بازگشت

عوامل و انگيزه هاي تحريف در تاريخ عاشورا


مقدّمه



در حوزه عاشورا پژوهي، پرسش هاي فراواني را پيش رو داريم كه برخي از آنها را مي توان پرسش هاي اساسي و كليدي خواند. يكي از آن پرسش هاي كليدي و كار آمد همين است كه هر پژوهشگري مي پرسد كه: چرا و چگونه، و با چه انگيزه هايي اين همه تحريف در تاريخ عاشورا پيدا شده است؟



اين نوشتار در پي آن است كه با بازانديشي در تاريخ و فرهنگ عاشورا به اين پرسش مهم پاسخ گويد. و عوامل تحريف ساز را تا آنجا كه نگارنده در طول بيش از ده سال «عاشورا پژوهي» و «تحريف شناسي» به آنها رسيده است، به ترتيب و توضيح بازگويد. به اين اميد كه راه هاي نفوذ تحريف ها شناسايي و حوزه هاي آسيب پذير، نمايانده شود. اين كار افزون بر نشان دادن عمق تحريف شناسي عاشورا، براي تحريف زدايي از پيرامون عاشورا و سيماي مظلوم امام حسين عليه السلام و نيز براي پيشگيري از پا گرفتن تحريف هاي تازه و احتمالي، لازم و ضروري است.



عوامل بسياري در توليد تحريف ها همچنين در توسعه و باز توليد آنها دخيل بوده است كه اگر نگوييم همه آنها، بي گمان بسياري از آنها اينك در روزگار ما نيز همچنان دخيل و فعّال است و مهم تر از همه، عواملي است كه به ترتيب، توضيح داده مي شود:



الف) راويان اموي و مورّخان حكومتي



بني اميّه براي كشتن امام حسين عليه السلام ـ آن هم به آن شكل تكان دهنده اش ـ بي گمان به پوشش تبليغي وسيع و بسيار دامنه داري نياز داشتند و اين كار جز با تحريف حقايق و امواج اخبار و احاديث ساختگي، امكان پذير نبود. در اين ميان، راويان وابسته و مورّخان حكومتي تنها كساني بودند كه مي توانستند با جعل اخبار و گزارش ها، خواسته خلافت و خليفگان را برآورده سازند.



همانان كه پيشتر در سايه «سقيفه بني ساعده» توانسته بودند با جانبداري از خلافت، «امامت» را منزوي و خانه نشين سازند، در اين جا هم از همان اسلام خلافتي حمايت مي كردند؛ چرا كه بقا و تداوم خلافت را در وجود يزيد بن معاويه مي ديدند.



اصولاً در مذهب آنان كه در مكتب اسلام خلافتي پرورش يافته بودند، حمايت از يزيد، يك وظيفه مذهبي بود كه تخلّف از آن را هرگز جايز نمي شمردند و حاضر بودند براي ترويج يزيد و تطهير هر جنايتي كه مرتكب شود، دست به هركاري بزنند اگرچه آن كار، وارونه كردن حقايق و ساختن اخبار و احاديث باشد!



آنها يزيد بن معاويه را «اميرالمؤمنين» مي خواندند و او را «اولواالامر» مي دانستند و در نتيجه، اطاعت از او را از هر واجبي واجب تر مي ديدند و با اين اعتقاد، ديگر حرمتي براي امام حسين عليه السلام و خون او قائل نبودند.



اين اعتقاد، پس از يزيد نيز همه خلفاي بني اميّه و بني عباس و... را در بر مي گرفت؛ زيرا اصل در اسلام خلافتي همانا خلافت بوده و هرچيز و هركاري با خلافت خليفه سنجيده مي شد.



براساس همين اعتقاد غلط و بنيان كن است كه مي بينيم قرنها «تحريف عاشورا» تداوم پيدا مي كند. راويان و حاميان اسلام خلافتي پيوسته و نسل در نسل از پيشينيان خود پيروي مي كنند و سلفي مسلكان و وهّابي مذهبان با اين كه مي دانند «حقايق» تحريف شده است، باز بر همان تحريف ها تأكيد مي ورزند و به پيروي از اسلاف خويش همچنان در اين بي راهه و كج راهه پيش مي روند و تا مي توانند آن اخبار و احاديثي را كه دشمنان اهل بيت و كشندگان امام حسين عليه السلام ساختند و پرداختند، در شمارگان بسيار و كلاني منتشر سازند. در اين باره امام محمدباقر عليه السلام را سخناني است كه به وضوح عمق فاجعه را نشان مي دهد:



«ما اهل بيت را پيوسته خوار مي خواستند، حقوق ما پايمال مي شد، همواره از اجتماع رانده مي شديم، مورد بي اعتنايي قرار مي گرفتيم، از حقوق خود محروم مي مانديم. كشته مي شديم، بيمناك بوديم و برجان خود و جان دوستان خويش امنيّتي نداشتيم. كه در اين ميان، دروغگويان و منكران، از دروغ پردازي و انكارشان دستاويزي يافتند تا به آن وسيله خود را به متولّيان امور و قاضيان بد كردار و كارگزاران ستمگر در هر شهري نزديك سازند و آنان به اين ترتيب براي اين حاكمان و قاضيان احاديث دروغين و جعل شده آوردند و چيزهايي از ما روايت كردند كه نه ما آنها را گفته بوديم، و نه آن چنان عمل كرده بوديم تا به اين وسيله ما را مبغوض مردم سازند.



