بازگشت

در قيام امام حسين عليه السلام


امام حسين(ع) در مواردي قيام خود را مستند به نص و تكليف الهي و گاهي آن را مستند به دعوت مردم كوفه دانسته است.



سؤال اصلي اين مقاله اين است كه كدام يك از اين دو عامل ،تأثير اصلي را در قيام عاشورا داشته به گونه اي كه با انتفاء آن اصل قيام منتفي مي شده است؟



نويسنده محترم براي پاسخ به اين پرسش ابتدا نامه هاي مردم كوفه به امام حسين(ع) و جواب آن حضرت به ايشان را بررسي كرده سپس به بحث درباره تأثير نص در قيام امام(ع) پرداخته است و در پايان با جمع بين ادله موجود به اين نتيجه مي رسد كه بدون ترديد علت اصلي قيام آن حضرت امر به معروف و نهي از منكر بوده است اما دعوت و بيعت مردم كوفه حداكثر اثري كه داشته اتمام حجت بر آن حضرت بوده است كه در ادامه نهضت خود به سوي آنان حركت كند و از ياري آنان براي تحقق اهداف الهي خود بهره مند گردد و نيز رهبري و هدايت كساني را بر عهده گيرد كه مصرانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نيازمند رهبري ايشان مي دانستند. افزون بر اين، از كلمات و سيره آن حضرت، همچون اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) استفاده مي شود كه امام(ع) حكومت كردن بر مردم از طريق قهر و غلبه را صحيح نمي دانستند.



سؤال اصلي مقاله حاضر اين است كه هر يك از نص و دعوت مردم كوفه از امام حسين(ع) و بيعت آنان با نماينده آن حضرت، چه نقشي در قيام امام(ع) داشته است؟ به عبارت ديگر كدام يك از اين دو عامل، تأثير اصلي را در قيام عاشورا داشته به گونه اي كه با انتفاء آن، اصل قيام منتفي مي شده است؟



منظور از «نص» در سؤال فوق آيات يا رواياتي است كه امام حسين(ع) را به سوي قيام عليه حكومت يزيد فرا مي خواند و آن حضرت را مكلف به اين كار مي نمود، چنان كه امام(ع) در مواردي قيام خود را مستند به نص نموده است، مانند آنجا كه مي فرمايد: «انماخرجت لطلب الاصلاح في امة جدّي اريد اَنْ آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدّي و ابي علي بن ابي طالب...»1



نص مورد استناد امام(ع) در اينجا همان امر به معروف و نهي از منكر است كه به عنوان يك واجب شرعي متخذ از آيات و روايات بر عهده هر مسلماني نهاده شده است.



از سوي ديگر امام حسين(ع) گاهي حركت خود را مستند به دعوت مردم كوفه دانسته است چنان كه در پاسخ نامه هاي آنان مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خود به سوي آنها فرستاده و در نامه اي كه همراه وي ارسال داشته مرقوم فرموده است:



«... فان كتب انه قد اجتمع رأي ملأكم و ذوي الفضل و الحجي منكم علي مثل ما قدم عليّ به رسلكم و قرأت في كتبكم اقدم عليكم وشيكاً ان شاءالله...؛2 و اگر مسلم براي من بنويسد كه نظر بزرگان و صاحبان عقل و درايت از ميان شما همان است كه فرستادگانتان گفته اند و در نامه هايتان خوانده ام پس به سرعت به سوي شما خواهم آمد ان شاءالله...»



براي پاسخ به سؤال مورد بحث بايد ابتدا نامه هاي را كه مردم كوفه براي امام حسين(ع) فرستاده وجواب آن حضرت به ايشان را بررسي كنيم و سپس به بحث درباره تأثير نص در قيام امام(ع) بپردازيم و در پايان جمع بين دلايل موجود و نتيجه گيري نهايي را ارائه نمائيم.



1. تأثير دعوت مردم كوفه در قيام امام حسين(ع)



1. اولين نامه اي كه شيعيان كوفه بعد از شهادت امام حسن(ع) براي امام حسين(ع) فرستادند چنين بود:



«بسم الله الرحمن الرحيم للحسين بن علي من شيعته و شيعة ابيه اميرالمؤمنين سلام عليك فانا نحمد اليك الله الذي لا اله الاّهو امّا بعد، فقد بلغنا وفاة الحسن بن علي عليه السلام يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حياً ...ما اعظم ما اصيب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشيعة خاصة بهلاك ابن الوحي و ابن بنت النبي... و نحن شيعتك المصابة بمصيبتك، المحزونة بحزنك، المسرورة بسرورك، السائرة بسيرتك، المنتظرة لامرك، شرح الله صدرك و رفع ذكرك و اعظم اجرك و غفر ذنبك و ردّ عليك حقك.»3



در اين نامه به صراحت سخني از قيام و دعوت به قيام مطرح نشده بلكه بيشتر به تسليت به امام حسين(ع) به جهت شهادت برادر بزرگوارشان و مصيبتي كه از اين ناحيه بر امت اسلامي و خصوصاً بر شيعيان وارد شده پرداخته است و در پايان، نويسندگان نامه خود را درغم امام حسين عليه السلام شريك دانسته و در حزن وسرور و خط مشي، خويش را تابع آن حضرت شمرده اند.



دو نكته در اين نامه قابل توجه است:



: فرستندگان نامه خود را تابع امام حسين(ع و در انتظار امر آن حضرت دانسته اند. اين تعبير «السائرة بسيرتك، المنتظرة لامرك» به طور تلويحي اشاره به اين دارد كه آنان منتظر موضع گيري جديدي از سوي امام(ع) هستند كه الزاماً موضعي مخالف با حكومت مي باشد زيرا موضعي كه تا آن زمان از سوي امام حسن(ع) و به تبعيت ايشان توسط امام حسين(ع) دنبال مي شد عدم مخالفت جدّي با حكومت و پذيرش و التزام به مفاد صلحنامه اي بود كه با معاويه منعقد شده بود. آخرين جمله نامه «ردّ عليك حقك» (خداوند حق تو يعني حكومت و فرمانروايي بر مسلمين را به تو برگرداند) تأكيدي بر همين نكته است.



: از عبارات پاياني نامه فهميده مي شود كه لااقل بعضي از نويسندگان آن نسبت به موقف امام حسن(ع) در برابر حكومت معاويه چندان رضايتي نداشتند. تعبير «المنتظرة لامرك» نشان دهنده آن است كه آنان منتظر موقفي از امام حسين(ع) در برابر حكومت معاويه بودند كه با موقف امام حسن(ع) مغاير باشد و الاّ آوردن اين تعبير چندان صحيح نخواهد بود مگر اينكه منظور نويسندگان آن بوده باشد كه ما منتظر صدور هرگونه فرماني از سوي تو هستيم؛ اعم از اين كه اين فرمان ارائه خط مشي جديدي در برابر حكومت باشد و يا ادامه همان خط مشي سابق كه امام حسن(ع) ترسيم فرموده بود. البته اين برداشت تا اندازه اي با ظاهر عبارات نامه، سازگار به نظر نمي رسد.



2. نامه ديگري كه شيعيان كوفه در همان ايام براي امام حسين(ع) فرستادند توسط جعدة بن هبيرة نوشته شد و صريحاً از قيام عليه حكومت معاويه و آمادگي شيعيان براي شهادت در اين راه سخن مي گفت:



«اما بعد، فانّ من قبلنا من شيعتك متطلقة انفسهم اليك لا يعدلون بك احداً و قد كانوا عرفوا رأي الحسن اخيك في دفع الحرب و عرفوك باللين لاوليائك و الغلظة علي اعدائك و الشدة في امر الله فان كنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علينا فقد وطنا انفسنا علي الموت معك.»4



در اولين نامه سخني از دعوت امام حسين(ع) توسط مردم كوفه به ميان نيامده بود ولي در اين نامه، فرستندگان آن به صراحت امام(ع) را براي به دست گرفتن حكومت به سوي خود دعوت كرده اند چراكه منظور از «هذا الامر»، همان امر حكومت و فرمانروايي بر مسلمين است و افزوده اند كه ما در اين راه تاپاي جان ايستاده ايم.



