بازگشت

تاثير امر به معروف و نهي از منكر اهل بيت امام پس از حادثه كر


بسم الله الرحمن الرحيم

خودتان را به وسيله تقوا صيانت كنيد .

به نظر مي رسد اين دور است . ما بايد تقوا را صيانت كنيم يا تقوا بايد ما را صيانت كند ؟ جواب اين است : هر دو .اين دور است اما نه دور محال .

گفت : سلسله اين قوم جعد مشگبار { مسئله دور است , اما دوريار چون نگهداري ما از تقوا به يك شكل است و نگهداري تقوا از ما به شكل ديگر .

ما بايد تقوا را صيانت كنيم و تقوا بايد و مي تواند ما را صيانت كند .

در اينجا هم همينطور است .ما بايد امر به معروف و نهي از منكر را احياء كنيم و امر به معروف و نهي از منكر متقابلا بايد ما را احياء كند و خواهد كرد .

ما پيرامون عنصر امر به معروف و نهي از منكر در نهضت حسيني , فقط از آن جنبه ا ش بحث كرديم كه اين عنصر چه اندازه تاثير داشته است , محرك و باعث بوده است , انگيزه حسيني بوده است .

ولي غير از اين , مطلب ديگري هم هست و آن اينكه در اين نهضت , چقدر امر به معروف و نهي از منكر عملا صورت گرفت ؟ وجود مقدس حسين بن علي ( ع[ ( در اين نهضت عملا يك آمر به معروف و ناهي از منكر بود] و از او بيشتر , بعد از شهادت اباعبدالله ( ع ) اهل بيت بزرگوار آن حضرت , از بعد از روز عاشورا , از همان روز يازدهم و حداقل از روز دوازدهم , به عنوان يك گروه امر به معروف و نهي از منكر در آمدند , و تا پايان اين ماجرا هر جا كه بودند , امر به معروف و نهي از منكر كردند .

آنها هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده در نيامدند .

آنها هم مثل خود اباعبدالله , پايان كار را زنده ماندن يا كشته شدن نمي دانستند كه بگويند مطلب اين بود كه حسين زنده بماند و به خلافت برسد يا حداقل در گوشه اي برود و زندگي كند , پس حالا كه حسين كشته شده , مطلب تمام شد .

نه , آنها دنبال همان هدف حسيني بودند .

كشته شدن اباعبدالله , از يك نظر براي آنها آغاز كار بود نه پايان كار .

و چقدر زيبا و جالب توجه است وضع اهل بيت پيغمبر ! و راستي وقتي انسان اينها را تجزيه و تحليل مي كند , در مقابل اين عظمت و زيبائي , در مقابل اين قوت , در مقابل اين قدرت روح , در مقابل اينهمه ايمان و يقين , در مقابل اينهمه شجاعت روحي , غرق در حيرت مي شود و جز اينكه در مقابل آنها سر تعظيم فرود آورد كار ديگري نمي تواند بكند .

تا آخرين لحظه تبليغ كردند , نهي از منكر و امر به معروف كردند , دعوت به اسلام كردند .

محبت و بلكه معرفت علي ( ع ) و اهل بيت پيغمبر اساسا در همه شام وجود نداشت .

يعني كسي آنها را نمي شناخت , و اگر هم مي شناختند , به صورتهاي بسيار زشتي مي شناختند .

ولي ببينيد اهل بيت پيغمبر چه كردند ؟ ! فقط يك نمونه اش را عرض مي كنم و بعد وارد مطالب ديگري مي شوم .

مي دانيم كه روز عاشورا , وضع به چه منوال بود , و شب يازدهم را اهل بيت پيغمبر چگونه برگزار كردند .

روز يازدهم جلادهاي ابن زياد ميآيند اهل بيت را سوار شترهاي بي جهاز مي كنند و يكسره حركت مي دهند , و اينها شب دوازدهم را شايد تا صبح يكسره با كمال ناراحتي روحي و جسمي , طي طريق مي كنند .

فردا صبح نزديك دروازه كوفه مي رسند .دشمن مهلت نمي دهد .همان روز پيش از ظهر اينها را وارد شهر كوفه مي كنند .ابن زياد در دار الاماره خودش نشسته است .يك مشت اسير , آنهم مركب از زنان و يك مرد كه در آنوقت بيمار بود .

لقب بيماري براي حضرت سجاد ( ع ) فقط در ميان ما ايرانيها پيدا شده است .

نمي دانم چطور شده است كه فقط ما اين لقب را مي دهيم : امام زين العابدين بيمار ! ولي در زبان عرب هيچوقت نمي گويند علي بن الحسين المريض ( يا المراض ) .

اين لقبي است كه ما به ايشان داده ايم .

ريشه اش البته همين مقدار است كه در ايام حادثه عاشورا , امام علي بن الحسين سخت مريض بود .( هر كسي در عمرش مريض مي شود .كيست كه در عمرش مريض نشود ؟ )

مريض بستري بود , مريضي كه حتي به زحمت مي توانست حركت كند و روي پاي خود بايستد و با كمك عصا مي توانست از بستر حركت كند .

در همان حال امام را به عنوان اسير حركت دادند .

امام را بر شتري كه يك پالان چوبي داشت و روي آن حتي يك جل نبود, سوار كردند .

