بازگشت

فرهنگ و انديشه امام حسين(ع)


طرح سؤال



يكي از سؤال هايي كه معمولاً ذهن هر شيعه بلكه هر مسلمان يا هر انسان آگاه از حادثه كربلا را به خود مشغول مي سازد اين است كه چرا امام حسين (ع) زنان، فرزندان خردسال، خواهران و... را به همراه خود به كربلا برد. با اينكه افراد در سختيها، خود سپر بلا مي شوند و زنان را از حوادث سخت و تلخ دور نگه مي دارند و خصوصاً افرادي كه غيور هستند و نمي خواهند زن و فرزندان در معرض ديد نامحرم يا مورد آزار و اذيت ديگران قرار گيرند، با كوچكترين احتمال خطر خانواده خود را به منطقه خطر خيز نمي برند يا اگر در منطقه خطر واقع شدند به هر راهي كه شده تلاش مي كند خانواده خود را از آن منطقه بيرون سازند.



اما مي بينيم كه در حادثه كربلا اين چنين نشده است. ما حتي اگر علم غيب امام(ع) و پيشگوييهاي پيامبر اكرم(ص) و حضرت علي(ع) و رؤياهاي شخصي امام حسين(ع) در باره كشته شدن او در نزيكي كوفه را كنار بگذاريم و ناديده بگيريم باز از نظر تحليل سياسي و احتياط كاري كه يك مبارز سياسي و يك رهبر و فرمانده معمولي بايد داشته باشد نبايد چنين كاري صورت مي گرفت و احتياط ايجاب مي كرد كه در زمينه اي كه احتمال خطر وجود دارد زن و فرزندان خود را در خطر داخل نسازد.



بنابراين حتماً در اين كار امام حسين(ع) رمز و رازهايي نهفته است و مطالبي وجود دارد كه بايد مورد بررسي دقيق قرار گيرد و با يك يا دو جمله كوتاه نمي توان جوابش را بيان ساخت و مقاله اي تحقيقي در اين راستا لازم است كه شايد نوشته حاضر كمي از راه را بپيمايد و چراغي فرا روي ديگران باشد تا بحث كامل گردد. اين مقاله در دو بخش تنظيم شده است. بخش اول كه پيش رو داريد به عنوان مقدمه اي است بر موضوع اصلي بحث كه در شماره بعد خواهيم آورد.



مقدمه: مقايسه قرآن و عترت



1. مشتركات:



همان گونه كه قرآن، به عنوان كتاب الهي و به عنوان «ثقل اكبر» كه رسول اكرم (ص) آن را در بين امت وا نهاد و به ديار باقي شتافت،1 نياز به تفسير دارد و مفسران فراوان و صاحب ديدگاههاي متفاوت عرفاني، فلسفي، روايي، ادبي و... در هر عصري به تفسير آن پرداخته اند و ديگران با استفاده از داشته هاي گذشته و پيشرفتهاي عصر خود، باز به تفسير جديدي دست زده اند ولي با اين حال هيچ كس نتوانسته ادعا كند كه مقصود خداوند را فهميده و تفسير او كاملترين و بهترين تفسير است بلكه هر چه پيش مي رود سؤال هايي برايش حل مي شود ولي رمز و رازهاي ديگران برايش مخفي مي ماند، به همين مثابه عمل امام حسين(ع) به عنوان ثقل اصغر كه او را نيز رسول گرامي اكرم به عنوان حجتي ديگر در بين ما وا نهاد2 نياز به تفسير و تحليل دارد و نه تنها دانستن تاريخ كربلا به تنهايي براي جواب به تمامي سؤال ها كافي نيست بلكه تحليلهاي گذشتگان ما را بي نياز از تحليل و تفسير جديد نمي نمايد و در هر زمان و در هر شرايط بايد عمل ثقل اصغر، چونان آيات ثقل اكبر مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد و هيچ كس نمي تواند تحليل و تفسير خود را بهترين و يا بي نقص بداند. بلكه مجموع شواهد و قرايني كه نزد يك شخص موجود است او را به تحليل و تفسيري مي رساند.



باز همان گونه كه قرآن داراي تأويل و داراي بطن يا بطون گوناگون است، عمل امام حسين (ع) به عنوان ثقل اصغر داراي تأويل و بطن است.



بسياري از احاديث در ذيل آياتي از قرآن وارد شده و مطالبي را بيان داشته كه قرينه لفظي بر خلاف يا وفاق آن وجود ندارد و از باب بيان مصداق نيز نمي باشد كه مفسران آن روايات را از تأويلات يا بطون مي دانند در نهضت امام حسين(ع) نيز از اين گونه روايات و اعمال وجود دارد. مثلا طراز «قتيل العبرات» مي تواند از بطون حركت امام حسين(ع) باشد، زيرا هيچ كس قيام نمي كند و كشته نمي شود تا بر او بگريند بلكه اين جمله حقايق ديگري را در نظر دارد. فدا ساختن طفل شيرخوار به آن گونه مخصوص نيز هم همين گونه است.



بنابر اين نبايد تصور كرد كه با تحليلهاي ما، عمق نهضت حسيني كشف خواهد شد بلكه اموري و رموزي در نهضت حضرت وجود دارد كه راه دسترسي به آن تنها حديث صحيح از ائمه معصومان، يا پرده برداري حضرت حجت از آن مي باشد.



2. تفاوت ها:



اگر چه قرآن و عترت هر دو در حجت بودن، در نياز به تفسير داشتن، در ورود بر حوض كوثر و در هدايت گري مشتركند اما تفاوتهاي متعددي نيز دارند كه ما به برخي از آنها كه در بحثهاي آينده دخالت بيشتري دارد اشاره مي كنيم.



