بازگشت

قاتلان امام حسين (ع) چه كساني بوده اند؟


يكي از اعتراضاتي كه اخيراً نسبت به شيعيان مي شود اين است كه: قاتلين امام حسين (ع) از خود شيعيان بوده اند؛ زيرا عمده لشكريان عمر بن سعد را در كربلا مردم كوفه تشكيل مي دادند. و كوفيان در آن عصر همه از شيعيان علي بن ابي طالب (ع) به شمار مي آمدند. پس اين كه براي امام حسين (ع) عزاداري مي كنند، در حقيقت بر اعمال گذشتگان از خودشان اشك ماتم مي ريزند، كه چرا فرزند رسول خدا (ص) را به قتل رساندند.



سيد علي جلال حسيني مصري در كتاب «الحسين» مي گويد: «امر عجيب در مورد امام حسين (ع) آن است كه شيعيانش او را مي كشند، آن گاه خود در تمام بلاد مسلمين در هر سال و روز كشتنش براي او اقامه جلسات حزن مي نمايند».690



ما درصدد برآمديم تا اين قضيّه را تحليل كنيم تا ببينيم قاتلان امام حسين (ع) چه كساني بوده اند؟



ابعاد تشيع



تشيع اشكال و ابعاد گوناگوني دارد كه مي توان به چهار بعد آن اشاره كرد:



1 - تشيع سياسي



يعني اعتقاد به برتري حضرت علي (ع) بر ساير صحابه، حتي خلفا؛ و اعتقاد حقانيت حضرت در جنگ هاي خود با خوارج و اصحاب صفين و جمل.



تشيع سياسي يعني وجود جمعيتي در تاريخ اسلام كه روش سياسي معيني داشته اند، آنان كساني بوده اند كه رهبري اهل بيت: را تأييد مي كردند نه از آن جهت كه از جانب خدا منصوبند، بلكه از آن جهت كه افضل مردمند. اين طرز تفكر در بين بسياري از تابعين، محدّثين و فقها وجود داشته است. آن ها اهل بيت را خصوصاً در مواضع سياسي شان بر ديگران ترجيح مي دادند، و بدين جهت آنان را شيعه سياسي در مقابل گروهي ديگر از اهل سنت كه تابع دستگاه خلافت بودند، مي نامند.



اين ديدگاه به كتاب هاي جرح و تعديل و رجال اهل سنت نيز كشيده است؛ زيرا مشاهده مي شود كه برخي از شخصيت هاي قرن اول و دوم و سوم را با همين معيار به تشيّع متّصف نموده اند، و عدّه بسياري را به عنوان «فيه تشيع يسير» معرّفي نموده اند. آنان امام علي (ع) را بر ساير خلفا يا خصوص عثمان برتري مي دادند.



2 - تشيع عقيدتي



تشيع عقيدتي يعني اعتقاد به امامت و خلافت و وصايت و مرجعيّت ديني اهل بيت: از جانب خداوند متعال كه در رأس آنان علي بن ابي طالب (ع) قرار دارد. اين ديدگاه و نظريه به تبع دستورات قرآن و روايات نبوي، ديدگاهي رايج در ميان صحابه از زمان حيات رسول خدا (ص) بوده است، برخي از صحابه مخلص و تابع نص كه اهل اجتهاد در مقابل نص نبودند، از همان ابتدا امام علي (ع) را به تبع دستورات خدا و رسول او، وليّ و جانشين رسول خدا (ص) مي دانستند. اين خط در بين صحابه و تابعين و ديگران ادامه داشت.



اهل بيت: گر چه از حاكميّت سياسي و رهبري سياسي كنار زده شدند، ولي از اوائل قرن دوم، هويّت فقهي و مرجعيّت ديني و علمي آنان نمودار شد.



ابان بن تغلب كه از اصحاب امام محمد باقر و امام صادق8 است، شيعه را اين چنين معرفي مي كند: «شيعه كساني هستند كه هرگاه مردم در مسأله اي كه از رسول خدا (ص) رسيده اختلاف كردند به امام علي (ع) رجوع كرده و حكم را از او اخذ مي كنند، و هر گاه نيز در مسأله اي كه از علي (ع) رسيده اختلاف كردند به قول جعفر بن محمّد8 رجوع مي كنند».691



3 - تشيع حبّي



بُعد سوّمي براي تشيع در بين مسلمين مشاهده مي شود كه از آن به تشيّع حبّي تعبير مي شود. به اين معنا در اصطلاح رجاليين اهل سنت عده اي به تشيع متّصف شده اند. از آن جا كه در احاديث نبوي فضايل و مناقب اهل بيت: به طور فراوان به چشم مي خورد، عده اي حتّي از اهل سنت محبّت شديدي نسبت به آن ها پيدا كرده، بدين جهت آنان را به تشيع متّصف نموده اند. كه از اين ميان مي توان به ابن عبد ربّه اندلسي صاحب كتاب «عقدالفريد» و محمّد بن ادريس شافعي اشاره نمود. شافعي در شعري مي گويد:



ان كان حبّ الوليّ رفضاًفانّني أرفض العباد692



«اگر حبّ ولي [علي (ع)] سبب رفض است، پس همانا من رافضي ترين بنده ها هستم.»



