بازگشت

علل پديد آمدن عاشورا


عاشورا، تقابل انديشه و كردارناب، با دل هايي كه چراگاه بيگانه ها بودند.



رسول خدا(ص) فرمود:



اگر دل را نگهباني مي كرديد كه هر چرنده اي در چراگاه آن وارد نشود، آنچه را من مي بينم، شما هم مي ديديد و آنچه را مي شنوم، شما هم مي شنيديد.



آنان كه گوششان به هر حرفي باز است، بيگانه از وحي خدا و سنت نبوي را به حريم دل آنان راه است و اعتقاد و اطاعتشان به يك ترجمه و يك نظريه، سست مي شود و پندار خود را بر وحي خدا مي بندند، چراگاه دلشان را به روي هر چرنده اي گشوده اند، و لذا نه چشمشان مي بيند و نه گوششان حق را مي شنود. دل خوش كنندگان به اصطلاح ها، مگر اين حديث را نشنيدند كه ملاك صحت كلام معصوم، قرآن است و اگر به آن عرضه كردند و با آن راست نيامد، لايق كوبيدن به ديواراست؟ تا چه رسد به كلام غيرمعصوم.



مگر نشنيدند كه مردي سال ها در خانه به روي خود بست، در قرآن فرو رفت، كتابي از تناقض هاي قرآن آراست و در انديشه بود كه آن را نشر دهد و از اين همه يافته هاي خود، در پوست نمي گنجيد. قضا را ديدارش با امام صادق(ع) افتاد و حضرت به او فرمود:



"آيا ممكن است آنچه تو از قرآن فهميده اي و ضد و نقيضش دانسته اي، آن نباشد كه خداي متعال اراده فرموده است؟"



اين جمله حضرت، جان او را بيدار كرد؛ دانست كه در اين ساليان دراز، بر خوشايند نفس و زينت شيطان رفته است. كتابي را كه فخر خود مي دانست، به آتش بيداري سوزاند.



عاشورا، جلوه تقابل دو تفكر است از دين، تفكري فربه شده از بسط شريعت، و تفكري پايبند به سنت نبوي.يك سوي ميدان، تفكري فربه شده و بسط يافته از تسامح و تساهل نسبت به دين را به صف مي يابيم. دين در اين باور، نه محل بروز و صدور و اجراي احكام الهي است در پهنه جماعت مسلمين، بلكه خلاصه اي است در نماز، روزه، حج و ثواب اخروي.



و او را چه سعادت بود كه با اين جمله بيدار شد، وگرنه چه كساني كه جمله ها هيچ تاثيري در آنان نكرد چون: خوارج، اصحاب جمل، كاخ نشينان شام و غاصبان غدير.



همواره آنان كه باب اخلاص را به روي ترديدها، شبهه ها و شريك ها گشوده اند، به نفاق پنهان و آشكار مبتلا گشته اند. آن جا كه مرزهاي انديشه مسلمانان در شام به روي روميان گشوده مي شود و سلوك، سياست و فرهنگ آنان خوشايند نخبگان و خواص حكومت واقع مي شود، چه انتظار از پايبندي به اعتقادها و پاي فشردن بر سيره رسول خداست؟ آن بزرگ انسان عالم خلق، رسول اكرم(ص)، در ميان مردم، چون آنان مي زيست. دارالخلافه اش مسجد بود، سلوكش هرگز به اميران و رهبران روزگارش شبيه نبود و تمام پندارها را از رهبري دگرگون ساخته بود، اما امروز در مرزهاي گشوده! و رفاقت اعتقادي! و دلهاي چراگاه وحوش، اين شيوه بسنده نيست. كبكبه اي مي خواهد و كاخي، دست به سينه ها و چاكراني، بيت المال گشوده اي و اختيار بي حساب و كتابي، سياستش كه نيرنگ اساس آن باشد و فرهنگي كه فريب، رنگ و لعاب آن، و زيركي آن چناني كه در معاويه سراغ است، نه در علي(ع)، چرا كه علي متعصب است به احكام الله و معاويه آزاد از تقيد به آنها، و سياست اموي را اين لازم است، نه آن!!