از سوي ديگر نارضايتي نگارندگان نامه نسبت به موضع گيري امام حسن(ع) در برابر حكومت معاويه كه از نامه پيشين نيز به گونه اي فهميده مي شد در اين نامه به طور واضحتري قابل برداشت است، لذا ايجاب مي كند كه امام حسين(ع) ديدگاه خود را به وضوح در پاسخ نامه بيان فرمايد، از اين رو حضرت در جواب آن چنين نوشت:



«اما اخي فارجو ان يكون الله وفقه و سدّده فيما يأتي و اما انا فليس رأي اليوم ذاك فالصقوا رحمكم الله بالارض و اكمنوا في البيوت و احترسوا من الظنة مادام معاوية حياً فان يحدث الله به حدثاً و انا حيّ كتبت اليكم برأيي».5



بدين ترتيب امام حسين از يك طرف عملكرد برادر بزرگوار خود، امام حسن(ع) را مورد تأييد قرار مي دهد و خود نيز همان خط مشي را در پيش مي گيرد زيرا تغييري در اوضاع سياسي جهان اسلام حادث نشده تا موجب تغيير استراتژي امام(ع) گردد و از آنجا كه استراتژي پيشين توسط يك امام معصوم تعيين شده بود پس علي القاعده با ثبات اوضاع مي بايد همان استراتژي ادامه يابد چرا كه بين ائمه معصومين هيچ اختلافي نيست و همه آنان نور واحدند. و از طرف ديگر از شيعيان مي خواهد كه خود را براي يك قيام احتمالي پس از مرگ معاويه آماده سازند و چنين نپندارند كه دستور فعلي به عدم تحرك عليه حكومت يك دستور هميشگي است بلكه يك دستور مقطعي بوده و ناشي از شرايط خاص آن زمان و انعقاد صلح نامه با معاويه مي باشد، پس بايد منتظر شد كه پس از مرگ معاويه، حكومت چگونه عمل خواهد كرد؟ آيا مطابق عهدنامه فرمانروايي مسلمين را به امام حسين(ع) خواهد سپرد يا عهدنامه را زير پا گذاشته و شخصي از بني اميه را جانشين معاويه خواهد نمود.



پس در هر حال بايد انتظار كشيد كه پس از مرگ معاويه چه اتفاقي مي افتد تا امام(ع) دستور لازم را به مردم ابلاغ نمايد و به تعبير خود آن حضرت: «..فان يحدث الله به حدثاً و انا حيّ كتبت اليكم برأيي».



3. اخبار تاريخي متعددي وجود دارد كه نشان دهنده ارتباط مستمر اهل كوفه با امام حسين(ع) مي باشد به گونه اي كه در برخي موارد، هيأتهايي را به سوي آن حضرت مي فرستادند تا ديدگاه ايشان را در خصوص مورد مزبور بدانند و كسب تكليف نمايند. اينها گواه بر آن است كه اهل كوفه، امام حسين(ع) را به عنوان رهبر واجب الاطاعه خود قبول داشتند.6 يكي از اين هيأتها بعد از شهادت حجربن عدي و يارانش به نزد امام حسين(ع) آمدند. حضرت از شنيدن خبر مزبور بسيار ناراحت شد. گزارش اين ملاقات به اطلاع والي مدينه مروان بن حكم رسيد، او نيز نامه اي براي معاويه نوشت و از وي كسب تكليف كرد:



«انّ رجالاً من اهل العراق قدموا علي الحسين بن علي و هم مقيمون عنده يختلفون اليه فاكتب اليّ بالذي تري».7



معاويه در جواب مروان، او را از تعرض به امام حسين(ع) باز داشت و عمل آن حضرت را موجب نقض مفاد صلح نامه ندانست ودر عين حال نامه اي نيز براي امام(ع) نوشت و لزوم پاي بندي به صلح نامه را به ايشان يادآوري كرد و ضمناً تهديد نمود كه اگر عليه من كيد نمايي من هم با تو كيد خواهم كرد.8



امام حسين(ع) در پاسخ معاويه فرمود:



«ما اريد حربك و لا الخلاف عليك؛ من اراده جنگ و مخالفت با تو را ندارم.»9



بعضي از تواريخ، پاسخ امام(ع) را با تفصيل بيشتري نقل كرده اند و آورده اند كه امام(ع) پس از عبارت فوق اضافه نمود كه: براي خود در پيشگاه خداوند عذري در ترك جهاد با تو نمي بينم و فتنه اي را بزرگتر از فرمانروايي تو براين امت نمي دانم:



«... و ما اظنّ لي عندالله عذراً في ترك جهادك و ما اعلم فتنة اعظم من ولايتك امر هذه الامة».10



مطابق اين نقل امام حسين(ع) ضمن تأكيد بر اين نكته كه پيمان صلح با معاويه را نقض نكرده و اراده جنگ باوي را ندارد به او گوشزد مي كند كه وي را صالح براي خلافت بر مسلمين نمي داند و اگر در مقابل او سكوت كرده و به جنگ با وي بر نخاسته به دليل شرايط خاص موجود در آن زمان است و در واقع وظيفه اولي خود را در برابر معاويه جهاد با او مي داند چرا كه فرمانروايي وي بر مسلمين را بزرگترين فتنه و مصيبت مي شمارد اما از آنجا كه جهاد با معاويه در آن زمان به دليل وجود سياستهاي حيله گرانه معاويه و چهره كاذبي كه او از خود به مردم نشان داده بود، به نتيجه مطلوب نمي رسيد و موجب ريختن خون تعداد كثيري از شيعيان و تضعيف بيش از پيش موقعيت آنان در جامعه مي گرديد و علاوه بر اينها صلح نامه اي كه بين امام حسن(ع) و معاويه به امضا رسيده بود هنوز به طور جدّي توسط معاويه نقض نشده بود، لذا امام حسين(ع) به عنوان حكم ثانوي وظيفه خود را عدم اقدام به جنگ با معاويه مي ديد.



4. ديگر از نامه هاي كه اهل كوفه براي امام حسين(ع) فرستاده، وي را به قيام عليه حكومت معاويه فرا خواندند زماني بود كه معاويه بر خلاف مفاد صريح صلح نامه كه خلافت بر مسلمين را پس از معاويه، حق امام حسن(ع) و در صورت رحلت وي حق امام حسين(ع) مي دانست، اقدام به بيعت گرفتن از مردم براي يزيد كرد.



امام حسين(ع) به اين نامه ها جواب مثبت نداد و دعوت آنان را براي قيام عليه حكومت نپذيرفت. گروهي از اهل كوفه به نزد محمد بن حنفيه رفتند و از او خواستند كه با آنان بر ضد معاويه قيام كند، او نيز نپذيرفت و به نزد امام حسين(ع) آمده مطلب را با ايشان در ميان گذاشت. حضرت در جواب برادرش فرمود:



«انّ القوم انما يريدون ان يأكلوا بنا و يستطيلوا بنا و يستنبطوا دماء الناس و دماء نا»11



اگر اين نقل تاريخي، صحيح باشد نشانگر آن است كه مردمي كه آن حضرت را به قيام دعوت مي كردند نه هدف خدا پسندانه اي داشتند و نه درك درستي از موقعيت امام حسين(ع) به عنوان رهبر و امام امت، بلكه به دنبال تأمين منافع خود بودند و چنان كه امام(ع) فرمود: «انّ القوم يريدون ان يأكلوا بنا....» همچنين براي آنان فرقي نمي كرد كه رهبري اين قيام با امام حسين(ع) باشد يا با ديگري و لذا پس از آن كه امام(ع) به آنان جواب منفي داد به نزد محمد بن حنفيه رفتند در حالي كه بدون شك در مدت حكومت علي(ع) در كوفه متوجه جلالت قدر امام حسين(ع) و موقعيت ايشان در نزد اميرالمؤمنين(ع) و شايستگي آن حضرت براي امامت شده بودند.