4 - تشيّع ديني



بُعد چهارمي در تشيع هست كه از آن به تشيع ديني و فرهنگي تعبير مي شود. مطابق اين بُعد، اهل بيت: تنها مرجع ديني و فقهي و تفسيري مردمند و وظيفه هر فرد جامعه آن است كه در اين بُعد به ايشان رجوع كند. افرادي هستند كه چنين اعتقادي دارند ولي در عين حال خود را در مسائل سياسي و حكومتي تابع اهل سنت مي دانند، آنان قائل به نصّ ديني از قرآن و روايات بر امامت و وصايت اهل بيت: نيستند، ولي آنان را در علم و مسائل ديني از بقيه برتر مي دانند. گويا شهرستاني صاحب ملل و نحل را مي توان از اين دسته قرار داد.



شيعه واقعي كيست؟



ممكن است عده زيادي بر نظر و عقيده اي ادعا داشته باشند، ولي اهل عمل نبوده، و بر اعتقادات خود ثابت قدم نباشند. ادعا مي كنند كه ما متديّن به فلان دين هستيم ولي به اصول و موازين آن پايبند نيستند. ادعا مي كنند اهل فلان مذهبيم، ولي نه تنها از اصول آن مذهب خبر ندارند، بلكه اصول آن را زير پا مي گذارند. آنان را نمي توان حقيقتاً از افراد دين يا مذهب خاص به حساب آورد، اگر چه در ظاهر خود را جز آن مي دانند، و در حقيقت سياهي لشگري براي آن دين و مذهبند. مخالفان آن دين و مذهب نيز براي اين دسته و گروه حساب خاص و مهمّي باز نمي كنند، و از آنان خوف و هراسي ندارند. و اصلاً آنان را جز آن دين يا مذهب به حساب نمي آورند، بلكه افراد حقيقي آن دين و يا مذهب را كساني مي دانند كه بر اصول خود پايبند بوده، و حاضرند در اين راه از جان و مال خود نيز بگذرند.



در رابطه با مذهب تشيع و شيعيان نيز همين را مي گوييم، به اين معنا كه اگر چه خيلي ها ممكن است ادعا كنند ما شيعيان علي و اهل بيت پيامبر:، هستيم ولي اين ادعا تنها از زبان و لفظ تجاوز نكرده و به قلب آن ها ننشسته است. به مباني و اصول تشيع پا بر جا و پاي بند نيستند. نمي توان تشيع و شيعه عقيدتي را به حساب آنها تمام كرد. شيعه حقيقي و عقيدتي كسي است كه نه تنها امام كُش نيست بلكه جانش را فداي امام خود مي كند، همان گونه كه در روز عاشورا تعداد زيادي از آنان كه از حركت امام حسين (ع) و قيام او اطّلاع پيدا كردند، نهايت فداكاري را كرده و خود را به امامشان رساندند، و جان خود را عاشقانه در راه او در طَبَق اخلاص گذاردند، و به شهادت رسيدند.



همين سؤال و اشكال را مي توان از خود سؤال كنندگان و اشكال كنندگان پرسيد: آيا تمام كساني كه در كشورهاي اسلامي ادعاي مسلماني دارند حقيقتاً مسلمانند؟ همه آنان به اصول و مباني اسلام پايبند هستند؟ يا اين كه نه تنها اين چنين نيستند، بلكه در راه محو و نابودي اسلام قدم برمي دارند، و براي استكبار جهاني خدمت مي كنند؟ آيا كساني در جوامع و كشورهاي اسلامي نيستند كه عبد ذليل و خدمتكار كفّار و استعمارگران بر عليه اسلام و مسلمين هستند؟ شما قطعاً آنان را مسلمان واقعي نمي دانيد، بلكه آن ها تنها اسمي از اسلام را بر خود نهاده اند، در مورد شيعيان نيز ممكن است برخي اين چنين باشند كه با نام گذاري خود به شيعه عقيدتي، عمل كننده به اعتقادات خود نبوده، بر اصول و مباني پابرجا و پايبند نباشند.



استاد شيخ علي آل محسن مي گويد: «اين كه برخي مي گويند: شيعيان قاتلان حسين اند در كلامشان تناقض آشكار است؛ زيرا شيعه امام حسين (ع) به كسي اطلاق مي شود كه از ياران و متابعين و دوستداران او باشد، چگونه ممكن است بين اين معنا و جنگ و كشتن جمع شود؟ آيا شيعه امام كش مي شود؟ بر فرض تسليم كه قاتلان امام حسين (ع) از شيعيان بودند، ولي با اين عملشان به طور قطع از تشيع خارج مي شوند».693



سيد محسن امين عامِلي در جواب اين شبهه مي نويسد: «پناه بر خدا اين كه شيعيان واقعي قاتلان امام حسين (ع) باشند، كساني كه او را به شهادت رساندند برخي اهل طمع بودند كه به دين كاري نداشتند، و برخي ديگر انسان هايي پست و شرور بودند، و بعضي هم پيروان رؤساي خود بودند كه حبّ دنيا آنان را به اين جنايات بزرگ وادار ساخت. و از شيعيان و محبّين حضرت هيچ كس در قتال با او شركت ننمود.



