بازگشت

راز ماندگاري


جايگاه شهيدان در بهشت

سلام و صلوات و تحيت الهي بر چهره هاي تابناك، مرگ ناپذير، ستارگان بي افول آسمان ايثار و عشق و ايمان.كساني كه ما بدون آن ها، راه را نمي شناختيم و دام چاله ها و كج راهه ها ما را مي بلعيد. سلام به آنان كه اگر نبودند، همه ما نبوديم، راه ها روشن نبود، بلكه سرشار غبار ظلمت و تيرگي بود. و سلام بر عاشقان مخلص و وارسته ي پاكبازي كه اينك متنعّم در بهشت و هم نشين حضرت دوست هستند و ميان ابراهيم و پيامبر عزيز نشسته اند.

وقتي از پيامبر سؤال كردند ما در قيامت شهيدان را در كجا بيابيم؟ فرمود:"يقعدون معي ومع ابراهيم (ع) علي مائدةَ الخلد" ميان من و ابراهيم پيدايشان كنيد در حالي كه بر سفره ي رحمت و مائده ي الهي نشسته اند.





راز ماندگاري كربلا در چيست؟

ايام محرم است و امشب، شب ششم محرم است. آغاز حادثه هاي بزرگ در كربلاي اباعبدالله و تكوين حادثه اي كه ماندگارترين و مرگ ناپذيرترين و صيقل خورده ترين و بالا ترين جريان تاريخ است.

سؤال من اين است كه چرا پس از گذشت 1364 سال از حادثه ي 61 هجري در سرزمين كربلا. تنها يك حادثه در تاريخ اسلام روشن، درخشان، دلپذير، دلربا و صيقل خورده باقي مانده است و روز به روز هم درخشان تر به سوي نسل هاي آينده در حال سير و حركت است؟

شايد بپذيريم كه حالت سوز و درد و عمق فاجعه ي انساني حادثه، علّت ماندگاري اش باشد. اما اين دليل كافي و مناسب نيست. تاريخ جهان لبريز از حادثه هاي تلخ است اما هيچ كدام ماندگار نبوده اند. ماحادثه هايي را در تاريخ مي شناسيم كه مثلاً در يك روز هزاران انسان جان باختند و حتّي شايد شكل كشته شدن آن ها كمي از شهادت ياران ابا عبد الله حسين(ع) دردناكتر باشد. آيا اگر جلوي چشمان شما كسي را وارد كوره كنند و خاكستر آن را بيرون بريزند دردناك نيست؟ و يا اگر شما شاهد يك اتاقي باشيد كه درآن اتاق 350 نفر را وارد بكنند و بعد كبريت بزنند و جريان گاز آن ها را خاكستر كند و ساعتي بعد جويي از روغن انسان از زير در جاري شود اين صحنه وحشتناك نيست؟ اينها صحنه هاي دردناكي نيستند؟! ما نمونه هاي اين را در جنگ دوم جهاني سراغ داريم. " آيشمن"در زندان شيشه اي، در كتاب "من فردا به جهنم مي روم"، صدها صحنه ي اين گونه را توضيح داده است. او مي گويد:" انسان ها را وارد اتاقي مي كردم ، كبريت مي زدم و در بيرون از اتاق منتظر مي ماندم تا جويي از روغن انسان جاري شود. و من اين صحنه را تماشا مي كردم. دستور قتل عام مي دادم و به اين قتل عام نگاه مي كردم."

يكي ديگر از كتابهاي تاريخي معروف كتاب "تاريخ جهانگشاي جويني " است كه نويسنده جريان حمله ي مغول را به ايران اين گونه وصف مي نمايد : «من شاهد صحنه ي محاصره ي شهري بودم، زنان و فرزندان را از مردان جدا مي كردند، ده هزار مرد در حلقه ي سربازان مغول . سربازان مغول مردان را در انظار خانواده گردن مي زدند و سرهاي بريده را به بازي مي گرفتند.» آيا اين صحنه ها ترا ‍ژدي ـــــ!؟ خيلي از اين صحنه هاي تاريخي مربوط به پدران و گذشتگان ما بوده اند. اما بعد از قرن هفتم در مسير تاريخ به ياد اين كشتگان حمله ي مغول كسي عزاداري بر پا نكرده است. در واقع آن ها ايراني و از گذشتگان ملّت ما بودند و بر گردن ما حقي دارند ولي چرا يادي از آن ها نمي كنيم ؟