چون احساس مي كردند كه امام بيمار و مريض است و ممكن است نتواند خودش را نگهدارد , پاهاي حضرت را محكم بستند .

غل به گردن امام انداختند , با اين حال اينها را وارد شهر كوفه كردند .

ديگر كوفتگي , زجر , شكنجه به حد اعلا است[ .

معمولا] وقتي مي خواهند از يك نفر مثلا به زور اقرار بگيرند , يا اعصابش را خرد كنند , اراده اش را در هم بشكنند , يك بيست و چهار ساعت , چهل و هشت ساعت به او غذا نمي دهند , نمي گذارند بخوابد , هي زجرش مي دهند .

در چنين شرائطي اكثر افراد مستاصل مي شوند , مي گويند هر چه مي خواهي بپرس تا من بگويم .

آنوقت شما ببينيد ! اينها وقتي كه وارد مجلس ابن زياد مي شوند , بعد از آنهمه شكنجه هاي روحي و جسمي , چه حالتي دارند .

زينب سلام الله عليها را وارد مجلس ابن زياد مي كنند .او زني است بلند بالا .

عده اي تعبير كرده اند : و حفت بها اماوها يعني كنيزانش دورش را گرفته بودند .

مقصود كنيز به معناي اصطلاحي نيست .

چون همه زنهاي اصحاب كه شركت كرده بودند , براي زينب سيادت و بزرگواري قائل بودند , خودشان را مثل كنيز مي دانستند .

اينها دور زينب را گرفته بودند و زينب در وسط اينها وارد مجلس ابن زياد شد ولي سلام نكرد , اعتنا نكرد .

ابن زياد از اينكه او احساس مقاومت كرد , ناراحت شد .

سلام نكردن زينب معنايش اينست كه هنوزاراده ما زنده است , هنوز هم ما به شما اعتنا نداريم , هنوز هم روح حسين بن علي در كالبد زينب مي گويد : هيهات منا الذله , هنوز مي گويد : لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افرا فرار العبيد يا : لا اقراقرار العبيد ( 1 ) ابن زياد از اين بي اعتنائي سخت ناراحت شد .مي فهميد اين كيست .

همه گزارشها به او رسيده بود .

وقتي فهميد زني از همه محترمتر است و زنان ديگر با احترام خاصي دورش را گرفته اند , لابد حدس مي زد كه او كيست چون خبر داشت كه كي هست , كي نيست .

در عين حال گفت : من هذه المتكبره ؟ يا : من هذه المتنكره ؟

( دو جور ضبط كرده اند ) .

اين متكبر , اين زن پرنخوت كيست ؟ يا اين ناشناس كيست ؟ كسي جواب نداد .

دو مرتبه سئوال كرد .

مي خواست از همانها كسي جواب بدهد .

بار دوم و سوم .

بالاخره زني جواب داد : هذه زينب بنت علي بن ابي طالب , اين , زينب دختر علي است .

اين مرد دني پست لعين كه يك جو شرافت نداشت ( از يك طرف كسي كه اينهمه مصيبت ديده است , يك آدم شريف به خودش اجازه نمي دهد كه نمك به زخم او بپاشد .

و از طرف ديگر , زن , به اصطلاح جنس لطيف است , در هيچ قانون جنگي , مردمي كه يك ذره شرافت دارند , متعرض زن نمي شوند .

به هيچ شكلي زن را زخم زبان نمي زنند , جراحت به او وارد نمي كنند .

زن را اسير مي گيرند و در عين حال احترام مي كنند .) شروع كرد به سخت ترين وجهي زخم زبان زدن .

گفت : الحمد لله الذي فضحكم و اكذب احدوثتكم خدا را شكر مي كنم كه شما را رسوا و دروغتان را آشكار كرد .

زينب در كمال جرات و شهامت گفت : الحمد الله الذي اكرمنا بالشهاده , خدا را شكر مي كنيم كه افتخار شهادت را نصيب ما كرد .

خدا را شكر مي كنم كه اين تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت , خدا را شكر مي كنيم كه ما را از خاندان نبوت و طهارت قرار داد .

بعد در آخر گفت : انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا .

رسوائي مال فاسقهاست , ما در عمرمان دروغ نگفتيم و حادثه دروغ هم به وجود نياورديم .دروغ مال فاجرهاست .

فاسق و فاجر هم ما نيستيم , غير ماست , يعني تو .

رسوا تويي , دروغگو هم خودت هستي .

اين مقدار شهامت وشجاعت و ايمان عملي ! اين ,امر به معروف و نهي از منكر است .

تازه اين , يك درجه و يك مرحله اش است , و داستان درازي دارد .

زين العابدين چه گفت , يكي از دختران امام حسين چه گفت , كنار بازار كوفه , زينب چه خطابه اي انشاء كرد ! زين العابدين در آنجا چه خطابه اي انشاء كرد , در بين راه چه كردند , در خرابه يا در خيابانها و كوچه ها با مردم كه مواجه مي شدند , چه مي گفتند و از همه اينها به نظر من بالاتر , آن خطابه بسيار غراء زينب سلام الله عليها در مجلس يزيد بن معاويه است .

در آنجا ديگر صحبت بيست و چهار ساعت و چهل و هشت ساعت نيست .

