بازگشت

عزّت حسيني و عظمت عاشورا


مفهوم عزّت



واژه «عزّت» و صفت «عزيز» در فرهنگ اسلامي معناي خاصي دارد كه با آنچه در بين مردم متداول مي باشد، متفاوت است. عِزّ در اصل به مفهوم شدّت، غلبه و توانايي است و عزّت رفعت و قوّت را مي رساند. چنان چه عزيز از صفات الهي و اسماء حُسني مي باشد؛ يعني خدايي كه بر همه چيز غالب است1 و قاهر و غالبي كه در هيچ شرايطي مقهور و مغلوب نمي گردد.2 انساني كه از اين خصلت برخوردار است، با مناعت طبع و عزّت نفسي كه دارد، تن به امور ذلّت آور نمي دهد.3



عزّت در زبان فارسي به معناي سرافرازي، بزرگواري، كرامت انساني، ارجمندي و شرافت و ضدّ ذلّت است. همچنين كسي كه ديگري را بسيار دوست دارد، مي گويد: او عزيز من است. و آنچه مورد علاقه آدمي باشد، چنين حالتي دارد. اما در فرهنگ قرآن و عترت، عزيز به كسي مي گويند كه در زندگي شكست ناپذير است، بر تمامي قدرت ها غلبه يافته و پيروزي را به دست آورده است؛ عزّتمندي مردم يعني آن كه در برابر هر منطقي و هر حركتي صلابت دارند و قوي هستند.



عزّت در آدمي صفتي است قريب به حالت تكبّر، كه اوّلي پسنديده و دومي مذموم است؛ عزّت، شناختِ مرتبه راستين و واقعي هركس و قراردادن خويشتن در جايگاهي است كه بايد قرار گيرد، و نيز ارج نهادن به چنين منزلتي كه با اهتمام و گام نهادن در طريق فضيلت به دست آمده است. اما تكبّر، نوعي جهالت نسبت به موقعيت خويش بوده و فردي كه به چنين صفتي مبتلا مي گردد، خود را در مقام برتر از ديگران قرار مي دهد، بدون آن كه شرايط، شايستگي و توانايي آن را داشته باشد.4



روايت كرده اند: يكي از جاهلان، خطاب به امام حسين عليه السلام عرض كرد: در روش تو نوعي تكبّر مشاهده مي كنم؟! آن فروغ شهادت در پاسخ فرمود: «بل فيّ عزّةٌ؛ بلكه در وجود من عزّت مي باشد.» آن گاه امام اين آيه را تلاوت فرمود: «فللّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين»؛5 عزّت مختص خداوند، رسولش و مؤمنان است.6



* پرتوي از عزّت الهي



عزّت از باب استعمال در معاني، به مفهوم غلبه، صعوبت، حميّت، غيرت و نفوذ ناپذيري به كار مي رود.7 از نظر قرآن، خداوند عزيز است؛ زيرا ذاتي است كه هيچ چيزي بر او غالب نبوده و اوست كه قاهر بر تمامي امور مي باشد، و هر عزيزي در برابر قدرت الهي ذليل مي باشد، چرا كه تمامي موجودات هستي، محتاج فيض الهي هستند و مالك چيزي براي خود نبوده اند مگر آن كه پروردگار متعال به دليل لطف و رحمتي كه نسبت به آنان اعمال نموده، بهره اي از عزت خويش را به آن موجودات تفويض نموده است.8



از آيه «مَنْ كانَ يُريدُ العِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةَ جَميعاً»9 بر مي آيد كه عزّت، نزد خداوند است و هركس طالب آن مي باشد بايد از او بخواهد؛ زيرا عزّت راستين، ذات پاك اوست و هيچ موجودي بالذات چنين ويژگي را ندارد. در قرآن 92 بار از خداوند با صفت عزيز ياد شده است و بر اين اساس، او شكست ناپذير مطلق مي باشد؛ چنان چه در اين كلام الهي مي خوانيم: «و له الكبرياء في السموات و الارض و هوالعزيز الحكيم»10؛ در آسمان ها و زمين، بزرگي از آنِ اوست و او خدايي شكست ناپذير و حكيم است.



