقا قيام امام حسين از آن پديده هاي چند ماهيتي است , چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است .

مثلا يك نهضت مي تواند ماهيت عكس العملي داشته باشد , يعني صرفا عكس العمل باشد , مي تواند ماهيت آغازگري داشته باشد .

اگر يك نهضت ماهيت عكس العملي داشته باشد , مي تواند يك عكس العمل منفي باشد در مقابل يك جريان , و مي تواند يك عكس العمل مثبت باشد در مقابل جريان ديگر .

همه اينها در نهضت امام حسين وجود دارد .

اينست كه اين نهضت يك نهضت چند ماهيتي شده است .

چطور ؟ يكي از عوامل كه به يك اعتبار ( از نظر زماني ) اولين عامل است , عامل تقاضاي بيعت است : امام حسين در مدينه است .

معاويه قبل از مردنش كه مي خواهد جانشيني يزيد را براي خود مسلم بكند ميآيد در مدينه مي خواهد از امام بيعت بگيرد , آنجا موفق نمي شود بعد از مردنش يزيد مي خواهد بيعت بگيرد بيعت كردن يعني امضا كردن و صحه گذاشتن نه تنها روي خلافت شخص يزيد بلكه همچنين روي سنتي كه معاويه پايه گذاري كرده است كه خليفه پيشين خليفه بعدي را تعيين كند , نه اينكه خليفه پيشين برود بعد مردم جانشين او را تعيين بكنند , يا اگر شيعه بودند به نصي كه از طرف پيغمبر اكرم رسيده است عمل بكنند .

نه , يك امري كه نه شيعه مي گويد و نه سني : خليفه اي , خليفه ديگر را , پسر خودش را به عنوان ولي عهد المسلمين تعيين بكند .

بنابر اين , اين بيعت تنها امضا كردن خلافت آدم ننگيني مانند يزيد نيست , امضا كردن سنتي است كه براي اولين بار وسيله معاويه مي خواست پايه گذاري بشود .

در اينجا آنها از امام حسين بيعت مي خواهند , يعني از ناحيه آنها يك تقاضا ابراز شده است , امام حسين عكس العمل نشان مي دهد , عكس العمل منفي .

بيعت مي خواهيد ؟ نمي كنم .

در اينجا عمل امام حسين , عمل منفي است , از سنخ تقواست , از سنخ اينست كه هر انساني در جامعه خودش مواجه مي شود با تقاضاهائي كه به شكلهاي مختلف , به صورت شهوت , به صورت مقام , به صورت ترس و ارعاب از او مي شود و بايد در مقابل آنها بگويد : نه , يعني تقوا .

آنها مي گويند : بيعت , امام حسين مي گويد : نه .

تهديد مي كنند , مي گويد : حاضرم كشته بشوم و حاضر نيستم بيعت بكنم .

تا اينجا اين نهضت , ماهيت عكس العملي آنهم عكس العمل منفي در مقابل يك تقاضاي نامشروع دارد و به تعبير ديگر , ماهيتش , ماهيت تقواست , ماهيت قسمت اول لا اله الا الله يعني لا اله است , در مقابل تقاضاي نامشروع ,[ ( نه] ( گفتن است ( تقوا ) .

اما عاملي كه موثر در نهضت حسيني بود , تنها اين قضيه نبود .

عامل ديگري هم در اينجا وجود داشت كه باز ماهيت نهضت حسيني از آن نظر , ماهيت عكس العملي است ولي عكس العمل مثبت نه منفي .

معاويه از دنيا مي رود .

مردم كوفه اي كه در بيست سال قبل از اين حادثه , لااقل پنج سال علي ( ع ) در اين شهر زندگي كرده است و هنوز آثار تعليم و تربيت علي به كلي از ميان نرفته است ( البته خيلي تصفيه شده اند , بسياري از سران بزرگان و مردان اينها : حجر بن عدي ها , عمرو بن حمق خزاعي ها , رشيد هجري ها و ميثم تمارها را از ميان برده اند براي اينكه اين شهر را از انديشه و فكر علي , از احساسات به نفع علي خالي بكنند , ولي باز هنوز اثر اين تعليمات هست ) تا معاويه مي ميرد , به خود ميآيند , دور همديگر جمع 269 مي شوند كه اكنون از فرصت بايد استفاده كرد , نبايد گذاشت كه فرصت به پسرش يزيد برسد , ما حسين بن علي داريم , امام بر حق ما حسين بن علي است , ما الان بايد آماده باشيم و او را دعوت كنيم كه به كوفه بيايد و او را كمك بدهيم و لااقل قطبي در اينجا درابتدابه وجود آوريم , بعد هم خلافت را خلافت اسلامي بكنيم .

اينجا يك دعوت است از طرف مردمي كه مدعي هستند ما از سر و جان و دل آماده ايم , درختهاي ما ميوه داده است .

مقصود از اين جمله نه اينست كه فصل بهار است .

بعضي اينجور خيال مي كنند كه درختها سبز شده و ميوه داده است يعني آقا ! الان اينجا فصل ميوه است , بيائيد اينجا مثلا شكم ميوه اي بخوريد ! نه , اين مثل است , مي خواهد بگويد كه درختهاي انسانها سرسبزند و اين باغ اجتماع آماده است براي اينكه شما در آن قدم بگذاريد .

[ ( كوفه] ( اصلا اردوگاه بوده است , از اول هم به عنوان يك اردوگاه تاسيس شد .

اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد , قبلا[ ( حيره] ( بود .

اين شهر را سعد و قاص ساخت .

همان مسلماناني كه سرباز بودند , و در واقع همان اردو در آنجا براي خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قويترين شهرهاي عالم بود .

مردم اين شهر از امام حسين دعوت مي كنند , نه يك نفر , نه دو نفر , نه هزار نفر , نه پنجهزار نفر و نه ده هزار نفر بلكه حدود هجده هزار نامه مي رسد كه بعضي از نامه ها را چند نفر و بعضي ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند .

اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد ؟ حجت بر او تمام شده است .

عكس العمل , مثبت و ماهيت عملش , ماهيت تعاون است .

يعني مسلماناني قيام كرده اند , امام بايد به كمك آنها بشتابد .

اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفي و تقوا ندارد , ماهيت مثبت دارد .