بدترين و سخت ترين اين گرفتاري ها در دوران معاويه و پس از وفات امام حسن عليه السلام بود كه شيعيان ما در هر شهر و دياري كشته مي شدند. دست ها و پاهايي تنها با اين گمان و تهمت كه صاحبان آنها اهل تشيّع هستند، قطع مي شد و هركس كه به دوستي و محبّت ما متّهم گرديد، در زندان مي افتاد، مالش به غارت مي رفت و خانه اش ويران مي گشت. اين بلا همچنان شدت و فزوني مي يافت تا زمان عبيداللّه بن زياد كه امام حسين عليه السلام را كشت.



پس از يزيد، حجّاج بن يوسف ثقفي بود كه تا قدرت يافت شيعيان را در معرض انواع قتل و شكنجه قرار داد و به اندك گماني و اتّهامي، آنها را مورد بازخواست و باز داشت قرار داد و اين سخت گيري به آن جا رسيد كه مردم دوست داشتند به آنان كافر و زنديق گفته شود اما به جانبداري از علي عليه السلام متّهم نشوند! پيوسته چنين بود تا اين كه مردماني خوش نام ـ كه شايد اهل ورع و راستگويي هم بودند ـ احاديث مبالغه آميز و تعجّب برانگيزي آوردند، احاديثي در برتري دادن به برخي از زمامداران و كارگزاران گذشته، آن هم با برتري هايي كه خداوند تاكنون چنان برتري هايي را نيافريده و چنان چيزهايي هرگز نبوده و رخ نداده بود.



و اين در حالي بود كه به دليل فراواني راويانِ اين فضايل، آن هم راوياني كه به دروغ گويي و كمي ورع و تقوا شناخته نشده بودند، مردم گمان مي كردند كه آنچه را روايت مي كنند، حق است.»(1)



ابن ابي الحديد معتزلي در شرحي كه بر نهج البلاغه نوشته، دو فصل را ويژه اين موضوع ساخته است كه در اين مورد، پژوهشگران را مي تواند به كار آيد و براي تحقيق در «تحريف شناسي عاشورا» راهگشا باشد.(2)



فشرده سخن اين كه، سردمداران اسلام خلافتي با استخدام زر و زور و تزوير چنان عرصه را بر اسلام امامتي تنگ گرفته بودند كه كسي جرأت نمي كرد حتّي نامي از علي و آل علي عليهم السلام به ميان آرد و گاهي كه مجبور مي شدند، با رمز و كنايه سخن مي گفته و با نام هاي رمزي مثل «ابوزينب» از امام علي عليه السلام ياد مي كردند.(3)



اين وضع اسفناك منحصر به زمان معاويه يا دوران بني اميه نبود، كه در عصر بني عباس، گاهي بدتر از اين هم بود، تا آنجا كه تنها به دستور متوكّل عباسي هفده بار قبر مطهّر امام حسين عليه السلام تخريب و با خاك يكسان شد.(4) و روشن است كه اين ويرانگري ها در قبر سيدالشهداء عليه السلام خلاصه نمي شد بلكه هرچيزي كه كوچك ترين نسبتي با امام حسين عليه السلام داشت و به نوعي مي توانست ياد آن حضرت را در دلها زنده سازد، در معرض تخريب و تحريف بود؛ چرا كه نام و ياد امام حسين عليه السلام در كالبد انسان هاي ستمديده، روح حماسه و عزّت مي دميد و در رگ رگ اجساد به زنجير كشيده شده، خون غيرت و شهامت را به جوش مي آورد و روح ذلّت ناپذيري را كه در نهاد انسان ها نهفته است، بيدار مي ساخت و اين، خطرناك ترين چيزي است كه همه ستمگران و زورمداران به سختي از آن مي ترسند و با بروز و ظهور آن، خود و همه هستي خود را در معرض فنا و نابودي مي بينند و براي پيش گيري از آن، حاضرند وبال هر جنايتي را به جان بخرند؛ گرچه آن جنايت، تخريب مزار سيدالشهداء عليه السلام و تحريف تاريخ عاشورا باشد.



