بازگشت

علي اصغر(ع)


بسم الله الرحمن الرحيم صلي الله عليك يا مولاي يااباعبدالله وعلي الارواح التي حلت بفنائك، السلام علي المقطوع الوتين السلام علي المحامي بلامعين السلام علي غريب الغربا السلام علي شهيد الشهدا و السلام علي من بكته ملائكة السماء



يكي از كتاب هاي بزرگ در زمينه ي شناخت اباعبد الله الحسين(ع) و فرهنگش و راهش و كربلا و عاشوراي اوكتاب سترگ و بزرگ «خصائص الحسينيه[1]» است. كه از فقيه و چهره بزرگ علمي و پژوهش گر فرهنگ عاشورا «آقا شيخ جعفر شوشتري (ره)» است.





اين محقق بزرگوار زندگي و جهت گيري اش را وقف تشريح وتبليغ فرهنگ عاشورا كرد. تنها فقيه ممتاز، كه ويژگي هاي اباعبدالله را برشمرده وتا به حال كسي چنين كاري نكرده است. اين كتاب براي كساني كه قصد بهره گيري ازفرصت موعظهو روضه را دارند، بسيار خواندني است و از عالي ترين منابع شناخت صفات و ويژگي هاي ابا عبدالله مي باشد . ويژگي هايي كه هيچ كس، حتي پدر بزرگوارش امير المؤمنين علي(ع) و وجود مقدس پيامبر اكرم(ص) نداشتند. به عنوان مثال او تنها كسي است كه اربعين مكرر دارد، حتي پدرش كه شهيد شمشير است اربعين مكرر ندارد. تنها كسي كه به پاره هاي بدنش سلام داده مي شود، ابا عبدالله است و تنها كسي كه تربتش ويژگي ممتاز دارد و از آن براي مهر نماز استفاده مي شودو ارزش وثواب فوق العاده دارد، تربت حسين(ع) است. به جز خدا، تنها كسي كه لبيك دارد؛« لبيكيا داعي الله» حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) است. اگر كتابي در كنار اين كتاب نوشته شود و به مسئله كربلا از يك منظر و افق ديگر نگاه شود و ويژگي ها و مختصات خود حادثه كربلا را كه مربوط به شخص حسين(ع) و يارانش است در آن عنوان كنند بسيار خوب است، ويژگي هايي كه درهيچ كدام ازغزوات وحوادث تاريخي اسلام وجودندارد. پرداختن به حادثه اي ممتاز وبي نظير كه هيچ كدام از حوادث تاريخي همانندش نيست، كاري ارزنده است . واقعيت اين است كه اگرامام مجتبي(ع) در آخرين لحظات، خطاب به برادرش حسين(ع) فرمود : «لايوم كيومك يا ابا عبد الله» بايدبگوئيم « لا ارض كَأرضك يا ابا عبدالله؛زميني مانند زمين تو نيست » . « لا انصار،كَأنصارك يا ابا عبدالله ؛ ياراني مانند ياران تو وجود ندارد . » آنچنان كه خود ابا عبدالله نيز فرمودند : « بهتر از اين ياران، من ، ياراني نمي شناسم. تا قيامت هم مثل اين ها نخواهد آمد. اگر هم كساني بيايند ؛ آن ها قله نشيناني هستند كه ديگران در دامنه ي آن حركت مي كنند . »



طرح دونكته

الف:دركربلانيروي اضافي وجودندارد دراين مجال قصد دارميكي از چهره هاي كربلا را ، وجود بزرگوار سرباز كوچك ابا عبدالله را معرفي كنم وبه طرح و بيان اندكي از مشخصات كربلا و حوادث آن بپردازم. قبل ازورود به اين بحث لازم است مقدمه اي را طرح كنم كه اين مقدمه ورودگاه مناسبي است تا اضلاع و ابعاد اين بحث را در زمان اندك بشناسيم.