قرآن مجيد كه مبدأ و منشأ صفات نيك و خصال پسنديده را آفريدگار متعال مي داند، در اين آيه و آيات متعدّد ديگري به صراحت و با تأكيد، قدرت و غلبه را از آنِ «اللّه» شمرده است. در آيات پاياني سوره حشر نيز عزّت و عظمت و كبريايي پروردگار، با شكوه و بلاغتي تمام وصف گرديده است. انسان براساس سرشت ملكوتي، خواهان عزّت است؛ اما گاهي به جاي عزّت به چيزي دست مي يابد كه عزّت نيست بلكه ذلت است و همچنين گاهي به گروهها و افرادي مراجعه مي كند كه عزتي به دست آورد، در حالي كه عزتي نزد آنان وجود ندارد كه به وي دهند. قرآن به روشني اين موضوع را بيان مي كند: «الذّين يتّخِذون الكافرين اولياءَ مِن دونِ المؤمنين ايبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة للّه جميعاً»11



آناني كه غير از مؤمنان، كافران را به دوستي مي گيرند، آيا سربلندي را نزد آنان مي جويند(اين تصوّري باطل است)؛ چرا كه عزّت، همه از آنِ خداوند است. بنابر اين قرآن عزّت و قدرتي را كه توأم با تحقير فرد يا اجتماع اسلامي در برابر كافران سلطه جو و مستكبر باشد، باطل مي داند و مؤمنان و پيروان واقعي خود را از دوستي به استيلاطلبان نهي مي كند و دشمني مخفي مخالفان را آشكار مي نمايد.12



قرآن به مسلمانان هشدار مي دهد كه سرافرازي خود را حتي در امور سياسي و اقتصادي در اتكا و اميد به كافران جست و جو نكنند.



عزّت راستين در پرتو بندگي خالصانه خداوند، ترك رذايل و روي آوردن به فضايل به دست مي آيد؛ بنده خاص خداوند نه اسير هوس هاي آلوده و تمايلات نفساني مي گردد و نه خودباخته قدرت هاي پوشالي مي شود. به همين دليل، امام صادق عليه السلام فرموده اند:



«بدان كه به راستي عزّت ندارد آن كه در برابر خداوند خواري نكند و آن كه براي حق تواضع نمي نمايد، رفعتي به دست نخواهد آورد.»13



در فرهنگ اهل بيت عليهم السلام نيز به مؤمنان اجازه ذلّت و خواري داده نشده است.



عزّت و عظمت معنوي و فكري، از برتري هاي عبادي و علمي سرچشمه مي گيرد و دشمنان اسلام و مؤمنين، هر قدر در برخي فنون و علوم مهارت هايي كسب كرده باشند، در برابر قدرت، حكمت و علم الهي عاجزند و قابل اعتماد و اتكا نمي باشند. البته اين موضوع منافاتي با بهره گيري علمي و فنّي از آنان ندارد بلكه منظور، غفلت از خداوند و ايجاد ارتباط صميمي با اهل كفر و نفاق است. امام حسين عليه السلام در دعاي عرفه، خداوند را چنين مخاطب قرار مي دهد:



«يا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بالسُّمُو و الرَّفْعَةِ فَاولياؤُهُ بعزّةِ يَعْتَزُّون؛ اي آن كه ذات خود را به رفعت و علو و عظمت، مخصوص گردانيدي و دوستان خويش را به عزّت خود، عزيز ساختي.»



* شكوفه هاي شكوهمند



حضرت علي عليه السلام كه عزّت و عظمت خويش را در عبوديت حضرت حق و فداكاري در راه توحيد مي دانست، در سيره تربيتي خويش به تكريم فرزندان خود مبادرت كرد و راه رسم عزّت و اقتدار معنوي را به آنان آموخت. آن امام مؤمنان براي آن كه كرامت هاي انساني را در اولاد خويش تقويت كند، در حضور مردم از آنان پرسش هاي علمي مي نمود و پاسخ سؤالات مردم را به آنان محوّل مي كرد. روزي امام علي عليه السلام از امام حسن و امام حسين عليهما السلام در چند موضوع سؤالاتي كرد و هريك از آن دو بزرگوار با جملاتي كوتاه، جواب هاي حكيمانه و خردمندانه دادند؛ سپس حضرت علي عليه السلام متوجّه شخصي به نام «حارث اعور همداني» گرديد و فرمود: «اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خود بياموزيد؛ زيرا موجب تقويت عقل، تدبير و رأي صاحب آنان مي گردد.»14