بعضي از ما شايد مزار پدر بزرگ هايمان را هم پيدانكنيم. و اگر آن قبرستان را خرا ب كنند وبه جايش پارك بسازند، ما هيچ گونه حساسيتي نشان نمي دهيم. بلكه هر از چند گاهي براي تفريح به آنجامي رويم. در حالي كه ما از آنها هستيم. ولي وقتي مي شنويم يك قافله به كربلا مي رود مشتاقانه به آنجا مي رويم و عاشقانه گريه مي كنيم و اشك مي ريزيم ، مرور مي كنيم و شگفتا ...! كه هر سال مرثيه هاي مكّرر را مي شنويم و هيچ گاه احساس كهنگي و تكرار نمي كنيم .

همه ي ما بارها مرثيه حضرت اباالفضل(ع) را شنيده ايم . مي دانيم دستهايش را جدا كردند، بر فرقش ضربه زدند ، به شكمش تير زدند، ولي چرا هر بار كه مي شنويم برايمان تازه است؟ چه سرّي در كربلاي ابا عبدالله وجود دارد كه آن را از تاريخ جهان جدا كرده و در چشم ها و دل ها نشانده و به امروز رسانده است. اين سؤال بسيار مهّم و جدّي است. چرا موقعيّت هاي ديگر تاريخ اسلام اين خصوصيت را ندارند. مگر علي(ع) كوچك است، ايشان كسي است كه وقتي در جنگ احزاب شمشيرش بالا مي رفت و فرود مي آمد، پيامبر(ص) فرمودند:« ارزش اين ضربه ي شمشير از هر چه عبادت جن و انس است فراتر مي باشد. آن هم تاقيام قيامت!»

و اين تا پايان تاريخ دنيا ادامه خواهد داشت .چه كسي مي داند آن شمشيرزدن در چه روزي بوده است؟ مگر پيش از ابا عبد الله، سيّد الشهداي تاريخ حضرت حمزه نبود؟ مگر شهادتش دردناك نبود؟ اصلاً آيا مي دانيد چه روزي حضرت حمزه به شهادت رسيد؟

حضرت زينب(س) در مقابل يزيد اشاره كرد به اين كه شما "آكلة الاكباد" هستيد. در هنگام شهادت حضرت حمزه بالاي سرش آمد سينه اش را دريد، جگرش را بيرون آورد و خورد. آن هم يك زن! حضرت مي فرمايند : «شما گوشت و پوستتان از جگر شهيد روييده است.» اين مسئله نشان مي دهد كه اين طور نبوده كه از خشم جگر را بيرون بياورد و زير دندان بگذارد. بلكه از جگر حمزه خورده است. سپس دماغش را بريد، گوشش را بريد. مثله كردند حمزه ي سيِّد الشهداء را. امّا آيا شما مي دانيد كه شهادتش چه روزي بود؟ و يا شنيده ايد براي آن حضرت روضه برپا كنند؟ مگر او سيّد الشهداي اوّل تاريخ اسلام نيست، پس چرا مجلس عزا برايش بر پا نمي كنند ؟ تفاوت كربلا با ديگر موقعيّت ها در چيست؟ علت شاخص بودنش چيست؟كدام خون در رگ هاي كربلا جريان دارد كه كربلا هنوز و براي هميشه زنده است؟ واقعاً كربلا چه چيزي دارد؟

عجيب است ! كوتاهترين واقعه ي تاريخ اسلام، نيز همين حادثه ي كربلاست. من با مطالعه و بررسي به تاريخ برگشتم ومعلوم شد روز عاشورا 21 مهر ماه سال 59 شمسي معادل 10 محرم سال 61 هجري قمري بوده است. طول روز عاشورا 13 ساعت و 38 دقيقه بود. از طرفي ابا عبد الله در لحظه ي غروب به شهادت رسيدند. لذا حضرت ابا عبد الله درحدود ساعت 5:38 به دست "شمر بن ذي الجوشن "در گودال قتلگاه به شهادت رسيد. مثل اين خيلي زياد بوده، قبل از اباعبدلله سرهاي زيادي بريده شده. ازجمله آنها"عمرو بن حمق خزاعي" بود كه اولين كسي است كه در اسلام سرش را بريده و بر نيزه كردند و شهر به شهر گرداندند و حركت دادند.