نكته اول: در كربلا هيچ كس اضافه نيست. عنصر زائد، اضافي، مزاحم و بيكار در كربلاي ابا عبدالله وجود ندارد.كساني وارد كربلا شدند كه پس از پالايش در بيست و پنج منزل، از صافي هاي گوناگون نيز عبور داده شدند. امام هر موقعيتي و هر حادثه اي رابهانه اي براي تكاندن وريزش ياران قرار مي داد و از طرفي مي كوشيد تا هر كس استعداد دارد، جذب شود. قصه ي راه ابا عبدالله از بيست و هفت ماه رجب يعني نقطه ي شروع حركت حسين (ع) تا روزعاشورا، هم خواندن است و هم راندن. به تعبير امروزي ها، اين از پارادكس هاي كربلا است. به تعبيري ازمسائلظاهراً متناقض در كربلا ست. مدام در را بازمي كند، و مي فرمايد: « برويد، شب است، تاريك است ، هيچ كس شما را نمي بيند ؛ شب را اشتر راهوار خويش قرار بدهيد و از كربلا بيرون برويد.»چندين مرتبه اين كار را انجام داد. تاخبر شهادت مسلم رسيد، همه را جمع كرد و اولين مخاطبا نش را خانواده ي عقيل و برادران مسلم قرار داد. كه براي شما كافي است . مسلم شهيد شد شما برويد . ديگر زمام بيعت را از گردن شما برداشتم. راه باز است و اذن خروج از كربلا را داريد . در مواردي امام فرمودند: « هر كس مي خواهد برود، مي تواند دست ديگري را نيز بگيرد و از كربلا خارج شود.» او مي خواهد اتفاقي كه در نهايت مي افتد براي پاك ترين و ناب ترين وخالص ترين ها باشد. چرا..؟چون قرار است عالي ترين اسوه را به تاريخ عرضه كند . من با مطالعه در كلام تمام معصومين، متوجه شدمفقط يك نفر خود را اسوه معرفي كرده است، آن هم ابا عبدالله است . فرمود : « لكم في اسوة[2] : من براي همه ي شما اسوه هستم.» كربلا يك الگوي كامل و يك سر مشق ممتاز و يك نمونه ي بي بديل و بي نظير است؛كه هر چه مي خواهيد، مي توانيد از درون كربلا براي زندگي خوداستخراج كنيد.مسائل اخلاقي، احكام، سياست، فرهنگ و در هر زمينه اي مي توان به سراغ كربلا رفت. كربلا سفره ي گسترده اي است كه مي توان كنارآن نشست واز غذاي معنوي، روحي، فكري وفرهنگي وسياسي آن تأ مين شد. حتي تاخودشب عاشورا امامدر كربلا را باز مي كند. خيلي عجيب است. شخصي به نام « نافع بن هلال » مي گويدكه: « شب، من و حضرت ابوالفضل العباس، هر كدام در جايگاهي نگهباني داشتيم. يك دفعه در نيمه هاي شب، شبحي نمايان شد. با احتياط شمشير را كشيدم، نزديك شدم تا ببينم چه كسي است، ديدم اباعبد الله است.پرسيدم : آقا در اين وقت شب ، نزديك به دشمن چه كارمي كنيد؟امام فرمود : اطراف رابررسي مي كنم تا ببينم فردا حمله ي دشمن از كدام نقطه ممكن است. تا فضاي ميدان را براي مقابله با دشمن آماده كنم. در اين لحظه، در شب دهم، يعني شب عاشورا كه بسيار مهتابي بود، امام دست مرا فشرد و گفت: نافع هيچ كس نيست بعد به افق اشاره كرد و تپه اي به من نشان داد كه خط الرأس و نقطه ي كور ميدان بود وفرمود: اگر الان از اين جا حركت كني و بروي واز اين نقطه بگذري، و از پشت تپه ها گذركني، هيچ كس تو را نمي بيند، امشب از اين فرصت و موقعيت استفاده كن و برو. نافع مي گويد، من خودم را به پايش انداختم و گريه كردم و گفتم : من با همه ي عشقم، آ مده ام تا براي شما فداكاري كنم و شما چنين مي گوييد؟» معني اش اين است كه تا شب عاشورا امام درهاي رفتن راگشوده است تا اگر كساني بخواهند بروند، بروند و فقط عاشق ترين ها و پاكبازترين ها و مخلص ترين ها در كربلا بمانند . انصافاً ما در تاريخ حادثه اي پاك تر، زلال تر و پيراسته تر از كربلا نمي شناسيم. در همه جا ناخالصي هست اما در اين حادثه(عاشورا) آدم ناخالص نمي بينيد. هيچ شخصي به سپاه عمر سعدملحق نگشت و از ياران اباعبدالله كسي به صف دشمن پيوند نخورد. امام در راندن، خواندن هم دارد. هر كس را در راه مي بيند كه استعدادي دارد، دعوتش