در تمثيل قرآن هست كه آن كس كه چيزي را تمام دارد، بهتر است يا آن كس كه چيزي را شريك دارد؟ پذيرش وحي، اعتقاد به توحيد و انجام هر عملي، بايد خالص براي خدا باشد. اگر چنين شد، حاصلش رستگاري است والا چه بسيار كساني كه گفتند لااله الاالله و رستگار نشدند. آيا در كلام رسول حق، خدشه اي بود كه فرمود قولوا لااله الاالله تفلحوا؟ يا آنان كه (اله) را طرد نكردند و(الله) را به كمال برنگرفتند تا به رستگاري دست يابند؟



علي(ع) كه در ميدان نبرد با پهلوان عرب، از سينه خصم برمي خيزد تا خشم فرو نهد و تنها به خاطر رضاي حق، جان او را بگيرد، شايسته صفت "موحد" مي گردد و براي هدايت مردم برگزيده مي شود. او كه پيام برائت رسول خدا را برمي گيرد و بي هيچ ملاحظه اي - نه براي مراعات جان و نه خوشايند و بدايند كفار و مشركين - تنها به انجام تكليف كه قرائت برائت خدا و رسول او از مشركان است، مي انديشد، صلاحيت مي يابد كه سكان جامعه مسلمين را در دست گيرد.



اينان كه امروز در برابرزاده رسول خدا صف آراسته اند، مرزهاي دل خود را به روي هر چرنده اي گشوده اند و لذاست كه گفتار حق حسين (ع) و يارانش در دل آنان فرو نمي رود و چشمهايشان حسين(ع) را بر دوش پيامبر نمي بيند.



اينان، بارها اطاعت خدا و رسول او را در پاي خوش آمدها و ملاحظه هاي قومي، منطقه اي و جهاني قرباني كرده اند، كه امروز حجت خدا را قرباني اميال خود مي كنند.



اينان، مكرر ملاك ارزيابي حق و باطل را زير پا نهادند تا امروز ملاكشان فرمان يزيد است.



اينان، قبلا بر منبر رسول خدا پذيراي غاصبان، كج انديشان و بدانديشان شده اند كه امروز يزيد را بر آن مسند، اميرالمومنين مي دانند و حكمش را حكم خدا!؟



اخلاص كه رفت، نفاق مي آيد. پاي فشردن بر احكام الهي كه رفت، احكام غيرجايگزين مي گردد. حاكم عادل و متقي كه رفت، فرمانرواي ظالم و فاسد بر كار مسلط مي شود. مرزها كه شكست، دل ها چراگاه هر فكر، ايده و نظر مي گردد. و اينها، يكباره و از آسمان نازل نمي شود كه با يك لبخند، يك نشست، يك رضايت و يك احسنت شروع مي شود و از بيرون و درون، دست بيگانه و نفس به هم مي رسد و كار به اين جا كشانده مي شود.



اخلاص كه رفت، نفاق مي آيد. پاي فشردن بر احكام الهي كه رفت، احكام غيرجايگزين مي گردد. حاكم عادل و متقي كه رفت، فرمانرواي ظالم و فاسد بر كار مسلط مي شود. مرزها كه شكست، دل ها چراگاه هر فكر، ايده و نظر مي گردد. و اينها، يكباره و از آسمان نازل نمي شود كه با يك لبخند، يك نشست، يك رضايت و يك احسنت شروع مي شود و از بيرون و درون دست بيگانه و نفس به هم مي رسد و كار به اين جا كشانده مي شود.