نزديك يك ماه است كه زينب در چنگال اينها اسير است و حداكثر زجري را كه به يك اسير مي دهند به او داده اند .

ولي بينيد در مجلس يزيد چه كرده است ؟ ! پس در نهضت حسيني , عنصر امر به معروف و نهي از منكر را , از اين وجهه و جهت هم بايد در نظر گرفت كه اين نهضت , يك نهضت امر به معروف و نهي از منكر بود , و آثار اين امر به معروف و نهي از منكر را هم بايد كاملا بررسي كرد , مخصوصا در خودشام كه چگونه شام را زير و رو كرد .

مطلب ديگري كه خواستم براي شما عرض كنم , اينست : فقهاي ما در باب امر به معروف و نهي از منكر دو مطلب گفته اند كه بايد آنها را توضيح دهيم .

يكي اينست كه امر به معروف و نهي از منكر در جايي است كه انسان احتمال اثر بدهد .

معني اين جمله چيست ؟ امر به معروف و نهي از منكر يك قانون تعبدي مثل نماز يا روزه نيست كه البته حكمت و فلسفه و اثري دارد ولي به ما مربوط نيست كه ببينيم اگر اثر خودش را مي بخشد , انجام بدهيم , و اگر اثر خودش را نمي بخشد , انجام ندهيم .

به ما گفته اند شما نماز را به هر حال بايد بخوانيد .

اين , در اختيار تو نيست , تو نمي تواني حساب بكني كه اين نماز اثر دارد يا اثر ندارد , تو بايد تحت اين فرمول و قاعده بخواني .

اينكه اين كار به نتيجه مي رسد يا نمي رسد , از حوزه منطق بشر خارج است , ولي امر به معروف و نهي از منكر را بشر بايد با منطق خودش اداره كند , يعني هميشه در كارها بايد روي آن نتيجه اي كه بايد بر آن مترتب بشود , حساب بكند .

نيرو مصرف مي كني , مايه مصرف مي كني , امر به معروف و نهي از منكر مي كني , ولي حساب كن ببين در اين كار , تو چقدر به نتيجه و هدف مي رسي .

مثل تاجري باش كه وقتي سرمايه اش را خرج مي كند , روي حساب ( لااقل حساب احتمالات ) مي خواهد سودي كه از اين كار مي برد , بيش از سرمايه اي باشد كه مصرف مي كند .

و اين بسيار حرف منطقي اي است .

يعني اگر ما در جايي , امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم , يك سرمايه مالي يا جاني يا لااقل يك سرمايه وقتي و زماني مصرف مي كنيم , ولي يقين داريم كه كوچكترين اثري نمي بخشد يا اثر معكوس مي بخشد , آيا باز بايد انجام بدهيم ؟ نه .

خيلي حرف منطقي و درستي است .اين , در مقابل منطق خوارج است .

در فقه خوارج , امر به معروف و نهي از منكر , يك تعبد محض است .

يعني انسان حق ندارد حساب و منطق را در آن وارد كند .

او بايد كوركورانه و چشم بسته , امر به معروف و نهي از منكر كند ولو يقين دارد كه در اينجا سرمايه را مصرف مي كند و سودي هم نمي برد .

مي گويد به ما مربوط نيست , خدا گفته تو بايد به هر حال امر به معروف و نهي از منكر كني .

ائمه ما به ما گفتند اين , اشتباه است , خدايا اينجور امر به معروف و نهي از منكر را دستور نداده است .

در امر به معروف و نهي از منكر , قطعا بايد حساب , تدبير , فكر و منطق به كار برده شود .

علمائي كه در مسائل اجتماعي مطالعه كرده اند , گفته اند كه راز انقراض خوارج همين بود كه در امر به معروف و نهي از منكر , منكر منطق بودند .

مي آمد مثلا در حضور يك جبار گردنكش در حالي كه شمشيرش را كشيده بود .

يقين داشت كه در اينجا حرفش كوچكترين اثري ندارد , ولي مي گفت .

او هم آنا او را معدوم مي كرد .

به اصطلاح تاكتيك نداشتند , منطق و حساب در كارشان نبود .

بي گدار خودشان را به آب مي زدند , نتيجه , انقراضشان شد .

ولي ائمه ما عليهم السلام گفتند اين كار غلط است[ .

( تقيه] ( هم كه شما شنيده ايد يعني به كار بردن تاكتيك در امر به معروف و نهي از منكر , از ماده[ ( وقي] ( به معني نگهداري است .

يعني چه ؟ يعني امر به معروف و نهي از منكر مبارزه است .

در مبارزه , انسان وسيله دفاعي هم بايد به كار ببرد .

يعني بزن ولي كوشش كن نخوري .

اما تو مي خواهي بگوئي بر من جهاد واجب است , ولي چرا سلاح بپوشم , چرا زره بپوشم , مگر اگر كشته بشوم , به بهشت نمي روم ؟ چرا .

پس من همينطور خودم را مي زنم به قلب لشكر تا كشته بشوم , بروم به بهشت .

مي گويد اين كار را نكن .

تو داري نيروي اسلام را مصرف مي كني , تو خودت خشتي در بناي اسلام هستي , نيروئي از نيروهاي اسلام هستي .