مي كند تا سعادتمند شود و در پيشگاه رسول خدا روسفيد باشد. مي گويد : « اگر بهشت مي خواهي، بيا » حتي به عبيد الله بن حر جُعَفي گفت : « گذشته هاي تار تورامي شناسم، عقبه هاي زندگيت تاريك است و خيلي خيانت كرده اي، گناه كرده اي، بيا تا سعادتمندت كنم و با من همراه شو. » ولي متا سفانه او چنين نكرد . بلكه اسب خيلي خوبي بنام «ملحقه» داشت كه تيز رو بود به امام گفت: مي خواهم اين اسب را به شما تقديم كنم تا هر وقت خواستي از ميدان فرار كني، خيلي خوب تو را دور كند و اگر هم خواستي بجنگي اسبي است كه خسته نمي شودو شمشيري بي نظير دارم كه مانندش نيست.امام فرمود :« نه خيري در اسبت هست و نه در شمشيرت، حداقل از اينجا دور شو كه اگرصداي مظلوميت من بلند شدو شنيدي و مرا ياري نكردي خداوند تو را با همه ي كساني كه درمقابل منشمشيركشيده اند محشور خواهدكرد.چون تماشا گر صحنه ي باطل؛ اگر چه دخالت نكند؛ مثل كسي است كه در صحنه حضور دارد؛ اگر ستم را ببيند و خروشي نداشته باشد. تفاوت چنداني با كسي كه ستم مي كند، ندارد. » به هر حال در كربلا هيچ نيرويي اضافي نيست. همه مسؤليت دارند و نقش هايشان نيز مشخص است. بچه هاي 6 و 7 ساله كارشان معلوم است. وظيفه ي حضرت زينب(س) مشخص است و وظايف عبدالله بن الحسن، احمدبن الحسن، ابوبكربن الحسن، قاسم بن الحسن، فرزند خودش علي اكبر همه و همه مشخص نيكو و به جا ست. لذا از ويژگي هاو درس هاي كربلا اين است كه درهنگام برنامه ريزي براي هركاري مواظب باشيد عنصر اضافي وبيكارنداشته باشيد. شما اگر همين نظام مقدس جمهوري اسلامي را بررسي كنيد(خودمان رانقدكنيم) و در بعضي مجموعه ها وارد شويد، مي بينيد كه اگر50درصد از نيرو ها را حذف كنيد هيچ اتفاقي نمي افتد . تازه گاهي اوقات كار بهتر هم خواهد شد. در اين ميان عنصر بي كار، زائد، كم كار، تنبل و اهل رخوت ممكن است نيز باشد . اما كربلا نيروي بي كار ندارد و جالب اين جاست كه نيرو هاي آن نيرو هايي هستند كه نه تنهابي كارنيستند بلكه بسيار پركارند و فعاليت بسيار دارند . چه فعاليت هاي عبادي، چه فعاليت هاي درون صحنه ي كربلا و چه مسؤليت هاي مختلفي چون گفتگو با دشمن و نگه داشتن همديگر بسيارزياداست. در كربلا ياران خيلي كم مي خوابند. نماز مغرب را كهمي خواندند. يكي، دو ساعت مي خوابيدند،{رسم كنوني ماشيعيا ن كه دونمازراباهم مي خوانيم درروزگارائمه مرسوم نبوده،آنها نمازهاراجداجدامي خواندند.}1و بعدوضومي گرفتند، نماز عشاء رامي خواندند و عبادت مي كردند و نماز صبحشان را با وضوي نماز عشاء مي خواندند. « و كانوا قليلامِن اللّيلِ ما يهجعون »واقعاً كه بايدگفت، اين آيه وصف ياران اباعبدالله است. آيا ما مي توانيم در يك اردوي چند روزه چنين شرايطي را بگذرانيم؟ البته كه نه . شايد يك دليل اين كه امام به حبيب در لحظه ي شهادتش فرمود: « تو كسي بودي كه هر شب يك ختم قرآن مي كردي! » همين معناي شب زنده داري را در بر داشته باشد( ذكر و عبادت در حد و فاصل بين نماز عشاء و صبح و شب زنده داري ). علي الظاهر ختم قرآن در هر شب، مشكل به نظر مي رسد . شايد حبيب هر سه روز يك بار قرآن را ختم مي كرد. ماگاهي وقت ها سالي يك بار نيز اين كار را نمي كنيم . اما در كربلا همه ي كساني كه ابا عبد الله را دوست دارند وعاشق كربلا هستند، اين چنين اند . اين وصف درباره ي ياران حضرت مهدي (عج) نيز بيان شده است. روي اسبانشان به خواب مي روند. و دوباره بيدار مي شوند و آماده هستند و دائم در حال قرائت قرآن و ذكر هستند. لب هايشان هميشه مترنّم وزمزمه گر است.اين خصوصيات ياران مهدي(عج)هم هست و همان طوركه مي دانيدجريان حضرت مهدي(عج) هم بسيارشبيه جريان كربلاست واصولاًعصرظهورآيينه اي است كه كربلادرآن جلوه گريمي كند.