اگر در طول تاريخ، همه ستمگران را در هر زمان و مكاني در صف مخالف عاشورا مي بينيم، از همين باب است كه «عاشورا» هميشه حماسه ساز و قيام آفرين بوده است. حتي آن شاعر مسيحي هم كه طعم تلخ ستم را در تجاوزهاي صهيونيسم جهاني بر كشور مظلومش «لبنان» چشيده است، به خوبي مي فهمد؛ آنجا كه مي گويد:





*



موكب الدهر يُنْبِتُ الاحرارا قد نقلنا عن الحسين الشعارا و اذا لم يمت قتيلا تُوارا(5) فليمت كلَّ ظالم مُستبدٍّ

*



كلّما يذكرالحسين شهيداً فينادون دولة الظلم حيدي فليمت كلَّ ظالم مُستبدٍّ فليمت كلَّ ظالم مُستبدٍّ



ـ هرگاه كه از حسين شهيد ياد شود، موكب روزگار آزادمردان را بنوازد و به پا دارد.



ـ تا ندا سردهند كه ما اين شعار را از حسين آموخته ايم كه: دولت ستم بايد نباشد.



ـ و هر ستمگري يا بايد بميرد و يا بايد متواري شود.



سروده هاي عاشورايي



عاشورا درد بس بزرگي بود كه هر دلي را مي شكست و از اين شكستن، زخم ها برجان ها مي نشست كه هرگاه فرصت مي يافتند، زبان مي گشودند و ناگفته ها را مي گفتند. اگر زبان دهان را هم بتوان بست، زبان زخم را نمي توان؛ درد، خود دهاني است كه ناخواسته لب وا مي كند و زخم، زباني است كه خاموش نمي ماند.



آري، چنين بود كه از همان روزهاي نخست، با آن همه اختناق، هر دردمندي كه لب گشود، از عاشورا گفت و هر ستمديده اي كه دهان باز كرد، كربلا را سرود. تو گويي مردم با «سرود عاشورا»، سرود دلشان را يافته بودند و به هيچ وجه حاضر نبودند صداي اين سرود را، كه از دلشان برمي خاست و بر دلشان مي نشست، خاموش ببينند. چنين بود كه شعارهاي عاشورا در قالب شعرهاي مردمي و سرودهاي دلنشين در همه جا پراكنده شد.



پيشترها آنجا كه احتمال خطر بود، اين شعرها به عوامل غيب و بيشتر به طايفه جن و... نسبت داده مي شد و اين چاره انديشي، كه به شكل خود جوش از طرف مردم صورت گرفته بود، علاوه بر اين كه جان شاعر و يا شاعران را از گزند توطئه هاي بني اميّه در امان مي داشت، داراي مزاياي ديگري هم بود كه «فرا قبيله اي» بودن و «مقبوليّت عام» يافتن را، از آن جمله مي توان شمرد. در اين صورت، شعر مربوط به شاعرِ قبيله خاصّي نبود تا ديگر قبايل از پذيرش آن و تبليغ و ترويج آن سرباز زنند.(6)



گاهي نيز بعضي از شعراي بزرگ كه از نظر هنري توانايي بيشتري داشتند، راه هاي هنرمندانه اي را پيش مي گرفتند كه به راستي باعث شگفتي مي شد و اعجاب و تحسين دوست و دشمن را برمي انگيخت؛ مانند اشعاري كه شاعر بزرگ عرب، ابوتمّام طائي (188 ـ 231 ق) سروده است. اين قصيده چنان مي نمايد كه در مدح مردي به نام محمدبن حميد طائي سروده شده است. اما در حقيقت، چنين نيست كه گفته مي شود.(7)



ابوتمّام اين اشعار را طوري سروده است كه مي توان گفت در حقّ كسي جز امام حسين عليه السلام گفته نشده است و تنها مناسب حال و روحيّات امام حسين عليه السلام است؛ اما شاعر از ترس جانش مجبور شده است ممدوح را شخص ديگري قلمداد كند.



به هر حال، اين «مرثيه» سخت مشهور است و شايد بتوان به جهاتي آن را زيباترين شعر ابوتمّام به حساب آورد.(8)



ولي از آنجا كه به فرموده امام حسين عليه السلام : «مردم، بندگانِ دنيايند و با دين نيز تا آنجا هستند كه به ضرر دنياي شان نباشد.» شاعراني را هم در تاريخ مي بينيم كه يزيد بن معاويه را به خاطر قتل امام حسين عليه السلام تبريك گفته اند و بي شرمانه، وي را به سبب اين جنايت بزرگ ستوده اند! براي نمونه مي توان اخطل را نام برد كه در ميان اعراب، شاعري پرآوازه و به «اخطل كبير» معروف است.(9)