الف: قرآن عبارت از يك سري الفاظي است كه بدون تحريف، بدون كم و زياد و بدون جابه جايي به ما رسيده است بنابراين اگر از آيه اي با توجه به تمامي مباني تفسيري اعم از ادبيات، دليلهاي متصل عقلي و نقلي و... مطلبي فهميديم همان براي ما حجت است؛ اگر چه با فهم ديگران در آن زمينه مخالفت كرده باشيم و براي فهم بيشتر از آن بايد در استدلال كلمات، جاي استعمال آن، حروف اضافه، ضماير، اشارات و لطايف آن دقت كنيم و وصول به ژرفاي قرآن در گرو دقت در الفاظ قرآن و رعايت قوانين فن، با توجه به اندوخته هاي بيروني است. اما در فهم سنت و از جمله حادثه كربلا اولا: ما با الفاظ مواجه نيستيم بلكه حركت امام حسين(ع) از مدينه تا كربلا و همراهسازي خانواده با خود، يك عمل است. بنابراين طريقه تحليل آن با طريقه تفسير قرآن متفاوت مي باشد زيرا در تفسير، رعايت قواعد ادبي، صرفي، نحوي، و.... لازم است. اما در تحليل عمل، رعايت آن قواعد جا ندارد بلكه بايد حركتي عاقلانه باشد، قابل دفاع منطقي باشد و از نظر سياسي تحليلي باشد كه عاقلان و خردمندان آن را بپذيرند. ثانياً بسياري از الفاظي كه در نهضت امام حسين(ع) با آن مواجهيم از نظر سندي قابل اشكال است و معلوم نيست كه همين الفاظ از امام (ع) صادر شده باشد خصوصا حادثه اي كه افراد بسيار كمي از آن جان سالم به در برده اند و حوادث اتفاق افتاده، معمولاً از زبان ديگراني كه در صحنه نبوده اند نقل شده و گاهي در طول زمان با خرافات نيز مخلوط گشته است. ولي به هر حال اصل همراهي زن و فرزند با آن حضرت قابل تشكيك نيست. اگر چه جزئيات آن قابل اثبات نباشد.



ب: در تفسير قرآن راحت تر مي توان يك سوره يا يك پاراگراف از يك سوره را بدون در نظر گرفتن كل قرآن مورد تجزيه و تحليل قرار داد و امور زيادي از آن فهميد ولي در بررسي سنت، خصوصا نهضت امام حسين(ع) كه يك عمل اجتماعي و برخاسته از يك سري تغيير و تحولات اجتماعي بوده و به راحتي نمي توان به يك گوشه خاصي از حادثه پرداخت و جوّها، شرايط اجتماعي آن روز، ديدگاههاي مردم، وضع و رفتارهاي خلفاي سابق و... را ناديده گرفت. و اگر بدون در نظر گرفتن ساير امور، به يك حادثه نظر شود تفسير بسيار ناقص به دست خواهد آمد.



بنابراين در بررسي هر نكته از نهضت امام حسين(ع) به ناچار بايد اجمالاً حوادث متعدد مرتبط به آن توضيح داده شود و جو و شرايط آن روزگار به تفسير كشيده شود تا با توجه به آن مجموعه جواب صحيح به دست آيد.



ج: قرآن در آيات فراواني انسان را به تدبر و تفكر در خود فرا خوانده و معمولاً پس از بيان حكمي از احكام علتي و حكمتي براي آن ذكر كرده و يا با جمله هاي «لعلكم تعقلون»، «تتفكرون»، «تتذكرون»، و... عقل انسان را به كار گرفته و هيچ كس نمي تواند تعبد صرف و بي دليل خود به حكمي از احكام را به قرآن نسبت دهد ولي سنت، خصوصا قيام امام حسين(ع) چون عمل است و عمل زبان و لفظ ندارد و ادراك تصميم هاي امام و عملش از سطح فكر ما بالاتر است، افرادي خواسته اند آن را اموري تعبدي جلوه دهند و با تمسك به جملاتي نظير «ان الله شاء ان يراك قتيلا؛3 خداوند خواسته تو را كشته ببيند.» يا «ان الله شاء ان يراهن سبايا؛4 خداوند خواسته اهل بيت تو را اسير ببيند» يا با نقل رواياتي مبني بر اينكه پيامبر اكرم(ص) تكليف هر يك از امامها را قبلا مشخص كرده و در نامه اي مهر و موم شده به هر يك داده و او نيز طبق مضمون نامه عمل كرده است، خواسته اند اعمال ائمه اطهار(ع) را تعبدي صرف قرار دهند.5



در صورتي كه اگر عمل آنان اموري صرفا تعبدي و از پيش تعيين شده باشد و طبق عقل و شرايط روزگار تصميم نگرفته باشند چه بسا كارشان براي ما درس آموز نخواهد بود زيرا هر چند حوادثي مشابه آن زمان، اكنون رخ دهد ولي رؤياي صادق يا نامه مكتوب مهر شده اي براي ما نيامده تا تكليف خود را بدانيم و اساسا ديگر عترت و سنت، راهنما نخواهند بود و تمسك به آنان معناي محصلي نخواهد داشت بلكه رؤيا و نامه مهر شده حجيت خواهند داشت كه براي ما وجود خارجي ندارد.



