بازگشت

نقش امام حسين (ع) در احياي امر به معروف و نهي از منكر


مقدمه



يكي از خصوصيات بارز حضرت سيد الشهداء (ع) در ميان ائمه : اطهار احياي امر به معروف و نهي از منكر است ، ولي امر به معروف و نهي از منكر آن حضرت با تمامي امر به معروف ها و نهي از منكرها فرق داشت ؛ وجه فرق دو جهت بود:



فرق اول : معناي شايع امر به معروف اين است كه انسان به نماز و روزه و حج وكارهاي خير اعم از واجبات شرعي يا عقلي و يا مستحبات امر كند.



و معناي شايع نهي از منكر هم نهي كردن از معاصي شرعيه ، مثل شرب خمر،موسيقي ، غنا، زنا، سرقت و ساير گناهان شرعي و قبايح عقلي مي باشد. ولي ما موقعي كه دقت مي كنيم ، مي بينيم هيچ معروفي مهم تر از امر به ـ امر به معروف و نهي از منكر ـ وهيچ منكري خطرناك تر از ترك ـ امر به معروف و نهي از منكر ـ نيست .



در نتيجه در برنامه هاي امر به معروف يك برنامه ديگري بنام «امر به امر به معروف » و «امر به نهي از منكر» اضافه مي شود.



در برنامه نهي از منكر قسم جديدي به نام نهي از سكوت و ترك امر به معروف ونهي از منكر و برنامه ديگري به نام «نهي از امر به منكر و نهي از معروف » اضافه مي شود.



امر به معروف و نهي از منكر دوري



اين امر به معروف و نهي از منكر كه به خود تعلق مي گيرد و ما آن را «امر به معروف و نهي از منكر دوري » مي ناميم . البته بر خلاف دوري مشهور كه محال از فرض وجودش عدمش لازم مي آيد.



دور مسئله ما بر عكس علت بقا و مانع از نابودي امر به معروف و نهي از منكراست . توضيح اين كه هر تشكيلاتي اگر فقط ناظر به غير باشد و چنان به اصلاح مؤسسات ديگر بپردازد كه هيچ وقت براي اصلاح خود نداشته باشد، حتماً محكوم به نابودي است . لذا مي بينيم در تمام كشورها قوه قضائيه كه به جنايات و خيانت هاي تمام اقشار مملكت و ادارات و مؤسسات و حتي قوه مقننه و مجريه مي پردازد، يك تشكيلاتي هم به نام «دادسراي انتظامي قضات » وجود دارد كه به خيانت ها، جنايت ها و اتهامات اعضاي همين قوه قضائيه رسيدگي مي كند كه اگر ترس از اين دادسرا نبود در مدت كمي به قدري خيانت و حكم به ناحق ، احقاق باطل و ابطال حق زياد مي شد كه به طور كلي قوه قضائيه متلاشي مي شد.



هم چنين «سازمان اطلاعات و امنيت » هر كشوري يك تشكيلاتي در داخل آن درست مي كند به نام «ضد اطلاعات » يا اسم ديگر كه وظيفه آنها تحقيق و كشف خيانت هاي مأمورين اطلاعات مي باشد. نيروهاي انتظامي گروه خاصي دارند براي كنترل مأموران انتظامي و جلوگيري از بي نظمي و خيانت آنها و قوه مقننه (مجلس ) نيز احتياج به مؤسسه و سازماني دارد كه مراقب قوانين و قانون گذاران باشد كه در كار خود خيانت ومسامحه اي نكنند كه آن را شوراي نگهبان مي نامند.



اصولاً هر فرد يا جماعت يا دولت يا مؤسسه اي كه معصوم نباشد از وجود يك نيروي مراقبت كننده بي نياز نيست ، بلكه احياناً اين دور به تسلسل منجر مي شود، يعني آن دوّمي هم زير سؤال رفته و محتاج كنترل از ناحيه نيروي سوم و چهارم و... مي باشد.ولي چون خارج از غرض ما است فعلاً ما در مقام بيان آن نيستيم .



معاصي دوري



شيخ انصاري (ره ) در بحث غيبت در ضمن اقسام افعالي كه گفتن آنها نقص باشدبراي مؤمن و براي گوينده غيبت حساب شود، فرموده «... و يا در كارهاي مربوط به دين اورا غيبت كند - مثل اين كه بگويد او دزد و دروغ گو است - او از غيبت باكي ندارد و به آبروي مردم صدمه مي زند...»، يعني غيبت كردنش اين باشد كه به مؤمني غيبت كردن رانسبت دهد.



هم چنين گاهي مؤمن را به «تهمت زدن » متهم مي كند، يعني مؤمني كه اصلاً به كسي تهمت نمي زند بگويد «او اهل تهمت است » يا مؤمني را سب ّ كند به عنوان «اي فحاش ، اي وقيح ، اي بي آبرو».



به هر حال اگر برنامه امر به معروف ونهي از منكر تبديل به يك تشكيلات واداره اي بشود حتماً محتاج يك اداره كنترل كننده خواهد بود كه نگهبان استمرار فعاليت اين اداره باشد كه به تدريج مسئولين اصلي امر به معروف و نهي از منكر در اثر تنبلي ،كسالت ، راحت طلبي و ترس از ضرر غير عقلاني يا فوت منافع ، آن را به كلي ترك يا ازكميت و كيفيت آن نكاهند و در نتيجه آن امر به معروف و نهي از منكري كه خدا و پيغمبرو ائمه معصومين : دستور داده اند محقق نمي شود. شايد اين بيان يكي از جواب هاي شبهه اي باشد كه در باب امر به معروف و نهي از منكر گفته شده است .