ب:استفادي بهينه ي از فرصت ها و لحظه ها فرصت ها و لحظه هاي همه ي انسان ها مثل هم نيست و حتماً تمام لحظه هاي زندگي يك انسان هم مثل هم نيست. مثلاً، الان شما به مسجدآمده ايد و نماز خوانده ايد. سپس به سخنراني گوش داده و بعد ازآن نيز از نفسي گرم بهره خواهيد برد. تا براي ابا عبد الله اشكي بريزيد. اين هاهمه لحظه هاي ناب شما هستند. موقعيت هاي مختلف زندگيتان هم اندازه و هم شأن نيستند . مثلا ًممكن استفردي اگر تمام زندگي اش بررسي شود، روي هم رفته، دو يا سه سال خوب بيشتر ازآن به دست نيايد . از مجموعه ي نمازهاي افراد،گاهي تنها،يك ركوعش كه با اخلاص است، پذيرفته مي شود. در نمازبه همه چيز فكر مي كنيم جز به آن كسي كه بايد نمـــاز براي او باشد . به قــول شاعر :

غير ازخدا كه هـرگز در فكر او نبودي هر چيز از تو گم شد وقت نماز پيداست

بلي، ما آدم هاگم شده هايمان را در نماز مي يابيم به قول« ظريفي » ، « ابو علي سينا » هر وقت دچار مشكل مي شد دو ركعت نماز مي خواند. و بعد از نماز مشكل خودش را حل مي كرد. ما از ابو علي سينا نيز جلوتر رفته ايم. چون در نماز مشكل را حل مي كنيم. و نمي گذاريم به بعد از نمــاز بكشد.گاهي ازكل نمازفقط يك ركوعش زيباست .انسان در قيامت همان مقدار رادر يافت مي كند. چرا؟ چون صدق و اخلاص و تقوا رادرآن روز مي پذيرند:« الاّمن أتي الله بقلبٍ سليم» ؛آن روزهر قلبي را نمي خرند.خيلي قلب ها "قلب" است به معناي خود قلب.كلمه ي قلب معناي«ناخالص و ناسره ،» نيز دارد. آن روز قلب سليم را مي خرند . ممكن است انسان عمري نماز بخواند، فقط سه، چهار ركعت را بپذيرند. بخش بزرگي از عمرما در غفلت سپري مي شود . « شيخ بهايي(ره)»يك روز نشست و با خود گفت : بد نيست محاسبه اي بكنم، حال كه شصت ساله هستم.واقعاً چند سال زندگي مفيد كرده ام، كمي فكر كرد و با خود گفت: تا ده، دوازده سالگي كه هيچ حالي ام نبود، بقيه ي عمر هم كه نصفش را درخواب بودم اين هم كه هيچي...! اين مدت زمان راهم كه نشستم وغذا خوردم، جمع كه زدم، ديدم واي ! تازه بدهكار هم هستم . «ياقوت حموي» در تاريخ خودش عنوان كرده است كه وارد شيراز شدم. به قبرستان رفتم، ديدم روي همه ي قبرها بيشتر از سن هفت سال، هشت سال، ده سال، سني قيد نشده بود. اتفاقاً وقتي وارد شهر شدم به اولين كسي كه بر خورد كردم، پير مردي بود. جريان قبرستان را برايش توضيح دادم و علت را جست وجو كردم. او گفت: « اين سنّ حقيقي آدم هاست كه بر مزارشان مي نويسيم »سن حقيقي آدم ها همين مقدار است: شش سال ،هفت سال وحتي بعضي هاهم"صفر" اين يعني در عمر چندين ساله شان هيچ اتفاقي نيفتادهاست . به قول مولا :« زندگي اش نوساني، ميان سفره و توالت بوده است.» از اينجا بر خاسته و آنجا نشسته وبالعكس، فقط توليد كود حيواني كرده است و در زندگي اش هيچ كار مفيد ديگري انجام نداده است. روايت است كه گا هي وقت ها انسان از كنار زباله مي گذرد و دماغش را مي گيرد؛ فرشته ها مي خندند و مي گويند اين ها همان هايي هستند كه قربان و صدقه شان مي رفتي. خود را فدايشان مي كردي. اينك دماغت را مي گيري. اگر زندگي بعضي ها را الك كنيد و بررسي كنيد، فرصت هاي از دست رفته ي زيادي رامي يابيدكه حتي گاه برفرصت هاي ازدست داده هم اندوهيندارند.غصه ي زمان ازدست رفته رانمي خورند.حتي گاهي خوش حالند! يادم هست در دوران كودكي وقتي مدرسه تعطيل مي شد . بر روي كتاب ها ضرب مي گرفنيم و مي خوانديم: فتيله فردا تعطيله. آن وقت خوشحال بوديم. درآن زمانمن به جاي اين شعرشعري ديگرمي خواندم كه:

جانم به فداي روز جمعه

اي كاش هميشه جمعه بودي اين بنده هميشه خفته بودي

شايد بعضي ها هنوزهم شعارشان در زندگي همين باشد.يك روز، من در گوشه ي تقويم نوشته بودم چرا ما هميشه با خريد تقويم، اول به سراغ قرمزها مي رويم ! يكي ازاستادان كه خدا او را رحمت كند. مي گفت: «اگر يكشنبه تعطيل شود، خيلي خوشحال مي شويم ؛ چرا كه بين التعطيلين اعطل من التعطيل» يعني، بين تعطيل،دو تا تعطيل،از تعطيل تعطيل تر است. مابراي روزهاي تعطيل برنامه داريماما گاهيبراي روزهاي جدي كارمان برنامه ريزي نداريم متأسفانه قهرمانان تباه كردن فرصت هاييم. ومي دانيد، بعضي ازبزرگ ترين حوادث درتاريخ، محصول چند دقيقه بيشتر نيست. اگركسي از اندوخته هاي ذهني، تجارب وفكر خويش،كشفي بكند، تمام ارزشش درتاريخ محصول همان چند دقيقه ي كشف است. لذا زندگي و لحظه ها يكسان نمي گذرند. ا فرادي كه در مسجد نشسته اند بر روي لحظه هاي گذران آن ها،برچسباست كه يك قيمت ندارد و براي بعضي ها، قيمت فوق العاده دارد و براي بعضي ديگر مقداري نوسان دارد. سعدي مي گويد : گر به همه عمر خويش با تو بر آرم دمي حاصل عمر آن دم است،باقي ايام رفت اگر يك نفس با خدا زدي، در قيامت همه ي آن چيزي كه به شمامي دهند، همان يك نفس است. بقيه ي نفس هاي عمر چيزي جز افزودن گازكربنيكجهان و سوراخ كردن لايه ي ازن نبوده است. بعضي ها فقط زمين را متراكم مي كنند و هوا را آلوده! هيچ چيزديگر در زنـدگي شان نيست، وقتي كه مي ميرندهيچ اتفاق خاصي نمي افتد و شعاع نامشان حتي به يك كوچه نمي رسد؛ شايدهم بعضي ها ازمرگ اونيزخوشحال شوند و او را زائد و زالو بخوانند. ارزش لحظات انسان هامتفاوت است.گاه كل اعتبار انسان به يك يا دو دقيقه است.

باب الحوائج كربلا حضرت علي اصغر



اينك نگرشي به سرباز كوچك كربلا يعني؛ علي اصغر داريم و از طرفي به پاسخ اين سوال مي پردازيم كه ما چند باب الحوائج داريم؟ يكي حضرت عباس(ع) است.كه وقتي درحرمش حضورمي يابيم، زمزمه مي كنيم:«يا كاشف الكرب عن وجه الحسين(ع) اكشف كربي بحق اخيك الحسين (ع)» ما او را به عنوان « كاشف الكرب » مي شناسيم. اگر از شما بپرسند چرا حضرت عباس(ع) را باب الحوائج مي نا مند؛ برايش دليل و توضيحي داريد.

اما اگربگويند چراحضرت علي اصغر(ع)باب الحوائج است؟ مگر اين كودك ....





دركربلا چه كرده است كه با اين نام خطاب مي شود؟ احيا ناً پاسخي روشن نداشته باشيد .من نيزبرسرآن نيستم كه توضيحي دقيق دراين زمينه بدهم. احتمالاتي رابررسي مي كنم تانكاتي روشن شود.