كاري از ناحيه ديگران آغاز شده است , امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد .

اينجا وظيفه چيست ؟ در آنجا وظيفه[ ( نه] ( گفتن بود .

از نظر بيعت , امام حسين فقط بايد بگويد : نه , و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد .

و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مي كرد و مي رفت در كوهستانهاي يمن زندگي مي كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمي يافتند , از عهده وظيفه اولش برآمده بود , چون بيعت مي خواستند , نمي خواست بيعت بكند , آنها مي گفتند : بيعت كن , مي گفت : نه .

از نظر تقاضاي بيعت و از نظر احساس تقوا در امام حسين و از نظر اينكه بايد پاسخ منفي بدهد , با رفتن در كوهستانهاي يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مي كردند , وظيفه اش را انجام داده بود .

اما اينجا مسئله , مسئله دعوت است , يك وظيفه جديد است , مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند .

اينجا اتمام حجت است .

امام حسين از اول حركتش معلوم بود كه مردم كوفه را آماده نمي بيند , مردم سست عنصر و مرعوب شده اي مي داند .

در عين حال جواب تاريخ را چه بدهد ؟ قطعا اگر امام حسين به مردم كوفه اعتنا نمي كرد , همين ما كه امروز اينجا نشسته ايم , مي گفتيم چرا امام حسين جواب مثبت نداد[ .

( ابوسلمه خلال] ( كه به او مي گفتند وزير آل محمد در دوره بني العباس , وقتي كه ميانه اش با خليفه عباسي بهم خورد كه طولي هم نكشيد كه كشته شد , فورا دو تا نامه نوشت , يكي به امام جعفر صادق و يكي به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت كرد , گفت من و ابومسلم كه تا حالا براي اينها كار مي كرديم , از اين ساعت مي خواهيم براي شما كار بكنيم , بيائيد با ما همكاري كنيد , ما اينها را از بين مي بريم .

اولا وقتي براي دو نفر نامه مي نويسد , علامت اينست كه خلوص ندارد .

ثانيا بعد از اينكه رابطه اش با خليفه عباسي بهم خورده , چنين نامه اي نوشته است .

نامه كه رسيد به امام جعفر صادق ( ع ) امام نامه را خواند , بعد در جلو چشم حامل نامه آن را جلوي آتش گرفت و سوزاند .

آن شخص پرسيد جواب نامه چيست ؟ فرمود : جواب نامه همين است .

هنوز او برنگشته بود كه ابوسلمه را كشتند .

و هنوز مي بينيم خيلي افراد سوال مي كنند كه چرا امام جعفر صادق به دعوت ابوسلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفي دارد ؟ در صورتي كه ابوسلمه خلال اولا يك نفر بود , ثانيا خلوص نيست نداشت , و ثالثا هنگامي نامه نوشت كه كار از كار گذشته بود و خليفه عباسي هم فهميده بود كه اين ديگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را كشت .

اگر هجده هزار نامه مردم كوفه رفته بود به مدينه و مكه ( و بخصوص به مكه ) نزد امام حسين , و ايشان جواب مثبت نمي داد , تاريخ , امام حسين را ملامت مي كرد كه اگر رفته بود , ريشه يزيد و يزيديها كنده شده بود و از بين رفته بود , كوفه اردوگاه مسلمين با آن مردم شجاع , كوفه اي كه پنج سال علي ( ع ) در آن زندگي كرده است و هنوز تعليمات علي و يتيمهائي كه علي بزرگ كرده و بيوه هائي كه علي از آنها سرپرستي كرده است زنده هستند و هنوز صداي علي در گوش مردم اين شهر است , امام حسين جبن به خرج داد و ترسيد كه به آنجا نرفت , اگر مي رفت در دنياي اسلام انقلاب مي شد .

اينست كه اينجا تكليف اينگونه ايجاب مي كند كه همينكه آنها مي گويند ما آماده ايم , امام مي گويد من آماده هستم .

از اين نظر وظيفه امام حسين چيست ؟ مردم كوفه مرا دعوت كرده اند , مي روم به كوفه .

مردم كوفه بيعتشان را با مسلم نقض كردند , من بر مي گردم , مي روم سرجاي خودم , مي روم مدينه يا جاي ديگر تا آنجا هر كاري بخواهند بكنند .

يعني از نظر اين عامل كه يك عكس العمل مثبت در مقابل يك دعوت است , وظيفه امام حسين , دادن جواب مثبت است تا وقتي كه دعوت كنندگان ثابتند .

وقتي كه آنها جا زدند , ديگر امام حسين وظيفه اي از آن نظر ندارد و نداشت .

از اين دو عامل كداميك بر ديگري تقدم داشت ؟ آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد مردم كوفه از او دعوت كردند يا لااقل زمانا چنين بود يعني بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود دعوت مردم كوفه رسيد ؟ يا قضيه برعكس بود ؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند , امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند او هم بايد جواب مثبت بدهد .

بديهي است مردي كه كانديدا مي شود براي كاري به اين بزرگي , ديگر براي او بيعت كردن معني ندارد .

بيعت نكرد براي اينكه به تقاضاي مردم كوفه جواب مثبت داده بود ! از اين دو تا كدام است ؟ به حسب تاريخ مسلما اولي .

چرا ؟ براي اينكه همان روز اولي كه معاويه مرد , از امام حسين تقاضاي بيعت شد , بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد , آمد به مدينه و مي خواست با هر لم و كلكي هست , در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند .

مسئله تقاضاي بيعت و امتناع از آن , تقدم زماني دارد .

خود يزيد هم وقتي معاويه مرد , همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سبك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاي جماز خودش را به مدينه رساند , نامه اي فرستاد و همان كسي كه خبر مرگ معاويه را به والي مدينه داد , آن نامه را هم به او نشان داد كه : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا .

از حسين بن علي و اين دو سه نفر ديگر , به شدت , هر طور كه هست بيعت بگيرد , هنوز شايد كوفه خبر نشده بود كه معاويه مرده است .

به علاوه تاريخ اينطور مي گويد كه از امام حسين تقاضاي بيعت كردند , امام حسين امتناع كرد , حاضر نشد , دو سه روز به همين منوال گذشت , هي ميآمدند , گاهي با زبان نرم و گاهي با خشونت , تا حضرت اساسا مدينه را رها كرد .