شبهه تعارض بين آيات قرآن



قرآن در بعضي آيات امر به معروف و نهي از منكر را وظيفة همة امت اسلامي قرارداده و مي فرمايد: (كنتم خيرَ امّة ٍ اُخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر...)؛



شما بهترين امتي بوديد براي مردم ظاهر شديد كه امر به معروف و نهي از منكرمي كرديد...



و باز در آيه ديگر مي فرمايد: (المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر...)



مردان و زنان مؤمن هر كدام سرپرست ديگري است كه امر به معروف و نهي ازمنكر كنند...



در آيات ديگر امر به معروف و نهي از منكر را وظيفة گروه خاصي قرار داده :(ولتكن منكم امة يدعون الي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر...).



از شما گروهي باشند كه به سوي خير دعوت كنند و امر به معروف و نهي از منكر رابه جا بياورند.



در اين جا بعضي از مفسرين گفته اند بين اين دو سنخ آيات تعارض ظاهري هست .







تكليف عام و خاص



البته جواب اصلي اين است كه به جهت اهميت امر به معروف و نهي از منكر،خداي سبحان به وجوب كفايي عمومي اكتفا نكرده ، بلكه فرمان داده كه گروهي از امت اسلام شغل و مسئوليت دائمي آنها امر به معروف و نهي از منكر باشد، ولي ممكن است جواب ديگري از شبهة مذكور داده شود كه امر به همه معروف ها وظيفه عموم مسلمين يامؤمنين است ؛ چنان كه در آيات قسم اول ذكر شده ، ولي آية قسم دوم كه فقط يك گروه ازمسلمين را موظف مي كند، موضوع حكم آن مطلق امر به معروف و نهي از منكر نيست ،بلكه امر به امر به معروف و نهي از منكر و نهي از ترك امر به معروف ونهي از منكر - يانعوذ بالله - امر به منكر و نهي از معروف مي باشد.



البته بين اين دو جواب منافاتي نيست ، زيرا همان گروهي كه خود را براي امربه معروف و نهي از منكر ممحض كرده اند علاوه بر امر به تمام معروف هايي كه ديگران قصور يا تقصير مي كنند، نسبت به احياي سنت يا عظمت امر به معروف و نهي از منكر ومبارزه و جهاد با كساني كه به هر نحوي در ضعف يا زوال تدريجي يا دفعي آن سهمي دارند قيام مي كنند، و در درجه اول خود به اين دو واجب مهم امر و از مزاحمات آن نهي وبالاخره آن را احيا و مسلمانان را به آن وادار مي كنند. سپس در ساية راه افتادن اين دوسنت حسنه ، بقية معروف ها اجرا و منكرها نابود خواهد شد و بدون شك اين معناوظيفة اصلي اين گروه خاص از امت است كه در آيه (ولتكن منكم امة ..) ذكرشده اند.



فرق دوم : اين است كه خداي سبحان در قرآن نقل مي كند كه براي حضرت موسي اولين صفت از اوصاف پيامبر آخر الزمان همين دو صفت را ذكر كرده و مي فرمايد:(الذين يتّبعون الرسول النبي الامّي الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوراة والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر...)



كساني كه پيروي مي كنند از پيامبر خبر دهندة (از جانب خدا) كه درس نخوانده همان كسي كه اسم او را در تورات و انجيل كه نزد آنان هست نوشته مي يابند كه او امر به معروف و نهي از منكر مي كند...



معلوم است كه رسول خدا(ص) دو كار انجام داد: يكي اين كه خود امر به معروف ونهي از منكر كرده ، دوم اين كه گروهي تربيت كرد كه شغل آنان امر به معروف و نهي ازمنكر بود و اين خود يك مسئله مهم در هر كار خير و شر است كه علاوه بر ايجاد آن يك حالت مولّد ايجاد شود، يعني هر نسلي از بين رفت در نسل بعد هم گروهي آمر به معروف وناهي ازمنكر جايگزين نسل قبل باشد.



اكنون وقت آن رسيده است كه بعد از اين مقدمة نسبتاً طويل ، برنامة امر به معروف امام حسين (ع) را بيان كنم :



حضرت سيد الشهداء (ع) در زماني قيام كرد كه هم ساير معروف هاي اسلامي وانساني در معرض فراموشي قرار گرفته و احياناً تبديل به منكر شده بود و هم خود امر به معروف و نهي از منكر به كلي رو به زوال مي رفت .