برو بزن ولي كوشش كن تا حد امكان كمتر بخوري .

اگر به اين خيال بروي , اسلحه نپوشي و به خاطر اسلحه نپوشيدن كشته شوي , نيروي اسلام را هدر داده اي .

برو بزن , و تا حد امكان كشته نشو , برو تا حد ممكن طرف را از بين ببر ولي خودت را حفظ كن .

اين , معني مطلبي است كه آقايان گفته اند و بسيار مسئله منطقي اي است .

مطلب ديگري ما در باب امر به معروف و نهي از منكر داريم كه اين هم در اخبار و روايات ما هست , متن حديث است كه در فقه ما هم آمده است : انما يجب علي القوي المطاع ( 1 ) امر به معروف و نهي از منكر بر كسي واجب است كه قدرت داشته باشد .

يعني آدم ناتوان نبايد امر به معروف و نهي از منكر بكند .

اين هم وابسته به آن مطلب است , يعني حساب اينست كه امر به معروف و نهي از منكر براي رسيدن به نتيجه است , براي اينست كه : نيرو را حفظ كن و نتيجه بگير .

اما آنجا كه تو ناتوان هستي , يعني نيرويت را از دست مي دهي و به نتيجه نمي رسي , نه .

در اينجا يك اشتباه بسيار بزرگ براي بعضيها پيدا شده است و آن اينكه ممكن است كسي بگويد : من كه قدرت ندارم فلان كار را انجام بدهم , اسلام هم كه گفته اگر قدرت نداري , نكن , پس ديگر من خيالم راحت است .

ديگري مي گويد : اسلام گفته است امر به معروف و نهي از منكر , در وقتي است كه در آن احتمال نتيجه دادن باشد .

خوب , من احتمال نمي دهم , پس خيالم راحت است .اين , اشتباه است .

اين احتمال , غير از احتمالي است كه شما در باب طهارت و نجاست مي دهيد .

من نمي دانم فلان چيز پاك است يا نجس ؟ مي گويد آيا احتمال مي دهي كه پاك است ؟ بله , احتمال مي دهم .خوب , بگو پاك است .

معناي آن احتمال , همان احتمال ذهني است .

يعني تو در هر جا كه شك داري كه چيزي پاك است يا نجس ,[ اگر احتمال مي دهي كه پاك باشد , بگو پاك است] .

مثلا دوايي را كه از خارج وارد كرده اند , تو صد در صد يقين نداري كه نجس باشد , صدي نود و نه احتمال مي دهي كه نجس باشد ولي صدي يك هم احتمال مي دهي كه پاك باشد , همان احتمال ذهني تو كافي است براي اينكه بگوئي اين دوا پاك است .

آيا من وظيفه دارم كه بروم تحقيق بكنم , ببينم آيا پاك است يا نجس ؟ ابدا , هيچ چنين وظيفه اي نداري , همان احتمال , يعني همان حالت ذهني , به اصطلاح مثل علمي كه مي گويند علم موضوعي است , احتمال موضوعي است .

اين احتمال براي تو موضوع حكم است .ديگر بيش از اين تو تكليف نداري .

اما اينجا كه مي گويند احتمال , نه معنايش اينست كه برو در خانه ات بنشين , بعد بگو من احتمال اثر مي دهم , احتمال اثر نمي دهم .

اين كه پاكي و نجسي نيست .در اين مورد بايد بروي كوشش بكني , حداكثر تحقيق را بكني , تا ببيني و بفهمي كه آيا به نتيجه مي رسي يا نمي رسي .

كسي كه بي اطلاع است و دنبال تحقيق هم نمي رود تا بفهمد از اين امر به معروف و نهي از منكرش به نتيجه مي رسد يا نمي رسد , چنين عذري را ندارد .

يا آن ديگري مي گويد : آقا ! من كه قدرت ندارم .

اسلام هم مي گويد بسيار خوب , ولي برو قدرت را به دست بياور , اين , شرط وجود است , نه شرط وجوب .

يعني گفته اند تا ناتواني دست به كاري نزن كه به نتيجه نمي رسي , ولي برو توانائي را به دست آور تا بتواني به نتيجه برسي .

حالا برايتان مثالي ذكر مي كنم : در فقه مسئله اي مطرح است به نام[ ( ولايت از قبل جائر]

مخصوصا در زمان ائمه اين مسئله را زياد سؤال مي كردند .

مي گفتند : يابن رسول الله ! اين خلفا , خلفاي جور و ظلم هستند , ما از اينها پست دولتي به اصطلاح بگيريم يا نگيريم ؟ اسلام دستورش اينست كه نه , از اينها پست نگيريد .

ولي بعد مي فرمود : اگر تو از ناحيه آنها پستي مي گيري كه آن پست وسيله مي شود كه تو بر امر به معروف و نهي از منكر قدرت پيدا كني , اين كار را قطعا انجام بده .در كتب فقهي ما اين مسئله مطرح است .

محقق در[ ( شرايع] ( دارد , شهيد بن ( 1 ) دارند .

منتهي بعضي مي گويند : استحبت و بعضي مي گويند : وجبت يعني مي گويند اين كاري كه كمك دادن و اعانت به ظالم است ( 1 ) ( مثلا علي بن يقطين مي خواهد بشود , وزير هارون ظالم ستمگر غاصب مي خواهد بشود ) واجب است .