اين عوامل باعث شد كه امام حسين(ع) به دعوت آنان پاسخ مثبت ندهد ولي در عين حال آنها را از اصل قيام مأيوس نكرد و شايد اين تعبير كه به دنبال نقل تاريخي فوق آمده است به همين معنا باشد كه:



«... فاقام الحسين علي ما هو عليه من الهموم مرة يريد ان يسير اليهم و مرة يجمع الاقامة عنهم».12



اگر اين نقل، صحيح باشد نشان مي دهد كه امام حسين(ع) از يك طرف، از اوضاع پيش آمده ناراحت و غمگين بودند و از طرف ديگر سعي داشتند كه آمادگي مردم را براي قيام عليه حكومت حفظ نمايند لذا گاهي اراده حركت به سوي آنان مي كردند و گاهي از اين كار خودداري مي نمودند. همچنين احتمال دارد كه امام(ع) در ميان دعوت كنندگان، افرادي را مي شناختند كه در گفتار خود صادق بودند و به اين وسيله مي خواستند آنان را نااميد نكنند و از قيام عليه حكومت اموي دلسرد ننمايند.



5. پس از هلاكت معاويه، شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد جمع شدند و حمد خداوند را در برابر مرگ معاويه به جا آوردند. آنگاه سليمان در ضمن سخناني به آنان گفت: امام حسين(ع) از بيعت با يزيد خودداري كرده و به سوي مكه خارج شده است. شما شيعيان او و پدرش هستيد، اگر مي دانيد كه او را ياري خواهيد نمود و با دشمنش جهاد خواهيد كرد برايش نامه بنويسيد و او را به سوي خود دعوت كنيد ولي اگر از ضعف و سُستي خود مي ترسيد، آن حضرت را با سخنان خود فريب ندهيد. همگي گفتند ما با دشمن امام(ع) مي جنگيم و جانمان را در راهش فدا مي كنيم.13



به دنبال اين سخنان بود كه اجتماع كنندگان در منزل سليمان براي امام حسين(ع) نامه اي نوشتند و در صدر نامه، نام كساني را ذكر كردند كه از سران شيعه در كوفه و از اشخاص مورد اعتماد بودند؛ يعني سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر. در اين نامه پس از حمد خداوند و سپاسگزاري از او در برابر هلاكت معاويه كه خلافت را غصب كرده و بدون رضاي امت بر آنان مسلط شده بود و بزرگان و شايستگان امت اسلامي را به شهادت رسانده و اشرار را زنده نگاه داشته و بيت المال را در اختيار ظالمان و مترفين قرار داده بود، چنين نوشته شد:



«... و انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللّه يجمعنا بك علي الحق و النعمان بن بشير في قصر الامارة لسنا نجتمع معه في جمعة و لا نخرج معه الي عيد و لو قد بلغنا انك قد اقبلت الينا اخرجناه حتي نلحقه بالشام ان شاءاللّه و السلام و رحمة الله عليك».14



در بعضي از مصادر تاريخي آمده است كه ديگران نيز مطالبي نوشتند و همراه اين نامه فرستادند به گونه اي كه مجموع آنها در حدود يكصد و پنجاه صفحه شد.15



كسي كه اين قضيه را روايت كرده است يعني محمد بن بشر همداني، كه خود يكي از شيعيان كوفه و شركت كنندگان در اجتماع منزل سليمان بن صرد مي باشد، اضافه مي كند كه نامه مزبور را همراه عبدالله بن سبع همداني و عبدالله بن وال فرستاديم. آنها با سرعت حركت كردند و پس از گذشت ده روز از ماه رمضان در مكه به خدمت امام حسين(ع) رسيدند.



6. محمد بن بشر همداني مي گويد: سپس دو روز صبر كرديم و آنگاه قيس بن مسهر صيداوي و عبدالرحمن بن عبدالله ابن الكون الارجحي و عمارة بن عبيد سلولي را به سوي حضرت حسين(ع) روانه كرديم. آنان در حدود پنجاه و سه نامه را همراه خود بردند؛ نامه هايي كه هر يك از سوي يك نفر يا دو نفر يا چهار نفر بود.16



7. محمد بن بشر همداني اضافه مي كند: پس از آن، دو روز ديگر نيز صبر كرديم و آنگاه هاني بن هاني و سبيعي و سعيد بن عبدالله حنفي را با نامه اي به اين مضمون به سوي امام حسين(ع) فرستاديم:



«بسم الله الرحمن الرحيم، لحسين بن علي من شيعته من المؤمنين و المسلمين، اما بعد فحيّهلا فان الناس ينتظرونك و لا رأي لهم في غيرك فالعجل العجل و السلام عليك.»17



8. اين نامه ها به اندازه اي تكرار شد كه به نوشته ابن طاوس در كتاب لهوف گاهي در يك روز شش صد نامه به دست امام حسين(ع) مي رسيد و در مجموع حدود دوازده هزار نامه در نزد حضرت جمع شد و مع ذلك حضرت اقدام به جواب نمي نمود.



اگر چه نامه هاي مردم كوفه عبارات مختلفي داشت ولي تمامي آنها در اين مضمون مشترك بودند كه حضرت را به سوي قيام عليه حكومت يزيد فرا خوانده و به وي وعده همكاري و از خودگذشتگي داده بودند.



در بعضي از نامه ها آمده بود كه ما به همراه صد هزار شمشير با تو هستيم و از آن حضرت خواسته شده بود كه در آمدن به سوي آنان تأخير ننمايد:



«انا معك و معنا مائة الف سيف»،18



«عجّل القدوم يابن رسول الله فان لك بالكوفة مائة الف سيف فلاتتأخر».19



در بعضي از كتابهاي تاريخي تعداد افرادي كه آمادگي خود را براي ياري امام حسين(ع) اعلام كرده بودند بيش از اين نيز گفته شده به گونه اي كه تا يكصد و چهل هزار نفر نيز ذكر كرده اند،20 امّا حتي اگر اين عدد مبالغه آميز باشد يك مطلب، مسلّم است و آن وجود اكثريت قاطع و بسيار عظيمي از مردم كوفه است كه براي جهاد عليه حكومت اموي در ركاب آن حضرت اعلام آمادگي كرده بودند.



آيا به راستي صحيح بود كه امام حسين(ع) در برابر اين اكثريت عظيم و درخواست هاي مكرر آنان و نامه هاي فراوان شان سكوت كند و به سابقه آنها استناد نمايد كه درعهد اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) ياران وفاداري نبودند و آن دو امام معصوم را در برابر دشمن تنها گذاشتند؟ آيا با وجود اين نامه ها و تقاضاها و اعلام آمادگي ها اين احتمال تقويت نمي شد كه مردم كوفه به اشتباهات و تقصيرهاي گذشته خود پي برده اند و اكنون قصد جبران آنها را دارند؟



آيا بدين وسيله حجت بر امام حسين(ع) تمام نمي شد كه براي قيام عليه حكومت ياوراني دارد؟



امام حسين(ع) پس از رسيدن اين نامه ها و اطلاعاتي كه آورندگان آنها به طور شفاهي در اختيار آن حضرت مي گذاشتند خود به سوي آنان حركت نكرد بلكه براي احراز صدق ادعاي آنان برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خويش، يعني مسلم بن عقيل را به سوي آنها فرستاد و نامه اي به اهل كوفه نوشت كه: به تمام آنچه در نامه هاي خود نوشته ايد پي بردم و سخن اكثريت شما را دريافتم كه گفته ايد ما امام و پيشوايي نداريم به سوي ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو ما را بر حق و هدايت جمع كند:



«... و قد بعثت اليكم اخي و ابن عمي و ثقتي من اهل بيتي و امرته ان يكتب اليّ بحالكم و امركم و رأيكم فان كتب اليّ انه قد اجمع رأي ملأكم و ذوي الفضل و الحجي منكم علي مثل ما قدمت عليّ به رسلكم و قرأت في كتبكم اقدم عليكم و شيكاً ان شاءالله...؛21 و اينك برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خانواده خود را به سوي شما گسيل داشتم و به او دستور دادم كه مرا از وضعيت و كار و رأي شما مطلع گرداند، پس اگر براي من بنويسد كه نظر بزرگان و صاحبان فضل و خرد از ميان شما بر همان چيزي استقرار يافته كه فرستادگان شما به اطلاع من رساندند و در نامه هايتان خواندم، به سرعت به سوي شما خواهم آمد ان شاءالله.»