لذا آن حضرت در آن مدت كم و خفقان شديد به چند نوع امر به معروف و نهي ازمنكر قيام كرد:







1 ـ امر به معروف و نهي از منكر عادي



امر به معروف هاي متعارفي - مثل نماز، روزه ، حج ، ساير دستورات ديني و احكام عقلي ونهي از توبيخ هر عقيده يا عمل يا قولي كه مخالف شرع باشد - مي نمود؛ مثلاًكسي نزد آن حضرت غيبت يك مؤمني كرد، حضرت فرمود: اي مرد از غيبت خودداري كن ، زيرا غيبت خوراك سگ هاي جهنم است . يا مردي به حضور آن حضرت رسيد وپيش از سلام گفت : عافاك الله؛ خدا شما را سلامت بدارد، حضرت فرمود: خدا تو را عافيت دهد، السلام قبل الكلام ؛ سلام پيش از سخن گفتن است ، بعد فرمود: تا كسي سلام ندهداجازه ندهيد با شما سخن بگويد.







ـ امر به معروف نسبت به امر به معروف



امر به معروف نسبت به امر به معروف و نهي از منكر و نهي از منكر نسبت به ترك آن دو يا امر به منكر و نهي از معروف .



حضرت سيد الشهدا (ع) خطبة مفصلي در مكه ايراد فرمود كه اكثر بزرگان صحابه و علماي اسلام حاضر بودند و بيشتر اين خطبه در بارة امر به معروف و نهي از منكر است .

در اين خطبه مي فرمايد: «و قال - (المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) فبدء الله بالامر بالمعروف و النهي عن المنكردعاء الي الاسلام ...؛ خداوند فرموده مردان و زنان مؤمن سرپرست يك ديگرندامربه معروف و نهي از منكر مي كنند. پس ما مي بينيم كه خداوند با امر به معروف ونهي از منكر به عنوان دو واجب آغاز كرده ، زيرا خدا عالم بود كه هرگاه امر به معروف ونهي از منكر عملي شود همه واجبات آسان مي شود، زيرا آن دو دعوت به اسلام هستند.»



باز در مقام بيان هدف از قيامش فرمود: «همانا من به علت خوش گذراني و افراط در شادي و يا به قصد تبه كاري و ستم كاري قيام نكردم ، بلكه فقط در جست جوي اصلاح در امت جدم قيام كردم ، قصدم اين است كه امر به معروف و نهي از منكر بكنم و به سيرة جدم و پدرم علي عمل كنم ...».



چنان كه مي بينيم آن حضرت هدف از قيامش را امر به معروف ونهي از منكرمعرفي مي كند، بلكه ظاهر كلامش اين است كه سيرة پدر و جدش هم همين عمل بوده است . اين همان مسئله امر به معروف دوري است كه گفتيم . گاهي مهم ترين وظيفه انسان در باب امر به معروف ، يعني مهم ترين معروف ترك شده كه احتياج به احيا داردخود امر به معروف و نهي از منكر است كه هيچ معروفي بالاتر از آنها نيست تا آن جا كه امير مؤمنان (ع) در عظمت آن مي فرمايد: «تمام كارهاي خير و جهاد در راه خدا در برابرامر به معروف و نهي از منكر نيست ، مگر مانند قطرة كوچكي در مقابل اقيانوس بزرگي واز آن برتر، كلمه حقي است نزد پيشواي ستمگري .»



هيچ منكري مهم تر از ترك آن دو و سكوت در برابر ترك معروف و فعل منكر، ياشيوع امر به منكر و نهي از معروف نيست . لذا حضرت هم جان خود را به احيا و امر به اين معروف و محاربة آن مصروف كرد.







3ـ امر به معروف نسبت به علماي امت



امر به معروف نسبت به علماي امت است كه اين را حضرت بزرگ ترين مسئوليت خوداحساس مي كرد و اين وظيفه مهم را در جاهاي مهمي از كردار و گفتار آن حضرت متجلّي مي بينيم كه صريح ترين آنها خطبه اي است كه در مِني ' ايراد فرمود كه بيشتر آن خطاب به علماي ديني مهاجر و انصار و ساير علما و فقهاي آن زمان بود.







خطبه تاريخي حضرت سيد الشهدا(ع)



آن حضرت فرمود: «اي مردم عبرت بگيريد از بديادكردن خدا از علماي يهود.



اولياي خود را پند مي دهد آن جا كه فرمود: «چرا مردان خدا و علماي يهود، آنها(يهوديان ) را از سخن گناه و خوردن حرام باز نمي دارند؟ چقدر زشت است كاري كه اين علماي يهود مي كنند» و فقط به اين جهت خدا عيب آنها را اظهار فرموده كه آنان (علماي يهود) مقابل چشم خود مي ديدند كه عمل منكر و فساد مرتكب مي شوند، ولي آنان را از آن فساد و منكر نهي نمي كردند، به سبب آن چيزي كه از آنان ظالمان مي گرفتندو از آنان مي ترسيدند، در حالي كه خداوند مي فرمايد: «از مردم نترسيد، از خدا بترسيد...» .بعد، اي حاضران ! شما جماعتي هستيد كه به علم مشهوريد و به نيكي ياد مي شويد و به خيرخواهي معروف هستيد به سبب خدا در دل هاي مردم هيبت داريد، كه افراد باشخصيت از شما هراسان و افراد ناتوان در مقابل شما احترام كنان . كساني كه شما از آنهابرتر نيستيد و حقي بر آنها نداريد، شما علما در راه حوائج مردم وساطت مي كنيد وقتي كه از عهدة آن برنيايند.