يعني اين كاري كه في حد ذاته حرام است , اگر وسيله اي باشد براي اينكه قدرتي به دست آوري كه از اين قدرت در راه امر به معروف و نهي از منكر استفاده كني , نه تنها بر تو حرام نيست , بلكه واجب است .

امام موسي بن جعفر ( ع ) راجع به محمد بن اسماعيل بن بزيع و علي بن يقطين , دو نفر از شيعيان كه در دستگاه ظلم خلفا بودند ولي در آن دستگاه رفته بودند براي اينكه مقاصد الهي را پيش ببرند , مي فرمايد : شما ستارگان خدا در روي زمين هستيد , تو نرفتي آنجا كه منفعت پرستي بكني , جاه پرستي بكني , براي اينكه پول به دست آوري , تو در آنجا رفتي تا هدف اسلام را پيش ببري .

ببينيد ! كار تحصيل قدرت براي امر به معروف و نهي از منكر تا آنجا مهم است , تا آنجا واجب است كه اسلام مي گويد يك عمل صددرصد حرام را به خاطر آن مي تواني مرتكب بشوي .

يعني اين عمل كه در ذات خود و در صورتي كه تو فقط براي اين بخواهي آن را انجام دهي كه جزء جلال آن دستگاه بشوي و در آن هيچ هدف امر به معروف و نهي از منكر يعني هدف خدمت به اسلام نداشته باشي , حرام است , به منظور خدمت به اسلام كه واقعا به اسلام خدمت بكني , اين حرام تبديل به واجب و به قول بعضي از فقها مثل محقق در [ ( شرايع] ( مستحب مي شود .

حداقل حرام تبديل به مستحب مي شود .

از اينجا شما بفهميد كه مسئله قدرت اين نيست كه اگر تصادفا قدرتي پيدا شد , امر به معروف بكن , و اگر تصادفا قدرتي پيدا نشد , نه .

دليل ديگر نادرست بودن اين حرف كه مي گويند : قدرت اگر تصادفا پيدا شد امر به معروف و نهي از منكر واجب مي شود , اگر نه , نه , پس تحصيل قدرت واجب نيست , اين است كه ما بايد ببينيم اسلام براي امر به معروف و نهي از منكر , چه ارزشي قائل است .

ببينيم با ارزشي كه اسلام براي امر به معروف و نهي از منكر قائل است , اصلا آيا امكان دارد كه بگويد اين وظيفه را مسلمين هنگامي بايد انجام بدهند كه اتفاقا و تصادفا قدرت داشته باشند , ولي اگر قدرت نداشتند , ديگر نه , و هيچ وظيفه اي هم ندارند كه بروند قدرت را به دست بياورند تا امر به معروف و نهي از منكر بكنند ؟ ! شما اگر مي خواهيد بفهميد كه مقام امر به معروف و نهي از منكر در اسلام چيست , اين روايتي را كه در كافي ( 1 ) است و از روايات بسيار معروف و قطعي و مسلم ما است و در تمام كتب فقهي و حديثي معتبر آمده است و مفصلترين حديث در اين باب است , مطالعه كنيد .

من قسمتهائي از آن را براي شما مي خوانم , چون همه اش مفصل است .

يك قسمتش كه اول حديث هم هست اينست كه فرمود : در آخر الزمان , مردم رياكاري پيدا مي شوند كه هي آيه قرآن و دعا مي خوانند , و يتنسكون اظهار مقدس مابي مي كنند حدثاء سفهاء يك مردم تازه به دوران رسيده احمقي هم هستند .

تنها چيزي كه اين مقدس ماب ها به آن اعتنا ندارند , امر به معروف و نهي از منكر است .

لايوجبون امرا بمعروف ولا نهيا عن منكر الا اذا امنوا الضرر اينها تا مطمئن نشوند كه امر به معروف و نهي از منكر , كوچكترين ضرري به ايشان نمي زند , به آن تن نمي دهند .

يطلبون لا نفسهم الرخص و المعاذير دائم دنبال اين هستند كه يك راه فراري براي امر به معروف و نهي از منكر پيدا كنند , يك عذري بتراشند كه خوب ديگر نمي شود , ديگر ممكن نيست .

يقبلون علي الصلاه و الصيام و ما لا يكلفهم في نفس ولا مال دنبال آن عبادتهائي هستند كه نه به جان , نه به مال و نه به حيثيتشان ضرر مي زند , مثل نماز و روزه , اما اگر وظيفه اي , ضرري به جايي مي زند , ديگر آن را قبول ندارند .

تا آنجا كه مي فرمايد اگر نماز هم به كار يا حيثيت يا جانشان ضرر مي زند , آن را رها مي كردند كما رفضوا اسمي الفرائض و اشرفها .

همان طوري كه عاليترين و شريفترين فريضه ها را رها كردند , نماز را هم رها

مي كردند .

آن عاليترين و شريفترين فريضه ها كدام است ؟ ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فريضه عظيمه بها تقام الفرائض فريضه بزرگي است كه ساير فرائض به وسيله آن بپا مي شود .

بايد امر به معروف و نهي از منكر باشد تا نمازي باشد , تا زكاتي باشد , تا حجي باشد , تا خمسي باشد , تا معاملاتي باشد , تا قانوني باشد , تا اخلاقي باشد .