در بيست و هفتم رجب امام حسين از مدينه حركت كرد و در سوم شعبان به مكه رسيد .

دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيد , يعني بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاي بيعت و امتناع امام گذشته بود , و بعد از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرده بود .

بنابراين مسئله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند , بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديد شده بود ديگر معني نداشت كه بيعت بكند , يعني بيعت نكرد چون به كوفي ها جواب مساعد داده بود ! خير , بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاي كوفي ها در ميان باشد , و فرمود : من بيعت نمي كنم ولو در همه روي زمين ماوراي و ملجئي براي من باقي نماند .

يعني اگر تمام اقطار روي زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براي زندگي من وجود نداشته باشد , باز هم بيعت نمي كنم .

عامل سوم كه اين را هم مثل دو عامل ديگر , تاريخ بيان مي كند , عامل امر به معروف و نهي از منكر بود كه از روز اولي كه امام حسين از مدينه حركت كرد , با اين شعار حركت كرد .

از اين نظر , مسئله اين نبود كه چون از من بيعت مي خواهند و من نمي پذيرم , قيام مي كنم , بلكه اين بود كه اگر بيعت هم نخواهند من به حكم وظيفه امر به معروف و نهي از منكر بايد قيام كنم .

و نيز مسئله اين نبود كه چون مردم كوفه از من دعوت كرده اند , قيام مي كنم .

هنوز حدود دو ماه مانده بود كه مردم كوفه دعوت بكنند , روزهاي اول بود و به دعوت مردم كوفه مربوط نيست .

دنياي اسلام را منكرات فرا گرفته است , من به حكم وظيفه ديني , به حكم مسئوليت شرعي و الهي خودم قيام مي كنم .

در عامل اول , امام حسين مدافع است .

به او مي گويند : بيعت كن , مي گويند : نمي كنم , از خودش دفاع مي كند .

در عامل دوم , امام حسين متعاون است , او را به همكاري دعوت كرده اند , جواب مثبت داده است .

در عامل سوم , امام حسين مهاجم است .

در اينجا او هجوم كرده به حكومت وقت .

به حسب اين عامل , امام حسين يك مرد انقلابي است , يك ثائر است , مي خواهد انقلاب بكند .

هر يك از اين عوامل , يك نوع تكليف و وظيفه براي امام حسين ايجاب مي كرد .

اينكه مي گويم اين نهضت چند ماهيتي است , براي اينست .

از نظر عامل بيعت , امام حسين وظيفه اي ندارد جز زير بار بيعت نرفتن .

اگر به پيشنهاد ابن عباس هم عمل مي كرد و در دامنه كوهها مي رفت , به اين وظيفه اش عمل كرده بود .

از نظر انجام اين وظيفه , امام حسين تكليفش اين نبود كه يك نفر ديگر را هم با خودش به همكاري دعوت كند .

از من بيعت خواسته اند , من نمي كنم , خواسته اند دامن شرافت مرا آلوده كننده , من نمي كنم .

از نظر عامل دعوت مردم كوفه , وظيفه اش اينست كه به آنها پاسخ مثبت بدهد چرا كه اتمام حجت شده است .

يكي از آقايان سوال كرده است كه اين اتمام حجت در مقابل تاريخ , به چه شكل مي شود ؟ پس مسئله امامت چه مي شود ؟ نه , مسئله امامت به اين معني نيست كه امام ديگر تكليف و وظيفه شرعي نداشته باشد , اتمام حجت درباره اش معني نداشته باشد .

علي ( ع ) در خطبه شقشقيه مي فرمايد : لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها , و لسقيت آخرها بكاس اولها ( 1 ) .

راجع به زمان خلافت خودش مي گويد : اگر نبود كه مردم حضور پيدا كرده بودند و حضور مردم حجت را بر من تمام كرده بود , و اگر نبود كه خدا از علما و دانايان پيمان گرفته است كه آنجا كه مردم تقسيم مي شوند به سيراني كه پرسير خورده اند و گرسنگان گرسنه , عليه اين وضع نامطلوب به سود گرسنگان و عليه پرخورها قيام بكنند , خلافت را قبول نمي كردم .

من از نظر شخص خودم علاقه اي به اين كار نداشتم , ولي اين وظائف و مسئوليت ها به عهده من گذاشته شده بود .

امام حسين هم اينجور است .

اصلا امام كه امام است , الگوست , پيشواست .

ما از عمل امام مي توانيم بفهميم كه وظائف را چگونه بايد تشخيص داد و چگونه بايد عمل كرد .

از نظر عامل دعوت مردم كوفه , امام حسين وظيفه دارد به سوي كوفه بيايد تا وقتي كه آنها سر قولشان هستند .

از آن ساعتي كه آنها جا زدند , زير قولشان زدند و شكست خوردند و رفتند , ديگر امام حسين از اين نظر وظيفه اي ندارد .

وقتي مسئله به دست گرفتن زمان حكومت از ناحيه آنها منتفي مي شود , امام حسين هم ديگر وظيفه اي ندارد .

ولي كار امام حسين كه منحصر به اين نبوده است .

عامل دعوت مردم كوفه يك عامل موقت بود , يعني عاملي بود كه از پانزدهم رمضان آغاز شد , مرتب نامه ها متبادل مي شد و اين امر ادامه داشت تا وقتي كه امام به نزديكي كوفه يعني به مرزهاي عراق و عربستان سعودي رسيدند .

بعد كه با حربن يزيد رياحي ملاقات كرد و آن خبرها از جمله خبر قتل مسلم رسيد , ديگر موضوع دعوت مردم كوفه منتفي شد و از اين نظر امام وظيفه اي نداشت .

و لهذا امام وقتي كه با مردم كوفه صحبت مي كند و مخاطبش مردم كوفه هستند نه يزيد و حكومت وقت , به آن شيعيان سست عنصر مي گويد : مرا دعوت كرديد , من آمدم .

نمي خواهيد , بر مي گردم .

شما مرا دعوت كرديد , دعوت شما براي من وظيفه ايجاب كرده , اما حالا كه پشيمان شديد , من بر مي گردم .

آيا اين , يعني ديگر بيعت هم مي كنم ؟ ابدا .