پس از آن كه مسلم به كوفه رسيد و مردم كوفه گروه گروه با او به عنوان نماينده امام حسين(ع) بيعت كردند، نامه اي براي حضرت نوشت و ايشان را از آمادگي و بيعت گسترده مردم كوفه آگاه نمود. در اين هنگام بود كه امام(ع) دومين نامه خود را خطاب به مردم كوفه مرقوم فرمود با اين عبارات:



«اما بعد فقد ورد عليّ كتاب مسلم بن عقيل يخبرني باجتماعكم علي نصرنا والطلب بحقنا فسألت الله ان يحسن لنا الصنع و يثيبكم علي ذلك اعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكة يوم الثلاثاء لثمان مضين من ذي الحجّة فاذا قدم عليكم رسولي فانكمشوا في امركم فاني قادم في ايامي هذه»؛22 اما بعد نامه مسلم بن عقيل را كه گوياي اجتماع و هماهنگي شما در راه نصرت و ياري ما و مطالبه حق ما بود دريافت كردم. از خداوند مسألت دارم كه آينده ما را به خير و نيكي رقم زند و به شما در اين اتحاد و اتفاق اجر عظيم عنايت فرمايد. من روز سه شنبه هشتم ذي حجه به سوي شما حركت كرده ام، پس هرگاه فرستاده من به نزد شما آمد، به سرعت كارهاي خود را سر و سامان دهيد كه خود من نيز در اين ايام وارد خواهم شد.»



با نگاهي به اين نامه ها مي توان آنها را به دو دسته تقسيم كرد: دسته اول نامه هاي كه پس از شهادت امام حسن(ع) براي امام حسين(ع) فرستاده شد و گوياي آمادگي مردم كوفه براي جنگيدن در ركاب آن حضرت عليه حكومت معاويه بود و دسته دوم نامه هاي كه پس از هلاكت معاويه براي امام حسين(ع) فرستاده شد و با اصرار و تأكيد فراوان از آن حضرت مي خواست رهبري قيام عليه حكومت اموي و امامت مسلمين را بر عهده گيرد و تأكيد مي نمود كه مردم كوفه در اين راه آماده هرگونه فداكاري و از جان گذشتگي هستند.



پاسخ امام(ع) در برابر دسته اول از نامه ها اين بود كه هنوز وقت قيام فرا نرسيده و بايد همچنان پاي بند مفاد صلح نامه اي بود كه بين امام حسن(ع) و معاويه به امضاء رسيد؛ همان گونه كه سيره امام حسن(ع) نيز چنين بود. اما دسته دوم از نامه ها را حضرت فقط در زماني پاسخ داد كه تعدادشان بسيار فزوني گرفته و مطابق برخي نقل ها به دوازده هزارنامه رسيده بود؛ به اين صورت كه ابتدا مسلم بن عقيل را به سوي مردم كوفه فرستاد و آنگاه كه نامه وي مبتني برعزم و اجتماع مردم در راه ياري خود و مطالبه حق الهي خويش را دريافت نمود دومين نماينده خود قيس بن مسهر را به سوي آنان روانه كرد و خود به دنبال او به طرف كوفه حركت نمود.



اما آيا دعوت مردم كوفه بود كه امام(ع) را به قيام عليه حكومت يزيد فرا خواند به گونه اي كه اگر دعوت آنان نبود قيامي نيز صورت نمي گرفت يا اينكه علت اصلي قيام چيز ديگري بود و دعوت مردم كوفه در اين ميان نقش اصلي را نداشت؟ پاسخ اين سؤال را پس از طرح بخش دوم مقاله، بررسي خواهيم نمود.



2. تأثير نص در قيام امام حسين(ع)



امام حسين(ع) از همان ابتدا كه دعوت حاكم مدينه براي بيعت با يزيد را نپذيرفت و آماده خروج از مدينه و شروع حركت تاريخ ساز خويش گرديد در مواردي به علت قيام خود اشاره فرموده و آن را امر به معروف و نهي از منكر و يا مبارزه با بدعت و احياي سنت دانسته كه برگرفته از نصوص شرعي مي باشد. در ذيل به بررسي اين موارد مي پردازيم:



1. امام(ع) پس از خودداري از بيعت با وليدبن عقبه، حاكم مدينه كه به نمايندگي از سوي يزيد، از آن حضرت درخواست بيعت كرده بود، تصميم گرفت به سوي مكه حركت كند. در اين هنگام وصيت نامه اي به برادرش محمد بن حنفيه نوشت و آن را با مهر خويش ممهور نمود. متن وصيت نامه چنين بود:



«بسم الله الله الرحمن الرحيم، هذا ما اوصي به الحسين بن علي الي اخيه محمد بن الحنفية، انّ الحسين يشهد ان لا اله الاّ الله وحده لا شريك له و انّ محمداً عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و انّ الجنة حق و النار حق و الساعة آتية لا ريب فيها و انّ الله يبعث من في القبور و اني لم اخرج اسراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدّي(صلي الله عليه و آله) اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدّي و ابي علي بن ابي طالب فمن قبلني بقبول الحق فالله اولي بالحق و من ردّ عليّ هذا اصبر حتي يقضي الله بيني و بين القوم و هو خير الحاكمين و هذه وصيتي اليك يا اخي و ما توفيقي الاّ بالله عليه توكلت و اليه انيب.»23



در اين وصيت، امام حسين(ع) ابتدا به توحيد خداوند و رسالت پيامبر اسلام و حقانيت معاد شهادت مي دهد و سپس به علت قيام خود پرداخته تصريح مي فرمايد كه براي طغيان و تكبر و سرپيچي در مقابل حق و افساد و ظلم خروج نكردم بلكه براي طلب اصلاح در امت جدم خروج نمودم. مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و مطابق سيره جدّ و پدرم رفتار نمايم.



چند نكته در اين وصيت نامه قابل توجه است:



: امام(ع) اقدام به نوشتن وصيت نامه مي كند و درابتداي آن عقايد حقاني خود را بيان مي فرمايد، همچون كسي كه مي داند در پايان عمر خويش قرار گرفته و نزديك است به نداي حق لبيك گويد.



بدون شك امام حسين(ع) چنين بود و از شهادت خويش به دست يزيد و لشكريانش خبر داشت. دلايل بيشتر اين مطلب را در بحثهاي آينده ارائه خواهيم داد.



: حضرت با استفاده از «انّما» كه از ادات حصر مي باشد و با آوردن جمله مثبت به دنبال جمله منفي «اني لم اخرج...و انما خرجت...» تصريح مي كند كه علت اصلي قيام وي طلب اصلاح در امت اسلامي و امر به معروف و نهي از منكر بوده است.



: امام(ع) كار خود را عمل به سيره پيامبر(ص) و علي(ع) مي داند و اعلام مي كند كه ديگران وظيفه دارند حق را پذيرفته و از او پيروي كنند و در عين حال اگر ديگران به وظيفه خود عمل نكنند وي دست از تكليف الهي خويش بر نخواهد داشت. و با صبر و استقامت راه خود را در پيش خواهد گرفت تا خداوند در ميان او و ديگران كه از ياريش سرباز زدند حكم كند.