اين رفتار، شخصيت مستقل و عزّت نفس را در روحيه امام حسن و امام حسين عليهما السلام تقويت نمود و آن دو امام همام تحت اين تربيت ها چنان شخصيتي را به دست آوردند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم در ماجراي بيعت با اين دو عزيزش بيعت كرد با آن كه سنّ آن دو از شش سال كمتر بود.15



* عواطف رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم ؛ بذرهاي عظمت



امام حسن و امام حسين عليهما السلام مورد توجّه رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم بودند و شدت اشتياق پيامبر نسبت به اين دو فرزند، موجب شده بود كه همگان آن دو كودك را تكريم و دوست بدارند. بديهي است آن آخرين سفير الهي جويباري از چشمه جوشان خويش را در وجود آن دو بزرگوار جاري و ساري مي ديد كه اين گونه در برخورد با آن بزرگواران، از خود محبت بروز مي داد و شديدترين عواطف را نثارشان مي نمود. آن پيامبر الهي با بصيرتِ باطن و از وراي زمان و مكان، حقايقي را مشاهده مي كرد و با چشم دل مي ديد كه فرزندانش براي بازگرداندن عزّت به اسلام و مسلمين، كوشش مي كنند و در اين راه، جانبازي مي نمايند. بيش از شصت تن از علماي اهل سنّت، با اندك اختلافي و با سندهاي گوناگون، از رسول اكرم نقل كرده اند: «حسين منّي و انا من حسين»16



فرهنگ عاشورا از ذلّت و عزّت، چهره ديگري نشان داد. بر سرهدف ماندن و در راه، جان دادن، عزّت است؛ از هدف مقدس دست برداشتن و به دليل ترس از مرگ عقب نشيني كردن، مساوي با ذلّت مي باشد. مشكل اساسي بني اميه در اين بود كه با امامي روبه رو شدند كه نه مي توانستند از راه تمايلات نفساني در او نفوذ كنند و نه از راه لشكر كشي، قتل و غارت. سيد شهيدان سختي ها را با سيمايي بشّاش و اُبهت معنوي و اقتداري روحاني استقبال مي كرد؛ پايداري، استقامت، مناعت طبع و عزّت نفس او فوق العاده بود. آنگاه كه شمر بن ذي الجوشن با فرماني شديد، مبني بر جنگ با امام يا تسليم مطلق او، به كربلا وارد گرديد، عمر بن سعد پس از آگاهي از دستور عبيداللّه بن زياد، به شمر بانگ زد و گفت:



واي برتو! كار را بر من تباه كردي. به خدا قسم! حسين كسي است كه روح پدرش علي عليه السلام ميان دو پهلوي اوست؛ هرگز تسليم نمي شود.17



و بنا به نقلي ديگر، گفت:



سوگند به خداوند! حسين مناعت طبع و زور نشنوي را در ميان دو پهلوي خود دارد.18



آن انسان والا در روز عاشورا در حالي كه ميان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فرياد زنان و اطفال امام را به شدت ناراحت مي نمود و خطر مرگ وي، فرزندان، برادران و يارانش را تهديد مي كرد و آينده خوفناك در انتظار زنان، و اطفالش بود با كمال اطمينان و اعتماد به نفس، به يارانش فرمود:



خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز، اجازه داده است؛ خويشتن داري و جهاد كنيد. اين خداي من است كه اجازه داده است من و همه يارانِ پير و جوانم امروز در راه حق و به دليل پايدار ماندن فضيلت و عدالت، طعمه شمشير بني اميه گرديم و اهل بيتم به اسارت افتند تا كلمه عزّت در قاموس زندگي من ثبت گردد و مردم بدانند حقيقت آن نيست كه پيوسته دست ظالم را ببوسند و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند.19



عبيداللّه بن زياد، كارگزار اموي در بصره و كوفه، چون خواست پس از هلاكت يزيد از بصره بگريزد، لباس زنانه بر تن كرد و مردي را پشت سرش سوار كرد كه به شورشيان مي گفت: كنار رويد، اين زن از خاندان من است؛ به حرم سراي عبيداللّه زياد آمده بود، اكنون مي خواهم او را ببرم.