چرا حسين(ع) هدف قيام خود را، احياي سنت جدش، پيامبراكرم معرفي كرد؟ سنت پيامبر، دستخوش چه بدعتها، مرزشكني ها و انديشه هاي ناصوابي قرار گرفته بود كه حسين(ع) جان خود و ياران و اسارت خاندانش را براي اصلاح آن به ميدان آورد؟



كربلا، ميدان مقابله اين دو گروه است، گروهي كه سنگر انديشه وعمل خود را به روي بيگانه گشوده است و ميزان را تنها عقل خود قرار داده اند. عقلي كه با اطاعت ناب خدا و رسول پيراسته نگرديده و آلوده انحراف و طغيان گشته است. با گروهي كه انديشه و عمل خود را در زلال كوثر ولايت از هر بيگانه اي پاس داشته و سنگربان بيداري چون حسين(ع) را ميزان صحت و سقم انديشه و عمل خود قرار داده اند.



اخلاصي كه در سعادت و كمال انسان، آن قدر حائز اهميت است و بدون آن، اعمال انساني، هبا منثوراست، و چون گردي، با كوچكترين رويكرد دنيا پراكنده مي شود، آن چنان كه اثري از آن نماند، اوج جلوه نقش خود را در كربلا به ميدان آورد.



انديشه ها و باورهاي پاك، خالص و ناب كه در جهاد مستمر با نفس، از آلودگي ها صيانت شده بود، در صف حسين(ع) به استقبال شهادت ايستادند و همايش ابدي، براي بيداري انسانها آفريدند، كه تا دنيا باقي است، آن كه رنگ خدايي دارد و مهر اخلاص بر كردار و انديشه اش خورده است، در اين صف در مقابل ناكسان و دين به دنيا باختگان بايستد و آن كه رنگ غيرخدايي دارد، چه رنگ غربي و چه رنگ شرقي، يعني رنگ غير ولايت به خود گرفته باشد، در صف دنيا طلبان در مصاف با حسينيان زمان قرارگيرد.



حسين(ع) با ياران نابش در ميدان كربلا ايستاد تا دل هاي گشوده به روي هر چرنده اي را رسواي تاريخ كند.



ايستاد تا آنان كه بر خوشآمد غير خدا دل خوش كرده اند، به سراب پندارشان، حسرتي جگرسوز و به كردار زشتشان، پاياني دردناك رقم زنند. ايستاد تا مرزهاي عقيده وعمل، تا پايان دنيا با رنگ خون، معين و مشخص باشد. مرزها مقدسند و دل ها حريم كبريا، و نامحرمان متجاوز به مرزها و حريمها را چه عاقبت، جز ننگ و شكست و اين درس عاشوراست كه :



كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا



تقابل دو تفكر در عاشورا



عاشورا، جلوه تقابل دو تفكر است از دين، تفكري فربه شده از بسط شريعت، و تفكري پايبند به سنت نبوي.



يك سوي ميدان، تفكري فربه شده و بسط يافته از تسامح و تساهل نسبت به دين را به صف مي يابيم. دين در اين باور، نه محل بروز و صدور و اجراي احكام الهي است در پهنه جماعت مسلمين، بلكه خلاصه اي است در نماز، روزه، حج و ثواب اخروي. آن جا كه "شريح قاضي" عالم مدعي، به فتواي قتل حسين بن علي(ع) مي نشيند يا "ابوموسي اشعري" در مقام حكميت، به عزل علي(ع) لب مي گشايد، چه فربهي در معرفت ديني آنان حاصل شده است؟ اگر اقتضاي زمان و عقل معيشت دنيا، معرفت ديني را فربه مي سازد، اين نتيجه آن فربهي است و نتيجه با مقدمه كاملا همخوان است. جايي كه "ابوسفيان" و اموياني چون "مروان" و "وليد"، آن تبعيديان مادام العمر توسط رسول خدا، در صف شريعت خواهان و حاكمان ديني ظاهرمي شوند و حكم در دست مي گيرند و اجتهاد مي كنند، چه بسطي در شريعت صورت گرفته است؟ اجتهاد اموي در برابر نص نبوي وعلوي، نه آن بسطي كه ميوه اش اين است؟



رسول خدا(ص) فرمود:اگر دل را نگهباني مي كرديد كه هر چرنده اي در چراگاه آن وارد نشود، آنچه را من مي بينم، شما هم مي ديديد و آنچه را مي شنوم، شما هم مي شنيديد.