شما با هيبت پادشاهان و يا بزرگواري اشراف راه مي رويد. مگر نه اين است كه همه اينها را به سبب اين كه مردم از شما انتظار دارند (كه به وظيفه الهي قيام كنيد) به دست آورده ايد؛ اگر چه شما از بيشتر وظائف الهي كوتاهي مي كنيد. پس شما در حق پيشوايان استخفاف كرديد، شما حق افراد ناتوان را تباه و حق خودتان را به خيال خودتان مطالبه كرديد، شما نه در راه خدا مالي صرف كرديد و نه جان خود را در راه كسي كه شما راآفريده به مخاطره انداختيد و نه در راه خدا با خويشاوندان خود دشمني كرديد. شما از خدابهشت و همسايگي پيامبران و در امان بودن از عذاب توقع داريد.



اي كساني كه ازخدا توقع بي جا داريد! من ترسيدم عذابي از عذاب هاي خدا بر شمانازل شود، زيرا به خاطر كرامت خدا به مقامي رسيديد كه از ديگران برتر شديد و مورداحترام قرار گرفتيد و شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احترام قرار گرفتيد.



در حالي كه شما مي بينيد كه پيمان هاي خدا گسسته شده و شما اصلاً از اين حادثه وحشت نمي كنيد، ولي براي گسستن پيمان هاي بعضي از پدرانتان ناراحت مي شويد.



پيمان رسول خدا كنار زده شد و كوران و لال ها و زمين گيرها در شهرهابي سرپرست مانده اند و شما به آنان ترحم نمي كنيد، نه مقام خود را مي شناسيد و نه كاري كه وظيفه مقام شما است انجام مي دهيد، ولي با دورويي و تملق نزد ستم كاران آرامش پيدا مي كنيد، تمام آنچه خدا به شما فرمان داده - از قبيل نهي از منكر ديگران و نهي ازمنكر بين خودتان - غافليد. مصيبت شما از همه مردم بزرگ تر است ، به جهت آن مقام علمايي كه شما ادعا مي كنيد، اگر ظرفيت آن را داشته باشيد و اين به سبب اين است كه جريان امور اجتماع و احكام آن در دست علماي الهي است كه ، امانت داران حلال و حرام هستند.



اكنون اين مقام از شما گرفته شده ، زيرا از اطراف حق پراكنده شده ايد. بعد از اين كه دليل واضح به شما رسيده ، هر كدام در زبان خود سخني گفته ايد و اگر شما به اذيت ظالمان صبر مي كرديد و در راه خدا مشقت ِ اين وظيفه را بر خود هموار مي نموديد كارهاي خدا بر شما عرضه مي شد و از شما صادر مي گرديد، ولي شما ستم كاران را به خود راه داديدو كارهاي خدا را به دست آنان سپرديد تا آنان كارهاي شبهه ناك و راه هاي شهوت راني راادامه دهند. فرار شما از مرگ و علاقة زياد شما به اين زندگاني دنيا - كه بالاخره از شماجدا خواهد شد - آنان را بر شما مسلط كرده ، پس شما ناتوان ها را به دست آنان سپرديد.خدا دربارة آنچه با هم نزاع داريم حاكم و در آنچه بين ما پيدا شد قاضي مي باشد».



هنگام ايراد اين خطبه اكثر علماي اسلام مانند عبداللهبن عباس ، عبداللهبن عمر،جابر بن عبدالله انصاري ، محمد حنفيه ، عبدالله بن زبير و ساير بزرگان علماي آن عصر درپاي منبر آن حضرت حاضر بودند.



حضرت در اين خطبه علماي امت را مسئولين اصلي حوادث خير يا شرّ عالم اسلامي معرفي كرده و وظيفة اصلاح حكام و زورمندان و دفاع از بيچارگان را به عهدة آنان مي گذارد. به عبارت واضح تر: امر به معروف و نهي از منكر خود را متوجه علماي اسلام مي كند، ولي بزرگ ترين معروفي كه آنان را به آن امر مي كند، همان امر به معروف ونهي از منكر و خطرناك ترين منكري كه از آن مي ترساند، ترك اين دو وظيفه يا تبديل آن به عكس است ، يعني امر به منكر و نهي از معروف .







4 ـ امر به معروف نسبت به حاكمان و طاغوت ها



امر به معروف نسبت به حاكمان و زورمندان و طاغوت ها. مظاهر اين قسم درزندگي آن حضرت زياد است ، ولي خود چند قسم است : گاهي حضرت علماي امت راتحريض مي كند تا زورمندان را از محاربة با دين و فساد و ظلم باز دارند و نهي از منكركنند (كه نمونة آن را در قسم سوم نقل كردم .)



زماني هم آن حضرت مستقيماً به خود آن ظالم يا نمايندة او جنايت ها و منكرات او را گوشزد مي كند.



آن حضرت خطاب به مروان فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون ».



يعني اسلام مرده است و بعد بلافاصله فرمود: «سلام مرا به اسلام برسان ، به جهت اين كه به سرپرستي كسي مثل يزيد مبتلي شده اند...»



حضرت در ضمن صحبت هايي كه بين او و برادرش محمد حنفيه واقع شد ومحمد از او خواست كه به يمن يا مناطق كوهستاني و مكه و امثال آن پناهنده شود، درجوابش فرمود: «برادر! به خدا قسم اگر در دنيا پناه گاه و جايي پيدا نشود باز هم اصلاً بايزيد بيعت نخواهم كرد.»