تحريف براي تبرئه خليفه



روايتي كه ابن خلدون در تاريخش از حماسه عاشورا به دست مي دهد، سراسر تحريف است. وي حتي معاويه را هم از زمره خلفاي راشدين مي شمارد و در دفاع از پسر هند جگرخوار، قلم فرسايي مي كند.(10) كساني را كه معاويه را كسراي عرب خوانده و او را پادشاه ناميده اند، «اهل الاهواء» مي داند و براي دفع آن، حاضر است حتي معاويه را به سليمان بن داود تشبيه كند!(11)



ابن خلدون هرگاه كه از بني اميّه ـ بويژه از معاويه ـ سخن مي گويد، او را از هر خطا و جنايتي تبرئه مي كند و از ستايش آنها هيچ دريغ نمي ورزد و سخنش را درباره بني اميّه با اين دعائي كه مي كند: «واللّه يحشرنا في زمرتهم و يرحمنا بالاقتداء بهم» ختم مي كند.(12) با اين حال، از عاشورا كُشي ابن خلدون چندان هم نبايد شگفت زده شد؛ زيرا روح حاكم در تاريخ ابن خلدون همان روح اموي و شيعه ستيزي است كه در سطر سطر تاريخش جريان دارد.



بيعتي كه معاويه براي پسرش يزيد گرفت، به اتّفاق همه تاريخ نويسان اسلامي با تهديد و تطميع بسياري همراه بود كه معاويه با بيست سال اعمال زر و زور و تزوير، ترتيب داد و اين كار نه تنها با اسلام و سيره پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم مخالفتي آشكار داشت كه با روش به اصطلاح خلفاي راشدين هم در تعارض و تضاد بود و بدعت بزرگي شمرده مي شد كه براي اوّلين بار در تاريخ خلافت پي ريزي مي شد.



با اين همه، ابن خلدون كه اصل را در تاريخش بر تنزيه معاويه قرار داده است، مي خواهد هر طوري كه شده، بر اين جنايت بزرگ معاويه ـ كه بي گمان جنايت هاي بزرگ تري همچون فاجعه عاشورا و... را در پي داشت ـ مصلحت اجتماعي و مردمي دست و پا كند و با همين پيش داوري بنويسيد:



«تنها چيزي كه معاويه را واداشت تا از ميان همه، پسرش يزيد را براي ولايت عهدي برگزيند همانا مراعات مصلحت بود كه اجتماع مردم و اتّفاق آرا اقتضاء مي كرد!»(13)



با اين حساب، ديگر حساب همه پاك است و تا آخر تاريخ ابن خلدون را مي توان خواند؛ امّا براي اين كه با تحريفات تكان دهنده اي كه پيروان اسلام خلافتي در پيرامون عاشورا ساخته اند، كمي بيشتر آشنا شده باشيم به چند مثال ديگر از تاريخ ابن خلدون اشاره مي شود.



وي پس از آن كه چندين صفحه در ستايش و ايمان و عدالت خلفاي بني اميّه و... قلم فرسايي مي كند و معاويه را در خاتم بخشي به يزيد، محق و مصاب مي شمرد، در باره فسق و فجور علني يزيد ـ كه قابل انكار نيست ـ متوقف مي شود و براي اين كه خود را از اين محذور رها كند، مي نويسد:



«اما از فسق و فجور يزيد آن چنان كه پس از خلافتش پديد شد، بايد بگويم مبادا خيال كني كه معاويه ـ رضي اللّه عنه ـ (!) مي دانست و با علم به اين، او را خليفه كرد. حاشا كه چنين باشد؛ زيرا معاويه عادل تر و برتر از اين گمان است. او پسرش را در حال حياتش از سماع موسيقي برحذر مي داشت، در حالي كه موسيقي كوچك تر از آن فسق و فجورهايي است كه يزيد پس از به قدرت رسيدن بروز داد... صحابه هم كه در باره يزيد و در شأن وي اختلاف پيدا كردند. پس از آن بود كه حادث شد در يزيد از فسق و فساد آنچه حادث شد؛ آن وقت بود كه بعضي از آنها بر يزيد خروج كرد و به سبب همين فسق، بيعت يزيد را شكست؛ همچنان كه حسين شكست!»(14)



ابن خلدون در دفاع از خلفا ـ بويژه معاويه و يزيد ـ به هر دري مي زند، تا آنجا كه خود را گرفتار تناقض گويي هاي عجيبي مي كند. خودش يزيد و ياران يزيد را مجتهد در دين و اقدامات شان را در كشتن امام حسين عليه السلام اهتمام در امور ديني مي خواند. آنگاه سخن ابن عربي را كه گفته است: «حسين به شرع جدّش كشته شد»،(15) درست نمي داند. ابن خلدون مي نويسد:



«براي حسين جايز نبود با يزيد جنگ كند و بر يزيد هم روا نبود كه حسين را بكشد؛ بلكه اين كار يزيد از آن اقدامات يزيد بود كه بر فسقش تأكيد مي كند.»(16)



و در ادامه مي نويسد:



«در اينجا هم حسين شهيد شد و مأجور است. بر حق بود و با اجتهاد عمل كرد و هم صحابه اي كه با يزيد بودند باز بر حق بودند و به اجتهاد خود عمل كردند و قاضي ابوبكر بن عربي مالكي در اين مورد اشتباه كرده و در كتابي كه «العواصم و القواصم»* ناميده، گفته است: حسين به شرع جدّش كشته شد.»(17)



ابن خلدون در اينجا مرتكب چند تحريف و اشتباه شده است؛ نخست اين كه سخن با تناقض آشكار رانده، در سطر اوّل گفته كه كار هيچ يك (جهاد امام حسين و جنايت يزيد) جايز و روا نبود و بلا فاصله در سطر دوم هردو را با اجتهاد و بحق دانسته است! و تناقض ديگر اين كه هم امام حسين عليه السلام و هم يزيد را بر حق خوانده است. شگفتا تعصّب چه كارها كه نمي كند! راستي اگر قرار باشد هم مظلوم و هم ظالم، هم مقتول و هم قاتل، هردو حق باشند، ديگر حق و باطل معني ندارد. چگونه مي شود كه هم مقتول كه به قول خودش شهيد بود، حق باشد و هم قاتلِ شهيد كه او را كشته است، حق باشد؟!



و تحريف ديگري كه باز ابن خلدون در همين دو سطر مرتكب شده است، اين است كه مي گويد: «يزيد و صحابه اي كه با وي بودند نيز بر حق بودند و به اجتهاد خود عمل كردند.» كدام صحابه؟ مگر اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم با يزيد بودند و يا اقدام يزيد را در كشتن امام حسين عليه السلام تأييد مي كردند؟! حاشا و كلاّ، اين هم دروغ ديگري است كه ابن خلدون بافته است!



به راستي، چرا ابن خلدون حقيقت را وارونه كرده است؟ چرا اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را كه در ميان ياران حسين عليه السلام بودند و تا پاي جان همراه حضرت پايدار ماندند و شهيد شدند، ناديده مي گيرد(18) و به اين نيز بسنده نكرده، به دروغ مي خواهد صحابه را همراه و موافق يزيد نشان دهد؟! جز اين است كه او تاريخ و مقدّمه تاريخش را با آن طول و تفصيل، از همان نخست به اين هدف پرداخته است كه به هر نحو ممكن خلفا ـ بويژه خلفاي بني اميّه ـ را تطهير كند؟



گفتني است كه اين حق كشي هاي تاريخي در نوشته هاي ابن خلدون، خلاصه نمي شود و ما به اين جهت ابن خلدون را برگزيديم كه در ميان ما ايرانيان شهرت زيادي دارد و با عناويني چون: «پدر علم جامعه شناسي» و «بنيان گذار جامعه شناسي» از وي ياد شده و مقدمه اش با اعجاب نگريسته مي شود! غافل از اين كه امروز ديگر جاي ترديد نيست كه نوشته هاي ابن خلدون چيزي جز ترجمه آثار ديگران نيست و او حاصل كار انديشمندان را در مقدمه خود گنجانيده و خود را متفكّر نمايانده است و گرنه تاريخ نگاراني مانند طبري، ابن اثير و ابن كثير نيز كمتر از ابن خلدون در حق عاشورا ستم روا نداشته اند، اما آنها ماهرانه تر عمل كرده و مثل ابن خلدون با جسارت و صراحت سخن نگفته اند تا آنجا كه توانسته اند بسياري را فريب داده و مجذوب نوشته هاي خود سازند؛ آن چنان كه امروز ما شاهديم! حتي از طرف دانشمندان شيعه، كه مي خواهند در باره عاشورا بنويسند، بيشترين عنايت به تاريخ طبري و كامل ابن اثير مي شود.



و عجيب اين كه علماي ما در باب استنباط احكام عملي و براي شناخت روايت هاي فقهي «خذ ما خالف العامّة» را لحاظ مي كنند؛ اما به تاريخ زندگاني امام حسين عليه السلام و حماسه عاشورا كه مي رسند، فراموش مي كنند! توگويي اهميّت امام شناسي و امامت، كه از اصول مذهب است، كمتر از اهميّت احكام فرعي و اعمال فردي است!