آن , عامل و مسئله ديگري است , چنانكه خودش گفت : اگر در تمام روي زمين يك نقطه وجود نداشته باشد كه مرا جا بدهد ( نه تنها شما مرا جا ندهيد ) باز هم بيعت نمي كنم .

از نظر عامل امر به معروف و نهي از منكر كه از اين نظر امام حسين ديگر مدافع نيست , متعاون نيست , بلكه يك مهاجم است , يك ثائر و يك انقلابي است چطور ؟ نه , از آن نظر حسابش سر جاي خودش است .

يكي از اشتباهاتي كه نويسنده كتاب[ ( شهيد جاويد] ( در اينجا كرده است , به نظر من اينست كه براي عامل دعوت مردم كوفه , ارزش بيش از حد قائل شده است , گوئي خيال كرده است كه عامل اساسي و اصلي , اين است .

البته اينها , اجتهاد و استنباط است .

خوب , يك كسي استنباط مي كند , اشتباه مي كند .اشتباه كرده است .

غير از اين من چيزي نمي خواهم بگويم .

يك اجتهاد اشتباه بوده است .

خير , در ميان اين عللها , اتفاقا كوچكترين آنها از نظر تاثير , عامل دعوت مردم كوفه است .

و الا اگر عامل اساسي اين مي بود , آنوقتي كه به امام خبر رسيد كه زمينه كوفه ديگر منتفي شد , امام مي بايست دست از آن حرفهاي ديگرش هم بر مي داشت و مي گفت بسيار خوب , حالا كه اينطور شد , پس ما بيعت مي كنيم , ديگر دم از امر به معروف و نهي از منكر هم نمي زنيم .

اتفاقا قضيه بر عكس است .

داغترين خطبه هاي امام حسين , شورانگيزترين و پرهيجان ترين سخنان امام حسين , بعد از شكست كوفه است .

اينجاست كه نشان مي دهد امام حسين تا چه اندازه روي عامل امر به معروف و نهي از منكر تكيه دارد و اوست كه هجوم آورده به اين دولت و حكومت فاسد .

از نظر اين عامل , امام حسين مهاجم به حكومت فاسد وقت است , ثائر است , انقلابي است .

بين راه دارد ميآيد , چشمش مي افتد به دو نفر كه از طرف كوفه ميآيند , مي ايستد تا با آنها صحبت كند .

آنها مي فهمند كه امام حسين است , راهشان را كج مي كنند .

امام هم مي فهمد كه آنها دلشان نمي خواهد حرفي بزنند , راه خودش را ادامه مي دهد .

بعد يكي از اصحابش كه پشت سر آمده بود , آندو را ديد و با آنها صحبت كرد .

آنها قضاياي ناراحت كننده كوفه را از شهادت مسلم و هاني براي او نقل كردند , گفتند : والله ما خجالت كشيديم اين خبر را به امام حسين بدهيم .

آن مرد بعد كه به امام ملحق شد , وارد منزلي كه امام در آن نشسته بود , شد .

گفت : من خبري دارم , هر طوري كه اجازه مي فرمائيد بگويم , اگر اجازه مي فرمائيد اينجا عرض بكنم , اينجا عرض مي كنم , اگر نه , مي خواهيد كه من به طور خصوصي عرض بكنم , به طور خصوصي عرض مي كنم .

فرمود : بگو , من از اصحاب خودم چيزي را مستور ندارم , با هم يكرنگ هستيم .

قضيه را نقل كرد كه آن دو نفري كه ديروز شما مي خواستيد با آنها ملاقات كنيد ولي آنها راهشان را كج كردند , من با آنها صحبت كردم , گفتند قضيه از اين قرار است : كوفه سقوط كرد , مسلم و هاني كشته شدند .

تا اين جمله را شنيد , اول اشك از چشمانش جاري شد .

حالا ببينيد چه جمله اي را مي خواند : من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظرو ما بدلوا تبديلا . ( 1 )

( اصلا در قرآن آيه اي مناسبتر براي چنين موقعي پيدا نمي كنيد .)

بعضي از مومنين به پيماني كه با خداي خويش هستند , وفا كردند .

از اينهائي كه وفا كننده به پيمان خويش هستند , بعضي از آنها گذشتند و رفتند شهيد شدند و عده ديگر هم انتظار مي كشند تا نوبت آنها بشود .

يعني ما فقط براي كوفه نيامديم .كوفه سقوط كرد كه كرد .

حركت ما كه فقط معلول دعوت مردم كوفه نبوده است .

اين يكي از عوامل بود كه براي ما اين وظيفه را ايجاب مي كرد كه عجالتا از مكه بيائيم به طرف كوفه .

ما وظيفه بزرگتر و سنگينتري داريم .

مسلم به پيمان خود وفا كرد و كارش گذشت , پايان يافت , شهيد شد .

آن سرنوشت مسلم را ما هم پيدا كنيم .

از نظر اينكه امام مهاجم و ثائر و انقلابي بود , منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق مي كند .

منطق مدافع , منطق آدمي است كه يك شيء گرانبها دارد دزد مي خواهد آن را از او بگيرد .

بسا هست كه اگر كشتي هم بگيرد , دزد را به زمين مي زند , ولي به اين مسائل فكر نمي كند , آن را محكم گرفته , در مي رود كه دزد از او نگيرد .

كار ندارد كه حالا زورش كمتر است يا بيشتر .

حساب اينست كه مي خواهد آن را از دزد نگه دارد .

ولي يك آدم مهاجم نمي خواهد فقط خودش را حفظ كند , مي خواهد او را از بين ببرد و لو به قيمت شهادتش باشد .

منطق امر به معروف و نهي از منكر , منطق حسين را منطق شهيد كرد .

منطق شهيد ماوراي اين منطقهاست .

منطق شهيد يعني منطق كسي كه براي جامعه خودش پيامي دارد و اين پيام را جز با خون با چيز ديگري نمي خواهد بنويسد .

خيليها در دنيا حرف داشتند , پيام داشتند .

در حفرياتي كه دائما در اطراف و اكناف عالم مي كنند , مي بينند از فلان پادشاه يا رئيس جمهور سنگ نوشته اي در ميآيد به اينكه : منم فلان كس پسر فلانكس , منم كه فلان جا را فتح كردم , منم كه چقدر در دنيا زندگي كردم , چقدر زن گرفتم , چقدر عيش كردم , چقدر نوش كردم , چقدر ظلم و ستم كردم .