اما آيا كسي از شما مي داند او كه بوده است؟ او كسي بود كه وقتي در آخرين لحظه ي شهادتش زاهر كنارش مي نشيند به او مي گويد : كه تو برو ، زيرا بايد يك روزي دريك نهضت بزرگ انجام وظيفه كني. (زاهر يكي از ياران بزرگ اباعبدلله دركربلا مي شود.)

كسي مي داند زاهر كه بوده است؟ آري براي ما بسيار سنگين است كه ياران ابا عبد الله(ع) را نشناسيم و عظمت و بزرگيشان را نفهميم و ندانيم كه چگونه جذب حضرت ابا عبد الله(ع) شدند؟

حال ببينيم كربلا چه چيزي دارد كه اين قدر بزرگ و مهم است و از ميان ميليون ها حادثه در تاريخ انساني و اسلامي، شاخص شده است. و تا كنون اثر آن باقي است. به هيچ حادثه اي به اندازه ي اين حادثه ما را توصيه نكرده اند. امام صادق (ع) ده سال حقوق مي دهد وصيّت مي كند كه در منا در غم كربلا مجلس بپا كنند. اما در تاريخ اسلام نشنيديد كه پولي صرف برپايي مجلس عزا جهت حمزه ي سيدالشهدا شود.حتّي اربعين پيامبر نيز برگزار نشده است. بعضي مي گويند پيامبر شهيد شمشير نبود اما امير المؤمنين كه شهيد شمشير بود پس چرا اربعين ايشان بر پا نمي شود؟

اما براي حسين(ع) همه چيز هست و همه مراسم متفاوت اجرا مي گردد. اسرار اين حادثه ي بزرگ و عزيز چيزي نيست جز مصداق شعر حافظ كه:

از صداي سخن عشق نديدم خوشتر يادگاري كه در اين گنبد دوّار بماند

يعني: هر چه نشان عشق داشته باشد، رنگي از جاودانگي و مانايي و زوال ناپذيري خواهد پذيرفت. اگر در جرياني عشق خالصانه جاري باشد، هرگز نخواهد مرد.



عشق اولين دليل ماندگاري

يكي از دلايل ماندگاري كربلا و مرگ ناپذيري آن عشق است و عشق.

در كربلا به چشم ها نگاه مي كنيد، درآن عشق مي درخشد به قدم ها نگاه كنيد عشق است و دست هايي كه مي فشرند چيزي جز عشق نمي شناسند.





هر چه زمزمه است عاشقانه است، مرگ عاشقانه است و همه ي روابط و همه ي ديدگاه ها در كربلا عشق است. اصلاً كربلا عاشقانه ترين حادثه ي تاريخ اسلام است. چون عشق يكي از جريان هاي جدّي و مهم ترين جريان زندگي انساني است به همين دليل است كه كربلا مي ماند. خداوند در قرآن مي فرمايند: "اولين عاشق من هستم". ببينيد عشق از كجا شروع مي شود؟ از خود خدا، "يحبهم ويحبونه ."يحبهم ؛ دوست مي دارد ايشان را. يعني خدا ما را دوست دارد و يحبون؛ دوست مي دارند او را. لذا عاشق اول خداست و معشوق او، من و شما هستيم.