امّا شيعيان مخلص و حقيقي او همگي از انصار و ياران او بودند، و تا آخر او را همراهي كرده و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند. آنها با تمام كوشش خود و تا آخرين ساعت حيات خود دست از ياري ايشان برنداشتند. بسياري از آنان نيز تمكّن ياري و نصرت از حضرت را نداشتند تا در ركاب او جانفشاني كنند. يا اين كه نمي دانستند كه كار به اينجا ختم مي شود و امام (ع) را به شهادت مي رسانند. و برخي نيز خود را به خطر انداخته و حصاري را كه ابن زياد بر دور كوفه كشيده بود، پاره كرده، خود را به آب و آتش زده، تا به هر نحو ممكن به حضرت ملحق شوند. امّا اينكه يكي از شيعيان و محبّين آن حضرت در قتل او شركت كرده باشد اين مطلبي است كه هرگز در خارج، واقع نشده است...».694



نوع تشيع كوفيان



با مراجعه به تاريخ و بررسي دقيق عقايد كوفيان بعد از امام علي (ع)، خصوصاً در عصر امامت امام حسين (ع) پي مي بريم كه مذهب عموم اهل كوفه تشيع سياسي بوده است، نه تشيع عقيدتي، آنان تنها قائل به افضليّت امام علي (ع) بر عثمان يا بر ساير صحابه بوده اند، و معتقد به ولايت و امامت علي بن ابي طالب و ساير معصومين: از راه نصّ نبودند، و حساب شيعيان سياسي را نمي توان به حساب شيعيان عقيدتي گذاشت. اينك براي اثبات اين ادعا شاهدي را براي آن اقامه مي كنيم:



ابن عساكر دمشقي شافعي در «تاريخ دمشق» به سند خود از حريث بن ابي مطر نقل مي كند كه شنيدم از سلمْ بن كهيل كه مي گفت: من با مسيّب بن نجبه فزاري در مسجد كوفه نشسته بودم، و مردم شيعه هم در آن جا زياد بودند. نشنيدم كه احدي از مردم كوفه در رابطه با يكي از اصحاب رسول خدا (ص) سخن بگويد، مگر آن كه او را مدح مي كرد، و تمام سخنان آنان در رابطه با عليّ و عثمان بود.695



اهل سنت همه صحابه را بدون استثنا مدح كرده، آنان را عادل مي دانند، و تنها گروهي كه بعدها آنان را شيعه سياسي مي ناميدند، قائل به افضليّت امام علي (ع) بر عثمان بودند، و در كوفه عده اي اين عقيده را داشتند، اگر چه عده اي ديگر تا اين حدّ هم به امام علي (ع) اعتقاد نداشتند، همان گونه كه از روايت ابن عساكر استفاده مي شود.



تبعيد بسياري از شيعيان عقيدتي



ابن ابي الحديد از ابوالحسن مدايني روايت مي كند: «معاويه در نامه خود به واليانش چنين نوشت: من ذمّه خود را از هر كس كه روايتي در فضيلت ابوتراب و اهل بيتش نقل نمايد، بري كردم. بعد از اين دستور در هر منطقه بر بالاي منابر شروع به سبّ و لعن علي (ع) و تبري از او و اهل بيتش نمودند. شديدترين مردم در بلا و مصيبت، اهل كوفه بودند؛ زيرا در آن هنگام تعداد زيادي از شيعيان در آن شهر وجود داشتند. و معاويه، زياد را والي بصره و كوفه نمود. او شيعيان را خوب مي شناخت به همين جهت به دستور معاويه هر جا كه شيعيان را پيدا مي كرد به قتل مي رسانيد، و يا اين كه آنان را ترسانده، دست و پايشان را قطع مي نمود، و چشمان آنان را از حدقه درآورده، به دار آويزان مي كرد. و عده اي را از عراق تبعيد نمود. لذا هيچ شيعه معروفي در عراق باقي نماند».696



ملحق شدن گروهي از شيعيان كوفه به امام حسين (ع)



تاريخ گواهي مي دهد كه گروهي از شيعيان، فرصت را مناسب ديده و به هر نحو ممكن و با زحمت فراوان خود را به كاروان امام حسين (ع) ملحق نمودند، كه يزيد بن ثبيط عبدي و دو فرزندش عبداالله و عبيداالله از اين قبيلند.



يزيد بن ثبيط از شيعيان و از اصحاب ابوالاسود به شمار مي آيد. او كسي بود كه در ميان قوم خود به شرف و كرامت معروف بود.