با توجه به مطالعات تاريخي من به اين نتيجه رسيدم كه دو كودك در كربلا شهيد شدند. كه يكي بين 1 تا 3 روز سنش بود. در« تاريخ يعقوبي» اشاره شده است كه:« وقتي اباعبد الله اورا در آغوش گرفت تا اذان را در گو شش بخواند، حرمله او را هدف قرار داد. به احتمال قوي نامش عبـدالله رضيع(يعني شير خوار ) است» (اهل عرب، كودكي را كه تازه متولد مي شداو را درلحظات اوليه ولادت عبدالله مي گفتند.سپس اسم اصلي اش رامي نهادند.) در اصل اين كودك يك روزه يا سه روزه همان است كه در آغوش ابا عبدالله و با تير حرمله شهيد شد. ولي آن كه معروف به علي اصغر است و به تعبيري شش ماهه بوده است كه اعتقادمن اين است كه سن اوبيشتربوده. من ازكساني كه دربيمارستان كارمي كنند سؤال كردم بچه درچه حدودسني مي تواند دستش راراحت به كسي بگيردوبايستد. زيرامي گويندايشان مي توانست بايستندوحتي گاه مي توانست چندقدم برداردگفتنداين بايددر فاصله ي بين نه ماهگي،تا يك سالگي باشد.كه حضرت علي اصغراحتمالاًبايددراين حدودسني باشد. گاهي مي شنويد از قنداق صحبت مي كنند و زماني از كودك شش ماهه. مي دانيد كودك شش ماهه را معمولا ًقنداق نمي كنند. به خصوص كه خانواده ي بني هاشم رشد ويژه اي داشته اند. و سرعت رشد آن ها با ديگران متفاوت بوده است. كما اين كه شما مي دانيدسادات تفاوت هاي ژنتيكي دارند.كه يك بُعدآن در خانم هاست .خانم هاي سادات و غير سادات تفاوت هايي دارند، كه خود مسئله اي عجيب و قابل تأ مل و بررسي است .

به هر حال من اين دو كودك را از هم تفكيك مي كنم و دركتابي كه باعنايت ولطف الهي به پايان رسيده است.(كتابي بزرگ كه چندسالي روي آن مطالعه و كاركرده ام) ،براي هركدام ازآن ها شناسنامه اي جداگانه قرارداده ام ؛يعني حضرت علي اصغروعبدالله رضيع ازهم جداهستند.

وقتي يزيد از امام سجاد (ع ) اسمش را خواست؛ امام فرمودند : « علي هستم .» پرسيد: مگر علي در كربلا كشته نشد؟

امام فرمود: « او برادر من بود كه قومت او را شهيد كردند؛ نام من هم علي است »سؤال كرد، چرا پدرت اسم تمام فرزندانش را علي گذاشته؟ امام فرمود:«اگر پدرم هزار فرزند مي داشت، نام تمام آن ها را علي مي گذاشت .»

اين نكته بايد قابل توجه ما شيعيان باشد كه امروزه نبايد اسامي رادست كم بگيريم. نام گذاري خود نوعي حركت فرهنگي سياسي است. مراقب باشيم كه اسامي زيباي ديني خودمان ، اندك اندك مهجور مي شود؛ مي دانيد چرا اسم فرزندانش را علي گذاشت !؟ چون زمان ، زمان علي زدايي و علي ستيزي بود. و حكومت اموي تلاش مي كرد كه نام اميرالمؤ منين را محو كند . لذا اين خودش، يك حركت سياسي است؛ كه امام اسم فرزندانش را علي بگذارد. به احتمال زياد اسم همه ي دختران اباعبدالله هم فاطمه بوده .البته اين نكته اي است كه من طرح مي كنم وگرنه در هيچ جاي تاريخ به اين صورت نيامده است؛ اما اگر جريان هاي كربلا را بررسي كنيد، مي بينيد حرف از فاطمه صغري است، بعد متوجه مي شويم كه منظور ام كلثوم(س) است، فاطمه كبري حرف زد، متوجه مي شويم حضرت زينب(س)است يا فاطمه صغري كه دختر حضرت اباعبدالله بوده. به هر حال احتمال هست كه يك نام اصلي داشته باشندوكنيه هايي كه در عرب رسم بود. مشهور است كه مادر علي اصغر، دختر امروءالقيس بوده،نه إمروءالقيس شاعرمعروف عرب بلكه امروءالقيس عُدَي ياعَدي(كه هردودرست است) و مادرش « رباب» نام داشت. بعضي از تاريخ ها نوشته اند كه امروءالقيس سه تا دختر به نام هاي « رباب » ، « محيا » و « سلما » داشت . محيا با حضرت علي(ع) ازدواج كرد و سلما با امام حسن مجتبي ازدواج نمود. و رباب با امام حسين تزويج كرد،كه البته بايد مقداري در اين مسئله شك كرد و نيا ز به تحليل تاريخي دقيق و پژو هشي عميق دارد.