2. پس از اين كه امام حسين(ع) به مكه رفت در ميان گروهي از صحابه پيامبر(ص) خطبه اي ايراد فرمود كه در ابتداي آن به اهميت فريضه امر به معروف و نهي از منكر اشاره كرد و اينكه بني اسرائيل به دليل ترك اين وظيفه الهي مورد لعنت قرار گرفتند. سپس به موقعيت والاي صحابه در ميان مردم اشاره نمود و آنان را مورد مؤاخذه قرار داد كه چرا در مقابل منكراتي كه در جامعه اسلامي صورت مي گيرد سكوت كرده و عكس العملي نشان نمي دهند.



و در پايان در مورد قيام و حركت خود سخن گفت كه براي به دست آوردن قدرت و متاع ناچيز زندگي دنيا نبوده بلكه براي نشان دادن معالم دين و انجام اصلاح در بلاد اسلامي بوده است تا بندگان مظلوم خدا در امنيت قرار گيرند و به واجبات و سنن و احكام الهي عمل شود و آنگاه به مخاطبان خود هشدار داد كه اگر آن حضرت را ياري نكنند ظالمان بر آنان مسلط خواهند شد و در جهت خاموش كردن نور پيامبر اسلام خواهند كوشيد:



«..اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منّا تنافساً في سلطان و لا التماساً من فضول الحطام و لكن لنري المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك...».24



در بعضي از كتب اين خطبه از اميرالمؤمنين علي(ع) نقل شده است كه ظاهراً علت آن، تشابه قسمت آخر خطبه با كلامي است كه از علي(ع) در نهج البلاغه آمده ولي صرف اين مطلب دليل قانع كننده اي نمي باشد زيرا احتمال دارد كه امام حسين(ع) به عنوان استشهاد به كلام پدر بزرگوارشان عباراتي از خطبه ايشان را مورد استناد قرار داده باشند. همچنين احتمال دارد كه اين تشابه اتفاقي بوده و ناشي از آن باشد كه ائمه(ع) همگي نور واحدند و به يك گونه مي انديشند.25



در اين خطبه نيز امام حسين(ع) انگيزه اصلي قيام و حركت خويش را اظهار اصلاح در سرزمين اسلامي، ارائه معالم دين، امنيت مظلومان و عمل به احكام و سنن الهي مي داند كه در واقع بازگشت تمامي آنها به امر به معروف و نهي از منكر است چرا كه هر يك از امور مزبور معروف هايي هستند كه در زمان حكومت بني اميه ترك شده اند و امام حسين(ع) بارزترين مصداق «العلماء باللّه» است كه به تصريح خود آن حضرت در همين خطبه، مجاري امور و احكام را بايد در دست داشته باشد «... ذلك بان مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء باللّه الامناء علي حلاله و حرامه...» و در جهت احياي سنت و از ميان بردن بدعت، از هيچ گونه تلاشي فرو گذار نكند.



علاوه بر اين، سخنان امام(ع) درصدر اين خطبه نيز كه به اهميت امر به معروف و نهي از منكر اشاره كرده و بدبختي بني اسرائيل را ناشي از ترك اين فريضه مهم الهي مي داند و بر همان اساس به علماي مسلمان هشدار مي دهد كه در انجام اين واجب بزرگ اهمال نورزند، خود قرينه اي است بر اين كه هدف اصلي حضرت در نهضتش امر به معروف و نهي از منكر مي باشد و ديگر اموري كه در پايان خطبه ذكر شده همگي به اين مسأله بر مي گردد.



3. امام حسين(ع) پس از ورود به مكه نامه اي خطاب به سران قبايل شهر بصره مانند مالك بن مسمع بكري، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و ديگران نوشت و در ابتدا حق الهي خويش در خلافت پيامبر(ص) و امامت امت اسلامي را به آنها خاطر نشان نمود سپس اشاره كرد كه گروهي اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با آگاهي بر تفوق و شايستگي خويش نسبت به اين افراد، براي جلوگيري از هرگونه فتنه و اختلاف در ميان مسلمانان و تضعيف آنان در برابر دشمنان خارجي، به آنچه پيش آمده بود رضايت داديم و آرامش مسلمانان را بر حق خويش مقدم داشتيم. سپس اضافه نمود:



«..و قد بعثت رسولي اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الاكتاب الله و سنة نبيّه فانّ السنة قد اميتت و البدعة قد احييت فان تسمعوا قولي اهدكم الي سبيل الرشاد...؛26 ...اينك پيك خود (سليمان) را همراه با اين نامه به سوي شما مي فرستم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مي كنم چرا كه سنت مرده است و بدعت زنده شده است پس اگر سخن مرا بشنويد شما را به راه سعادت هدايت خواهم كرد.»



در اين نامه امام حسين(ع) پس از تأكيد بر حقانيت خود نسبت به جانشيني رسول خدا و بر عهده گرفتن رهبري مسلمين پس از آن حضرت به دو نكته اشاره مي كند:



نخست اين كه اگر ما در برهه اي از زمان از حق خود گذشتيم و در صدد باز پس گرفتن آن برنيامديم بدان دليل بود كه اين كار ما در آن مقطع زماني موجب بروز فتنه و تفرقه بين مسلمين مي شد لذا براي جلوگيري از تفرقه و خونريزي در بين مسلمانان كه از اهميت بيشتري برخوردار مي باشد از مطالبه حق الهي خويش صرف نظر كرديم.



دوم اينكه در حال حاضر اوضاع جهان اسلام دگرگون شده و اسلام نه در مسير انحراف بلكه در خطر نابودي قرار گرفته است، سنت پيامبر(ص) مُرده و بدعت زنده شده است. از طرف ديگر، قيام در اين شرايط فقط باعث ريختن خون عده اي از پاكان امت اسلامي نخواهد بود بلكه ثمرات مهمي را به دنبال خواهد آورد كه يكي از آنها بيداري امت مسلمان و توجه پيدا كردن به حكومت ظالمانه و باطلي است كه به نام اسلام زمام امور را به دست گرفته است. در چنين وضعيتي بر امام مسلمانان لازم است رهبري قيام را به دست گرفته و با تقديم جان خود و برترين افراد در جهت احياي سنت و از ميان بردن بدعت تلاش كند.



بدين ترتيب هدف اصلي امام حسين(ع) از حركت خود مطابق اين نامه آن است كه به احياي سنت به عنوان معروف امر كند و از ترويج بدعت به عنوان منكر نهي نمايد.



4. امام حسين(ع) در مسير حركت خود به سوي كوفه با لشكر حرّبن يزيد رياحي مواجه شد و در منزل شراف طي دو سخنراني مطالبي را با آنان در ميان گذاشت. پس از آن در منزل بيضه موقعيت ديگري پيش آمد كه امام(ع) مجدّداً با سپاهيان حرّ سخن بگويد و حقايقي را در مورد علت قيام و حركت خويش با آنان در ميان گذارد تا بدين وسيله به عنوان امام امّت، وظيفه هدايتگري خويش را حتي در حق آنان كه براي جنگ با او آمده اند، به اتمام رساند. حضرت در ضمن اين سخنراني فرمود:



«ايها الناس! انّ رسول الله صلي الله عليه و آله قال من رأي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله ناكثاً عهده مخالفاً لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغيّر عليه بفعل و لا قول كان حقاً علي الله ان يدخله مدخله. الا و انّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطّلوا الحدود و استأثروا بالفي ء و احلّوا حرام الله و حرّموا حلاله و انا احق ممن غيّر...».27



در اين خطبه امام(ع) ابتدا به سخن پيامبر اكرم(ص) استناد مي كند كه فرمود: هر كه سلطان ظالمي را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهي را در هم شكسته و با سنت رسول خدا(ص) مخالفت كرده و در ميان بندگان خدا راه گناه و دشمني را در پيش گرفته است ولي در مقابل چنين سلطاني با عمل و يا گفتار اظهار مخالفت ننمايد سزاوار است كه خداوند او را در جايگاه همان سلطان ظالم و در آتش جهنم داخل كند.