ابوجعفر طبري مي گويد: «ماريه دختر منفذ عبديه، زني از شيعيان به حساب مي آمد و خانه او محلّ اجتماع شيعيان بود كه در آنجا جمع مي شدند و گفتگو مي كردند. به ابن زياد خبر رسيد كه امام حسين (ع) به جهت نامه نوشتن كوفيان به ايشان به طرف كربلا در حركت است، لذا به عامل خود دستور داد كه ديده بان گذاشته و راه را ببندد و هر كس كه به كوفه وارد يا خارج مي شود كنترل نماييد. يزيد بن ثبيط عزم خروج از كوفه و ملحق شدن به امام حسين (ع) را نمود. ده فرزند داشت، آنان را از عزم خود مطّلع ساخت و پيشنهاد كرد كه هر كس مي خواهد با او در اين سفر شركت كند. دو فرزند از ده فرزندش به نام عبداالله و عبيداالله به درخواست او پاسخ مثبت دادند. آن گاه به خانه ماريه آمد و به اصحاب خود گفت: من قصد خارج شدن از كوفه و ملحق شدن به حسين (ع) را دارم، كيست كه با من در اين سفر شركت كند؟ همگي به او گفتند: ما از اصحاب ابن زياد مي ترسيم ... آن گاه با دو فرزند خود و مصاحبت عامر و غلامش و سيف بن مالك و ادهم بن اميه از كوفه به قصد ملحق شدن به كاروان حسيني به حركت درآمدند. آنان با سرعت هرچه تمام تر خود را در سرزمين ابطح در مكه به امام حسين (ع) رساندند. خبر آمدن آنان كه به امام رسيد، حضرت به سراغشان آمد، عرض كردند: يزيد بن ثبيط و همراهانش نيز به دنبال شما آمده اند. حضرت در بين راحله آنان به انتظارشان نشست. بعد از لحظاتي يزيد بن اثبط كه امام را در منزلش نديد به سوي راحله خود بازگشت و همين كه امام حسين (ع) را ملاقات كرد، گفت: { بِفَضْلِ االله وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا». اشاره به اين كه به فضل خدا و رحمتش - كه ملاقات با امام حسين (ع) است - بايد خشنود بوده، به من تبريك بگوييد. آن گاه بر حضرت سلام داد و در محضرش بر زمين نشست، و خبر از آمدن خود و فرزندان و عده اي ديگر به جهت نصرتش داد. امام حسين (ع) بر او دعاي خير نمود. آن گاه قافله او را به كنار قافله خود برد، آنان با حضرت بودند تا در سرزمين كربلا بعد از مبارزه اي به شهادت رسيدند.



از جمله كساني كه از كوفه به حضرت ملحق شدند، بريد بن خضير همداني است. او تابعي و قاري قرآن و از اصحاب علي (ع) و از اشراف كوفه به شمار مي آمد. سيره نويسان مي نويسند: هنگامي كه خبر حركت امام حسين (ع) از مدينه به مكه به او رسيد، از كوفه حركت كرد و در مكه به حضرت ملحق شد، و با او بود تا در كربلا به شهادت رسيد.



و نيز از جمله كوفيان كه به حضرت ملحق شدند، سعد بن حرث انصاري و ابوالحتوف بن حرث انصاري است. آن دو در ابتداي امر با عمر بن سعد به جهت قتال با امام حسين (ع) به سرزمين كربلا وارد شدند، ولي روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب امام، هنگامي كه صداي طلب نصرت و ياري امام را از طرفي و صداي شيون زنان و كودكان را از طرف ديگر شنيدند، با اسلحه خود از سپاه عمر بن سعد خارج شده و به دفاع از امام حسين (ع) برآمدند، و بعد از كشتن جماعتي از لشكر عمر بن سعد، خود نيز به شهادت رسيدند.



و نيز از جمله كساني كه از شيعيان خالص آن حضرت از كوفه به كربلا آمدند، كاروان شش نفره اي به نام عمرو بن خالد صيداوي، سعد مولي عمرو بن خالد، مجمع العائذي، عائذ بن مجمع، جنادْ بن حرث سلماني و غلام نافع بجلي يا جملي است كه اسب نافع را يدك مي كشيد، زيرا نافع خودش از پيش به امام حسين (ع) ملحق شده بود. اعلان قيس بن مسهر صيداوي و اخبار او از خروج امام حسين (ع) به سوي عراق، اين شش تن را از كوفه به ياري حضرت فرستاد. اين شش تن مي دانستند كه ديده بان ها را بر سر راه قرار داده اند تا هر كس را كه به ياري حسين (ع) مي رود، دستگير كنند. طرماح شتربان را راهنما گرفتند تا آنان را از بيراهه به امام حسين (ع) ملحق كند. طرماح آنان را به سرعت از بيراهه مي برد و در راه، براي شترها آواز حدي مي خواند... بيابان ها را درنورديدند و مي كوشيدند خود را از ديد مأموران پنهان دارند، تا به امام حسين (ع) رسيدند. كاروانيان هنگام شرفيابي شعرهاي طرماح را براي امام خواندند. حضرتش فرمود: اميد است كه آن چه خدا براي ما خواسته خير باشد، خواه كشته شويم و خواه پيروز گرديم. حرّ آنان را مانع شد و خواست كه تمام آنان را زنداني كند و يا به كوفه برگرداند. امام فرمود: هرگز نخواهيم گذاشت، ما از ايشان دفاع مي كنيم چنانكه از جان خود دفاع نماييم. اينان انصار منند، تو وعده دادي كه تا نامه ابن زياد نرسد متعرّض من نشوي. حرّ گفت: چنين است، ولي اين ها همراه تو نيامده اند. امام فرمود: اينان ياران منند و مانند كساني هستند كه همراه من بوده اند. لازم است كه به وعده خود وفا كني وگرنه با تو پيكار مي كنيم. حرّ كه وضع را چنين ديد سخن خود را پس گرفت و دست از آنها برداشت... اين گروه همگي در روز عاشورا شهيد شدند و از نخستين شهدا بودند. در آغاز مبارزه مورد محاصره دشمن قرار گرفتند. امام برادرش عباس را فرمود: تا آنها را از محاصره نجات دهد. عباس اطاعت كرد و بر سپاه دشمن حمله كرد تا اين كه خطّ محاصره را شكست و همگي را نجات داد، و اين جوانان با پيكرهاي آغشته به خون به سوي امام حسين (ع) آمدند. حضرت عباس (ع) در پشت سرشان قرار داشت. سپاهيان يزيد خواستند راه را بر اين جوانان ببندند، آن ها كه چنين ديدند از حضرت عباس (ع) جدا شدند و حمله متقابل نمودند، آن قدر جانبازي كردند تا همگي به شهادت رسيدند. حضرت عباس (ع) به حضور امام (ع) رسيد و گزارش داد. و امام بر آنان درود فرستاد.697



و باز از جمله كوفيان حبيب بن مظاهر اسدي صحابي معروف است. او و مسلم بن عوسجه از جمله كساني بودند كه در كوفه براي امام حسين (ع) بيعت گرفتند و بعد از ورود عبيداالله بن زياد به كوفه و تنها شدن مسلم بن عقيل، قصد خروج از كوفه براي نصرت امام حسين (ع) را داشتند.