بديهي است كه بايد نوشته مخالفان را، بويژه در موضوع حساسي چون عاشوراپژوهي، با ديده ترديد ملاحظه كرد؛ تنها براي تأييد و يا از باب «اقرارالعقلاء علي انفسهم جايز» مي توانند مفيد باشند و گرنه به نوشته هاي مورّخان شيعه ستيز چگونه مي توان اعتماد كرد؟!



افسانه سازي در برابر عاشورا



اتباع بني اميّه به پيروي از معاويه، آن تحريف گر بزرگ تاريخ، در برابر جزئيّات عاشورا هم دست به تحريف زده اند. معاويه در بخشنامه اي كه به همه شهرهاي اسلامي فرستاد، از كارگزارانش خواست كه در برابر هر فضيلتي كه براي امام علي عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نقل شده است، فضيلتي يا فضائلي بهتر از آن يا لااقل مثل آن را براي مخالفان علي عليه السلام بسازند و بپردازند، تا بدين وسيله هرچه مي تواند از پرتو جمال علي مرتضي عليه السلام بكاهد. معاويه براي اين كار توطئه هاي زيادي چيد؛ سركيسه ها را شل كرد، درِ بيت المال را به روي فضيلت سازان و تحريف گران بازگذاشت و با صراحت گفت: «واللّهَ لاُقَسِّمَنَّ الْمالَ بَيْنَ ثُقاتِ عَليٍّ[ عليه السلام ]حَتّي يَغْلِبَ دُنياي آخِرَتَهُ(19)؛ به خدا قسم! آن قدر بيت المال را ميان مردم و دوستان علي تقسيم مي كنم تا دنياي من بر آخرت علي غالب شود.»



همان طوري كه در عصر معاويه و به دستور وي در برابر هر فضيلت امام علي عليه السلام فضيلتي ساخته شد، پيروان معاويه نيز در مقابل فضائل و حتي در برابر مصائب عاشورا به فضيلت سازي پرداختند.



در برابر مصيبتي كه مي گويد: آب را بر روي سيدالشهدا و فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بستند و آنان در كربلا با لب عطشان به شهادت رسيدند و مظلومانه به خاك و خون كشيده شدند، پيراهن عثمان را عَلَم مي كنند كه وي نيز مظلومانه كشته شد و هنگامي كه خانه اش در محاصره بود، آب به خانه اش راه نيافت!



و در مقابل فضيلتي كه مي گويد: سر بريده امام حسين عليه السلام بر سر نيزه، آيه اي را كه مي فرمايد: «اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»(20) تلاوت كرد(21)، افسانه هايي ساخته اند كه شنيدني است؛ يكي از پژوهشگران در اين باره مي نويسد:



«در تاريخ بغداد و برخي كُتُب ديگر آمده است كه چون احمد بن نصر خزاعي در اختلاف محنت باري كه ميان معتزله و اهل حديث روي داد، كشته و سرش به داري كشيده شد، اين سر بر روي دار اين آيه را مي خواند كه: «آيا مردم گمان كرده اند به صِرف اين كه بگويند ايمان آورديم، رها خواهند شد و مورد امتحان قرار نخواهند گرفت؟»(22)(23)



همچنين از احمد بن كامل قاضي به نقل از پدرش آمده است كه گفت:



«پس از آن كه سر احمد بر روي پل نصب شد، كسي را گماشتند تا مراقب آن باشد و اين گماشته اظهار داشت كه وي شبانگاه سر را مي ديده كه به سوي قبله مي چرخيد و با زباني شيوا و رسا سوره «يس» را مي خوانده است.»



افسانه فوق، بي ترديد از سوي حنبلي ها در مقابل روايت شيعيان و ديگر مورّخان، جعل شده است كه از سر بريده سرور شهيدان حسين بن علي عليهما السلام سخن مي گويد و در آن روايت آمده است كه اين سر در حالي كه بر نيزه قرار داشت، آيه نهم سوره كهف را تلاوت مي فرمود.(24)



مظلوميّت بيش از حد



ّ



پيروان اهل بيت اطهار عليهم السلام در بسياري از اعصار چاره اي نداشتند؛ جز اين كه صداي عدالت را، صداي مظلوميّت عدالت را، صداي مظلوميّت علي و آل علي را با فغان و گريه به گوش مردم برسانند و با گلاب گريه فضيلت هاي معصوم و مظلوم را در صحيفه دلهاي قابل بنويسند و چنان با همين «سلاح بكاء»، دشمنان اهل بيت و ستمگران تا دندان مسلّح را به ستوه مي آوردند و آشفته مي ساختند كه با هيچ سلاح ديگري ممكن نبود.