باز قسمتي از حديث را حذف مي كنم , فرمود : ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر سبيل الانبياء همانا امر به معروف و نهي از منكر , راه همه پيامبران است , منهاج الصلحاء , بها تقام الفرائض و تامن المذاهب واجبات خدا به اين وسيله بپا داشته مي شود و راهها به اين وسيله امن مي گردد , كسبها به اين وسيله حلال , و مظالم به اين وسيله باز مي گردد , زمين به اين وسيله آباد مي شود .

شما از اينجا بفهميد كه حوزه امر به معروف و نهي از منكر تا كجا است , تا حدود آباد شدن زمين .

خدا مي داند آدم گاهي كه يك چيزهائي را مي بيند و در تاريخ اسلام مطالعه مي كند , دود از كله اش بلند مي شود كه ما چه بوديم و چه شديم .

دلم مي خواهد اين كتاب[ ( الاحكام السلطانيه] ( ماوردي را كه يكي از معتبرترين كتابهاي اسلامي است و مخصوصا اروپائيها و مستشرقين روي آن خيلي حساب مي كنند , مطالعه كنيد .

اين كتاب نظامات اجتماعي اسلام را در حدود هزار سال پيش بيان كرده است .

ببينيد چه نظاماتي در دنياي اسلام بوده است و اصلا امر به معروف و نهي از منكر , چه معني اي داشته و چه مي كرده است .

از آن مهمتر كتابي است به نام[ ( معالم القربه في احكام الحسبه] ( كه خوشبختانه اين كتاب را ظاهرا يك مستشرق فرهنگي ( باز هم خدا پدر اين فرنگيها را بيامرزد كه اقلا مي روند اين كتابهاي نفيس خطي ما را از كتابخانه ها در ميآورند و چاپ مي كنند , ما كه اين عرضه را هم نداريم ) از يكي از كتابخانه هاي تركيه در آورده و چاپ كرده است .اين كتاب در قرن نهم نوشته شده[ .( حسبه] ( در آنجا يعني همان امر به معروف و نهي از منكر .

اصطلاحي بوده كه از قرن دوم هجري , امر به معروف و نهي از منكر را[ ( حسبه] ( مي گفته اند .

محتسب كه شما مي بينيد در اشعار ما آمده است , يعني آمر به معروف و ناهي ازمنكر .

آن تشكيلاتي كه در كشورهاي اسلامي به نام تشكيلات حسبه اي يا احتسابي بوده است , افرادش يعني آمرين به معروف و ناهين از منكر را مي گفتند[ ( محتسب] ( كه در اصطلاح شعراي ما زياد آمده است .

مولوي , حافظ و سعدي , اين لغت را استعمال كرده اند .

سعدي مي گويد[ : ( چندان كه مرا شيخ اجل شمس الدين ابوالفرج بن الجوزي] ( .

مي گويد استادم ابوالفرج بن الجوزي به من كه جوان بودم مي گفت نرو در اين مجالس , اينجا نرو , آنجا نرو , و من حرف اين شيخ و استاد را نمي شنيدم چون جوان بودم , و گاهي مسخره اش مي كردم , مي گفتم : قاضي اربا ما نشيند , برفشاند دست را { محتسب گر مي خورد , معذور دارد مست را به هر حال , اسم اين كتاب[ ( معالم القربه في احكام الحسبه] ( است .

وقتي انسان اين كتاب را مطالعه مي كند كه اصلا امر به معروف و نهي از منكر چه مفهومي داشته , مي بيند سراسر زندگي را در بر مي گيرد .

تمام كارهائي كه امروز شهرداريها انجام مي دهند , جزء امر به معروف و نهي از منكر بوده است , تمام كارهائي كه شهرباني انجام مي دهد نيز در حوزه احتسابي بوده است .

در همين كتاب آمده است كه يكي از وظائف محتسب اينست كه وقتي دم دكان بقالي مي رود و مي بيند روي ظرفهاي ماست باز است و مگس مي نشيند , بايد بقال را موظف كند كه روي ظرف ماست خودش را بپوشاند , لباسهاي آن بقال را نگاه كند كه كثيف نباشد , آن پيشبندي كه مي بندد , چند روز يك بار يا مثلا روزي يك بار , عوض كند , بشويد , در حمامها چه بكنند , در مسجدها چه بكنند و .

وقتي آدم اينها را مي بيند , مي گويد خدايا ! اين ما بوديم كه چنين روزي داشتيم و اين ما هستيم كه به چنين روزي گرفتار هستيم ؟ ! خدايا اين ما هستيم كه در روايات كافي ما و در تمام كتب فقهي ما مي گويد امر به معروف , آني است كه زمين بدان آباد مي شود : و تعمر الارض , و ينتصف من الاعداء با امر به معروف و نهي از منكر مي شود از دشمن انتقام گرفت .

يعني امر به معروف و نهي از منكر را زنده كن تا بتواني در مقابل اسرائيل بايستي .

اگر در مقابل اسرائيل ناتواني , ريشه اش را از چند صد سال پيش پيدا كن كه امر به معروف و نهي از منكر را از ميان بردي و در نتيجه دشمن بر تو مسلط شد .