سپس امام(ع) اين كبراي كلي را بر حكومت بني اميه تطبيق نموده و تصريح كرده است كه بني اميه طاعت الهي را ترك كرده، پيروي از شيطان را بر خود لازم كرده اند، فساد را در جامعه ظاهر نموده و ترويج كرده و حدود الهي را تعطيل كرده اند، في ء را (كه مختص به خاندان پيامبر(ص) است) به خود اختصاص داده اند و حرام و حلال الهي را تغيير داده اند. آنگاه امام(ع) به موقعيت خود اشاره كرده و فرموده است: «انا احق ممن غيّر» يعني من به رهبري امت اسلامي از اين مفسدين كه دين اسلام را تحريف كرده اند شايسته ترم.28



بدين ترتيب امام حسين(ع) در اين خطبه نيز علت اصلي قيام خود را امر به معروف و نهي از منكر اعلام مي كند. به راستي چه منكري بالاتر از آن كه يك سلطان جائر بر امور مسلمانان مسلّط شود، حرام خدا را حلال كند، عهد و پيمان الهي را نقض كند، بر خلاف سنت رسول خدا عمل نمايد و در ميان بندگان خدا راه گناه و دشمني را در پيش گيرد؟



5. سيد الشهداء(ع) پس از آن كه در دوم ماه محرم سال شصت و يك هجري وارد كربلا شد و توقف كوتاهي نمود در جمع ياران و فرزندان و اهل بيت خويش قرار گرفت و در ضمن خطبه اي به تغيير اوضاع دنيا و آشكار شدن زشتي ها و از ميان رفتن فضيلت ها اشاره نموده فرمود:



«...الا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء اللّه فاني لا اري الموت الاّ سعادة و الحياة مع الظالمين الاّ برماً...».29



واضح است كه عمل نكردن به حق و خودداري ننمودن از باطل، يكي از بزرگترين منكراتي است كه بايد از آن نهي كرد به گونه اي كه شايسته است شخص مؤمن در چنين حالتي آرزوي لقاء الهي را داشته باشد چه اينكه زندگي در چنين جامعه اي جز رنج و نكبت نيست.



با دقت در عباراتي كه در اين بخش از امام حسين(ع) نقل گرديد ملاحظه مي شود كه امام(ع) علت اصلي قيام خود را مطابق اين عبارات، امر به معروف و نهي از منكر دانسته اند. البته در بيان اين مطلب گاهي به صراحت از تعبير «امر به معروف و نهي از منكر» استفاده كرده اند مانند وصيت به محمد بن حنفيه كه در ضمن آن نوشتند: «اريد اَنْ آمر بالمعروف و انهي عن المنكر»30 و گاهي از تعابير ديگر كه حقيقت آنها به امر به معروف و نهي از منكر بر مي گردد اگر چه مشتمل بر عين اين اصطلاح نيست. اكنون بايد به سؤال اصلي اين مقاله پاسخ داد كه چگونه مي توان بين استناد امام حسين(ع) به دعوت و بيعت مردم كوفه با خود از يك طرف و استناد به نص از طرف ديگر جمع نمود؟ به راستي كدام يك از اين دو عامل، علت اصلي قيام آن حضرت بوده است؟



با دقت در كلمات و سخنان امام حسين(ع) مي توان به اين نتيجه رسيد كه بدون ترديد علت اصلي قيام آن حضرت، امر به معروف و نهي از منكر بوده است امّا دعوت و بيعت مردم كوفه حداكثر اثري كه داشته، اتمام حجت بر آن حضرت بوده است كه در ادامه نهضت خود به سوي آنان حركت كند و از ياري آنان (كه وعده اش را داده و بر انجامش بيعت كرده بودند) براي تحقق اهداف الهي خود بهره مند گردد و همچنين رهبري و هدايت مردمي را بر عهده گيرد كه مصرّانه خواستار آمدن امام بوده و خود را نيازمند رهبري ايشان مي دانستند. براي اثبات اين سخن مي توان به نكات زير استناد نمود:



اوّل: امام حسين(ع) از همان ابتدا كه به سوي بيعت با يزيد فرا خوانده شد به صراحت اعلام نمود كه با وي بيعت نمي كند چرا كه يزيد آشكارا مرتكب فسق و فجور و گناهان كبيره مي شود و به هيچ وجه صلاحيت خلافت پيامبر خدا(ص) و ولايت بر امت اسلامي را ندارد.



امام(ع) در پاسخ وليد بن عتبه استاندار مدينه كه وي را به بيعت با يزيد دعوت نمود، فرمود:



«ايها الامير، انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و مهبط الرحمة، بنا فتح الله و بنا يختم و يزيد رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق و مثلي لا يبايع مثله...».31



اين سخن زماني از امام(ع) صادر شد كه يزيد تازه به خلافت رسيده و نامه هايي براي كارگزاران خود در نقاط مختلف كشور اسلامي نوشته بود و از آنان خواسته بود تا براي وي از مردم بيعت بگيرند و تأكيد كرده بود كه به طور خاص در بيعت گرفتن از امام حسين(ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير كه در دوران معاويه حاضر به بيعت با ولي عهد او نشده بودند، شدت به خرج دهند: «خذ الحسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير اخذاً شديداً ليست فيه رخصة حتي يبايعوا و السلام»32 در اين هنگام از دعوت مردم كوفه هيچ خبري نبود.



فرداي روزي كه امام(ع) اين سخنان را فرمود مروان بن حكم را ديد، او نيز به امام(ع) پيشنهاد كرد كه با يزيد بيعت كند و گفت كه اين كا ربه نفع دين و دنياي شما است. حضرت در پاسخ وي فرمود:



«انا للّه و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان فاذا ارأيتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدينة علي المنبر فلم يبقروا فابتلاهم الله بيزيد الفاسق».33



بدين ترتيب امام حسين(ع) به صراحت خلافت يزيد را براي امت اسلامي، مصيبتي بزرگ دانسته كه با وجود و استمرار آن، اصل اسلام از بين خواهد رفت «و علي الاسلام السلام...».



همچنين يزيد را بدتر از معاويه دانسته است چرا كه ابتلاء مردم به يزيد فاسق، نتيجه آن بود كه معاويه را بر منبر ديدند ولي به دستور پيامبر اكرم(ص) عمل نكرده او را به قتل نرساندند، در نتيجه خداوند نيز آنان را به شخصي بدتر از معاويه مبتلا نمود؛ بنابراين اگر قتل معاويه بر مردم لازم و واجب بوده است پس كشتن يزيد به طريق اولي بر آنان واجب مي باشد. آيا مي توان با شخص فاسق مهدور الدم به عنوان خليفه رسول خدا(ص) بيعت نمود؟ و آيا كسي صريحتر و شجاعانه تر از اين در مورد خلافت يزيد و اصل حكومت اموي سخن گفته است؟



شبيه اين سخنان در موارد متعددي از امام حسين(ع) صادر شده و حضرت به صراحت اعلام نموده كه به هيچ وجه با يزيد بيعت نخواهد كرد حتي اگر در دنيا هيچ ملجأ و مأوايي نداشته باشد: «يا اخي لو لم يكن في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاوية...».34



واضح است كه خودداري از بيعت با يزيد و فاسق و واجب القتل دانستن وي به معناي قيام عليه حكومت مي باشد چرا كه حكومت اموي هيچ گاه وجود شخصي با موقعيت ممتاز امام حسين(ع) را كه به صراحت پرچم مخالفت را بر افراشته باشد تحمل نمي كند زيرا رها كردن چنين شخصيتي بدون شك موجب تضعيف و نهايتاً زوال حكومت خواهد شد. نتيجه آن كه امام حسين(ع) از همان ابتدا، بيعت با يزيد را حرام دانست و از آن خودداري نمود و با خروج از مدينه به سوي مكه قيام خود را به عنوان يك واجب الهي از باب امر به معروف و نهي از منكر آغاز كرد در حالي كه در آن هنگام هنوز هيچ خبري از دعوت مردم كوفه نبود.