بنابراين براي آنكه بتوانيم از زندگي ائمه اطهار و خصوصاً امام حسين(ع) درس فرا گيريم و به فرمايش خودش «لكم فيّ اسوة» جامه كاربردي و اجرايي بپوشيم، بايد اولاً: علم غيبها و اخبار غيبي كه آن حضرت داشته و ما به آن دسترسي نداريم را به كناري وا نهيم. ثانياً: جملاتي نظير «ان الله شاء ان يراك قتيلا» را جوابي اقناعي براي طرف مقابل بدانيم و بگوييم چون اسرار نظامي، طرحهاي عملياتي و بسياري از حوادث آينده و استراتژي و تاكتيك ها، نبايد قبل از عمل، بيان مي شد و گرنه احتمال بهره برداري دشمن از آن وجود داشت، امام با بيان رؤياي خود به گونه سربسته طرف مقابل را قانع ساخته و راه بحث و گفتگوي بيش از حد نياز، در آن زمان را بسته است .



ولي اين كار لزوماً به معناي بستن فكرها و عقلها، پس از اتفاق افتادن آن واقعه و گذشت چندين سال از آن نمي شود و گرنه روشن است كه بدون تحليل و بررسي عقل مدارانه و خردپذيرانه نمي توان از آن حادثه درس آموخت.



بخش اول حوادث گذشته و درس آموزي از آن



شايد اين عنوان ذهن برخي را آزار دهد و اشكال كنند كه مگر امام، نياز به درس آموزي داشت؟ مگر امام به همه حوادث غيب و شهود آگاه نيست؟ پس عنوان درس آموزي چه معني مي دهد؟



پاسخ: فعلا مراد انكار يا اثبات علوم اهل بيت نيست بلكه مقصود اين است كه اگر بر فرض محال هيچ علم غيبي و يا خبري از پيامبر اكرم (ص) به امام حسين(ع) در باره حوادث كربلا به حضرت نرسيده بود باز ايشان به عنوان يك سياستمدار و يك رهبر عاقل و باهوش اموري را كه در ذيل بيان خواهيم كرد مي دانسته است و در آگاه بودن امام، از اين حوادث، نفس اتفاق افتادن ايشان در آن زمان و مكان كافي است تا هر كسي كه در آن زمان آنجا حاضر بوده آنها را به خاطر بسپارد و در آينده مورد بهره برداري قرار دهد. بلكه تعدادي از آن حوادث آن قدر مهم و حيرت انگيز بوده كه حتي به خاطر سپردن نيز نياز نداشته و خودش پيوسته در خاطرها و ذهنها باقي مي مانده است اگر چه شخص بخواهد آنها را از صحنه ذهن خود دور سازد.



مثلاً حادثه ترور حضرت علي(ع) يا حادثه غصب فدك و برخورد با حضرت زهرا (س) از اموري است كه خواهي نخواهي در ذهن فرزندان اين دو باقي مانده و از آن درسهايي آموخته اند.



1. مرتدسازي و مرتدكشي



يكي از حوادث ناگواري كه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) اتفاق افتاد ايجاد كارخانه مرتدسازي بود. ايجاد اين كارخانه، زمينه قبلي داشت زيرا بسياري از كساني كه در سالهاي آخر عمر شريف پيامبر اكرم (ص) به اسلام گرويدند شناخت چنداني از اسلام نداشتند و حتي گروههايي نيز به خاطر ترس از آينده و احتياط در مقابل حمله هاي احتمالي مسلمانان به آنان در ظاهر به اسلام گرويدند ولي اسلام از زبانشان به درون قلبشان راهي باز نكرده بود. به همين جهت پس از رحلت رسول خدا، احساس آرامش كردند و زبان را با قلب هماهنگ ساختند و راه احتياط گذشته را رها ساختند و صريحاً به بت پرستي سابق رو آوردند و خود را براي مبارزه عليه اسلام آماده ساختند كه مقابله با آنان و نشان دادن قدرتي از ناحيه مسلمانان و اينكه با رحلت پيامبر اكرم(ص) دين او و راه و روش او تضعيف نشده است، كار بسيار خوب، بجا و پسنديده اي بود و هر مسلمان عاقل و دلسوز با آن موافقت مي نمود.



اما حاكمان آن روز، و برنامه ريزان و نقشه كشان، اين زمينه را موقعيتي خوب براي سركوب هر نغمه مخالف دانستند و با اسم مبارزه با ارتداد هر مخالفي را سركوب كردند و حتي كساني را كه نماز مي خواندند، روزه مي گرفتند و پرداخت زكات را قبول داشتند ولي در اين كه آيا آن را به خليفه بپردازند يا به شخص ديگر، يا خود، آن را به مصارف تعيين شده در قرآن برساند ترديد داشتند نيز به ارتداد محكوم شدند و مورد هجوم همه جانبه واقع شدند. مؤمنان واقعي پس از آزمون و خطاهاي متعدد فرا گرفتند كه چگونه عمل كنند و سخن بگويند تا در عين بر ملا ساختن خطا كاري هاي خلفا و حكومت، هيچ گاه برچسب ارتداد به پيشانيشان نچسبد و زمينه را براي بدنام سازي خود فراهم نكنند كه خود، حديث مفصلي دارد.



2. موج اعدام و ترور



انسانهاي با ايمان، قوي و داراي سابقه طولاني، در اسلام و جهاد بودند كه به هيچ نحو، برچسب ارتداد بر پيشاني آنان نمي چسبيد و با خليفه وقت نيز مخالف بودند و بايد براي آنان فكري مي شد.



اينان باز خودشان دو گروه بودند.