سيره نويسان مي نويسند: حبيب اسب خود را مجهّز نمود و به عبد خود گفت: اسب مرا بگير و به فلان مكان برو و مواظب باش تا كسي از حال تو مطلع نشود، منتظر بمان تا من بيايم. حبيب با همسر و اولاد خود وداع نمود و مخفيانه از شهر خارج شد و چنين وانمود كرد كه مي خواهد از زمين خود سركشي كند. غلام كه ديد حبيب دير كرده اسب را خطاب نمود و گفت: اي اسب! اگر صاحبت نيامد خودت به تنهايي به نصرت حسين برو. در اين هنگام در حالي كه حبيب صداي غلام را مي شنيد از راه رسيد و شروع به گريه كرد. در حالي كه اشكش جاري بود، گفت: پدر و مادرم به فداي تو اي فرزند رسول خدا (ص)! بردگان نيز آرزوي نصرت و ياري تو را دارند تا چه رسد به آزادگان. آن گاه غلام خود را در راه خدا آزاد كرد. غلام به گريه درآمد و عرض كرد: اي آقاي من! به خدا سوگند كه هرگز تو را تنها نمي گذارم تا با تو به نصرت حسين (ع) آيم.



و نيز از جمله كساني كه از كوفه به نصرت امام حسين (ع) آمد، حجاج بن مسروق جعفي از شيعيان امام علي (ع) است. او از كوفه به مكه آمد تا به امام حسين (ع) ملحق شود. همراه حضرت به كربلا آمد. وي در اوقات نماز اذان مي گفت و از افرادي بود كه در سرزمين كربلا به شهادت رسيد.



و نيز از جمله كوفيان نعمان بن عمرو ازدي راسبي و برادرش حُلاس بن عمرو است. اين دو در ابتدا همراه عمر بن سعد بودند، ولي شبانه به لشكر امام حسين (ع) ملحق شدند و با او بودند كه در حمله اوّل در ركاب امام حسين (ع) به شهادت رسيدند.



و همچنين از جمله كوفيان، زهير بن قين بجلي است. او از اشراف و شجاعان كوفه بود و در جنگ ها موقعيت هاي عجيبي داشت. در ابتدا عثماني و طرفدار او بود ولي در سال 60 هجري با اهل بيتش به حج مشرف شد، به هنگام بازگشت به كوفه در بين راه با امام حسين (ع) مواجه شد. خداوند متعال او را هدايت كرد و از آن جا حسيني شد و به طرف كربلا آمد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.



از اين جا استفاده مي شود كه در كوفه نيز عده زيادي عثماني بودند، حتي تا زمان امام حسين (ع) و چندان تمايلي به اهل بيت: نداشتند. لذا چگونه مي توان گفت كه كوفيان همگي شيعيان عقيدتي امام علي (ع) بوده اند.



از جمله كوفيان سعيد بن عبداالله حنفي است. او از شيعيان شجاع و عابد كوفه بود. خبر مرگ معاويه كه به او رسيد شيعيان را در كوفه به دور خود جمع كرد آن گاه نامه اي را براي امام حسين (ع) نوشت و ايشان را به كوفه دعوت كرد. مسلم كه به كوفه آمد سعيد بن عبداالله قسم ياد كرد كه جان خود را در ياري حسين (ع) فدا كند.



مسلم بن عقيل نامه اي را نوشته و به سعيد داد تا به امام برساند. او نيز با رسيدن به امام با حضرت ماند تا در روز عاشورا به شهادت رسيد.



در شب عاشورا بعد از آن كه امام خطبه اي خواند و اصحاب خود را مخيّر به ماندن و فرار از صحرا نمود، ابتدا هر يك از بني هاشم به دفاع و وفاداري از امام مطالبي را بيان داشتند. سخن آنان كه تمام شد اوّل كسي از اصحاب كه به دفاع از حضرت سخن گفت سعيد بن عبداالله بود. او به حضرت عرض كرد: به خدا سوگند هرگز تو را تنها نخواهيم گذاشت تا اينكه بدانيم حق پيامبر (ص) را در تو حفظ نموده ايم. به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مي شوم، سپس زنده مي گردم، آنگاه زنده زنده سوزانده مي شوم و اين عمل در حق من هفتاد بار تكرار مي شود، هرگز دست از ياري تو بر نمي دارم ... . روز عاشورا نيز خود را سپر تيرها و نيزه ها قرار داد تا به امام چيزي اصابت نكند، آن قدر زخم بر بدن او اصابت كرد تا بر زمين افتاد ... آن گاه بعد از لعن دشمنان رو به امام حسين (ع) نمود و خطاب به ايشان عرض كرد: اي پسر رسول خدا! آيا من به عهدم وفا كردم؟ حضرت فرمود: آري، تو جلودار مني در بهشت. سپس روح از بدن مباركش مفارقت نمود.