دوم: اصولاً اولين نامه هاي مردم كوفه پس از هلاكت معاويه زماني براي امام حسين(ع) فرستاده شد كه آن حضرت قيام خود را شروع كرده و از مدينه خارج شده وارد مكه شده بود. در اين هنگام بود كه شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد جمع شدند. سليمان به آنان گفت كه حسين(ع) از بيعت با يزيد خودداري كرده و به مكه رفته است و شما شيعيان او و پدرش هستيد، پس اگر مي دانيد كه او را ياري مي كنيد و با دشمنانش مي جنگيد برايش نامه بنويسيد ولي اگر از ضعف و سستي خود مي ترسيد، وي را فريب ندهيد. آنان گفتند: خير ما با دشمنانش مي جنگيم و جانمان را در راهش فدا مي كنيم. سليمان گفت پس براي آن حضرت نامه بنويسيد.35



بدين ترتيب امام حسين(ع) نهضت خود را بر اساس دعوت مردم كوفه شروع نكرد بلكه به تصريح خود در نامه به محمد بن حنفيه براي انجام وظيفه امر به معروف و نهي از منكر عليه يزيد قيام نمود و همچنين پس از شروع قيام ابتدائاً به سوي كوفه حركت نكرد بلكه به مكه رفت و فقط پس از دريافت نامه هاي فراوان مردم كوفه و ارسال نماينده به سوي آنان و بيعت ايشان با نماينده آن حضرت بود كه به سمت كوفه حركت نمود.



بي ترديد اگر علت اصلي قيام امام حسين(ع) دعوت مردم كوفه بود، مي بايست آن حضرت در ابتدا كه وي را به بيعت با يزيد فرا خواندند، صريحاً از بيعت خودداري نمي كرد و آن چنان بي پرده يزيد را فاسق و واجب القتل نمي دانست بلكه لازم بود با سخناني دو پهلو امر بيعت را به تأخير بيندازد تا از دعوت مردم كوفه مطلع گردد. و يا در صورت فشار بيش از حدّ مي توانست از باب اضطرار و تقيه با يزيد بيعت كند تا زماني كه آمادگي مردم كوفه را براي حمايت از خود و قيام عليه حكومت احراز نمايد.



اگر علت اصلي قيام امام(ع) بيعت مردم كوفه بود ديگر اين سخن معنايي نداشت كه «لو لم يكن في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاوية...»36 بلكه بايد مي فرمود: لو كان لي انصار لما بايعت يزيد بن معاوية؛ اگر ياوراني داشته باشم با يزيد بيعت نخواهم كرد.



اگر علت اصلي قيام امام(ع) بيعت مردم كوفه بود مي بايست آن زمان كه حضرت از نقض بيعت توسط آنان مطلع گرديد از ادامه قيام منصرف مي شد و از باب اضطرار و تقيه با يزيد بيعت مي كرد چه اينكه ياوران خود را از دست داده بود و تكليف قيام از آن حضرت ساقط شده بود در حالي كه چنين نكرد.



سوم: امام حسين(ع) در ضمن سخناني كه در مقابل سپاهيان حرّ بن يزيد رياحي بيان فرمود هم به تأثير نص در قيام خويش اشاره كرده و هم نقش دعوت مردم كوفه را در اين خصوص مطرح نموده است؛ به اين صورت كه بر اساس نص و دستور صريح رسول خدا(ص) خود را موظف به قيام عليه حكومت يزيد دانسته است؛ آنجا كه مي فرمايد:



«ايها الناس انّ رسول الله صلي الله عليه و آله قال من رأي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله...» در اين قسمت حضرت به يك حكم كلي شرعي كه پيامبر اكرم(ص) آن را بيان فرموده اشاره مي كند و آن وجوب مخالفت و مبارزه با سلطان جائري است كه حرام خدا را حلال شمرده، عهد الهي را نقض كرده، با سنت رسول خدا(ص) مخالفت نموده و در ميان مردم بر اساس گناه و دشمني عمل كرده است.



سپس مصداق چنين حاكم ظالمي را يزيد و حكام بني اميه دانسته و مي فرمايد: «الا و انّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان...؛



آگاه باشيد كه اينان (يزيد و حكام اموي) پيروي از شيطان را بر خود لازم كرده و اطاعت خداوند را ترك نموده اند. فساد را ظاهر و ترويج كرده و حدود الهي را تعطيل نموده اند في ء را (كه مختص به خاندان پيامبر(ص) است) به خود اختصاص داده اند و حرام الهي را حلال كرده و حلال خداوند را حرام كرده اند.»



امام(ع) بر اساس اين استدلال كه استناد به يك نص شرعي است، مخالفت با حكومت يزيد و قيام عليه آن را واجب مي داند و بدين ترتيب علت قيام خود را عمل به اين وظيفه الهي مي داند كه پيامبر اكرم(ص) بر دوش هر مسلماني نهاده است كه در تحت حكومت يك حاكم ظالم زندگي مي كند، حاكمي كه احكام خداوند و سنت رسول او را زير پا گذارد.



ملاحظه مي شود كه امام(ع) در اين قسمت از سخن خود كه در مقام بيان يك حكم الهي و يك واجب شرعي است (يعني وجوب مخالفت با حاكم جائر) به هيچ وجه اشاره اي به دعوت و بيعت مردم كوفه نمي كند كه خود نشان دهنده آن است كه دعوت مزبور در حكم مورد اشاره دخالتي ندارد، سپس در ادامه سخن به مسأله دعوت مردم كوفه و بيعت آنان بانماينده خود مي پردازد و مي فرمايد:



«و قد اتتني كتبكم و قدمت عليّ رسلكم ببيعتكم انكم لا تسلّموني و لا تخذلوني فان اتممتم عليّ بيعتكم تصيبوا رشدكم...و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم و خلّفتم بيعتي من اعناقكم ما هي لكم بنكر لقد فعلتموها بابي و اخي و ابن عمي مسلم...؛ مضمون نامه هاي كه از شما به دست من رسيده و پيك هايي كه از سوي شما به نزد من آمده اين بود كه شما با من بيعت كرده و پيمان بسته ايد كه مرا در مقابل دشمن تنها نمي گذاريد و دست از ياري من بر نمي داريد؛ اكنون اگر بر پيمان خود باقي مانده وفادار باشيد به رشد و كمال خود دست يافته ايد...ولي اگر چنين نكنيد و عهد و بيعت خود را بشكنيد اين كار شما بي سابقه نبوده تازگي نخواهد داشت چرا كه با پدرم، برادرم و پسر عمويم مسلم نيز چنين رفتار كرديد».



امام(ع) در اين قسمت از سخن، مردم كوفه را موظف مي داند كه به بيعت خود وفادار باشند تا از اين طريق به رشد و كمال انساني خود دست يابند و اضافه مي فرمايد كه اگر بيعت خود را نقض كنيد به ضرر خود عمل كرده ايد چرا كه مطابق آيه 10 سوره فتح «فمن نكث فانما ينكث علي نفسه؛ هر كس پيمان شكني كند تنها به زيان خود پيمان شكسته است».37



نكته قابل توجه اين است كه حضرت مي فرمايد خداوند مرا از شما بي نياز مي كند «سيغني الله عنكم» و به هيچ وجه نمي فرمايد كه اگر نقض بيعت كنيد من قيام و نهضت خود را تعطيل خواهم كرد. بدين ترتيب سخنان امام حسين(ع) در اين خطبه به وضوح نشان مي دهد كه دعوت مردم كوفه نه در اصل شكل گيري حركت و نهضت آن حضرت دخالت داشته و نه پيمان شكني آنان در ادامه نهضت امام(ع) تأثيري داشته است.