انسان با خواندن روايت قدسيّه و با خواندن روايات متفاوت بايد به فكر فرو رود و تصميم بگيرد و شرمنده شود و تكاني بخورد. خداوند مي فرمايد :"من شيطان را به خاطر اين كه به انسان ارزش نگذاشت،طردش كردم ".هان! اي انسان، شيطان حاضر نشد در مقابل شما سجده كند. و احترام شما را حفظ كند من او را طرد كردم. آن وقت شما شيطاني را كه به خاطر حرمت نگه نداشتن شما از خود دور نمودم، تحويل مي گيريد. و به او ميدان مي دهيد؟! شخصي شيطان را در حالي ديد كه يك دستش خون آلود و يك دستش حنا بسته بود. به او گفت:اين چه وضعي است كه تو داري؟ شيطان گفت : با دست خون آلوده تازه از قتل يكي از دوستانم برگشته ام، امّا با دست حنا بسته، براي فريب يكي ديگرمي روم. خيلي عجيب است، پدر را مي كشم پسر به من دل مي بندد. پسر را مي كشم پدر عاشقم مي شود. بعضي انسان ها اين طوري شيفتگان من هستند. در جايي مي گويند از شيطان پرسيدند: از اين همه آدم كه به تو دل مي بندند، و با تو عقد و ازدواج مي كنند، چند تا فرزند داري؟ شيطان جواب مي دهد:هيچ، زيرا هر كه با من دوست شد نامرد بود و هيچ مردي با من هم پيمان نشد و اين حاصل كار من است.

غرض اين است كه خداوند بندگانش را چقدر دوست دارد و دوست دارد كه او را دوست داشته باشند.

در حديث قدسي است كه: «من گنج پنهاني بودم ،دوست داشتم شناخته شوم. و خلق را آفريدم تا من را بشناسند و دوستان من شوند.»

پس خداوند اين همه هستي، منظومه و... را ساخته تا عشق ايجاد شود، ما عاشق شويم، دوستش بداريم و اگر تو دوست خدا شدي و عاشق او، هر چه بخواهي به تو عطا مي كند و اگر اراده كني اراده ات در هستي موج مي آفريند. هر تحوّلي بخواهي صورت مي گيرد، با گوشه چشمت گره ها باز مي شود . فقط و فقط خدا را دوست بدار. حرف نزن، ذكر نگو، فرياد نزن، لازم نيست حتّي گريه كني. اما با دوست داشتنت به يك گوشه ي چشم تو همه ي گره ها باز مي شود، سدها شكسته مي گردد. مرحوم جزايري در "انوارالنعمانيه" به آن اشاره مي كند:«يكي ازشب ها در سفر دريايي كه داشتيم هوا طوفاني گشت (هيچ لحظه اي سخت تر و دردناك تر از شب طوفاني در دريا نيست). همه دل به مرگ سپرديم و گريه مي كرديم . با نوسان امواج و طوفان ما آرام و يا با شدّت طوفان نگران و هراسان گريه مي كرديم. هر كسي استغاثه و التماس مي كرد و در اوج ترس و طوفان، ضجّه مي زديم و از خدا مي خواستيم كه نجاتمان دهد.

در همان لحظات، جواني در گوشه ي كشتي آرام نشسته بود و هيچ توجّهي به امواج و خطر و طوفان و مرگ نداشت. همه به او رو كردند وگفتند: تو هم بيا و ناله وزاري كن. جوان گفت : مگر چه شده است؟ گفتند :مگر درياي طوفاني را نمي بيني؟ جوان از جا بلند شد نگاهي به دريا انداخت و به امواج كه مانند كوه عظيم به تعبير قرآن "كالطودالعظيم"، بالا مي آيند . دوباره نگاهي به دريا نمود و سرش را بلند كرد و نگاهش را به آسمان دوخت. سپس آرام سرش را پايين آورد، لحظاتي بعد دريا آرام شد. وقتي مردم آن لحظات را ديدند، دورش حلقه زدند و به او گفتند: تو امام زاده اي و از اولياي خدا هستي،آخر بگو توكيستي؟ چه گفتي كه دريا آ رام شد؟ جوان گفت: نه من فقط يك كارگرم. سرم را بلند كردم و گفتم : اي خدا تو فرمودي نكن و من هم نكردم، توهم طوفان برپا نكن و دريا آرام شد.»