چهره اي در مسير كربلاهست كه آن طوركه بايد شناخته نشده. خانمي در كربلا داريم به نام « مليكه » يا «مليكا » كه همنام با مادر امام زمان (عج) است. عمدتاً علي اصغر را در آغوش داشته اند و به او خدمت مي كردند. اين خانم كسي بودكه در پانزده، شانزده سالگي خدمت پيغمبر آمد و اسلام آورد. خيلي سريع قرآن را فهميد و محضر رسول خدا را درك كرد. روز ها كنار خانه ي پيامبر مي ايستاد و هر كس قصد زيارت پيغمبر را داشت. آدابي را يادش مي داد. مثلاً، چگونه داخل شوي، جلوي پيامبر، پايت را دراز نكني، اين رسول خداست، صدايت را بلند نكني، چرا كه قرآن اشاره كرده است صوت خود را ما فوق صوت نبي اكرم قرار ندهيد . و در آموزش هاي اخلاقي ما نيز همين اموررا نسبت به بزرگان و پدر و مادر بيان نموده اند؛« و لا تقل لهما افٍ ولا تنهر هما »بيش ازحدننشينيد پيامبركاردارد، زندگي دارد. اگر چند نفر ديگر آمدند « تفسّحوا في المجالس » جا را برايشان باز كنيد. توقع هاي بيجا نداشته باشيد، سؤالات بيجا نپرسيد و ...را مطرح مي نمودند. اين خانم درزمان جواني آداب حضوردرمحضرپيامبررا به افراد آموزش مي داد. و در زمان پيري در راه كربلا، علي اصغر را در آغوش داشت و خدمت مي نمود . يكي از عظمت هاي وجودي حضرت علي اصغردر مجموعه ي كربلا، اين بود كه كودكي صبور بود گويي در مي يابد كه اين صحنه چه صحنه اي است و بايد مشاركتي داشته باشد . در سه روزي كه آب بسته بود، صداي اين كودك بلند نمي شود. به اعتقاد من گريه ي بچه براي تشنگي نيست وقصه خيلي فراتر از اين حرف هاست. او مي فهمد كه آب در كربلا نيست. يا زماني كه علي اكبر از ميدان به حضور پدر بزرگوارشان مي آيد، اصلاً تقاضاي آب برايش معني ندارد جوان رشيد و برو مندي چون او مي داند كه بابا آب ندارد، چگونه بگويد به من آب بده. اين آب اينجا معناي ديگري دارد . اهل بصيرت و فهم مي توانند در يابند؛ او تشنه ي جرعه اي از وجود خود اباعبدالله است. مي خواهد از ولايت سيراب شود. و به ميدان برگردد. حرف خيلي از اين ها فراتر و بالاتر است .

در روز ششم حضرت حسين (ع) نوزده قدم به سمت قبله برداشت از پشت خيمه ها بر زمين كلنگ زد و آب جوشيد چون كربلا فاصله ي زيادي با آب نداشت با عمق كمي توانستند به آب دست يابند.اما وقتي«عمرسعد» اطلاع پيدا كرد به امام حمله كرد وگفت: اگر آن را پر نكنيد . خيمه ها را آتش مي زنم . و امام دستور داد چاه را پركردند، لذا از روز هفتم به بعدآب در كربلا به راحتي به دست نمي آمد . البته اين بدان معنا نيست كه آب وجود نداشت اتفاقاً تا شب عاشورا هم آب بود. چراكه در آن شب ياران كربلا غسل كردند. به زحمت آب مي آوردند كه آخرين بار با مديريت علي اكبر، سي و دو نفر رفتند و حدود بيست مشك آب از فرات آوردند البته با توجه به درگيري هايي كه شد، آن ها موفق شدند آب ها را به خيمه گاه ببرند و استفاده كنند .ليكن هوا گرم بود و تعداد زياد بود ، خيلي زود آب تمام شد .ظاهراً مجموعه ي افراد كربلا تا روز عاشورا به سيصد نفر مي رسيدند من ازياران آماري حدود 148 نفر يافتم ؛ كه در آينده اين افراد معرفي خواهند شد.علاوه برآن 84 زن و كودك هم در كربلا حضور دارند . تعدادي هم زخمي مي شوند و از كربلا بيرون مي روند. آن هايي كه در چادرها بودند در اثر هواي گرم و تابش آفتاب و باز تاب حرارت بر تشنگيشان افزون مي شد ودرضمن تحرك در كربلا زياد بود. آن هايي كه در موقعيت جنگ حضور داشتند خصوصاً در هواي گرم خوزستان خوب مسئله را درك مي كنند.