روي سنگ مي نويسند كه محو نمي شود .

ولي در عين حال روي همان سنگها مي ماند , مردم فراموش مي كنند , زير خاكها دفن مي شود , بعد از هزاران سال از زير خاكها بيرون ميآيد , تازه در موزه ها مي ماند .

امام حسين پيام خونين خودش را روي صفحه لرزان هوا ثبت كرد , ولي چون توام با خون و رنگ قرمز بود , در دلها حكم شد .

امروز شما ميليونها افراد از عرب و عجم را مي بينيد كه پيام امام حسين را مي دانند : اني لا اري الموت الا سعاده و لا الحيوه مع الظالمين الا برما .

آنجا كه آدم مي خواهد زندگي بكند ننگين , آنجا كه مي خواهد زندگي بكند با ظالم و ستمگر , آنجا كه مي خواهد 281 زندگي فقط برايش نان خوردن و آب نوشيدن و خوابيدن باشد و زير بار ذلت ها رفتن , مرگ هزاران بار بر اين زندگي ترجيح دارد .

اين پيام شهيد است .

امام حسين كه مهاجم است و منطقش , منطق شهيد , آن روزي كه پيامش را در صحراي كربلا ثبت مي كرد , نه كاغذي بود , نه قلمي , همين صفحه لرزان هوا بود .

ولي همين پيامش روي صفحه لرزان هوا , چرا باقي ماند ؟ چون فورا منتقل شد روي صفحه دلها , روي صفحه دلها آنچنان حك شد كه ديگر محو شدني نيست .

هر سال كه محرم ميآيد مي بينيم امام حسين از نو طلوع مي كند , از نو زنده مي شود , باز مي گويد : خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاه , و ما او لهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف ( 1 ) , باز مي بينيم پيام امام حسين است : الا و ان الدعي ابن الدعي قدركزبين اثنتين بين السله و الذله , و هيهات منا الذله , يابي الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت .

در مقابل سي هزار نفر كه مثل دريا دارند موج مي زنند و هر كدام شمشيري به دوش گرفته و نيزه اي در دست , در حالي كه همه اصحابش كشته شده اند و تنها خودش است , فرياد مي كشد : اين ناكس پسر ناكس , اين حرامزاده پسر حرامزاده , يعني اين امير و فرمانده شما , اين عبيدالله بن زياد به من پيغام داده است كه حسين مخير است ميان يكي از دو كار , يا شمشير يا ذلت , حسين و تحمل ذلت ؟ ! هيهات منا الذله ما كجا و ذلت كجا ؟ خداي ما براي ما نمي پسندد .

اين پيام شهيد است .خداي من براي من ذلت نمي پسندد .پيامبر من براي من ذلت نمي پسندد .

مومنين جهان , نهادها و ذاتهاي پاك ( تا روز قيامت مردم خواهند آمد و در اين موضوع سخن خواهند گفت ) , مومنيني كه بعدها ميآيند , هيچكدامشان نمي پسندند كه حسينشان تن به ذلت بدهد .

من تن به ذلت بدهم ؟ ! من در دامن علي بزرگ شده ام , من در دامن زهرا بزرگ شده ام , من از پستان زهرا شير خورده ام .

ما تن به ذلت بدهيم ؟ ! روزي كه از مدينه حركت كرد , مهاجم بود .

در آن وصيتنامه اي كه به برادرش محمد ابن حنفيه مي نويسد , مي گويد : اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما , انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي , اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي .

مر دم دنيا بدانند كه من يك آدم جاه طلب , مقام طلب , اخلالگر , مفسد و ظالم نيستم , من چنين هدفهائي ندارم .قيام من , قيام اصلاح طلبي است .

قيام كردم , خروج كردم براي اينكه مي خواهم امت جد خودم را اصلاح كنم .

من مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر بكنم .

در نامه به[ ( محمد حنفيه] ( نه نامي از بيعت خواستن است , نه نامي از دعوت مردم كوفه , و اصلا هنوز مسئله مردم كوفه مطرح نبود .

در اين منطق يعني منطق هجوم , منطق شهيد , منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب , امام حسين كارهائي كرده است كه جز 283 با اين منطق با منطق ديگري قابل توجيه نيست .

چطور ؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع مي بود , شب عاشورا كه اصحابش را مرخص مي كند ( به دليلي كه عرض كردم ) و بيعت را بر مي دارد تا آنها آگاهانه كار خودشان را انتخاب بكنند , بعد كه آنها انتخاب مي كنند بايد اجازه ماندن به آنها ندهد و بگويد شرعا جايز نيست كه شما اينجا كشته شويد , اينها مرا مي خواهند بكشند , از من بيعت مي خواهند , من وظيفه ام اينست كه بيعت نكنم , كشته هم شدم , شدم , شما را كه نمي خواهند بكشند , شما چرا اينجا مي مانيد ؟ شرعا جايز نيست , برويد .

نه , اينجور نيست .

در منطق ثائر و انقلابي , در منطق كسي كه مهاجم است و مي خواهد پيام خودش را با خون بنويسد , هر چه كه اين موج بيشتر وسعت و گسترش پيدا كند , بهتر است , چنانكه وقتي كه ياران و خاندانش اعلام آمادگي مي كنند , به آنها دعا مي كند كه خدا به همه شما خير بدهد , خدا همه شما را اجر بدهد , خدا .

چرا در شب عاشورا[ ( حبيب بن مظاهر اسدي] ( را مي فرستد كه برو در ميان بني اسد اگر مي شود چند نفر را بر ايمان بياور .

مگر بني اسد همه شان چقدر بودند ؟ حالا گيرم حبيب رفت از بني اسد صد نفر را آورد .

اينها در مقابل آن سي هزار نفر چه نقشي مي توانستند داشته باشند ؟ آيا مي توانستند مثلا اوضاع را منقلب كنند ؟ ابدا .

امام حسين مي خواست در اين منطق كه منطق هجوم و منطق شهيد و منطق انقلاب است , دامنه اين قضيه گسترش پيدا كند .