الف: گروهي كه زمينه خليفه شدن در آنان وجود داشت و اين احتمال موجود بود كه اگر مردم از خليفه روي گردان شوند به سوي آنان متمايل گردند. نظير حضرت علي (ع)، سعدبن عباده خزرجي و.... و گروهي زمينه خليفه شدن نداشتند چون سلمان فارسي، مقداد، عمار، ابوذر، ابن مسعود و.. . كه اكثرشان برده هاي آزاد شده اي بودند كه داري ايمان كامل بودند و خليفه را فاقد صفات لازم براي خلافت مي دانستند.



حاكمان فكر كردند كه اگر گروه اول مورد تهديد جدي يا ترور واقع شوند بديلي براي خليفه باقي نمي ماند و چشم گروه دوم نيز به خط حساب مي افتد و براي اينكه هر دو گروه احساس كنند كه تهديد جدي است، به برخي اعمال خشونت دست زندند، از جمله:



الف: همان لحظه اول پس از فوت پيامبر اكرم(ص) كه ابوبكر را به خلافت برگزيدند با اين استدلالها:



اسلام در خطر است، ممكن است روم و ايران به بلاد اسلام حلمه كنند، افرادي از دين برگردند، در شهرها آشوب شود و.... پس بايد شخصي كه هم سن و سال و همراه و يار غار پيامبر اكرم (ص) بوده است را به خلافت برگزينيم، درنگ جايز نيست و اختلاف در امر حكومت و شورايي سازي اي و «منّا امير و منكم امير» 6 گفتن به حال اسلام و مسلمانان زيانبار است و...



با چنين فضاسازي ها خليفه رسول خدا مشخص شد ولي مي بايست در همان جلسه، گوشمالي به سعد بن عباده داده مي شد تا ديگر براي هميشه فكر خلافت از سرش بيرون رود و بفهمد كه تشكيل جلسه دادن، دور از چشم مهاجران و برنامه حكومتي ريختن و خود را نامزد خلافت دانستن، هزينه سنگيني دارد. به همين جهت در همان جلسه سعد را كه از زور بيماري خود را در پارچه اي پيچيده بود و در گوشه اي نشسته بود پايمال و لگدكوب كردند كه نزديك بود جان دهد و هنگامي كه گفته شد مواظب باشيد، كشتيدش؛ عمر گفت: خدا او را بكشد.7



و با اين كار چشم افراد زيادي به خط حساب افتاد. حتي خود سعد كه گفت: «تا آخرين تير در تركش با شما مي جنگم»، در عمل چنين كاري را نكرد، تنها عزلت كامل گزيد و به جماعت و جمعشان حاضر نشد.



ب: اميرالمؤمنين علي (ع) كه اولين فرد ايمان آورنده به پيامبر اكرم(ص) و شجاعترين، مبارزترين، عالم ترين و فعالترين مسلمانان بود و به خاطر سابقه و همچنين معرفي در غدير خم شايسته ترين فرد براي خلافت رسول خدا بود و در حين انتخاب خليفه به غسل و كفن و دفن پيامبر اكرم(ص) مشغول بود بايد يا تسليم محض مي شد و عملاً تسليم محض بودنش را نشان مي داد يا ضربه اي چونان سعد و بالاتر از آن مي خورد كه تا آخر، فكر رويارويي با خليفه يا دسترسي به آن مقام را از سر بيرون كند!



حضرت علي(ع) كه نتيجه معكوس مبارزه مستقيم و صريح سعد بن عباده را ديده بود و افزون بر آن دليلهاي ديگري نيز داشت كه نمي خواست با خليفه درگير شود، تنها از بيعت با او خودداري كرد و با عذر اشتغال به كفن و دفن پيامبر(ص)، جمع آوري قرآن و... از شركت در جماعت آنان خودداري مي كرد و در جمعهاي كوچك، سزاوارتر بودن خود به امر خلافت را گوشزد مي نمود.



حاكمان ظاهراً براي فهميدن مقدار التزام حضرت به اوامر حكومت و روشن تر شدن موضع وي، فدك را از همسرش حضرت زهرا(س) غصب كردند و كارگران وي را از آنجا بيرون انداختند تا اگر صداي مخالفت حضرت علي (ع) بلند شد وي را به دنياخواهي و مال دوستي متهم سازند و بگويند در زماني كه مبارزه با كافران و مرتدان نياز به كمك مالي دارد او از آن دريغ مي ورزد و زمينه براي تحقير و توهين او فراهم شود و اگر مقاومت كرد، او را در هم بشكنند.



اما حضرت علي (ع) در اين رابطه سكوت كرد و حضرت زهرا (س) خود به دنبال استيفاي حق خود رفت و با خطبه معروفش ابوبكر و حكومت نوبينادش را به چالش كشيد.8



پس از رفت و آمدهاي مكرر حضرت زهرا(س) و استدلال و ارائه شاهد و گرفتن نامه اي از ابوبكر مبني بر مالكيت فدك، و باز پس گرفتن آن نامه از دست حضرت زهرا، توسط عمر، و پاره كردن آن، حضرت علي(ع) وارد معركه شد و در جمع مهاجران و انصار در مسجد با ابوبكر به گفتگو پرداخت و برخي از كارهاي خلاف شرعش را روشن نمود.



در اينجا بود كه آنان به اين نتيجه رسيدند كه بايد حضرت علي(ع) را از سر راه بردارند و به كارهايي دست زدند كه نيازي به بازگو كردن آنها نيست.