اين كمال انسان است، لذا نتيجه مي گيريم با اشارت چشم تو، خدا چرخ را بر هم مي زند چون عاشق مي خواهد. انسان هاي دوست داشتني را مي خواهد كه در همه حال با او باشند. اينك مصداقي از كربلا را بيان مي كنيم. حضرت حسين(ع) در محاصره ي"حر بن يزيد رياحي" در مي آيد. حر به سمت كربلا حركت مي كند ولي كاري با حضرت(ع) ندارد. به دو منزل نزديك تر كه مي رسد، سخت گيري مي كند. در اين لحظه پيكي از راه مي رسد ونامه ي عبيدالله را به اومي دهد. عبيد الله در نامه از او مي خواهد كه حسين(ع) را در محاصره ي كامل گرفته و به يك سرزمين بي آب وگياه وارد كند تا همچون خليفه ي شهيد - عثمان - در بي آبي كشته شود. عرصه تنگ تر گرديد و به مكاني به نام "عذيب الهجانات" رسيدند.آنجا توقفي كردند، حضرت اباعبدالله نگاهي به صحرا نمودند، دست هايش را سايبان چشمانشان قرار دادند ودر چرخش نگاهش متوجه نقطه ي سياهي شد، به طرف آن نقطه حركت مي كنند. مي بينند خيمه كوچكي در آنجا قرار داردو پيرزني ناتوان وتن ها كنار چاد ر نشسته است. حضرت سلام مي كنند. مي پرسند تو كيستي؟ و تنها در اين بيابان چه مي كني؟ پيرزن گله از تنهايي و تشنگي مي كند و مي گويد : جوانم تازه ازدواج كرده است و از اينجا رفته، چشم به راهم تا برگردد ومرا سيراب كند. شما مي توانيد به من آب دهيد؟ حضرت همان جا زمين را حفر كرد. (آن جا زمين ها موقعيتي داشتند كه با حفر مقدار كمي از زمين آب پيدا مي شد، البته ممكن است آقا با ولا يت خودشان اين كار را كرده باشند.)

آب جوشيد، سپس ظرفي پر ازآب به پيرزن داد وبه او گفت:چنانچه كاري داشتي برايت انجام مي دهم . حالا پسر و عروست كي مي آ يند؟ پيرزن گفت : تا ساعتي ديگر مي آ يند. حضرت شرايط را براي ورود عروس و داماد آماده كرد. او از منطقه ي "ذوحُسَم"جارويي از خارزارها تهيه و جلوي خيمه ها را جارو كرد و مرتّب نمود. درون خيمه را نيز تميز كرد. پيرزن كه مسيحي بود از حضرت پرسيد:تو كيستي ؟ چه قدر رفتارت شبيه عيسي مسيح است. بگو اي بزررگوار تو كيستي؟ حضرت ابا عبدالله فرمودند:من فرزند فاطمه ام ، فرزند پيغمبرم. پيرزن شيفته ي رفتار و قدر و منش عالي او شد . اين ها همه رحمت و عشقند.

بعد از اتمام كار شبحي ديد و پيرزن را از آمدن عروس و داماد باخبر كرد. زوج جوان رسيدند. عروس سني حدود نوزده يا بيست سال داشت وداماد كه نامش"وهب"بود مسيحي وسني بين حدود بيست وسه الي بيست و پنج سال داشت. زيبا، رشيد، جوان، خوش قامت، فصيح ورزمنده. وقتي رسيد و نظافت خيمه را ديد از مادرش علّت را جويا شد ومادرگفت نمي دانم چه كسي بو د ولي هر كس بود همانند عيسي(ع) مسيح بود. به ديدارش برويد، هنوز خيلي دور نشده است و اين دوآمدندوباامام همراه شدند. اين است راز تشنگان عواطف ديني.

مي توان با توجّه كردن به فرزندان و محبّت كردن و هم صحبت شدن با آن ها، از ورودشان به انحرافات جلوگيري كرد. آنان را سرزنش نكنيم، بلكه خودمان را سرزنش كنيم.

به قول شيطان "لوموا انفسكم " بنشينيم وخودمان را سرزنش كنيم. زيرا همه چيز ريشه در رفتارهاي ما دارد. فرزندان قربانيان رفتارهاي ما هستند. چرا متهمين را در بيرون جستجو مي كنيم؟

اگر به اين كمال برسيم كه" فهم لانفسهم متهمون" درزندگي مامعنا بيابد زيباست.ما سهم خودمان را در اين ريزش ها بايد پيدا كنيم؛ شايد مقصريم . هميشه ديگران رامتهم نكنيم كه خودمان را درست كنيم .