اينكه خاندانش را هم آورد , براي همين بود , چون قسمتي از پيامش را خاندانش بايد برسانند .

خود امام حسين كوشش مي كرد حالا كه قضيه به اينجا كشيده شده است , هر چه كه مي شود داغتر بشود , براي اينكه بذري بكارد كه براي هميشه در دنيا ثمر و ميوه بدهد .

چه مناظري , چه صحنه هائي در كربلا به وجود آمد كه واقعا عجيب و حيرت انگيز است ! حال ببينيم در ميان اين عوامل سه گانه يعني عامل دعوت مردم كوفه كه ماهيت تعاوني به اين نهضت مي داد , و عامل تقاضاي بيعت كه ماهيت دفاعي به اين نهضت مي داد , و عامل امر به معروف و نهي از منكر كه ماهيت هجومي به اين نهضت مي داد , كداميك ارزشش بيشتر از ديگري است .

البته ارزشهاي اين عاملها در يك درجه نيست .

هر عاملي يك درجه معيني از ارزش را داراست و به اين نهضت به همان درجه ارزش مي دهد .

عامل دعوت مردم كوفه كه مردمي اعلام آمادگي كردند به آن كسي كه نامزد اين كار شده است , و او بدون يك ذره معطلي آمادگي خودش را اعلام كرده است , بسيار ارزش دارد , ولي از اين بيشتر,عامل تقاضاي بيعت و امتناع حسين بن علي ( ع ) و حاضر به كشته شدن و بيعت نكردن ارزش دارد .

عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهي از منكر است , از اين هم ارزش بيشتري دارد .

بنابراين عامل سوم ارزش بيشتري به نهضت حسيني داده است , كه راجع به ارزشي كه يك عامل به يك نهضت مي دهد و ارزشي كه قهرمان آن نهضت به آن عامل مي دهد , يك في الجمله اي به عرض شما مي رسانم : خيلي چيزها اعم از معنويات و امور مادي براي انسان 285 ارزش است , افتخار است , زينت است , زيور است .

بدون شك علم براي انسان زينت است .

پست و مقام , بالخصوص پستها و مقامهاي خدايي براي انسان افتخار است , ارزش است , به انسان ارزش مي دهد .

حتي يك چيزهاي ظاهري كه نماينده اين ارزشهاست , به انسان ارزش مي دهد , مثل لباس روحانيت .

البته لباس روحانيت به تنهايي دليل بر روحاني بودن يعني علم معارف اسلام و تقواي اسلامي را داشتن نيست .

روحاني يعني عالم به معارف اسلامي و عامل به دستورات اسلامي .

اين لباس , علامت اين است كه من روحاني هستم .

حالا اگر كسي از روي حقيقت پوشيده باشد , علامت , درست است , اگر نه , نادرست است .

به هر حال اين لباس براي اينكه غالبا افرادي آنرا پوشيده اند كه معنويت و حقيقت روحانيت را داشته اند , قهرا براي هر كسي كه بپوشد , افتخار است .

مني هم كه صلاحيت پوشيدن اين لباس را ندارم , شمايي كه مرا نمي شناسيد , در يك جلسه وقتي با من روبرو مي شويد , همين لباس را كه به تن من مي بينيد , به همان عالم ناشناختگي از من احترام مي كنيد .

پس اين لباس افتخار است براي كسي كه آنرا مي پوشد .

لباس استادي دانشگاه براي يك استاد دانشگاه افتخار است .

وقتي كه اين لباس را مي پوشد , به اين لباس افتخار مي كند .

براي يك زن زيور آلات زينت است .

در نهضتها هم بسياري از عاملها , ارزش دهنده به يك نهضت است .

نهضتها خيلي با هم فرق مي كنند .

اگر روح عصبيت در آن باشد , روح به اصطلاح خاكپرستي در آن باشد , يك ارزش به نهضت مي دهد , و اگر روحهاي معنوي و انساني و الهي داشته باشد , ارزش ديگري به آن مي دهد .

هر سه عامل دخيل در نهضت حسيني به اين نهضت ارزش داد , بالخصوص عامل سوم .

ولي گاهي آن كسي كه اين ارزش به او تعلق دارد , يك وضعي پيدا مي كند كه به اين ارزش , ارزش مي دهد .

همچنانكه آن ارزش , او را صاحب ارزش مي كند , او هم شان اين ارزش را بالا مي برد .

چنانكه يك مرد روحاني وقتي كه لباس روحانيت را مي پوشد , واقعا اين لباس براي او افتخار است , بايد افتخار كند كه اين لباس را به او پوشانيده اند و روحانيون حقيقي هم او را قبول دارند .

ولي يك كسي كارش را در انجام وظائف روحانيت , در علم و تقوا و عمل به جايي مي رساند كه او افتخار اين لباس مي شود .

مي گوئيم لباس روحانيت آن لباسي است كه فلان كس هم دارد , لباسي است كه او پوشيده است .

حداقل ما مي توانيم مثالهاي تاريخي ذكر بكنيم .

اگر يك عده بگويند آقا ! اين عبا و عمامه چيست , ما چه مي گوئيم ؟ مي گوئيم : بوعلي سينا هم كه تمام كشورهاي اسلامي به او افتخار مي كنند , عرب مي گويد : از من است چون كتابهايش به زبان عربي است , ايراني مي گويد : از من است چون اهل بلخ است و بلخ از قديم مال ايران بوده , روسها مي گويند : مال ماست براي اينكه بلخ فعلا مال ماست , هر گروهي مي گويد از ماست و همه ملتها به او افتخار مي كنند , همين لباس مرا داشته است .

ابوريحان بيروني هم همينطور .

پس بوعلي و ابوريحان افتخار اين لباس شده اند .

شيخ انصاري , خواجه نصيرالدين طوسي و امثال اينها , هم افتخار يافته اند به لباس روحانيت و هم افتخار داده اند به لباس روحانيت .

همچنين است در مورد يك استاد دانشگاه .

براي افرادي لباس استادي افتخار است .

ولي امكان دارد كه يك استاد اينقدر شانش در كار استادي و علم و تخصص و اكتشافات بالا باشد كه او براي لباس استادي افتخار باشد .

براي يك زن , زيور زينت است , ولي در مورد زني ممكن است اصلا بگويند اين , چهره اي است كه او زينت مي دهد به زيورها .