او با اين شيوه ننگين و توأم با حقارت و ذلّت، گريخت و با تمسّك به پستي و خواري، خود را از مرگ نجات داد.20



امّا سومين فروغ امامت و ستاره پرتابش حماسه و ايثار، در بحبوحه خونين روز عاشورا، در ميان گروه كثيري از دشمنان و در حالي كه در محاصره كامل لشكر تباهي و پليدي قرارگرفته بود، وقتي با پيشنهاد بيعت با يزيد رو به رو گرديد تا از آن معركه خونين و اضطراب برانگيز رهايي يابد، در نهايت شهامت، عظمت فضايل انساني و شكوه عزّت و كرامت را نشان داد و اعلام فرمود:



«واللّه لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افرّ فرار العبيد»؛21 سوگند به پروردگار! هرگز دستم را همانند دست افراد ذليل و زبون به شما نمي دهم و همچون بردگان از مقابل شما نمي گريزم.»



روز عاشورا آنگاه كه عده اي از ياران امام به شهادت رسيدند، او به جاي اين كه با مشاهده پيكر خونين آن فداكاران با اخلاص، نگران و محزون گردد و دست تضرّع به سوي دشمنان دراز كند، با استواري و استقامت كامل فرمود:



به پروردگارم قسم! به هيچ كدام از خواسته هاي اين ها تن در نمي دهم تا خداي خويش را ملاقات كنم در حالي كه به خون خود آغشته ام.22



امام بدين گونه، طريق خود را اعلام نمود تا تمامي حق جويان به شيوه او تأسّي كنند و جز در برابر خدا سرفرود نياورند و بندگي نكنند. از اين رو، در سخني ديگر خطاب به افراد زبون و ذلّت پيشه فرمود: «هيهات منّا الذّلّه؛23 هيهات كه ما زير بار ذلت برويم.» و پس از آن تصريح فرمود كه در قيام او شكستي وجود ندارد.



* منطق حسيني و امتناع از بيعت



محور منطق امام حسين عليه السلام اين است كه زندگي در زير سلطه اهل ستم و افراد ضدّ حق، مرگ است و كشته شدن در راه مبارزه با آنان، حيات آفرين مي باشد: «انّي لا اري الموت الاّ السّعادة و لا الحياة مع الظّالمين الاّ برماً؛24 به درستي كه من مرگ در راه مبارزه با حكومت ستمگران را، نابودي تلقّي نمي كنم بلكه اين مرگ را زندگي تواَم با سعادت، و زيستن با ظالمان را، مرگي آميخته به فلاكت مي دانم.»



اين بيان درخشان، اساس خطبه ها و نامه هاي نوراني حضرت را تشكيل مي دهد و هماهنگي و همگامي حركت او را با بعثت نبوي و مجاهدت هاي حضرت علي عليه السلام به اثبات مي رساند و ريشه هاي اصلي نهضتش را روشن مي كند.



در اين سخن نكته اي نهفته كه تجلّي آن را افزايش مي دهد و آن، اين است كه امام نه تنها تسليم در برابر ظالم را، بلكه اساساً زيستن با اهل ستم را، مرگي واقعي مي داند. منطق امام حسين عليه السلام اين است كه: حتي اگر امويان و غاصبان حكومت و افراد ضدّ قرآن و سنّت نبوي، وي را مورد اكرام و حمايت قرار دهند، بازهم زندگي با آنان را زبوني و خواري مي داند. و اين گونه سازش، ننگي است كه با ايمان و كرامت انساني سازگاري ندارد. همزيستي و موافقت و سكوت در برخورد با متجاوزان به حريم الهي روا نمي باشد. تسليم در مقابل ستمگران، براي اعتقادات ديني خطر اساسي دارد و بايد «مرگ سرخ» تواَم با «شرافت» را بر زندگي سياه و ذليلانه ترجيح داد و به حماسه اي شكوهمند كه شيوه مردان حق است، مترّنم گرديد.