و نيز از جمله كوفيان شوذب بن عبداالله همداني و عابس بن ابي شبيب شاكري است. شوذب از شخصيت هاي شيعي كوفه و شجاعان آن ديار بود. از جمله حافظين حديث و حاملين آن از اميرالمؤمنين به شمار مي آمد. با مولاي خود از كوفه براي رساندن نامه مسلم به مكه آمد، و تا كربلا حضرت را همراهي كرد و در روز عاشورا هردو به شهادت رسيدند.



عابس بن ابي شبيب شاكري نيز از شخصيت هاي معروف شيعه در كوفه بود. او رئيس قبيله و مردي شجاع، خطيب و اهل عبادت بود. قبيله بني شاكر از مخلصين در ولايت اميرالمؤمنين بودند. در روز عاشورا يك تنه به ميدان آمد و فرياد زد: آيا كسي هست كه با من مقابله كند؟ هيچ كس جرأت نكرد، تا آنكه عمر بن سعد دستور داد او را سنگ باران كنند. وضع را كه چنين ديد زره و كلاه خود را به پشت خود انداخت و با آنان جنگيد تا به شهادت رسيد.



و نيز از جمله كوفيان عبداالله بن عمير كلبي است. او كسي است كه با همسرش امّ وهب به ياري امام حسين (ع) شتافت. روز عاشورا امّ وهب عمود خيمه را به دست گرفت و به طرف همسر خود آمد و گفت: پدر و مادرم به فداي تو! در راه ذريّه پيامبر قتال كن. عبداالله بن عمير او را به طرف زن ها روانه نمود، ولي اين شيرزن لباس او را گرفته و رها نمي كرد، مي گفت: من هرگز تو را رها نمي كنم تا با تو به شهادت برسم. امام حسين (ع) به او فرمود: از جانب اهل بيت جزاي خير ببيني، به سوي زنان برگرد خداوند تو را رحمت كند، و با آنان باش، زيرا قتال از زنان برداشته شده است. او به سوي زنان بازگشت. بعد از شهادت شوهرش بر بالينش آمد، خاك ها را از روي او كنار زد و به او خطاب كرد: بهشت بر تو گوارا باد. شمر لعين به غلام خود دستور داد تا با چوب بر سر او زند. رستم غلام شمر چنان با چوب به سر او كوبيد كه همان جا به شهادت رسيد.



و از جمله كوفيان عبداالله بن عروه غفاري و برادرش عبدالرحمن هستند. اين دو برادر در سرزمين كربلا به حضرت ملحق شدند. روز عاشورا خدمت حضرت شرفياب شده و عرض كردند: دشمن از هر طرف شما را احاطه كرده است، ما دوست داريم در خدمت شما بوده، با دشمنانتان بجنگيم تا آن ها را از شما دفع كنيم. حضرت فرمود: مرحبا بر شما، نزديك من آييد. آن دو نيز نزد حضرت آن قدر به قتال پرداختند تا هر دو به شهادت رسيدند.



عمرو بن قرظه انصاري نيز از صحابه و راويان حديث و از اصحاب اميرالمؤمنين (ع) است كه در كوفه در تمام جنگ ها همراه او بود. قبل از ممانعت از امام حسين (ع) خود را در كربلا به آن حضرت ملحق نمود. او نيز در روز عاشورا از جمله كساني بود كه با صورت و سينه خود به دفاع از امام برآمد تا تيرها و نيزه ها به حضرت اصابت نكنند. او در حالي كه غرق به خون بود بر زمين افتاد. عرض كرد: آيا من به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: آري تو جلودار من در بهشتي، به رسول خدا از جانب من سلام برسان و به او بگو كه من نيز پشت سر تو خواهم آمد. آن گاه جان به جان آفرين تسليم كرد.



ابوثمامه عمرو صائدي نيز از كوفياني است كه در زمان امام علي (ع) و امام حسن (ع) همواره در ركاب آن ها بود. در كوفه باقي ماند و بعد از مرگ معاويه در نامه اي به امام حسين (ع) ايشان او را به كوفه دعوت نمود. در كوفه از جمله كساني بود كه به امر مسلم براي خريد اسلحه كمك مالي جمع مي نمود ... عبيداالله بن زياد كسي را فرستاد تا او را دستگير كند، از كوفه فرار كرد و با نافع بن هلال بجلي خود را به امام رسانيد. در روز عاشورا در مقابل صفوف نماز امام حسين (ع) ايستاد تا به حضرت تيري اصابت نكند. بعد از نماز در حالي كه سيزده چوبه تير بر بدنش اصابت كرده بود و با زخم هاي بي شمار بر زمين افتاد و به شهادت رسيد.



قاسط بن زهير و دو برادرش كردوس و مقسط نيز از كوفياني هستند كه در عصر امام علي و امام حسن8 از اصحاب اين دو بزرگوار بودند و هنگامي كه خبر حركت امام حسين (ع) را از مكه شنيدند، در كربلا به آن حضرت ملحق شده و هر سه نفر در حمله اوّل به شهادت رسيدند.



مسلم بن عوسجه از صحابه رسول خدا (ص) است. او از جمله كساني است كه از كوفه براي امام حسين (ع) نامه نوشت و براي حضرت نيز در كوفه بيعت مي گرفت.