ج: همان گونه كه حاكمان و سلاطين پيوسته نشان داده اند كه «الملك عقيم» و برخي از آنان نيز همين را با صراحت اعلام كردند و براي آنكه حكومت از دستشان خارج نشود حتي اگر به فرزندانشان شك مي كردند آنان را نابود مي ساختند، طبيعي بود كه حاكمان وجود مخالفاني چون حضرت علي(ع) و سعد بن عباده را بر نتابند خصوصاً سعد كه به هيچ نحو در نماز آنان شركت نكرد و حتي در حج با آنان وقوف و كوچ نمي كرد9 اين بود كه اين بار به فكر ترور او افتادند ولي مخفيانه و به دور از چشم مردم. و چون مردم خيلي از جن سخن مي گفتند و كارهاي جنّيان در ذهنشان عجيب و خارق العاده بود، سعد را ترور كردند و از زبان جنيان شعري سرودند و در شهر مدينه، در شب تار خواندند.





*



و رميناه بسهمين فلم نخطأ فوآده نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة

*



نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة



ما رئيس قبيله خزرج، سعد بن عباده را كشتيم به قلب او دو تير نشانه رفتيم و در آن خطا نكرديم .



و در كتابها نيز به عنوان سروده جنيان نقل شده.10



اين گونه كارها صورت مي گرفت. برخي افراد با نفوذ را مخفيانه و با انواع حيله، و برخي افراد معمولي را علني و در پيش چشم مردم مي كشتند مثلاً خليفه اول دستور داد كه «فجاءة» را در پيش چشم مردم در بقيع به آتش بكشند و چون عكس العمل منفي مردم را ديد در آخر عمر، اعلام پشيماني كرد و گفت «وددت اني لم اكن حرقت الفجاءة و اطلقته نجيحاً او قتلته صريحا11 دوست داشتم كه فجائة را آتش نمي زدم يا او را رها مي ساختم و يا مي كشتم».



اين گونه چنگ و دندان نشان دادنها موجب شد كه مؤمنان، راه مبارزه را عوض كنند و به فكر چاره ديگري بيفتند. مؤمن كه از يك سوراخ دوبار گزيده نمي شود12، او كه ديگران موجب عبرت و درس آموزي وي مي شوند13، او كه در مقابل حوادث چون منافق، چوب خشك نيست تا شكسته شود بلكه چونان شاخه گياه نرم و مستقيمي است كه همراه طوفان هاي سهمگين سر فرود مي آورد و پس از بر طرف شدن طوفان دوباره، مستقيم و استوار راه خود را ادامه مي دهد14 و همو كه با چراغ دين و دانش راه صحيح را مي پيمايد. امام حسين(ع) به عنوان يك مؤمن از اين حوادث فرا گرفت كه بايد به گونه اي عمل كند كه هيچ گاه زمينه ترور او فراهم نشود همان گونه كه مواظب بود هيچ گاه زمينه ارتداد به وي نيز فراهم نگردد و طوري عمل نكند كه جاهلان ر ا عليه او بشورانند و عليه او جنگ مذهبي به راه بيندازند.



وصيت نامه حضرت و گواهي او به وحدانيت خدا، رسالت پيامبر اكرم، حقانيت قيامت، صراط و... يك علت آن پيشگيري از بروز هرگونه شبهه بي ديني و ارتداد از دامن خود و اهل بيتش بود.



حركت كردن از راههاي اصلي، و به طور علني از مدينه و انتخاب مكه حرم امن الهي به عنوان اولين اقامت گاه، پس از خانه و كاشانه خود، افزون بر سايز فوايد كه در كتابهاي مختلف بيان شده مي تواند براي جلوگيري از ترور نيز باشد، تا نتوانند مخفيانه و دور از چشم ديگران او را ترور كنند و به جنيان يا حراميان راهزن نسبت دهند.



بنابراين چون امام حسين (ع) حوادث قبلي اعم از ترور علني و مخفي، نسبت ارتداد و... را ديده است، در عمل سعي كرده به گونه اي رفتار كند كه هيچ زمينه اي براي هيچ يك از آن رفتارها پيش نيايد. كه اين مطلب را در فصل بعدي با توضيح بيشتري بررسي خواهيم كرد.



3. محصورسازي در مدينه



از شيوه هاي ديگري كه برخي خلفاي پس از پيامبر اكرم (ص) به ويژه خليفه دوم از آن استفاده مي كرد، محصور ساختن مخالفان دانشمند و بانفوذ در شهر مدينه بود. آنان پيوسته از مطرح شدن فضايل خاندان پيامبر اكرم (ص) و بويژه فضايل حضرت علي(ع) ترس و وحشت داشتند و به همين جهت ابتدا به عنوان صيانت قرآن از تحريف، نشر و كتابت احاديث را ممنوع كردند و اين ممنوعيت تا زمان عمر بن عبدالعزيز ادامه يافت. آنان حتي روزي را به عنوان روز سوزاندن غير قرآن اعلام كردند و با تبليغ فراوان، مردم را به سوزاندن حديثهاي دست نويس خود ترغيب كردند و حتي خود خليفه، حديث هاي دست نويس خود را آورد و در پيش چشم ديگران از بين برد.



سپس از مسافرت و تبليغ حافظان قرآني كه متمايل به خاندان پيامبر اكرم(ص) بودند جلوگيري كردند و آنان را در مدينه نگه داشتند. گاهي به عنوان مشاوران خليفه و اهل حل و عقد، زماني به عنوان نياز عاصمه اسلام به تبليغ و رشد و... و اگر زماني مجبور مي شدند يكي از آنها را به سرزميني گسيل كنند، افزون بر تأكيدهاي عمومي گاهي خود خليفه، در مراسم بدرقه و توديع شركت مي كرد و باز سفارش مي نمود كه مردم را از قرآن باز نگيريد و به سنت و حديث مشغول نسازيد!