مجلسي كه در آن خليفه، جانشين رسول الله!! دست به قدح شراب مي برد و خنياگران مي نوازند و رقاصان به رقص، آن هم در دارالخلافه، چه تسامح و تساهلي در احكام دين و سنت نبوي صورت گرفته است كه توجيه و گذشتن از كنار هتك حرمات الله، عين ديانت و دين مداري تلقي مي گردد؟ مگر دربار شام، خالي از صحابي و مومنان به دين بود؟ نه، بلكه آنان در جريان تفكر تغذيه شده از آزادشدگان رسول خدا و جذب شده به اسلام توسط غنايم مسلمين، به باوري از دين رسيده اند كه چنين محرماتي را عين اقتضاي زمان و عقل معاش و تدبير امت مي دانند! اگر در كاخ معاويه و يزيد، مشاوران غيرمسلمان، تدبير سياست و حكومت به اميرمومنان!! مي آموزند، چه تسامح و بردباري مذهبي صورت گرفته كه مرزها چنين مخدوش شده اند؟



مداراي در دين، به هر مفهومي باشد، اگر منتهي به زير پا گذاشتن يك حكم از احكام الهي شود، مخدوش است و القاي ستمگراني است كه حقانيت دين را دشمن دارند و طالب برچيده شدن قدم به قدم دين از صحنه اجتماعند.



اگر امام يا فقيهي عادل و با تقوا، در جهت مصلحت مسلمين، چند صباحي حكمي را تعطيل نمايد، نه از باب مدارا و تسامح است، كه براي حفظ قدرت اسلام و تقويت مسلمين مي باشد."تقيه" در اين ديدگاه، سلاح است نه تسليم، خود يك حكم الهي است نه نفاق، و يك تدبيرعقلاني و شرعي است، نه يك ضعف. علي(ع)، اگر پس از انحراف ولايت در"سقيفه"، شمشير در نيام مي كند، كسي او را به جبن و ترس و نفاق متهم نمي نمايد، بلكه او را مي ستايد كه براي وحدت امت اسلام و تقويت آن، نفس خود را در رضايت الهي محبوس مي نمايد تا چراغ هدايت حق برافروخته بماند. اما مدارا و تدبيري كه از اسلاف يزيد و خود او ديده مي شود، هتك حريم احكام الله است و شكستن مصلحت و قوام و دوام مسلمين. مگر كسي مي تواند تدبير امت اسلام و حفظ قوت وعزت آن را بنمايد، اما خود از اسلام وعزتش بي بهره و كم نصيب باشد؟



آن جا كه علي در صفين، حاضر نشد لشكريان معاويه را به محاصره اقتصادي كشد و شريعه آب را به روي آنان ببندد، ولي معاويه چنين كرد، تفاوت تدبير روشن گشته بود. علي(ع) بر احكام خدا پاي مي فشارد، و براي رسيدن به دنياي آباد، بر سر دين خدا معامله نمي كند و متعصبانه بر باور ديني پاي مي فشارد، ولي معاويه همه چيز را مباح مي داند و فرق اين دو درهمين معناست.