و يستقيم الامر , بدين وسيله است كه كارها همه بر روي اساس استواري قرار مي گيرد .

فانكروا بقلوبكم , والفظوا بالسنتكم , وصكوابها جباههم , و لا تخافوا في الله لومه لائم , فان اتعظوا و الي الحق رجعوا فلا سبيل عليهم[ ( انما السبيل علي الذين يظلمون الناس و يبغون في الارض بغير الحق , اولئك لهم عذاب اليم] ( ( 1 ) ديگر فرصت ترجمه اين قسمت و ذكر قسمتهاي ديگر نيست .

يك فريضه اي كه در اسلام چنين مقام و ارزشي را دارد , آيا مي شود احتمال داد كه درباره اش گفته اند اگر يك روزي ديدي اتفاقا , تصادفا , يك نيروئي , يا قدرتي داري انجام بده و اگر قدرت نداري ديگر تكليف ساقط است .

اين تكليف ساقط است , يعني اسلام ساقط است .

چون امربه معروفي كه اسلام براي ما معرفي مي كند , به منزله پايه خيمه اسلام است .

چطور ممكن است كه خود اسلام بگويد اگر تصادفا ديدي مي تواني اسلام را نگه داري , نگه دار , اگر تصادفا ديدي نه , نمي تواني , ديگر نمي خواهد , خيالت راحت باشد ! در مورد احتمال اثر هم همينطور است .بنده بروم در اطاقم بنشينم , بگويم من كه احتمال اثر نمي دهم .تو حق نداري احتمال اثر بدهي يا ندهي .

تو كه اصلا مطالعه نداري , تو كه از اوضاع خبر نداري , جريانات را نمي داني , تو كه نمي داني راه امر به معروف و نهي از منكر چيست , تو كه روانشناسي نمي داني كه براي نفوذ در بشر از چه راهي بايد با روح او مواجه شد , تو كه جامعه شناسي نمي دان ي , تو كه چيزي نمي داني , حق نداري بگوئي من احتمال اثر مي دهم يا احتمال اثر نمي دهم .

اينست كه دور كن اين اصل اساسي , قدرت و آگاهي است , و هر دو را هم بايد تحصيل كرد و به دست , آورد , غير از اين نمي شود .

شما در روزنامه هاي خودمان مي خوانيد كه در آمريكا بيش از سيصد و هشتاد كميته جمع آوري اعانه براي اسرائيل وجود دارد .

من از اين نظر اينها را تقدير مي كنم كه ملت بيداري هستند , براي خودشان دارند كار مي كنند .اين ملت مي فهمد كه راهش همين است .

هر مردمي در هر محله اي , در هر گوشه اي هستند , خودشان بايد بنشينند , فكر كنند , كار كنند , آگاهي و اطلاع به دست آورند , عاقبت را بينديشند .

اين , آگاهي است و تحصيل آگاهي واجب است .

اين قدرت است , و تحصيل قدرت واجب است .

باز گردم به آن مطلبي كه در ابتدا عرض كردم , يعني بررسي عنصر امر به معروف و نهي از منكر در نهضت حسيني , از اين نظر , از اين وجهه كه اهل بيت پيغمبر چگونه از اين فرصت حداكثر استفاده را كردند .

خدا رحمت كند مرحوم آيتي رضوان الله عليه را , چه مرد بزرگواري بود , چه عالم متقي اي بود كه از دست ما رفت .

ايشان كتابي دارد به نام[ ( بررسي تاريخ عاشورا] ( كه شايد خيلي از شما ديده باشيد .

كساني هم كه نديده اند , ببينند و بخوانند .

مجموعه سخنرانيهائي است كه ايشان در راديو كرده است .

بعد از فوت ايشان اين سخنرانيها را چاپ كردند .

در ميان كتابهائي كه به زبان فارسي در اين زمينه نوشته شده است , اگر نگوئيم بهترين آنهاست , قطعا از بهترين آنها است .

حالا اگر از نظر تجزيه و تحليل نگويم در درجه اول يا فرد اول است , ولي از جنبه استناد يعني از جنبه اينكه مطالبش مستند به تواريخ معتبر است , قطعا بي نظير است .

در آنجا اين مرد روي اين مطلب خيلي تكيه كرده است كه اصلا تاريخ كربلا را اسرار زنده كردند , يعني اسرا نگهداري كردند و بزرگترين اشتباهي كه دستگاه اموي كرد مسئله اسير گرفتن اهل بيت و سير دادن آنها به كوفه و بعد به شام بود .

و اگر آنها اين كار را نكرده بودند , شايد مي توانستند تاريخ اين نهضت را محو كنند , يا لااقل يك مقدار آن را از اثر و قدرت بيندازند , ولي به دست خودشان كاري كردند كه براي اهل بيت پيغمبر فرصت ايجاد كردند و آنها اين تاريخ را در دنيا مسجل نمودند .

آنها باور نمي كردند كه يك عده زن و بچه خرد شده مصيبت ديده حداكثر استفاده را از اين فرصتها ببرند , و كي باور مي كرد , و چطور اينها تبليغ كردند ! در روز جمعه اي در شام نماز جمعه است .

ناچار خود يزيد بايد شركت بكند , و شايد امامت نماز را هم خود او به عهده داشت .

