بازگشت

غزل عاشورايي از لسان الغيب شيرازي


شايد روي تاقچه خانه شما هم كنار قرآن مجيد و مفاتيح الجنان و رساله عمليه، يك كتاب ديگر باشد كه مخصوص لحظاتي است كه مي خواهيد كسي رنگ و بوي دلتنگي تان را نجوا كند. حافظ با واژه هاي شيرينش درست همان حرف هايي را روي مردم و مردمك چشم هايتان حك مي كند كه در عمق جانتان دنبال آن ها مي گشتيد.



اين كه چقدر ديوان حافظ در بين ما فارسي زبانان جريان دارد، حكايت مفصلي است و البته نامهرباني هاي ما به حافظ چيزي است كه بهتر است از آن هيچ نگوييم؛ چرا كه حافظ با آن همه نازك انديشي ها و ژرف انگاري هايش اين روزها تنها مرجعي است براي فال گرفتن كذاييمان، كاش حافظ را اقيانوسي از حكمت مي دانستيم تا در قحط سالي معرفت، از زلال او سيراب گرديم.



حافظ همان طور كه در اشعارش يافت مي شود به جهت تسلط بر قرآن كريم و معارف آسماني اسلام، همواره ابياتي سروده است كه علاوه بر تمام برجستگي ها، از حكمتي ژرف برخوردار است، حكمتي كه بي شك از سرچمشه فياض قرآن است كه در روح اشعار او جاري است.



وقتي حافظ را يك حكيم قرآني بدانيم، ديگر نمي توانيم از كنار شعرهايش سطحي عبور كنيم و لاجرم تأمل و تدبر در ابيات او پنجره اي جديد را فراروي ما مي گشايد. بيان اين نكته هم خالي از لطف نيست كه هر آن چه در شعر حكيمانه حافظ مي آيد از اعتقاد استوار اوست و اين باعث مي شود شعر حافظ شعري فراتر از زمان ها باشد. با اين طليعه كوتاه، اگر شعر حافظ را با كمي تأمل شيعگي خودمان بازخواني كنيم، گاهي به ابياتي بر مي خوريم كه داغ عاشوراي حسين(ع) را تازه مي كند و احساس مي كنيم كه حافظ در كنار تمام شكوهي كه در شعر خود آفريده، يك شيعه داغدار حسين(ع) نيز هست.



در اين جا مي خواهيم، يك غزل حافظ را در اين شيدايي عاشورايي بازخواني كنيم و ميهمان واژه هاي او شويم.



زان يار دلنوازم، شكري است با شكايت



گر نكته دان عشقي، خوش بشنو اين حكايت



بي مزد بود و منت، هر خدمتي كه كردم



يا رب مباد كس را مخدوم بي عنايت



رندان تشنه لب را آبي نمي دهد كس



گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت



در زلف چون كمندش، اي دل مپيچ كان جا



سرها بريده بيني، بي جرم و بي جنايت



هرچند بردي آبم، روي از درت نتابم



جور از حبيب خوش تر، كز مدعي رعايت



چشمت به غمزه ما را، خون خورد و مي پسندي



جانا روا نباشد، خون ريز را حمايت



در اين شب سياهم، گم گشت راه مقصود



از گوشه اي برون آي! اي كوكب هدايت



از هر طرف كه رفتم، جز وحشتم نيفزود



زنهار از اين بيابان، وين راه بي نهايت...



عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ



قرآن ز بر بخواني، با چارده روايت



از آن جا كه قائل به معنا كردن بيت بيت اين غزل نيستم و احساس مي كنم كساني كه اين شعر را مي خوانند، خود بدون هيچ تصوري مي توانند به پرده هاي پنهان مفاهيم پي ببرند و هركس به فراخور ظرف وجودي اش بهره اي خواهد برد، تنها به ذكر چند نكته اين غزل بسنده مي كنم.



يك



حافظ شايد در تعداد كمي از غزل هايش، به صراحت از يك حكايت صحبت مي كند و البته با ظرافت هاي شاعرانه خود از مخاطبش مي خواهد كه اگر عاشق است اين حكايت را به خوبي بازخواني كند و حكايت عاشورا همان واقعه تاريخي سترگي است كه تثبيت كننده دين محمدي است.



دو



از قرآن كريم اين مفهوم بر مي آيد كه اجر رسالت پيامبر، دوستي خاندان اوست. در اولين برخورد با عاشورا، آن چه به ذهن مي آيد، اين نكته است كه مگر اينان فرزندان رسول خاتم نيستند كه اين گونه در بين پيروان اسلام مهجور مانده اند و مگر اجر رسالت نبي جز مودت نزديكان او نيست؟ اين جاست كه كوهي از آه، نهاد آدمي را فرا مي گيرد كه: «بي مزد بود و منت، هر خدمتي كه كردم».



سه



دومين برجستگي عاشورا در بعد معرفتي آن، مقوله «تشنگي» است كه اگر ايمان به ولايت اهل بيت در بين مردمان كوفه استوار بود، هرگز آب را بر كاروان حسين(ع) نمي بستند و البته اگر «ولي شناسي» از قاموس انسانيت شان حذف نمي گرديد و به عصر جاهليت باز نمي گشتند، اين فاجعه عظيم هرگز اتفاق نمي افتاد. چرا كه هركس بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد با جاهليتي عميق از دنيا رفته است. تشنگي را مي توان اولين داغي دانست كه ولي ناشناسان كوفي بر قلب فرزند پيامبر گذاشتند.



چهار



نقطه اوج اين غزل، بيتي است كه انسان را از پيچيدن در زلف او برحذر مي دارد؛ چرا كه اگر كسي به مرحله ولي شناسي رسيده باشد و بداند اجر رسالت پيامبر، مهرباني با اهل اوست و بخواهد لحظاتش را در جلوات آسماني اين خاندان سپري كند، در اولين برخوردها در مي يابد كه مظلوميت آن چنان در اين خاندان گسترده است، كه با تمام ويژگي ها بايد «سرها بريده بيني، بي جرم و بي جنايت»



پنج



پرده آخر حماسه كربلا كه مي توان به عنوان معجزه آن روز نيز از آن ياد كرد، تلاوت نوراني قرآن كريم، بر ني است. حافظ رندانه و حكيمانه با لطافتي شاعرانه و دقتي عميق، در پايان واژه هاي غزل مي گويد تنها آوايي كه مي تواند دل داغ دار انسان را در اين داغ سترگ، التيام بخشد، تلاوت قرآن مجيد است و چه بسا سر نوراني حسين(ع) بر ني براي التيام قلب هاي شكسته كربلا قرآن خوانده است.



و سخن آخر اين كه اگر هر شب دهه محرم، اين غزل را در تنهايي هايتان بخوانيد و بر بيت بيت آن تدّبر كنيد، در مي يابيد كه هر بار پنجره اي جديد از مفاهيم پيش رويتان گشوده مي شود و اين همان سحر كلام حافظ است كه از اعتقاد و معرفتش به قرآن و عترت(ع) در واژگان نوراني اين غزل جاري شده است.

يكتا ، حامد