كربلا قصه ي عشق است، قصه ي محبّت وجاذبه است. با فرزندان چه رفتاري مي كنيد؟ اگر در لحظات بحراني فرزندتان با شما حرف بزند چه مي كنيد؟ البتّه خواهيد گفت:من حوصله ندارم .

آيا بحراني تر از لحظه ي رفتن به ميدان اباعبد الله(ع) مي شناسيد ؟ نگاهي به ميدان مي كند، هر كشته اي يك طرف، اين جا قاسم، آن جا عباس بدون دست، اين طرف شهيد زهير، آن طرف برير، گوشه اي مسلم بن عوسجه و هر طرف كس ديگر .

اما وقتي مي خواهد به ميدان برود، دخترش به دنبالش مي دود، مي ايستد ، پياده مي شود! دختر مي گويد:بابا بايد بنشيني، مي نشيند، او حرف دارد.

مي گويد: بايد مرا روي زانوهايت بنشاني تا برايت حرف بزنم. بايدبه موهايم دست بكشي، مي فرمايد:چشم عزيزم مي گويد: "رُدَّنا الي حرم جدِّنا"، ما را به حرم جدمان برگردان .ابا عبد الله جواب مي دهد: «دخترم ، عزيزم، به خدا اگر پرنده را بگذارند در خانه اش مي خوابد.» يعني من هيچ كجا امان ندارم . ببينيد با چه زباني با دخترش حرف مي زند و او را آرام مي كند تا به ميدان برود.

بابا! يادت هست وقتي خبر شهادت عمويم مسلم را شنيدي با دخترانش چگونه رفتار كردي؟ اينك تو مي روي و من بعد از آن را مي فهمم . بابا! بعد از اين نيستي كه دستي بر سر من بكشي پس حالا دستت را بر سر من بكش . اين اصول رفتاري در زندگي ما نيست. كربلا كجا و زندگي ما كجا؟! زماني كربلايي هستيم كه اين گو نه رفتارها در زندگي ما رسوخ كند و جريان يابد.

عروس و داماد جوان د رجاذبه ي مغناطيسي رفتار اباعبد الله قرار مي گيرند. امام مي فرمايند : مادرتان يادتان نرود. او كنار خيمه است. مراقبش باشيد و او را با احترام حركت دهيد . آن ها مادرشان را با اكرام و جلال مي برند اما اين زن هر دفعه بر مي گردد. چشم در چشم حسين(ع) و مي گويد :به قربان چشم هاي تو كه مرا به ياد مسيح مي اندازد، من مسيح را نديدم اما مي دانم اگر بود حتماً اين گونه بود. مسلمان شدند و با اباعبد الله (ع) به سوي كربلا آمدند. روز عاشورا اولين كسي كه كنار حسين(ع) آمد واذن ميدان گرفت همين جوان بود كه وهب نام داشت كه در كربلا نامش رابه "عبد الله بن عمير كلبي" تغييرمي دهد.