به هر حال در اين دو، سه روز صدايي از علي اصغر بلند نمي شود مگر زماني كه ابا عبدالله تنها مي شود و در كنار ميدان مي ايستد و صداي گرمش در ميدان مي پيچد كه :

« هل من ذابٍ يَذُبُّ عَن حرم رسول الله، هل من معينٍ يعيننا لِوجهِ الله؛ آيا كسي هست براي خدا مرا ياري كند؟آيا كسي هست از حرم رسول خدا دفاع كند؟» ....كسي نيست ! گفته اند : ابا عبدالله يك لحظه ايستاد و نگاهي به ياران پرپر شده اش در ميدان افكند، صدايشان كرد؛يا زهير، يابرير، يا حبيب، «قومو ا رَحِمَكُمُ الله» بر خيزيد، خدايتان رحمت كند. حسينتان تنهاست.«الستم طَلَّقتُمُ النِّساءَ لِأجلي »؛آيا شمانبوديد كه خانم هايتان را طلاق داديد و از آن ها جدا شديد. تا بيائيد و در كربلا حسين را ياري كنيد . نگاه كنيد پسر پيغمبر تنهاست. تا سخن حضرت ابا عبدالله به اينجا رسيد، صداي گريه ي علي اصغر بلند شد يعني؛ بابا جان نگران نباش ، هنوز سربازداري ، من هستم ، من را به ميدان ببر .آماده ام در ركابت جان فشاني كنم . و اينجا بود كه امام صداي گريه ي علي اصغر را به عنوان آخرين سرباز شنيد. به سوي خيمه رفت، او راگرفت، كودك در بغل اباعبدالله آرام گرفت. معنايش اين است كه تو مرا به ميدان ببر. بچه نمي تواند حرف بزند. اما با گريه اش حرف مي زند. گفته اند آن قدر تشنه بود كه: « تلّظي »مي كرد. علي اصغر آخرين گره كربلا را باز كرد. لذا باب الحوائج دوم اوست .زيرا به امام گفت : يار نداري ، يارت من هستم. احساس تنهايي و بي كسي نكن، زيرا هنوز آخرين تير تو هست. علي اصغر«باب»كربلا درآخرين لحظه ها شد.«بن بست»شكن بود.

حضرت او را روي دستش گرفت و به ميدان آورد. اين سند مظلو ميت ابا عبدالله است . من علي اصغر را امضاي پايان كربلا مي دانم. و امضاي مظلو ميت و معصوميت ابا عبد الله .

« مصطفي عّقاد » كه خدا او را بيامرزد ؛ مي گفت :« اگر من فيلمي از كربلا بسازم ، علي اصغر را نشان نخواهم داد ، چون هيچ كس باور نمي كند كه اين همه قساوت قلب نسبت به كودكي وجود داشته باشد.»

امام حسين(ع)مي گويد: «اگرفكرمي كنيد اين كودك رابهانه اي براي سيراب كردن خودم قرارداده ام، خودتان او را سيراب كنيد» اينجا بود كه دشمن آن قدر تحت تأثير قرار گرفت كه عمر سعد احساس خطر كرد؛گفت : حرمله سفيدي گلوي او را مي بيني!

اباعبدالله ازميان همه ي حادثه هاي كربلامارادعوت كرده كه يك صحنه راخوب نگاه كنيم نمي گويد شكستكي كمر مرا كنار علقمه ببينيد، دست هاي بريده ي برادرم را، و پاره پاره ي بدن علي اكبرم و تن قاسم مرا در آغوش من، فرق شكافته ي حر را، نه نه ........!

مي فرمايد :

« ليتكم في يوم عاشورا جميعاً تنظروني / كيف استسقي لطفلي فَأبَوا أن يرحموني »

كاش همه ي شما در كربلا بوديد ، مي ديديد، چگونه كودكم را سيراب كردند. حرمله بعد ها خودش گفت: بر هر كاري كه كردم، دلم نسوخت، مگر آن كه حسين را ديدم كه عبايش را بر روي كودك كشيده بود . دو قدم جلو مي آمد و قدمي به عقب مي رفت.

«و سيعلموا الذّين ظلموا ايّ منقلب ينقلبون .»