موقعيت انبيا مقابل پادشاهان



اين نوع امر به معروف (امر به معروف نسبت به زمامداران اجتماع و سردمداران دولت ها و ملت ها) چه به عنوان شاه و رئيس جمهور چه به عنوان رئيس قبيله و رئيس حزب و غير اينها جزء مهم ترين برنامه هاي همة انبيا و ائمه : و علماي رباني «رضوان الله عليهم » در طول تاريخ بوده است .



در سال 1392م . مقاله اي تحت عنوان «المواقف الموحدة من الباطل » يعني موقف هاي همسان انبياء در مقابل باطل كه در مجله عربي الهادي (شماره 4 سال اول )چاپ شد كه در آن همين قسم امر به معروف و نهي از منكر را مورد بحث قرار داده و اثبات كرده بوديم ، سيرة همة انبياء؛ به خصوص پيامبران اولواالعزم : بر اين جاري شده بودكه اول به سراغ سردمداران اجتماعات كه منشأ اصلي ترك «معروف ها» و شيوع منكرهابودند بروند.



در آن مقاله چنين آمده :



«اما در آيات كه به ترسانيدن مردم از عذاب خدا مشتمل است نمي بينم كه به صنف خاصي منحصر باشد. همان طوري كه پيدا نكرديم دليلي بر اين كه گروه خاصي ازمردم از عمومات احكام الهي مستثنا باشد، بلكه پيامبران براي ترسانيدن تمام بشر، به خصوص صاحبان نفوذ و قدرت و بالاخص پادشاهان و فرعون ها و طاغوت ها كه برمقدرات مردم مسلط بودند، مأموريت داشتند. ما مي بينيم حضرت ابراهيم خليل ، اول باپادشاه زمانش (نمرود) احتجاج مي كند ـچنان كه در آية 258 سورة بقره آمده - و حضرت موسي اول كه به نبوت مبعوث شد تمام همتش را متوجه فرعون كرد تا خيالات باطل ادعاي خدايي را كه همراه با آن جبروت و ديكتاتوري بود باطل كند و بعد از نزول وحي اولين مأموريت حضرت موسي اين بوده : (اذهبا الي فرعون انه طغي ) برويد به سوي فرعون ، زيرا او طغيان كرده است .



حضرت داود مأمور به جنگ با كفر و طغيان جالوت مي شود. موقف حضرت عيسي در مقابل طغيانگران بني اسرائيل به جايي رسيد كه تصميم گرفتند او را به دار بزنند.



حضرت يحيي چنان در مقابل پادشاه هرزه و بي عار مقاومت كرد كه سر از تنش جدا كردند... بهترين شاهد روش پيامبر ما حضرت خاتم انبيا(ص) با خوش گذران ها وسردمداران قريش و اهل مكه و رؤساي قبائل حجاز و نجد و يمن مي باشد كه شديدترين موقف را داشت و آنها تندترين تصميمات را نسبت به او اتخاذ و به مورد اجراگذاشتند.»







تهمت به انبياي الهي



علت نوشتن مقاله اين بود كه بعضي از پيام آوران اسلام هاي جديدي كه غرب آنهارا يكي پس از ديگري هر كدام با اسلام جديدي براي ما مي فرستد با لحني اهانت آميزتمام پيامبران الهي و به خصوص چند نفر اولوا العزم را به طرفداري از اصحاب زور و زرمتهم كرده بود، به دليل اين كه حضرت موسي (ع) به جاي اين كه به ملّت بدبخت بني اسرائيل توجهي كند اول به سوي فرعون رفت و حضرت ابراهيم به طرف نمرود و

حضرت عيسي به سوي جباران بني اسرائيل و هيچ كدام به فكر بردگان و مستضعفان وتوده هاي محروم نبودند.



تنها محمد (ص) بود كه مستقيماً به سراغ بردگان و مستضعفان آمد و آنان را نجات داد... .



اين خلاصة برداشت ايشان از سيرة تبليغي انبياي عظام و سفيران معصوم وهدايت گران راه حق است .



ما فعلاً در صدد بيان ايرادات نويسنده نسبت به دين و پيامبران نيستيم فقط تعجب مي كنم از دو غفلت واضح يكي اين كه ايشان تهديد ودعوت به حق و امر به معروف و نهي از منكر و اهانت و شكستن بت هاي طاغوت ها را طرف داري از آنها شمرده و دفاع از حقوق بردگان و مطالبة حقوق آنان از زر و زورمداران را كه قرآن مكرر از زبان همين پيامبران نقل مي كند مصداق بي اعتنايي به بردگان و بي تفاوتي نسبت به آنان حساب مي كند.



وقتي خداي سبحان به حضرت موسي و هارون خطاب مي كند كه (فأتياه فقولا انارسولا ربك فارسل معنا بني اسرائيل و لا تعذّبهم ) برويد به سوي فرعون به او بگوئيد ماهر دو فرستادگان پروردگار تو هستيم بني اسرائيل را با ما بفرست و آنان را شكنجه نكن .به قول ايشان خداي سبحان در اين دستور حضرت موسي را به طرفداري از فرعون وبي اعتنايي به مستضعفان مأمور مي كند.