اين گونه برخوردها تا زمان معاويه نيز ادامه داشت. برگشتن امام حسن(ع) و امام حسين (ع) به مدينه و نبودن هيچ خبر و حديثي از آن بزرگواران در طول دو دهه نتيجه همين سياست بود.



اما اين دو امام همام، در اين دوره نسبتاً طولاني به تربيت و پرورش فرزندان و خانواده خويش پرداختند، اگر چه آنان ائمه(ع) را درون خانه نيز آزاد نمي گذاشتند و تطميع جعده همسر امام حسن(ع) و تحريك او در جهت سم خورانيدن به حضرت مجتبي (ع) نشان از عمق خفقان بني اميه دارد.



ولي به هر حال وجود افرادي مقاوم در صحراي كربلا و پس از آن و تسليم دشمن نشدن هيچ يك و سخنان سنجيده و منطقي هر يك، در ميدان مبارزه و در طول اسارت، و صبر و تحمل آنان و سكوت و فرياد آنان همه و همه حكايت مي كند كه امام حسن (ع) يك دهه آخر عمرش و امام حسين (ع) دو دهه، يك دهه همراه با برادر و دهه ديگر پس از شهادت برادر، به انسان سازي، پرورش روحي افراد پرداخته است و كاري كه اولين رسالت پيامبر اكرم (ص) بود و «و انذر عشيرتك الاقربين؛15 و خويشان نزديكت را هشدار ده» را به بهترين نحو انجام داده اند .



نمونه اي از درسهاي روحي كه در آن دوره حضرت اباعبدالله (ع) به خانواده خويش و برخي از ياران بسيار نزديك ياد مي داده دعاي عرفه آن حضرت است كه در آن رگ و پوست يكايك شريانها و تمامي ذره ذره جسمش به يگانگي خدا شهادت مي دهند و خداوند را پيوسته و در هر حال رقيب خود مي داند و غير خدا را در مقابل خدا، هيچ مي انگارد و حب خدا را بزرگترين نصيب انسان از زندگي مي داند و چنان اوج مي گيرد كه نيكويي هاي خود را در مقابل عظمت پروردگار، بدي قلمداد مي كند و وجود خود را در مقابل او به هيچ مي انگارد. 16



4. شكنجه، آزار، تبعيد و قطع حقوق



از شيوه هاي ديگر برخورد برخي حاكمان با مخالفان، شكنجه كردن بود. ابن مسعود، ابوذر، عمار و... قرباني اين گونه برخوردها بودند و حتي ابن مسعود در اين راه پهلويش شكست و در حال فقر و ناداري كه حقوقش نيز قطع شده بود، در خانه جان داد، اگر چه آخرين لحظات عمرش، عثمان به بالينش آمد و از گذشته به نوعي معذرت خواهي كرد و خواست حقوق قطع شده او را بپردازد ولي ابن مسعود از گرفتن آن امتناع نمود و گفت: در وقتي كه بدان نياز داشتم نپرداختي و اكنون ديگر بدان نيازي ندارم. ابوذر علاوه بر ضرب و شتم و قطع حقوق تحمل تبعيد به شام و احضار به مدينه و سرانجام تبعيد به ربذه را نيز پذيرا شد و در اوج فقر و بي كسي در آنجا جان داد.



اين شيوه ها براي به كار مي رفت، كه زمينه اجتماعي براي خليفه شدن برايشان نبود آنان كه قبلاً برده بودند و به بركت اسلام آزاد گشته بودند و طايفه و عشيره و حاميان نسبي قوي نداشتند تا از آنان حمايت كنند.



در چنين وقتي وظيفه گروه اول، تنها دعوت كردن شكنجه شدگان و تبعيد شدگان به صبر بود. البته گاهي مراجعه به خليفه و مناقشه اي بسيار آرام با او و ياري اندك به افراد قطع حقوق شده از كارهايي بود كه در آن دوره انجام مي شد، خليفه معمولاً تحمل انتقاد تند را نداشت حتي عثمان از اينكه كساني، ابوذر را براي رفتن به تبعيدگاهش، ربذه بدرقه كنند نيز ناراحت بود و بدرقه جمع چهار نفري حضرت علي(ع)، عقيل، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) از ابوذر، را بر نتافت و به درگيري كشيده شد. و در همه اين مواقع هر شخص زيركي فرا مي گرفت كه با خليفه و صاحب قدرت، چگونه بايد برخورد كرد؟!



5. مسموم سازي



مسموم سازي شيوه اي بود كه در حكومت معاويه شروع شد و اولين بار «مالك» سردار رشيد حضرت علي(ع) به عسل مسموم از پاي در آمد. اين شيوه طرح پيشرفته ترور بود خصوصاً كه امكان داشت اين طرح به دست افراد خوب، مخلص و ناآگاه، با پشتيباني افراد خبيث و آگاه انجام شود و به ويژه كه بسيار مخفيانه بود و ممكن بود در بين عوام، آن را به دست تقدير و خواست خدا، نسبت داد و به جاي آنكه مستقيماً بخواهند كسي را بكشند تا تبعاتش دامنشان را بگيرد، يا جنيان را قاتل نشان دهند تا كسي قبول نكند، اين بار، امكان داشت كه از لفظ تقدير خدا و خواست او و اجابت دعاي شاميان در مسجد استفاده كرد و علاوه بر از بين بردن دشمن، معاويه را نيز شخصي مستجاب الدعوة قلمداد كرد.