بعد از شهادت مسلم و هاني بن عروه در كوفه مدتي مخفي گشت و سپس با اهل بيتش فراركرده، به امام حسين (ع) پيوست و جان خود را در راه آن حضرت فدا نمود.



از جمله كوفيان، شهيد يك پا مسلم بن كثير اعرج ازدي است. او يكي از پاهايش را در جنگ هاي اميرالمؤمنين از دست داده بود. با آنكه جهاد از اعرج برداشته شده واجب نمي باشد ولي از كوفه فرار كرده و در كربلا به خدمت امام حسين (ع) رسيده و از جمله لشكر حضرت قرار گرفت و در روز عاشورا از جمله كساني بود كه در حمله اوّل به شهادت رسيد.



مسعود بن حجاج تيمي و فرزندش عبدالرحمن بن مسعود نيز از جمله كساني بودند كه در ركاب حضرت در روز عاشورا در حمله اوّل به شهادت رسيدند. اين دو نيرنگ سياسي خوبي به كار بردند، زيرا وقتي ديدند كه نمي شود از كوفه به سوي امام حسين (ع) خارج شد، خود را به عنوان لشكر عمربن سعد به كربلا رساندند و بعد به حضرت ملحق شدند.



موقّع بن ثمامه اسدي نيز از جمله كساني است كه از كوفه به كربلا آمد. شبانه راه پيمود تا به امام رسيد و در روز عاشورا دليرانه جنگيد و هنگامي كه توانش سلب شده بود به روي زمين افتاد. مي خواستند سر از پيكرش جدا كنند، خويشاني در سپاه يزيد داشت خود را رساندند و از چنگ دشمنش رهايي بخشيدند و به كوفه اش بردند. خواستند در نهان به درمانش بپردازند ولي راز پنهان نماند و خبرش به امير كوفه رسيد. دستور داد پيكر مجروح و ناتوان او را در غل و زنجير كشند و به تبعيدگاه زراره تبعيدش كنند. موقّع سالي را در غل و زنجير با پيكر آغشته به خون گذرانيد و پس از يك سال به امام حسين (ع) ملحق شد.



اينان برخي از شيعيان عقيدتي كوفه بودند كه به حضرت ملحق شدند و جان خود را فداي آن حضرت و مرامش نمودند. تعداد ديگري نيز هستند كه از كوفه به امام حسين (ع) پيوستند ولي مجال شرح حال آنها نيست.698



شهيدان نامه رسان



برخي از شيعيان نيز كه قاصد و پيام رسان از كوفه به مكه و از مكه به طرف كوفه بودند، در اين راه به شهادت رسيدند، اينك به نمونه هايي از آن ها اشاره مي كنيم:



1 - عبداالله بن يقطر حميري برادر رضائي امام حسين (ع)



سيره نويسان مي نويسند: «امام حسين (ع) او را با نامه اي در جواب نامه مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد. حصين بن تميم او را در منطقه قادسيه دستگير كرده و به سوي عبيداالله بن زياد فرستاد. عبيداالله از كار او پرسيد؟ جوابي نداد. به او گفت: بالاي قصر برو و كذّاب بن كذّاب را لعن كن تا بعد از آن رأي خود را درباره تو صادر كنم. او نيز بر بالاي قصر رفته، رو به مردم كرد و گفت: «اي مردم! من فرستاده حسين پسر فاطمه دختر رسول خدايم كه به سوي شما فرستاده شده ام، تا او را بر ضدّ پسر مرجانه و پسر سميه ياري كرده و پشتيباني كنيد. عبيداالله دستور داد تا او را از بالاي قصر به زمين بيندازند. با اين عمل استخوان هايش شكسته شد و در حالي كه تنها رمقي در جانش بود عبدالملك بن عمير لخمي قاضي و فقيه كوفه بالاي سرش آمد و سرش را از بدن جدا نمود. هنگامي كه او را بر اين كار عيب گرفتند، در جواب گفت: خواستم او را راحت كنم.



2 - قيس بن مسهر صيداوي



از جمله شهيدان نامه رسان، قيس بن مسهر صيداوي است. او كه از جانب مسلم نامه اي را به سوي امام حسين (ع) برده بود، جواب امام را به كوفه مي آورد كه در بين راه حصين بن تميم او را دستگير كرده و نزد عبيداالله آورد. او از محتواي نامه سؤال نمود، گفت: آن را پاره كردم تا تو از محتواي آن نامه اطلاع پيدا نكني. عبيداالله گفت: نامه به چه كساني نوشته شده بود؟ قيس گفت: گروهي كه اسامي آن ها را نمي دانم. عبيداالله گفت: اگر اسامي آنها را نمي گويي لااقل بر بالاي منبر برو و سبّ كذّاب پسر كذّاب كن، يعني امام حسين (ع). او بر بالاي منبر رفت و گفت: اي مردم! همانا حسين بن علي3 بهترين خلق خدا و پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص) است. من فرستاده او به سوي شمايم، من از او در منطقه حاجر جدا شدم، به سوي او بشتابيد. آن گاه عبيداالله بن زياد و پدرش را لعنت كرد و بر اميرالمؤمنين علي (ع) درود فرستاد. ابن زياد دستور داد تا او را از بلندي منبر به پايين بيندازند و با اين روش او را نيز به شهادت رسانيد. اينان شيعيان واقعي بودند.699