جمله اي دارد[ ( صعصعه بن صوحان عبدي] ( از اصحاب اميرالمومنين علي ( ع ) كه بسيار زيباست .

جناب صعصعه از اصحاب خاص اميرالمومنين است , از آن تربيت شده هاي حسابي علي , مرد خطيب سخنوري هم هست[ .

( جاحظ ) ] كه از ادباي درجه اول عرب است مي گويد[ : ( صعصعه مرد خطيبي بود و بهترين دليل بر خطيب بودن او اينست كه علي بن ابي طالب گاهي به وي مي گفت : بلند شو چند كلمه سخنراني كن] ( .

صعصعه همان كسي است كه روي قبر علي ( ع ) آن سخنراني بسيار عالي پرسوز را كرده است .

اين شخص يك تبريك خلافت گفته به اميرالمومنين در سه چهار جمله كه بسيار جالب است .

وقتي كه اميرالمومنين خليفه شد , افراد ميآمدند براي تبريك گفتن , يك تبريكي هم جناب صعصعه گفته .

ايستاد و خطاب به اميرالمومنين گفت : زينت الخلافه و مازانتك , و رفعتها و ما رفعتك , و هي اليك احوج منك اليها ( 1 ) .

اين سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد .

گفت : علي ! تو كه خليفه شدي , خلافت به تو زينت نداد , تو به خلافت زينت بخشيدي .

خلافت ترا بالا نبرد , تو كه خليفه شدي مقام خلافت را بالاي بردي .

علي ! خلافت به تو بيشتر احتياج داشت تا تو به خلافت .

يعني علي ! من به خلافت تبريك مي گويم كه امروز نامش روي تو گذاشته شده , به تو تبريك نمي گ ويم كه خليفه شدي .

به خلافت تبريك مي گويم كه تو خليفه شدي , نه به تو كه خليفه شدي .

از اين بهتر نمي شود گفت .

عنصر امر به معروف و نهي از منكر ارزش داد به نهضت حسيني , امام حسين هم به امر به معروف و نهي از منكر ارزش داد .

امر به معروف و نهي از منكر نهضت حسيني را بالا برد , ولي حسين ( ع ) اين اصل را به نحوي اجرا كرد كه شان اين اصل بالا رفت , يك تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهي از منكر نهاد .

( خيليها مي گويند امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم .

حسين هم اول مثل ديگران فقط يك كلمه حرف زد , گفت : اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر , و اسير بسيره جدي و ابي ) .

خود اسلام هم همينطور است .

اسلام براي هر مسلماني افتخار است اما مسلمانهايي هم هستند كه به معني واقعي كلمه فخر الاسلام اند , عزالدين اند , شرف الدين اند , شرف الاسلام اند .

اين القاب را ما به تعارف , خيلي به افراد مي دهيم , اما همه كس كه اينجور نيست .

درباره بنده اگر كسي چنين حرفي بزند , دروغ محض است , كه من بگويم فخرالاسلامم , وجود من افتخاري است براي اسلام ! من كي هستم ؟ ! يادم هست در هفت هشت سال پيش در دانشگاه شيراز از من دعوت كرده بودند براي سخنراني ( انجمن اسلامي آنجا دعوت كرده بود ) .

در آنجا استادها و حتي رئيس دانشگاه , همه بودند .

يكي از استادهاي آنجا كه قبلا طلبه بود و بعد رفت آمريكا تحصيل كرد و دكتر شد و آمد و واقعا مرد فاضلي هم هست , مامور شده بود كه مرا معرفي كند .

آمد پشت تريبون ايستاد ( جلسه هم مثل همين جلسه , خيلي پر جمعيت و با عظمت بود ) يك مقدار معرفي كرد : من فلاني را مي شناسم , حوزه قم چنين , حوزه قم چنان و .

بعد در آخر سخنانش اين جمله را گفت[ : ( من اين جمله را با كمال جرات مي گويم : اگر براي ديگران لباس روحانيت افتخار است , فلاني افتخار لباس روحانيت است] ( . آتش گرفتم از اين حرف .

ايستاده سخنراني مي كردم , عبايم را هم قبلا تا مي كردم و روي تريبون مي گذاشتم .

مقداري حرف زدم , رو كردم به آن شخص , گفتم : آقاي فلان ! اين چه حرفي بود كه از دهانت بيرون آمد ؟ ! تو اصلا مي فهمي چه داري مي گويي ؟ ! من چه كسي هستم كه تو مي گويي فلاني افتخار اين لباس است .

با اينكه من آنوقت دانشگاهي هم بودم و به اصطلاح ذوحياتين بودم , گفتم : آقا ! من در تمام عمرم يك افتخار بيشتر ندارم , آن هم همين عمامه و عباست .

من كي ام ك ه افتخار باشم ؟ ! اين تعارفهاي پوچ چيست كه به همديگر مي كنيم ؟ ! ابوذر غفاري را بايد گفت افتخار اسلام است , اين اسلام است كه ابوذر پرورش داده است .

عمار ياسر افتخار اسلام است , اسلام است كه عمار ياسر پرورش داده است .

بوعلي سينا افتخار اسلام است , اسلام است كه نبوغ بوعلي سينا را شكفت .

خواجه نصير الدين افتخار اسلام است , صدر المتالهين شيرازي افتخار اسلام است , شيخ مرتضي انصاري افتخار اسلام است , ميرداماد افتخار اسلام است , شيخ بهايي افتخار اسلام است .

اسلام افتخار البته دارد , يعني فرزنداني تربيت كرده كه دنياي روي آنها حساب مي كند و بايد هم حساب بكند چرا كه اينها در فرهنگ دنيا نقش موثر دارند .

دنيا نمي تواند قسمتي از كره ماه را اختصاص به خواجه نصيرالدين ندهد و نام او را روي قسمتي از كرده ما نگذارد , براي اينكه او در بعضي كشفيات كره ماه دخيل است .

او را مي شود گفت افتخار اسلام .

ماها كي هستيم ؟ ! ما چه ارزشي داريم ؟ ما را اگر اسلام بپذيرد كه اسلام افتخار ما باشد , اسلام اگر بپذيرد كه به صورت مدالي بر سينه ما باشد , ما خيلي هم ممنون هستيم .