سلاح بكاء در عين حاكي بودن از مظلوميّت، كه گاهي ظالم افكن و بت شكن نيز بود، سلاحي بود كه هر شيعه، هميشه و در همه جا با سهولت مي توانست آن را به كار گيرد و ستمگران گذشته و حال را رسوا سازد. كاربرد اين سلاح آن چنان عمومي و همگاني بود كه به زودي ضرب المثل شد و مردم هر چيزي را در رقّت و رواني، به گريه شيعيان مثل مي زدند و مي گفتند:



«ارقّ من دمعةٍ شيعةٍ تَبْكي عليّ بن ابي طالب»(25)



و دليل اين كه در گذشته، علماي شيعه در باره تحريفات عاشورا و جزئيّات زندگاني امام حسين عليه السلام ـ كه در محافل عزاداري و عاشورايي گفته مي شد ـ حسّاسيّت نشان نداده اند و مردم را از نقل اخبار بي اعتبار بازنداشته اند، در همين نكته نهفته است كه آنان در آن شرايط سخت و با آن همه مظلوميّت مي ترسيدند اصل عاشورا فراموش شود و مانند غديرخم ـ كه در بعضي از اعصار توسط ايادي بني اميّه به بوته فراموشي سپرده مي شد ـ «عاشورا» نيز كم كم به فراموشي سپرده شود.



ب) تسامح در ادلّه سُنَن



قاعده تسامح در ادلّه سنن، در علم «فقه» مي تواند كاربرد داشته باشد، اين قاعده مي گويد: اگر از خبر ضعيفي كه جامع شرايط حجّيت نيست، فهميده شود كه فلان كاري مثلاً از فلان ثوابي برخوردار است و دليل ديگري نداشته باشيم، ما باشيم و خبري ضعيف؛ در اين صورت مي توانيم به آن كار عمل كنيم و ثواب هم خواهيم داشت. گرچه آن خبر ضعيف در اصل، جعلي باشد و چنان سخني هيچ گاه از معصوم عليه السلام صادر نشده باشد.



حال برخي چنين استنباط كرده اند: ثواب كه داشت، استحباب هم خواهد داشت و بعضي ديگر گفته اند: نه، تنها مي تواند ثواب داشته باشد و بس.



به هرحال، نبايد فراموش كرد كه اين قاعده، فقط در فروع عملي ـ نه در اصول يا فروع فكري، عقيدتي ـ جريان پيدا مي كند، آن هم نه در همه اعمال فرعي و فردي، كه تنها در دايره سُنن يعني كارهاي نيك، كاربرد دارد، باز هم نه در همه كارهايي كه نيك به نظر مي رسد و پسنديده مي نمايد و هنوز در استحبابش بحث هست، بلكه بايد عقل سليم هم نيك بودنش را امضاء كند تا با «تسامح» بتوان گفت كه آن كار، ثواب يا استحباب دارد.



حال بايد ديد آيا اين قاعده را در حوزه فكر و عقيده هم مي توان به كار برد و بنا به آن خبر ضعيف معتقد بود كه آن كار موجب رضاي معصومي است كه خبر ضعيف به او نسبت داده شده است؟



پرواضح است كه هيچ فقيه يا متفقّهي چنين برداشت بعيدي از قاعده تسامح نكرده است.



اما دريغ و دردا كه بعضي اين قاعده را در همه جا چون وحي منزل، جاري و ساري ساخته اند؛ حتّي در موضوع حسّاسي چون عاشوراي حسيني، كه بزرگ ترين شاخصه فرهنگ شيعي است و بيگانگان بيش از هرچيز، شيعه را با عاشورا مي شناسند و مي سنجند و هر پژوهشگري كه از خارج مي خواهد فرهنگ شيعه را ارزيابي بكند، در مرحله اوّل فكرش معطوف عاشورا مي شود. شما را به خدا! آنگاه اگر ببيند كه شيعيان به نام عاشورا هركاري را، معقول و نامعقول، انجام مي دهند، عاشورا و شيعه را به باد استهزاء نخواهد گرفت؟



دردآورتر از همه، اين كه گاه اين قاعده آن چناني را حتي وارد حوزه فكر و انديشه نيز مي سازند! بايد گفت اين ديگر فكر و انديشه نيست، كه فاجعه است. آخر چگونه چنين تسامحي در عاشورا پژوهي رواست، مگر بدون شناخت امام حسين عليه السلام عاشورا شناسي مي تواند امكان داشته باشد و مگر امام شناسي و شناخت امام حسين عليه السلام از اصول مذهب (امامت) نيست؟! ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا! اعمال فرعي و فردي كجا، اصول مذهب كجا؟!



تعجب نكنيد؛ ما بارها افرادي را ديده ايم كه در جواب اشكالاتي كه به نوشته هايشان در باره عاشورا و زندگاني امام حسين عليه السلام مي شد، به قاعده تسامح، تمسّك مي جستند و هرگاه اعتراض مي شد كه: چگونه در باب فروع فقهي، قائل به احتياط هستيد و در باب تعارض، دم از «خذ ما خالف العامّة» مي زنيد، اما به عاشورا و امام حسين عليه السلام كه مي رسيد، راه تسامح در پيش مي گيريد؟...