( اين را الان يقين ندارم ) در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه كه بسيار مفيد و ارزنده است بخواند , بعد نماز شروع مي شود .

اصلا اين دو خطابه بجاي دو ركعتي است كه از نماز ظهر در روز جمعه , اسقاط , و نماز جمعه تبديل به دو ركعت مي شود .

اول , آن خطيبي كه به اصطلاح دستوري بود , رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت , تجليل فراوان از يزيد و معاويه كرد , هر صفت خوبي در دنيا بود , براي اينها ذكر كرد و بعد شروع كرد به سب كردن و دشنام دادن علي ( ع ) و امام حسين به عنوان اينكه اينها ( العياذ بالله ) از دين خدا خارج شدند , چنين كردند , چنان كردند .

زين العابدين از پاي منبر نهيب زد : ايها الخطيب اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق , تو براي رضاي يك مخلوق , سخط پروردگار را براي خودت خريدي .

بعد خطاب كرد به يزيد كه آيا به من اجازه مي دهي از اين چوبها بالا بروم ؟ ( نفرمود منبر .

خيلي عجيب است ! به قدري اهل بيت پيغمبر مراقب و مواظب اين چيزها بودند ! مثلا در مجلس يزيد , نمي گويد : يا اميرالمومنين ! , يا ايها الخليفه ! يا حتي به كنيه هم نمي گويد : يا اباخالد ! مي گويد : يا يزيد ! هم زين العابدين و هم زينب .

در اينجا هم نفرمود كه اجازه مي دهي من بروم روي اين منبر .

يعني اين كه منبر نيست , اين چوبهاي سه پله اي كه در اينجا هست كه چنين خطيبي مي رود بالاي آن و چنين سخناني مي گويد , ما اين را منبر نمي دانيم .

اين چهار تا چوب است .)

اجازه مي دهي من بروم بالاي اين چوبها دو كلمه حرف بزنم ؟ .

يزيد اجازه نداد .

آنهائي كه اطراف بودند , از باب اينكه علي بن حسين , حجازي است , اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شيرين و لطيف است , براي اينكه به اصطلاح سخنرانيش را ببينند , گفتند : اجازه بدهيد , مانعي ندارد .ولي يزيد امتناع كرد .

پسرش آمد و به او گفت : پدر جان ! اجازه بدهيد , ما مي خو اهيم ببينيم اين جوان حجازي چگونه سخنراني مي كند .گفت من از اينها مي ترسم .

اينقدر فشار آوردند تا مجبور شد , يعني ديد ديگر بيش از اين , اظهار عجز و ترس است , اجازه داد .

ببينيد اين زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود ( منتهي بعدها ديگر بيماري نداشت , با ائمه ديگر فرق نمي كرد ) و از طرف ديگر اسير , و به قول معروف اهل منبر , چهل منزل با آن غل و زنجير تا شام آمده بود , وقتي بالاي منبر رفت , چه كرد ؟ ! چه ولوله اي ايجاد كرد ؟ ! يزيد دست و پايش را گم كرد .

گفت الان مردم مي ريزد و مرا مي كشند . دست به حيله اي زد .

ظهر بود , يكدفعه به موذن گفت : اذان , وقت نماز ديرمي شود.صداي موذن بلند شد .

زين العابدين خاموش شد .

موذن گفت : الله اكبر , الله اكبر امام حكايت كرد : الله اكبر , الله اكبر .

موذن گفت : اشهد ان لااله الاالله , اشهد ان لااله الا الله , باز امام حكايت كرد .

تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم .

تا به اينجا رسيد , زين العابدين فرياد زد : موذن ! سكوت كن .

رو كرد به يزيد و فرمود : يزيد ! اين كه اينجا اسمش برده مي شود و گواهي به رسالت او مي دهيد كيست ؟ ايها الناس ! ما را كه به اسارت آورده ايد , كيستيم ؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود ؟و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مي دهيد ؟ تا آنوقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند .

آنوقت شما مي شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند .

نعمان بن بشير را كه آدم نرمتر و ملايم تري بود , ملازم قرار داد و گفت : حداكثر مهرباني را با اينها از شام تا مدينه بكن .

اين , براي چه بود ؟ آيا يزيد نجيب شده بود ؟ روحيه يزيد فرق كرد ؟ ابدا .

دنيا و محيط يزيد عوض شد .

شما مي شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت مي كرد , هي مي گفت : تمام , گناه او بود .

اصلا منكر شد , كه من چنين دستوري ندادم , ابن زياد از پيش خود چنين كاري كرد .

چرا ؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند .

ولاحول ولا قوه الابالله العلي العظيم


پاورقي

1 - سوره توبه , آيه 111 .

2 - نهج البلاغه , خطبه 189 .

1 - ارشاد مفيد ص[ 235 خود را همچون شخصي ذليل و درمانده به دست شما نمي سپارم , و چون بندگان نيز نخواهم گريخت] يا[ چون بندگان اقرار و اعتراف نخواهم كرد] .

1 - فروع كافي ج 5 ص 59 .

1- يعني شهيد اول و شهيد ثاني رحمه الله عليهما] .

1 - فروع كافي ج 5 ص 55 .

1 - سوره شوري , آيه 42 .


شهيد مطهري