ما شديم مدالي به سينه اسلام ؟ ! ماها ننگ عالم اسلام هستيم , اكثريت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستيم .

پس تعارفهاي را بگذاريم كنار .

آنها تعارف است .

در مورد حسين بن علي به حق مي شود گفت كه به اصل امر به معروف و نهي از منكر ارزش و اعتبار دارد , آبرو داد به اين اصلي كه آبروي مسلمين است .

اينكه مي گويم اين اصل آبروي مسلمين است و به مسلمين ارزش مي دهد , از خودم نمي گويم , عين تعبير آيه قرآن است : كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر .

ببينيد قرآن چه تعبيرهايي دارد ! به خدا آدم حيرت مي كند از اين تعبيرهاي قرآن .

كنتم خير امه اخرجت للناس شما چنين بوده ايد[ ( بوده ايد] ( در قرآن در اينگونه موارد يعني هستيد] ( , شما با ارزشترين ملتها و امتهايي هستيد كه براي مردم به وجود آمده اند .

ولي چه چيز به شما ارزش داده است و مي دهد كه اگر آنرا داشته باشيد با ارزشترين امتها هستيد ؟ تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر اگر امر به معروف و نهي از منكر در ميان شما باشد , اين اصل به شما امت مسلمان ارزش مي دهد .

شما به اين دليل با ارزشترين امتها هستيد كه اين اصل را داريد , ( كه در صدر اول هم چنين بوده است ) .

اين اصل به شما ارزش داده است .

پس آيا آن روزي كه اين اصل در ميان ما نيست , يك ملت بي ارزش مي شويم ؟ بله همينطور است .

ولي حسين به اين اصل ارزش داد .

گاهي ما امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم , ولي نه تنها به اين اصل ارزش نمي دهيم بلكه ارزشش را پائين ميآوريم .

الان در ذهن عامه مردم به چه مي گويند امر به معروف و نهي از منكر ؟ يك مسائل جزئي , نمي گويم مسائل نادرست ( بعضي از آنها نادرست هم هست ) , ولي اينها وقتي در كلش واقع شود زيباست .

مثلا اگر امر به معروف و نهي از منكر كسي فقط اين باشد كه آقا ؟ ! اين انگشتر طلا را از دستت بيرون بياور , اين در جاي خودش درست است , حرف درستي است اما نه اينكه انسان هيچ منكري را نبيند جز همين يكي , جز مسئله ريش , جز مسائل مربوط به مثلا كت و شلوار .

يكي از آقايان مي گفت : شخصي را ديدم كه درباره شخص ديگري خيلي قر مي زد .

ديدم در حد تكفير و تفسيق درباره او عصباني است .

گفتم مگر او چه كرده كه تو او را اينقدر بد مي داني ( يك آدم بد ملعون جهنمي ) ؟ گفت : آخر او[ ( لب برگردان پيرهن آدمي] ( يعني پيراهنش يقه دار است ( خنده حضار ) .

حال وقتي كه نهي از منكر ما در اين حد بخواهد تنزل بكند , ما اين اصل را پائين آورده ايم , حقير و كوچك كرده ايم .

آن آمر به معروف و ناهي از منكرهايي كه در كشور سعودي هستند , آبروي امر به معروف و نهي از منكر را برده اند , فقط يك شلاق به دست گرفته كه كسي مثلا[ كعبه يا ضريح پيغمبر را] نبوسد .

اين ديگر شد نهي از منكر ! ولي حسين را ببينيد ! امر به معروف و نهي از منكر كار او بود , از بيخ و بن .

به تمام معروفهاي اسلام نظر داشت و فهرست مي داد , و نيز به تمام منكرهاي جهان اسلام .

مي گفت : اولين و بزرگترين منكر جهان اسلام خود يزيد است .

فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب , القائم بالقسط و الدائن بدين الله ( 1 ) امام و رهبر بايد خودش عامل به كتاب باشد , خودش عدالت را بپا دارد و به دين خدا متدين باشد .

آنچه را كه داشت , در راه اين اصل در طبق اخلاص گذاشت .

به مرگ در راه امر به معروف و نهي از منكر زينت بخشيد .

به اين مرگ شكوه و جلال داد .

از روز اولي كه مي خواهد بيرون بيايد , سخن از مرگ زيبا مي گويد .

چقدر تعبير زيباست ! هرمرگي را نمي گفت زيبا , مرگ در راه حق و حقيقت را زيبا مي دانست : خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاه چنين مرگي مانند يك گردنبند كه براي زن زينت است , براي انسان زينت است .

صريحتر , آن اشعاري است كه در بين راه وقتي كه به طرف كربلا ميآمد مي خواند كه احتمالا از خود ايشان است و احتمالا هم از اميرالمومنين علي ( ع ) است : و ان تكن الدنيا تعد نفيسه { فدار ثواب الله اعلي و انبل اگر چه دنيا قشنگ و نفيس و زيباست , اما هر چه دنيا قشنگ و زيبا باشد , آن خانه پاداش الهي خيلي قشنگتر و زيباتر و عاليتر است .

و ان تكن الاموال للترك جمعها { فما بال متروك به المرء يبخل اگر مال دنيا را آخرش بايد گذاشت و رفت , چرا انسان نبخشد , چرا انسان به ديگران كمك نكند , چرا انسان خير نرساند .

و ان تكن الابدان للموت انشات { فقتل امرء بالسيف في الله افضل ( 1 ) اگر اين بدنها آخر كار بايد بميرد , آخرش اگر در بستر هم شده بايد مرد , در مبارزه با يك بيماري و يك ميكروب هم شده بايد مرد , پس چرا انسان زيبا نميرد ؟ پس كشته شدن انسان به شمشير در راه خدا بسيار جميلتر و زيباتر است .

رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات .




پاورقي

1- نهج البلاغه , خطبه سوم .

1- سوره احزاب , آيه 23 .

1 - مقتل خوارزمي ج 2 ص 5 .

1 - تاريخ يعقوبي ج 2 ص 179 .

1 - ارشاد مفيد / ص 204 .

و در آن[ ( الدائن بدين الحق] ( آمده است .

1 - مناقب ابن شهر آشوب 2 / 213 .


شهيد مطهري