وقتي از علي(ع) خواستند تا چند صباحي معاويه را بر استانداري شام به رسميت بشناسد، چيزي به (طلحه) و (زبير) بدهد و آنان را راضي روانه بصره كند تا قدرتش استوار گردد و بعد آنچه خواهد، انجام دهد، اين پيشنهاد، جز مدارا، تسامح و تساهل با اهل باطل و زياده طلبان بود؟ چرا علي(ع) زير بار نصيحت ياران غافل خود نرفت؟ مدارا در اين جا، شكستن اسلام است. شكستني كه جبران آن ممكن نيست. اگر به دست ولي امر مسلمين، چنين شكافي در اسلام پديد آيد، چه دستي توان پر كردن آن را خواهد داشت؟علي(ع) چه باك دارد از اين كه او را مدبر بخوانند يا نخوانند؟ چه بيم دارد از اين كه شكست بخورد يا پيروز شود؟ مدحش كنند يا مذمتش نمايند؟ پيروي اش كنند يا مقابلش بايستند؟ او براي اين چيزها زمام حكومت مسلمين را به دست نگرفته است كه امروز دغدغه از دست دادن آن را با تدبيرها و تسامح هاي اين چنيني جبران كند. او براي خدا به ميدان هدايت امت آمده است و ذره اي كردار و گفتار خلاف هدايت از او صادر نخواهد شد. او به رضايت حق نظر دارد و اطاعت او را آويزه گوش خود كرده است، نه دشمنان خدا را، پس نه چيزي مي گويد و نه كاري مي كند كه دشمنان خشنود شوند. امروز هم حسين(ع) و يزيد ادامه همان پيكار علي(ع) و معاويه هستند. يكي در انديشه رضاي حق و اطاعت از او كه پايبندي بر شريعت است و جريان آن به مصلحت، عزت و كرامت مسلمين؛ و ديگري در فكرخوش آمد سليقه ها و انديشه هاي مختلف كه در اثر بردباري، تسامح و تساهل، گردهم آمده، دربار شام را مركز خود ساخته اند و دغدغه عيش و نوش فراهم شده از اين فربهي معرفت ديني، دين ابوسفياني، آنان را وادار به هر كاري مي كند. عدم پايبندي يزيد و مشاوران و نزديكان او به دين و احكام خدايي، معرفتشان را براي سنخيت با جهنم فربه مي ساخت، آن چنان كه شكمشان با بلعيدن بيت المال مسلمين فربه مي شد و رنگ رخسارشان، سرخي آتش به خود مي گرفت.



و در آن سوي ميدان، تفكر علوي، پيرو قرآن و سنت نبوي، در انديشه جريان احكام الله در جامعه، خوش به رضايت خداي تبارك و تعالي، پشت به رضايت دنياداران و افسارگسيختگان وادي تطميع و ارعاب، نه در قبض (تحجر و گوشه نشيني)، تا در گوشه عزلت، چون برخي نامداران زمانه، از رويارويي تمام كفار با تمامي اسلام چشم بپوشند و به ذكر بي فكر بپردازند و از پاسخگويي به نيازهاي زمانه باز مانند، و نه در بسط (تسامح و تساهل نسبت به حدود الهي) كه يزيد را در مسند اميرالمومنين پذيرا گردند و دست در دست كفر اموي بگذارند و زر و قدح آنان را به رضوان الهي ترجيح دهند. اينان بر سر احكام خدا، غيرتمندانه ايستاده اند و بر سر آن حاضر به بردباري و معامله نيستند، اگر چه جان، سوداي اين ايستادگي شود و زنان و فرزندانشان به اسارت دينداران فربه شده درآيند. تفكر آنان از دين، در ولايت جهت يافته است و زنگار جاهليت اموي و تبليغات گسترده آنان، در دل آكنده از محبت آنان به اهل بيت(ع) بي تاثيراست. آنان اسب سركش نفس و سوسوي علم وعقل را در دست هاي با كفايت ولايت، در ميدان ظلمات كفر و ضلالت جهل، به مركبي رام و چراغي فروزان بدل كرده اند. آن چنان كه براي هميشه، كشتي نجات، چراغ هدايت خلايق گشته اند و راه خدا را براي هميشه بر دزدان معرفت ديني بسته و بر تشنگان هدايت ولايي، باز و هموار باقي گذاشته اند

سيدعلي حسيني