اين كه حضرت ابراهيم (ع) بت هاي نمرود را مي شكند و خود را در معرض بزرگترين حريق تاريخ عالم قرار مي دهد اين طرف داري از نمرود و جنگ حضرت داود باجالوت ترجيح طاغوت بر مستضعفان و درگيري حضرت عيسي (ع) با ستمگران مقتدربني اسرائيل براي نجات مستضعفان از مصاديق بي اعتنايي به طبقات محروم است !



حديث مجعول



از اول عالم تا زمان حضرت سيدالشهدا(ع) كسي مانند آن حضرت مقابل طاغوت ها ايستادگي نكرد و صلابت نشان نداد و يقيناً تا روز قيامت هم كسي مثل اونخواهد آمد؛ چنان كه رسول خدا(ص) فرمود: «لا يوم كيومك يا حسين » و اميرمؤمنان وامام مجتبي (ع) فرمودند: «لا يوم كيومك يا اباعبدالله؛ هيچ روزي مثل روز تو نيست يااباعبدالله» يعني هيچ كس با اين صلابت مقابل كفر و گمراهي و تحريف دين و ستمگري مقاومت نكرد و هيچ پيامبري در راه امر به معروف و نهي از طاغوت هاي زمان خودكارشان به شهادت همة مردان حاضر و اسارت همة زنان و كودكان با آن شرايط منحصربه فرد نكشيد.



همان طوري كه امام حسين منحصر به فرد است عاشورا و كربلا هم منحصر به فرد است . حقيقت اين است كه جملة مشهور «كل ّ يوم ٍ عاشورا و كل ّ ارض ٍ كربلا؛ هر روزي عاشورا و هر زميني كربلا است » جمله اي است كه علاوه بر اين كه در هيچ يك از مدارك وكتب معتبره ، حتي با سند ضعيف يا بدون سند هم وجود ندارد.



چند معصوم به كذب آن شهادت داده و فرموده اند: «نه كربلا همتا دارد و نه عاشوراو نه امام حسين (ع).»







5 ـ امر به معروف و نهي از منكر با شهادت و اسارت



آنچه در زمان سيدالشهدا(ع) به تدريج تبديل به يك فرهنگ اجتماعي و سپس فرهنگ ديني پيروان خلفا شده بود اين بود كه خليفه يا به علت قداستش يا ابّهت وعظمتش يا به جهت زور و زرش ما فوق قانون است و هر جنايتي بكند كسي حق اعتراض ندارد و از همة عمومات امر به معروف و نهي از منكر مستثني است .



گاهي عظمت انحراف و گمراهي مردم از يك سو و رسوخ آن در اعماق ايمان وفرهنگ آنها از سوي ديگر، چنان اين سرطان ديني و اجتماعي را بي علاج مي كند كه خطابه و صحبت و قرائت قرآن و حديث و موعظه سر سوزني در مقابل هوا و هوس وجاذبه هاي كفر تأثير نخواهد داشت . در چنين موقعيت هايي جز يك اقدام متهورانه وعملياتي جنون آميز ـ در نظر مردم ـ راهي وجود ندارد.



مثلاً در جريان گوساله سامري كه قرآن مي فرمايد: (واشربوا في قلوبهم العجْل بكُفْرهم ) در اثر كفر، محبت گوساله در اعماق دل آنها نفوذ كرده بود. اگر حضرت موسي (ع) تمام تورات را مي خواند و يا هر روشي در هدايت بني اسرائيل و بيان عظمت گمراهي آنها پيش مي گرفت مؤثر نبود، فقط يگانه راه اين بود كه توراتي كه باهمان الواحش از طرف خدا نازل شده بود بر زمين بيندازد كه (القي الالواح ) وحضرت هارون كه شريك رسالت او و برادرش بود موي سر و ريش او را گرفته در مقابل دشمن بكشد كه او بگويد: (يابن ام ّ لا تأخذ بلحْيتي ولا' برأسي ) برادر! موي سر و ريش مرا نگير.



بلي ، جز با اين عمل شبه جنون با هيچ بياني عمق فاجعة گمراهي و عظمت انحراف ديني را نمي شد بيان كند و در زمان امام حسين (ع) بزرگي اين اقدام از اين سنخ تحقق پيدا كرد.



اين فرهنگ ديني كه با غريزه هوا و هوس و راحت طلبي مردم هم مطابق بود،چنان در اعماق وجدان آن مسلمان نماهاي تابع مكتب خلفا رسوخ كرده بود كه ممكن نبود با هيچ قول و فعل و چيز ديگر جز شهادت بزرگ ترين ، عالم ترين و پرهيزكارترين شخصيت اجتماع آن زمان و شهادت برگزيده ترين افراد موجود آن كه هفتاد و دو نفر بودندو اسيري برترين زنان آن دوران از دل و جان و فكر آنان بيرون رود و دوباره فرهنگ امر به معروف و نهي از منكر نسبت به حاكمان و زورمندان لااقل در مرحلة فرهنگ ديني وارد وتحريف موجود اصلاح شود.



بلكه علاوه بر فرهنگ ديني در مرحلة فرهنگ اجتماعي هم به جريان افتاد، به طوري كه قيام هاي مستمر خوارج سنتي و زيدي مذهبان شيعه از زمان شهادت آن حضرت تا زمان آخرين خليفة عباسي استمرار داشت .