او مي خواهد ماه عسل به ميدان كربلا برود. همسرش هفت قدم بدرقه اش مي كند و مي گويد: همسرم خوش به حالت، برو اما دعا كن من نيز به تو بپيوندم. مادر نيز او را از كنار ميدان تشويق مي كند. يك چشم نگاه به حسين(ع) و يك چشم نگاه به فرزندش مي كند . و او را تشويق مي كند. بعد از مدّتي خونين بر مي گردد. خوب جنگيد و خيلي زيبا رجز خواند . خون از زير كلاهش سرازير مي گردد. در مقابل مادر مي ايستد و مي گويد : مادر راضي هستي ؟ خوب است؟ مادر جواب داد:نه عزيزم اين آقا آن قدر بزرگوار است كه من دوست دارم كاري برايش بكني كه وقتي تو را ببينم، نشناسم . جوان به ميدان برگشت آن قدر جنگيد تا افتاد، همسرش دويد و بالاي سرش رفت. همه ي زخم هايش را بوسيد و گفت: دعا كن من نيز به تو برسم و بهشت را زيارت كنم .اين صحنه چندان تأثير گذاشت كه سپاه عمر بن سعد برگشته بودند تا اين صحنه را نبينند. عمر غلام خود را فرستاد تا كارش را تمام كند.آنچنان با گرز بر سر اين عروس كوبيد كه روي سينه ي شوهرش افتاد وتنها زن شهيد كربلا شد. سر شوهر ش را از تن جدا نمودند (اولين سري كه در كربلا جدا كردند) و به طرف مادرش پرتاب كردند . مادر موهاي جوانش را چنگ زد وبه ميدان حمله كرد و فرياد زد كه من به عشق حسين مي جنگم. اين پيرزن ناتوان قدرت عجيبي پيدا كرد. (همان طور كه وقتي بعضي ها به زيارت كربلا مي روند مي گويند من در زندگي ام اين قدر راه نرفته ام و خستگي ناپذير نبوده ام.)

با عمر سعد جنگيد امام دستور برگرداندنش را داد. به كنار ميدان آمد و بوسه اي بر پيشاني خونين فرزندش زد بعد آن را به سوي ميدان پرتاب كرد و فرياد زد: ما چيزي را كه در راه خدا داده ايم، پس نمي گيريم . اين هديه به دوست است، پس گرفته نمي شود.

در كربلا عشقبازي است. از طرفي زينب به گودال قتلگاه مي آيد. بدن قطعه قطعه ي حسين(ع) را كه 360 زخم بر داشته است، دست مي زند و بلند مي كند و اوّلين جمله اي كه مي گويد با خدا صحبت مي كند كه چه قدر در حق ما لطف كردي، خدايا اين قليل را بپذير، اين اندك را از ما بپذير. اين عشقبازي است.

در شب يازدهم بعد از آن همه شهيد روي خاكستر خيمه مي نشيند وبا خداي خودش مناجات مي كند "يا عماد من لا عماد له، يا سند من لا سند له " قصه ي كربلا ، قصه اي عاشقانه است.



دليل دوم، جلوه هاي اخلاقي كربلا

كربلا كلاس كامل اخلاق و زندگي است . جلوه هاي زندگي را در هيچ صحنه اي در تاريخ اسلام به روشني و به كمال حوادث كربلا نمي توان يافت . اين بحث دو سويه است شماجلوه هاي زندگي را تك تك نام ببريد تا من بگويم دركجاي كربلا اين جلوه ها را مي توان يافت. پس كربلا اسوه اي تمام است . به همين دليل فقط يك نفر در تاريخ گفت "لكم في اسوه ؛من براي شما اسوه ام ".اين اسوه تنها اباعبدالله و كر بلاي اوست .

و در آخر بياييد اين فضيلت ها، عظمت هاي تاريخي، اخلاقي، اجتماعي، سياسي راطرح كنيم تا در چالش هاي امروزه ي دنيا بمانيم و در بحران هاي امروز قدرتمندانه پيش برويم وراه هاي نوين را براي نسل هاي حاضر و آينده باز كنيم.

خدايا ! كربلا ر ا از ما مگير وبه معرفت عاشورايي ما بيفزاي .خدايا! اين شعله ي مرگ نا پذير را كه پيامبرت درباره اش فرمود :

"ان لقتل الحسين حرارةً في قلوب المؤ منين لن تَبْرَدَ ابداً "

خدايا ! اين شعله ي سردي ناپذير را درجان هاي ما افروخته تر بگردان. ما را از حسين (ع) و حسين (ع) را از دل هاي ما مگير. و ما را بر اين عشق بميران. وما را با اين عشق از قبر برا نگيز.

خدايا ! لبخند زيباي حسين (ع) را كه با چهره ي يارانش در كربلا آشنا مي شد و با لبخند تا بهشت بدرقه شان مي كرد در آخرين لحظه هاي زندگي از ما دريغ مدار .

شهد اي ما را بر سر سفره ي حسين(ع) ميهمان بگردان .