سرچشمه اين بينش شگفت انگيز و شهامت وصف ناپذير، ايمان و باوري راستين است كه دل و روح مردان خدا را از تعلّقات مادّي و فناپذير مي رهاند. چنين ايماني در حدّ بسيار عالي در تمامي مراحل زندگي آن امام و يارانش قابل مشاهده است. چنين ويژگي هايي موجب گرديد كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم در باره امام حسين عليه السلام بفرمايد:



«انّ الحسين بن علي مصباح هدي و سفينة النجاة و امام خَيْرٍ و يُمْنٍ و عِزٍّ و فَخْرٍ؛25 يعني حسين بن علي عليهما السلام چراغ هدايت، كشتي نجات و پيشواي سعادت و خجستگي و امام عزّت و افتخار است».



مسأله عاشورا يك نزاع عادّي و معمولي ميان حاكمي فاسد و رهبري فداكار نبود، بلكه حضرت اباعبداللّه عليه السلام به عنوان بزرگ ترين پاسدار اسلام ناب محمدي، موقعيت حاكم بر اسلام و مسلمين را به گونه اي مي بيند كه اگر اقدامي سريع انجام نگيرد، زحمات رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم ، فداكاري هاي اميرمؤمنان عليه السلام ، تلاش هاي فاطمه زهرا عليها السلام و امام حسن مجتبي عليه السلام و ياران آن بزرگواران خنثي خواهد گرديد.



يزيد و مزدوران اموي در شهر پيامبر چنين خواسته اند كه قبل از انتشار خبر هلاكت معاويه و پيدايش عكس العمل هاي مردم در باره گذشته هاي معاويه و شومي خلافت به ناحق يزيد، از امام حسين عليه السلام بيعت بگيرند تا در توطئه هاي ناجوان مردانه خود توفيقي به دست آورند. امام بدون هيچ درنگ و تأمّلي خطاب به عبداللّه بن زبيرـ كه آينده اي مبهم و دو راهي خطرناكي را در مقابل خويش مشاهده مي كرد و نظر امام را در خصوص بيعت با يزيد جويا شده بود ـ فرمود:



«من هرگز با او بيعت نمي كنم. زيرا يزيد مرد شرابخوار، سگ باز، آلوده به انواع معاصي و ستم ها و غرق در آلودگي و تباهي مي باشد و شايسته خلافت و لايق زمامداري مسلمانان نخواهد بود و با همين انديشه و عزم راسخ، حاكم مدينه (وليد) را ملاقات مي كنم.» امام كه آشفتگي را در چهره عبداللّه بن زبير ملاحظه مي نمود. با اراده اي راستين و درك راه مقاومت و مبارزه براي حفظ حيات ديني جامعه، به وي ياد آور شد:



«من كسي نيستم كه زير بار ذلّت بروم و با بي تدبيري خود را به آ ساني در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم.»



آنگاه نزد حاكم مدينه رفت و به وي تفهيم نمود:



من حسينم و به راه امويان نه تنها گرايشي ندارم بلكه به حكم مسئوليت شرعي و ديني و مقام ولايت، موظف به مبارزه و مخالفت با ناپاكان مسلمان نما هستم. و چون خواست از نزد وي برود، مروان كه در آنجا حضور داشت با غرور خاصّي وليد را خطاب كرد و گفت: دست از او مدار، اكنون فرصت مناسبي است كه يا از او بيعت گيري يا كارش را يكسره نمايي. امام با شنيدن نغمه هاي شوم مروان، بر آشفت و او را با نهايت كوچكي و پستي خطاب كرد و فرمود:



اي فرزندِ بدكاري! نه تو و نه وليد، هيچ كدامتان نمي توانيد مرتكب چنين كشتاري شويد. حال كه سخن بدين جا رسيد، گوش كن تا برايت حقيقت را بگويم: مائيم خاندان نبوّت و رسالت، فرشتگان آسماني در خانه ما رفت و آمد مي نمودند و خداي بي همتا ما را در آفرينش هستي مقدّم داشت و مُهر خاتميّت بر خاندان ما زد. يزيد مردي فاسق و قاتل، و گناه كار است و مثل من، با مثل او هرگز بيعت نمي كند.