پيشگامان شهادت



تعدادي از مردم كوفه بعد از آمدن حضرت مسلم بن عقيل به كوفه و قبل از شهادت امام حسين (ع) به جهت بيعت با حضرت مسلم يا فرستادن نامه به امام حسين (ع) و يا به جهت حركت براي ياري آن حضرت دستگير شده و به شهادت نائل آمدند. اينك شرح حال دو تن از آنان را بررسي مي كنيم:



1 - عمارْ بن صلخب ازدي



او از جمله شيعياني بود كه با مسلم در كوفه بيعت كرده و با او خروج نمود. مسلم كه اسير شد و به شهادت رسيد، ابن زياد او را نيز دستگير كرد و به او گفت: از چه قبيله اي هستي؟ گفت: از قبيله ازد ابن زياد دستور داد تا او را به قبيله اش برده و در ميان قومش سرش را از گردنش جدا كنند. ابوجعفر مي گويد: او را در ميان قومش گردن زدند.



2 - عبدالاعلي بن يزيد كلبي



او اسب سوار و جنگجويي شجاع از شيعيان كوفه بود كه با مسلم بن عقيل خروج نمود. بعد از آن كه مردم، مسلم را تنها گذاشتند، كثير بن شهاب عبدالاعلي را دستگير نموده و تسليم عبيداالله نمود.



ابومخنف مي گويد: بعد از شهادت مسلم، عبيداالله بن زياد او را حاضر نمود، و از حالش سؤال كرد؟ او در جواب گفت: من از خانه بيرون آمدم تا نظاره گر معركه باشم و قصدي بر ضدّ تو نداشتم. عبيداالله از او خواست كه بر اين مطلب قسم ياد كند، ولي او قسم نخورد. لذا او را در محلّ درندگان به شهادت رساندند.700



وجود خوارج در كوفه



با مراجعه به تاريخ و بررسي شرح حال فرماندهان لشكر عمر بن سعد پي خواهيم برد كه همگي آنان از دشمنان سرسخت اهل بيت: و از نواصب و خوارج و اموي بودند؛ امثال: عبيداالله بن زياد، عمر بن سعد، شمر بن ذي الجوشن، قيس بن اشعث، عمرو بن حجاج زبيدي، عبداالله بن زهير ازدي، عروْ بن قيس أحمسي، شبث بن ربعي يربوعي، عبدالرحمن أبي سيره جعفري، حصين بن نمير، حجار بن ابجر.



و همچنين كساني كه در كشتن امام حسين (ع) و اهل بيت و اصحابش شركت داشتند يك نفر از آن ها معروف به شيعه نبودند، بلكه غالب آن ها به نصب و عداوت و دشمني با اهل بيت شهرت داشته اند، امثال:



سنان بن انس نخعي، حرمله كاهلي، منقذ بن مره عبدي، ابي الحتوف جعفي، مالك بن نسر كندي، عبدالرحمن جعفي، قشعم بن نذير جعفي، بحر بن كعب بن تيم االله، زرعْ بن شريك تميمي، صالح بن وهب مري، خولي بن يزيد أصبحي، حصين بن تميم و ديگران.



وجود شاميان در لشكر عمر بن سعد



امام حسين (ع) لشكريان عمر بن سعد را به لقب شيعيان و پيروان ابو سفيان خطاب كرده مي فرمايد: «و يحكم يا شيعه آل ابي سفيان! اًّن لم يكن لكم دين و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم»؛701 «واي بر شما اي پيروان آل ابو سفيان! اگر دين نداريد و از معاد و روز بازپسين نمي هراسيد در دنيايتان آزاد باشيد.»



با مراجعه و تتبّع در كلمات امام حسين (ع) در كربلا و در خطبه هاي حضرت براي قوم و احتجاجاتش با آن ها يك مورد هم پيدا نخواهيد كرد كه آن حضرت (ع) آنان را با تعبير شيعيان و مواليان خود و پدرش معرفي كند. همان گونه كه در كلمات ديگران نيز اين گونه تعبيري نخواهيد يافت. و اين خود دليل بر آن است كه لشكريان عمر بن سعد شيعه حقيقي اهل بيت: نبوده اند.



برخي از لشكريان عمر بن سعد در جواب سؤال حضرت كه چرا ريختن خون مرا بر خود حلال كرده ايد، گفتند: ما با تو مي جنگيم به جهت دشمني كه با پدر تو داريم.702



به خوبي روشن است كه اينها اهل شام بودند كه توسّط تبليغات شوم معاويه با علي (ع) دشمن بوده و بغض آن حضرت را در دل داشتند. آيا شيعه و پيرو مي گويد: كه من با پدر تو دشمنم؟ مگر برخي از آن ها به امام حسين (ع) نسبت كذّاب پسر كذاب را ندادند؟703 آيا برخي ديگر او را چنين خطاب نكردند كه اي حسين! بشارت باد تو را به آتش جهنم؟704 آيا به امام حسين (ع) و اصحابش نگفتند: اي حسين! نماز از تو قبول نخواهد شد.705



اين چه شيعه اي است كه چنين عبارات زشتي از زبانش نسبت به ساحت قدس مقتدا و رهبرش بيرون مي شود؟ اين تعبيرات همگي ناشي از حقد و كينه آن ها نسبت به اهل بيت پيامبر: بوده است.