اين طرح آن قدر مؤثر و بي خطر بود كه معاويه تصميم گرفت، رقيب اصلي خود امام حسن مجتبي(ع) را نيز با همين شيوه، از پاي در آورد. فريفتن «جعده» همسر حضرت(ع) براي زهر دادن به حضرت در همين راستا بود.



اما همان گونه كه طرحهاي قبلي به رسوايي گراييد و بيش از يكي از دو مورد كارايي نداشت، طرح مسموم سازي نيز عقيم ماند و دست معاويه رو شد و امام حسين(ع) نيز در برابر اين توطئه هوشيار بود و تا پيدا كردن راه ديگري براي از بين بردن امام(ع) و برداشتن تمامي موانع از سر راه حكومت يزيد مرگ معاويه فرا رسيد.



6. اتهام از خوارج بودن



يكي ديگر از توطئه هايي كه از زمان حاكميت مطلق معاويه شروع شد و تا سالها پس از او نيز وجود داشت و حسابهاي شخصي زيادي را با آن تصفيه كردند مارك «خارجي» بودن، بود.



خوارج نطفه اشان در جنگ صفين و با قرآن بر سر نيزه كردن معاويه بسته شد. آنان از لشكريان حضرت علي (ع) بودند و با و شجاعت مي جنگيدند. در گذشته كمتر كسي درصدد انسان سازي نبود زيرا خلفا نه توان آن را داشتند و نه نياز آن را حس مي كردند، آنان بيشتر درصدد كشورگشايي يا تحكيم موقعيت خود بودند، حضرت علي(ع) نيز امكاناتي در اختيار نداشت و شعاعهاي پرفروغش در مدينه و در جمع محدودي محصور شده بود، پس از به خلافت رسيدنش نيز انواع مشكلات از جمله، دو جنگ جمل و صفين و خرابكاري هاي به جاي مانده از سابق، تمام توان و نيروي او را گرفت. از سوي ديگر طبيعت كار فرهنگي و انسان سازي، نيازمند زمان طولاني و فراغت بال است. به همين جهت جمع زيادي از لشكريان حضرت ناآگاهان شمشير زني بودند كه نه صحابه پيامبر اكرم بودند تا از محضر او كسب دانش كرده باشند و نه در دوران خانه نشيني حضرت علي(ع) توانسته بودند از چشمه سار علم او استفاده كنند و نه پس از به خلافت رسيدنش. به همين جهت در بحبوحه جنگ، وقتي معاويه قرآنها را بر سر نيزه كرد، دست از جنگ كشيدند و گفتند: «ما با قرآن نمي جنگيم» و نتوانستند توطئه بودن اين عمل را درك كنند.



آنان نه تنها جنگ نكردند بلكه ادامه جنگيدن حضرت علي (ع) را خلاف شرع دانسته و او را به دست كشيدن از جنگ مجبور ساختند. پس از جريان حكميت، و توطئه عزل شدن حضرت علي(ع) و بر حكومت ماندن معاويه، خوارج متوجه اشتباه اول خود شدند ولي دستي ناپيدا از ناآگاهي آنان استفاده كرد و توطئه دوم را رقم زد و گفتند چون حضرت علي(ع) حكميت را پذيرفته، گناهي مرتكب شده و بايد توبه كند! و اين توطئه جديد شمشير دو لبي بود كه هر دو لب آن متوجه حضرت علي (ع) بود و خوارج از آن غافل بودند و آلت دست دشمن. زيرا اگر حضرت، به حرف آنان عمل مي كرد، آن دست ناپيدا مطرح مي ساخت كه توبه كردن، اعتراف ضمني به گناه است و بايد در مقابل گناهي كه انجام داده محاكمه و محكوم شود و اگر توبه نمي كرد - همان گونه كه نكرد - به جرم اينكه گناه كرده و بر گناه خود اصرار دارد كافر شمرده مي شد و مستحق مرگ.



و نه تنها خود حضرت مستحق مرگ بود بلكه هر كسي كه حكومت او را قبول داشت يا ذره اي محبت علي(ع) را به دل داشت گناهكار بود و سزاوار مرگ. و با همين توجيهات، شكنجه و كشتار دوستان و ياوران حضرت علي(ع) در هر كجا كه امكان داشت آغاز شد. و در دل مردم از اين گروه چنان ترس و وحشتي ايجاد شد كه هر كجا اسم خوارج شنيده مي شد لرزه بر اندام مردم مي افتاد. اميرالمؤمنين(ع) اگر چه چشم اين فتنه را كور كرد و آنان كه به هيچ صراطي مستقيم نبودند از دم تيغ گذراند و پيشگويي هاي رسول اكرم(ص) را به همه نشان داد ولي پس از آن واقعه فرمود:



«لا تقاتلوا الخوارج بعدي فليس من طلب الحق فأخطأه، كمن طلب الباطل فأدركه؛17



پس از من با خوارج جنگ نكنيد زيرا كسي كه خواستار حق است اما خطا مي كند همانند كسي كه باطل را طلب مي كند و به آن مي رسد، نيست».



و با اين جمله نشان داد كه دشمن اصلي، معاويه و ياورانش هستند كه خواستار باطل هستند و با نقشه هاي شيطاني خود، به آن مي رسند نه خوارج كه خواستار حقند ولي جهالت و ناآگاهي، آنان را به كارهاي خلاف مي كشاند.