مروان و وليد كه در انتظار چنين مقاومتي از جانب سالار شهيدان نبودند، در برابر اقتدار معنوي امام حسين عليه السلام مبهوت ماندند و آن حضرت بي درنگ، بودن آن كه فرصتي به آن نابكاران بدهد، محل اقامت وليد را ترك نمود. با اين همه، مروان آرام نگرفت و در فكر نقشه اي بود تا با اجراي آن، امام سوم را به بيعت با يزيد وادار نمايد. به همين دليل تصميم گرفت بار ديگر با امام رو به رو شود و آخرين نغمه هاي شوم خود را از حلقوم خويش خارج نمايد. او در ديداري خطاب به حسين بن علي عليه السلام گفت: اي اباعبداللّه! من تو را نصيحت مي كنم! نصايح مرا گوش كن و بپذير و با يزيد بيعت كن كه براي دين و دنيايت بهتر است. امام در جوابش با صراحت و شهامت فرمود:



با اسلام، بايد وداع كرد هنگامي كه رهبري امت اسلامي به عهده فردي چون يزيد ناپاك گذارده شود. به خدا قسم! از جدّم رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم شنيدم كه فرمود: «رهبري بر آل ابوسفيان حرام است.»26



محمد حنفيه فرزند ديگر اميرمؤمنان عليه السلام خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و از سر خيرخواهي به آن حضرت توصيه نمود كه براي خودداري از بيعت با يزيد، به جاي دور دست رود و مردم را به ياري فراخواند و بدين ترتيب، از جنگي نابرابر و كشته شدن بپرهيزد.



امام در جوابش فرمود:



برادرم! به خدا سوگند! اگر در تمام دنيا هيچ پناهگاهي نباشد، هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.27



بدين گونه با وجود همه توصيه ها در ماندن و بيعت نمودن با يزيد و يا رفتن و گريختن از پيش دشمنان، امام حسين عليه السلام در تدارك نهضتي بود كه براي هميشه به همگان درس عزّت آموزد.

پاورقي

1. لسان العرب، ابن منظور، ذيل عزّ.



2. الفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، ذيل عزّ.



3. مجمع البيان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبري، ج 3، ص 193.



4. ر.ك: اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد، سعيد الخوري، الشرتوني اللبناني، ذيل عزّ.



5. منافقون/ 8.



6. بحارالانوار، ج 44، ص 198.



7. الميزان في تفسيرالقرآن، طباطبايي، ج 17، ص20.



8. همان، ص 22 و 23.



9. فاطر/ 10.



10. جاثيه / 37.



11. نساء / 139.



12. ر.ك: آل عمران / 118.



13. روضه كافي، كليني، ج 8، ص 242.



14. كودك از نظر وراثت و تربيت، محمدتقي فلسفي، ج 2، ص 98.



15. همان، ص 97.



16. ر.ك: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 275 ـ 265.



17. ارشاد، شيخ مفيد، ص 213.



18. تاريخ طبري، ج 4، ص 315.



19. اثباة الوصيه، مسعودي، ص 216.



20. الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج 2، ص 21.



21. ارشاد، ص، 218؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 194؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 188؛ اعلام الوري، ص 238.



22. نفس المهموم، ص 633.



23. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 249؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7؛ اثباة الوصية، ص 142؛ تحف العقول، ص 171.



24. تاريخ طبري، ج 4، ص 305؛ تحف العقول، ص 245.



25. عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 60.



26. الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 7 ـ 5؛اللهوف، سيدبن طاووس، ص 11؛ ناسخ التواريخ، (حالات سيدالشهداء)، ج 1، ص 152، 154 و 380 ؛ راه حسين، عباسعلي اسلامي، ص 21 ـ 19؛ درسي كه حسين به انسانها آموخت، شهيد هاشمي نژاد، ص 210ـ 207.



27. مقتل خوارزمي، ج 1، ص 188؛ الفتوح، ابن اعثم كوفي، ج 5، ص 32.

غلامرضا گلي زواره