شما مي توانيد اين تسامح را با مراجعه به بيشتر كتاب هايي كه امروزه در پيرامون عاشورا منتشر مي شود، ملاحظه كنيد؛ خواهيد ديد كه بيش از همه، به نوشته هاي طبري و ابن اثير استناد مي شود! حتي خواهيد ديد كه برخي، محور پژوهش خود را آثار اين دو و ابن خلدون قرار داده اند و به آثار شيعه مثل «ارشاد» شيخ مفيد و «لهوف» سيدبن طاووس در درجه دوم نگريسته اند. غافل از اين كه اگر در مُغرض بودن امثال طبري و ابن خلدون هم شكّي باشد، در مخالف بودنشان هيچ گونه ترديدي نيست!



علاّمه مامقاني(ره) در ردّ نظريّه كساني كه تصوّر كرده اند قاعده تسامح، در باب سُنَن و قصص تاريخي و مواعظ اخلاقي مي تواند كاربرد داشته باشد، سخنان مفيد و متقني دارد كه نقل مي شود:



«نسبت دادن خبري به معصوم عليه السلام بدون طريق معتبر، صحيح نيست. و ورود اذن و رخصت بر مسامحه در ادلّه سنن از پيامبر مختار صلي الله عليه و آله وسلم يا از ائمّه اطهار عليهم السلام ممنوع است و اخباري كه قائلان به قاعده تسامح به آنها استدلال مي كنند، از افاده مطلوب قاصر است. گرچه بيشتر علما در استدلال به آن توافق كرده اند؛ اما در موقع تأمّل و تحقيق، معلوم مي شود كه در فهم آن اشتباه كرده اند.»(26)

پاورقي

1. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 43؛ هاشم معروف الحسني، اخبار و آثار ساختگي، ص 145 و 146.



2. شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73ـ56.



3. همان، ج 4، ص 73؛ همين گرفتاري ها ساليان سال ادامه داشت تا آنجا كه گاهي شامل امامان معصوم(ع) نيز مي شد و آنها را وادار مي كرد تا از امام حسين(ع) هم با رمز و كنايه ياد كنند و با عناوين كلّي مثل «مظلوم» از او نام برند. (مستدرك الوسائل، ج 10، ص 253.)



4. محدّث قمي، تتمة المنتهي، ص 241.



5. بولس سلامه، عيدالغدير، ص 281 و 282.



6. بيشتر اين گونه شعرهاـ كه در سده نخست هجري سروده شده است ـ در جلد 54 دائرة المعارف الحسينيّه، گردآوري شده و با عنوان فرعي «ديوان الهاتف» ناميده شده، كه در دست انتشار است؛ قمقام زخّار، فرهاد ميرزا، ص 509 ـ 513.



7. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249.



8. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 5، ص 274.



9. همان، ج 7، ص 118؛ دائرة المعارف الحسينيّه، ديوان القرن الاول.



10. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 621 و 622؛ مقدمه ابن خلدون، ص 205ـ216.



11. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 621؛ مقدمه ابن خلدون، ص 206.



12. الخلافة المغتصبه ازمة تاريخ ام ازمة مورّخ، ص 182؛ مقدمه ابن خلدون، ص 212.



13. تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 221؛ مقدمه ابن خلدون، ص 210.



14. مقدمه ابن خلدون، ص 212.



15. اين سخن را قاضي ابوبكر بن عربي در كتابش «العواصم» گفته كه: «قتل الحسين بشرع جدّه»!* اين كتاب با نام «العواصم من القواصم» در الجزاير چاپ شده است. اما در مقدمه ابن خلدون همانطور است كه ترجمه شد.



16. مقدمه ابن خلدون، ص 216.



17. همان.



18. بيش از پنج شهيد از شهداي كربلا، از اصحاب رسول خدا(ص) بودند كه ما در «سيماي كربلا» از آن سخن گفته ايم.



19. بررسي و تحقيق پيرامون نهضت حسيني، ص 154، به نقل از شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد.



20. كهف / 9.



21. ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 117؛ دلائل الامامه، ابوجعفر طبري، ص 78. روايتِ قرآن خواندن سر بريده امام حسين(ع) را سيوطي نيز در «خصائص الكبري» نقل كرده است.



22. عنكبوت/ 2.



23. اخبار و آثار ساختگي، ص 381.



24. همان.



25. الفرق الاسلامية في الشعر الاموي، ص 373، به نقل از مجمع الامثال، ج 1، ص 179.



26. مقباس الهداية في علم الدرايه، ج 1، ص 196.

محمد صحتي سردرودي