عقيدة بعضي از فرق اسلامي



ابوالحسن اشعري - صاحب بزرگ ترين مكتب كلامي اهل سنت - مي گويد:



«... قيام مسلحانه باطل است اگرچه حاكم ظالم ، مردان را بكشد و زنان را اسير كندو امام گاهي عادل و گاهي غيرعادل مي شود ما حق نداريم او را از بين ببريم ؛ اگرچه فاسق باشد و خروج بر سلطان را رد كرده و به آن رأي نداده اند، اين قول اصحاب حديث است .»«... و حاضر شدن در نماز عيد و نماز جمعه را پشت سر هر امام عادل و فاجر واجب ... ودعاي خير را نسبت به خليفه هاي اسلامي واجب و قيام مسلحانه را عليه آنان حرام مي دانند...»



بعد از تمام شدن نظريات آنها مي گويد: «ما هم به تمام آنچه از نظريات آنان نقل كرديم معتقديم .»







دفاع از يزيد



در مقابل منطق امام حسين و براي خنثي كردن اثر نهضت آن حضرت توطئه ديگري كردند و آن اين كه در صدد تبرئة يزيد و تطهير او از كفر و ارتداد زندقه برآمده وگفتند: «در امامت يزيد اختلاف كرده اند پس گروهي گفته اند او امام بود به دليل اجماع مسلمانان بر امامت او و بيعت آنان نسبت به او؛ اگرچه امام حسين به او چيزهايي را نهي ازمنكر نمود كه واقعاً آنها منكر بود و گروهي به امامت او قائل شده و امام حسين را دراعتراض به يزيد تخطئه كرده اند... .»



عدم جواز لعن يزيد!



از آن مهم تر غزالي لعن يزيد و حجاج را جايز نمي داند، ولي جايز مي داند، بلكه دستور مي دهد كه براي رفع كسالت ، انسان شب را تا صبح سر را بر زمين گذاشته پاها رادر هوا نگهدارد و تمام مال خود را به دريا بريزد تا حب مال را از خود زايل كند، چون اگر به فقرا بدهد ممكن است ريا كند! اگر بخواهد صفت حلم و بردباري را در خود ايجاد كندكسي را اجير كند كه در حضور مردم به او فحش دهد!! اگر صفت تكبر در خود مي بيند بروددر بازار گدايي كند و اگر مشهور به تقوا شد برود دزدي كند به طوري كه او را بگيرند بزنند تاخوار شود و تكبرش از بين برود...!!



بلي حق دارد كسي كه اين كفريات صوفيانه را جايز ميداند لعن يزيد را جايز نداند.



به هر حال گروهي سعي كردند يزيد را تطهير كنند ولي خود را نجس كردند.







ابن خلدون و يزيد



عجيت تر از همه ابن خلدون مي گويد: «و اما حسين زماني كه فسق يزيد نزد همة اهل آن زمان ظاهر شد شيعيان اهل بيت در كوفه از حسين (ع) دعوت كردند تا بيايد تا به كارهاي او قيام كنند. حسين هم ديد خروج در مقابل يزيد متعين است از جهت فسق يزيد؛ خصوصاً كسي كه در او قدرت اين كار باشد و حسين خيال كرد قدرت دارد، به خاطرلياقت و اهليت ذاتي و شوكت و قدرت خارجي ، اما حقيقت اين است كه اهليت و لياقت درست بود بلكه بيشتر از لازم هم بود و اما در رابطه با قدرت و توانايي نظرش غلط بودخدايش رحمت كند.»







شكست فيزيكي و پيروزي اعتقادي



ما مي گوييم اگر شوكت به معناي غلبة ظاهري شرط قيام در مقابل حاكمان ظالم باشد، پس حضرت ابراهيم هم اشتباه كرد كه در مقابل نمرود قيام كرد تا اين كه او را به آتش بيندازند. قيام حضرت موسي هم در مقابل فرعون بي جا و غلط و قيام رسول خداهم در مقابل كفار قريش غلط بود. به نظر ابن خلدون قيام حضرت عيسي ، يحيي و زكرياهم غلط بود كه منجر به دار زدن حضرت عيسي و بريدن سر حضرت يحيي و اره كردن حضرت زكريا گرديد.







پيروزي خون بر شمشير



پس به قول ابن خلدون سياست هاي الهي انبيا هم غلط بود؛ ولي حق اين است كه ابن خلدون اشتباه كرده كه خيال كرده شكست ظاهري ، شكست نهايي است . ما مي بينيم انبيا و ائمه غالباً در ظاهر مغلوب و از ناحية هدف غالب بودند. البته شعار «پيروزي خون برشمشير» را جز شيعه درك نمي كند. بنابراين غزالي ، ابن خلدون و اشعري بايد همة انبيا راخطاكار و سياست خدا را در پيشرفت اديان و انبيا ـنعوذبالله ـ غلط بدانند تا بتوانندطاغوت هاي خود را تبرئه كنند.