و با اينكه حضرت فرمود: «از آنان بيش از ده نقر زنده نمي مانند و از شما بيش از ده نفر كشته نمي شوند و قتلگاهشان اين سوي نهر است»،18 و ديدند كه سخن حضرت علي (ع) در مورد كشته ها و محل آن درست درآمد حكومت ها از عنوان جنگ با خوارج بيشترين بهره را بردند، بويژه پس از شهادت حضرت علي(ع) و خصوصاً كه به دست يكي از خوارج به شهادت رسيد ترس عجيبي سراسر جامعه اسلامي را فرا گرفت و حكومت معاويه از اين حربه بزرگترين استفاده را كرد و هر گروه مخالفي را به اسم خوارج سركوب نمود. و برچسب خارجي براي معاويه ارزشي بالاتر از مارك ارتداد براي خليفه اول و دوم پيدا كرد و اساساً در زمان معاويه تنها مارك مفيد براي كشتار و قلع و قمع، برچسب خارجي بود و اين اتهام در زمانهاي بعدي نيز كاربرد زيادي داشت به حدي كه يزيد نيز تلاش مي كرد شهداي كربلا را در كوفه و شهرهاي مسير راه تا شام خارجي جلوه دهد.



نتيجه



تا اينجا راههايي كه خلفاي حكومت ها براي برخورد با مخالفان خود مورد استفاده قرار داده بودند، به طور بسيار فشرده مطرح شد و معلوم گشت كه آنان از ترور، شكنجه، اتهام ارتداد، اتهام خارجي بودن، محصورسازي و مسموم سازي استفاده كرده اند و هرگاه توطئه اي كشف شده و حربه اي از دستشان افتاده به حربه جديدي متوسل شده اند. هر يك از آنان از تجربه قبلي استفاده كرده و علاوه بر آن راه جديدي براي برخورد با مخالفان ابداع و اختراع كرده است. ابداع راه جديد، معمولاً معلول اين بوده كه توطئه سابق كشف شده و افراد خود را در برابر آن به نحوي صيانت كرده اند كه آن حربه، ديگر مؤثر واقع نشود و نتوان آن اتهام يا جرم را متوجه افراد دانست .



در ضمن طرحها و ابداعهاي حاكمان، به طور اجمال چگونگي مقابله با آنها نيز اشاره شد ولي در قسمت بعد در اين رابطه توضيحهاي بيشتري بيان خواهد شد. ان شاءاللّه ادامه دارد.

پاورقي

تا به فجاءه رسيد و او را اسير كرد و نزد ابوبكر فرستاد. ابوبكر نيز او را آتش زد.(3) 1. اسدالغابة، 3/73، ذيل طريفة بن حاجز. 2. شرح نهج البلاغه، ابن ابي احديد، 17/222، ايراد يازدهم به ابوبكر. 3. اسدالغابة، 3/73، ذيل طريفة بن حاجز.



1. اشاره به حديث متواتر ومعروفي است كه شيعه و سني با الفاظ و عبارتهاي گوناگون نقل كرده اند: اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا بعدي ابدا، كتاب الله و عترتي اهل بيتي؛ من در بين شما دو چيز گرانبها وا مي نهم كه اگر به آن دو تمسك جوييد، هيچ گاه گمراه نمي شويد، كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. (وسائل الشيعه، ج 27، ص 33، روايت 44/33، چاپ آل البيت) و در برخي احاديث آمده «احدهما اكبر من الاخر» يا «احدهما اعظم من الاخر». ر.ك: بحارالانوار، ج1، ص 158 و 369.



2. همان.



3. ر.ك: موسوعه كلمات الامام الحسين، 329.



4. همان.



5.



6. السيرة النبويه، ابن هشام، 3-4، ص 660، تاريخ طبري، 2/456، موسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت .



7. ر.ك: همان، همچنين ر.ك: تاريخ طبري، 2/458 و 459.



8. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، 16/211.



9. تاريخ طبري، 2/458.



10. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج17، ص 223، دار الكتب العلميه، همچنين ر.ك: اسدالغابة 2/443، دارالكتب العلمية، بيروت.



11. مروج الذهب، 2/303، دارالفكر، بيروت، شرح نهج البلاغه ابن ابي احديد، 17/222، فجاءة اسمش «اياس بن عبدالله بن عبد يا ليل»(1) بود. «او نزد ابوبكر آمد و از او تقاضاي سلاح كرد تا با مرتدان بجنگد، پس از گرفتن اسلحه به راه زني و غارت اموال مسلمانان و مرتدان پرداخت و هر كسي را كه مي يافت مي كشت، همانند كاري كه خوارج - در زمان حضرت علي (ع) - مي كردند».(2) ابوبكر «طريفة بن حاجر» را در تعقيب او فرستاد، طريفة و برادرش «معن» همراه «خالد بن وليد» بودند، «فجاءة» نيز با «نجبة» همراه بود، طريفه با نجبة جنگيد و نجبة در حال ارتداد كشته شد. سپس طريفه حركت كرد



12. لا يلسع المؤمن من جحر مرتين (من لا يحضره الفقيه، 4/378).



13. ان السعيد من وعظ بغيره (همان، 4/377 و 402؛ كافي، 8/72 و 81).



14. عن النبي(ص): مثل المؤمن مثل الخامة من الزرع، تكفئها الرياح تصرفها مرة و تعدلها اخري.... و مثل المنافق مثل الأرزة المجذية التي لا يصيبها شي ء حتي يكون انجعافها مرة واحدة (بحار، 68/218، همچنين ر.ك: كافي، 2/257) آنچه در متن آمد، برگرفته و استفاده اي از حديث است نه معناي مستقيم آن.



15. سوره شعراء، آيه 214.



16. ر.ك: كليات مفاتيح الجنان، دعاي عرفه .



17. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 61.



18. همان، خطبه59.

احمد عابدني