حاصل بحث اين كه حضرت سيدالشهداء(ع) مكتب جديدي در امر به معروف ونهي از منكر باز كرد كه با شهادت و بذل جان انسان ، معروف را احيا و منكر را نابود كند؛



چنان كه شاعر شيعه از زبان آن حضرت گفته :



ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي يا سيوف خذيني



رسول خدا(ص) در خواب به امام حسين (ع) مي فرمايد: «اخرج الي العراق ان اللهشاء ان يراك قتيلاً... ان الله شاء ان يراهن سبايا؛ برو به سوي عراق ، زيرا خدا خواسته تو راكشته ببيند... و خدا خواسته زنان و كودكان امام حسين را اسير ببيند.»



يكي از حكمت هايش اين است كه بيدار كردن مردم نسبت به جنايات دستگاه خلافت جز با شهادت خود و مردان هم فكرش و اسارت اهل و عيالش ميسر نبود.



به عنوان تشبيه ناقص به كامل - يا اعتراف به وجود فاصلة بي نهايت - جريان سقراط است كه وقتي شاگردانش مقدمات فرار او را از زندان فراهم كردند، او حاضر نشدفرار كند، زيرا هر مصلح اجتماعي كه انديشه ها و افكار و طرح هاي اصلاحي دارد تا آن را باخون خودش سيراب نكند، مانند درخت بي آب خشك مي شود.







امر به معروف ... براي شكستن بت هاي خيالي



ششم : از اقسام امر به معروف و نهي از منكر، امر به معروف و نهي از منكر صاحبان قداست كاذب براي سلب قداست آنان است .



گاهي اميد قبول امر و نهي از كسي كه معروف را ترك و منكر را مرتكب مي شودنيست و غرض امر به معروف و نهي از منكر كننده هم ترتب اثر عملي بر امر و نهي اونيست چون مأيوس است .







بت هاي مكتب خلفا



ولي چون مخاطب به خاطر منصب خاصي مانند خلافت ، يا اسما و عناويني مانندمهاجر و انصار و... از يك مصونيت اعتقادي برخوردار است كه از افراط مردم در قداست آنها مقام (لا يُسأل عما يفعل و هم يسألون ) پيدا كرده يك هالة قداستي بالاي سر آنهاكشيده شده كه مقام فوق قانون بلكه مافوق شرع پيدا مي كنند. پاره كردن اين پرده عظمت و از بين بردن هالة قداست از اين افراد بلكه از اين عناوين يكي از بزرگ ترين وظايف مردان الهي از انبيا و ائمه معصومين گرفته تا علما و پيروان آنان مي باشد.



لذا اميرالمؤمنين بعد از جنگ جمل كه سران لشكر مخالف (عايشه و طلحه و زبيرو ديگران ) از القابي مانند اصحاب پيامبر، بدريون ، اصحاب بيعة الشجرة ، مهاجر و انصار،ازواج النبي و غيره بهره مند بودند و به قول عوام اين القاب را يدك مي كشيدند وقتي شمشير روي آنان كشيد بعضي را كشت و بعضي را مثل اسير منت گذاشته آزاد كرد. به بيان واضح تر: قداست پوچ اين القاب و اسم هاي بي مسمّي را زيرپا گذاشت و اين هالة قداست را پاره كرد.



اين جا بود كه مفتخرانه فرمود: «انا فقأت عين الفتنه و لم يكن ليجرء عليها احدغيري بعد ان ماج غيبها و اشتد كلبها؛ اين من بودم كه چشم فتنه را درآوردم ، چنان نبودكه غير از من كسي جرئت اين كار را داشته باشد ـ بلي من اين كار كردم ـ بعد از اين كه تاريكي چون دريا موج مي زد و مانند سگ هار حمله مي كرد.»







حسين بت شكن



عين همين رسالتي كه اميرالمؤمنين با كشتن صاحبان قداست كاذب و ذليل كردن آنها ادا كرد، فرزند خلفش امام حسن با صلح و حضرت سيدالشهدا، باقي ماندة قداست لقب خليفه رسول الله يا اميرالمؤمنين ِ غيرمعصوم ، يزيد و عنوان صحابه رسول اللهِكساني كه از صحابه در لشكر ابن سعد بودند و ساير القاب كاذبه را با شهيد شدن خود واسير شدن خاندان رسول خدا و زير سم اسب رفتن بدن و بالاي نيزه رفتن سر و شهر به شهر گشتن حريم يا حرمتش از بين برد.



به طوري كه خلفاي بعدي به طور كلي از تحصيل آن قداست براي هميشه مأيوس شدند. و لذا بعد از جريان امام حسين دستگاه خلافت چنان از كسب و ادعاي قداست مأيوس شد كه تمام فسق و فجورها را علني انجام مي دادند.



هرچه عمربن عبدالعزيز و مأمون و بعضي از خلفا خواستند اين قداست كاذب را بارياكاري و تزوير دوباره احيا كنند ديگر نتوانستند و تا امروز به حال خود باقي است : آن سبوبشكست و آن پيمانه ريخت .



احتمال مي دهيم اين جهت از همه جهات مهم تر است .



بلي اين هم به نظر ما يك مرحله از مراحل امر به معروف و نهي از منكر است كه در مقابل اين كه چهل نفر از فقهاي بزرگ مكتب خلفا بعد از عمربن عبدالعزيز شهادت دادند كه خلفا هر كار كنند هيچ حساب و عقابي بر آنان نيست ، در مكتب امام حسين (ع)حساب و عقاب خلفا چند برابر است و هيچ امتياز و قداستي ندارند.

ابراهيم انصاري خوئيني