شبيه اين سخنان را امام(ع) در منزل شراف بعد از نماز عصر كه به امامت آن حضرت برگزار شد با لشكريان حرّ در ميان گذاشت و فرمود:



«اما بعد ايهاالناس، فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله يكن ارضي للّه و نحن اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله اولي بولاية هذا الامر من هؤلاء المدّعين ماليس لهم و السائرين بالجور و العدوان و ان ابيتم الاّ الكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان رأيكم الآن غير ما اتتني به كتبكم انصرف عنكم؛38 اي مردم اگر تقواي الهي داشته باشيد و حق صاحبان حق را بشناسيد و بپذيريد موجب خشنودي خداوند خواهد گرديد. ما اهل بيت پيامبر(ص) به ولايت و رهبري مردم شايسته تر از اين مدعياني هستيم كه آنچه را ندارند ادعا مي كنند و راه ظلم و دشمني با خدا را مي پويند. (اما) اگر شما (از پذيرش حق ما ابا كنيد و) از ماروي بگردانيد و حق ما را نشناسيد و رأي و خواسته تان در حال حاضر غير از آن چيزي باشد كه در دعوتنامه هايتان نوشته بوديد، من از آمدن به سوي شما منصرف خواهم شد.



در ابتداي اين سخنان، امام حسين(ع) مقتضاي تقوي و شناخت حق را اين مي داند كه مردم پذيراي ولايت و امامت آن حضرت شوند كه سزاوارترين شخص به امامت مسلمين است و درعين حال اضافه مي كند كه من نمي خواهم خود را بر شما تحميل كنم، پس اگر از پذيرش حق الهي من خودداري كنيد و پيمان خود را بشكنيد من به سوي ديگري خواهم رفت و به نزد شما نخواهم آمد. يعني راه حق مشخص است و وظيفه شما نيز معلوم است ولي در پذيرش حق، اجباري نيست: «لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي»39 و اگر كسي بخواهد با اختيار خود در جهت خلاف رضاي الهي گام بر دارد نمي توان او را با اجبار به سوي حق پذيري حركت داد.



در اين تعبير امام(ع) بايد دقت نمود كه مي فرمايد: اگر حق ما را نپذيريد و از رأي پيشين خود برگشته باشيد «انصرف عنكم؛ از آمدن به سوي شما منصرف خواهم شد» و نمي فرمايد نهضت و قيام خود را رها خواهم كرد وبلكه تنها به سوي ديگر حركت خواهم كرد چرا كه بيعت با يزيد را حرام مي دانم و از جدّم رسول خدا(ص) شنيدم كه مي فرمود خلافت بر آل ابي سفيان حرام است: «الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان» «و خلافت يزيد را موجب نابودي دين اسلام مي دانم «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» و هيچ گاه با يزيد بيعت نخواهم كرد حتي اگر هيچ ملجأ و پناهي در دنيا نداشته باشم: «لو لم يكن في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاوية» و يزيد نيز به كمتر از بيعت يا قتل من راضي نخواهد شد و به خدا قسم با اين حال مرا رها نخواهند كرد مگر اينكه خون مرا بريزند و هرگاه چنين كنند خداوند كسي را بر آنان مسلط خواهد نمود كه آنها را چنان ذليل و خوار كند كه پست تر از كهنه پاره زنان گردند: «و الله لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي فاذا فعلوا سلّط الله عليهم من يذلّهم حتي يكونوا اذلّ من فرام المرأة»40



با توجه به مطالب فوق به وضوح مشخص مي گردد كه علت اصلي قيام امام حسين(ع) عمل به فريضه امر به معروف و نهي از منكر بوده و دعوت مردم كوفه و بيعت آنان با نماينده امام(ع) فقط در تعيين مسير حركت آن حضرت پس از شروع قيام، تأثير داشته است؛ به اين صورت كه نامه هاي فراوان مردم كوفه و تقاضاهاي مكرّر و مصرّانه آنان از امام حسين(ع) حجت را بر آن حضرت تمام كرده كه شيعياني دارد كه مدعي هرگونه فداكاري در راه اسلام مي باشند و خود را به شدت نيازمند رهبري آن بزرگوار مي دانند. بدين ترتيب امام(ع) بر خود لازم ديده كه به كمك آنان بشتابد و با ياري آنها قيام خود را ادامه دهد چرا كه به اين صورت احتمال پيروزي ظاهري قيام بيشتر خواهد بود.



در واقع موقعيت امام حسين(ع) از حيث اقبال عمومي مردم به آن حضرت شبيه موقعيت اميرالمؤمنين(ع) بود زماني كه پس از كشته شدن خليفه سوم مهاجرين و انصار به نزد آن امام رفتند و آن چنان هجوم آوردند كه پاي علي عليه السلام لگدمال شد و عبا از دوش ايشان افتاد. وقتي مردم به چنين جمعيتي از علي(ع) خواستار پذيرش خلافت شدند آن حضرت حجت را بر خود تمام ديده فرمود:



«لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقارّوا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها؛41 اگر حضور اين انبوه جمعيت نبود و حجت بر من تمام نمي شد كه ياوراني (براي پي گيري اهداف الهي خويش) دارم و اگر نبود آن پيماني كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه در برابر شكمبارگي ظالمي و گرسنگي مظلومي صبر و سكوت نكنند، بدون شك خلافت را نمي پذيرفتم».



امام حسين(ع) قيام خود را بر اساس امر به معروف و نهي از منكر شروع كرد در زماني كه مردم كوفه هنوز آن حضرت را به سوي خود دعوت نكرده بودند و سپس در اثناء نهضت خويش با انبوه نامه ها و تقاضاهاي مصرّانه مردم كوفه رو به رو گرديد و بدين گونه وظيفه ديگري بر عهده امام(ع) قرار گرفت كه دعوت آنها را اجابت كند و امامت آنان را برعهده گيرد كه مي گفتند: «انه ليس علينا امام فاقبل لعلّ اللّه يجمعنا بك علي الحق»42 و تأكيد مي كردند كه به سوي ما بشتاب چرا كه مردم انتظارت را مي كشند و جز تو كسي را به عنوان امام خود قبول ندارند، پس در آمدن به سوي ما تعجيل كن: «فحيهلاّ فان الناس ينتظرونك و لا رأي لهم في غيرك فالعجل العجل».43



امام حسين(ع) با حركت خود از مكه به سوي كوفه به هر دو وظيفه و تكليف الهي خويش عمل كرد؛ يكي استمرار امر به معروف و نهي از منكر در مقابل حكومت فاسد و بدعت گذار اموي و ديگري اجابت دعوت شيعياني كه رهبري نداشتند و از آن حضرت مي خواستند كه امامت آنان را بر عهده گيرد.



بنابراين دعوت مردم كوفه و حركت امام(ع) به سوي آنان، در واقع يك امر فرعي بود كه در اثناء قيام امام(ع) پيش آمد بدون آن كه در اصل شكل گيري نهضت حسيني نقشي داشته باشد و لذا پيمان شكني مردم كوفه نيز امام(ع) را از ادامه قيام خود منصرف نكرد.



نكته ها و آبرويي است.44



دليل اين مسأله حكومت ادله نفي ضرر و نفي حرج بر ادله امر به معروف و نهي از منكر مي باشد.45 و علاوه بر آن، روايات خاصه اي نيز وجود دارد مانند روايت امام رضا(ع) كه در نامه اي براي مأمون نوشتند: «و الامر بالمعروف و النهي عن المنكر واجبان اذا امكن و لم يكن خيفة علي النفس».46



و روايت امام صادق(ع) كه مي فرمايد: شخصي كه مورد امر به معروف و نهي از منكر قرار مي گيرد يا مؤمني است كه موعظه مي پذيرد (و از گناه خود دست بر مي دارد) و يا جاهلي است كه (در اثر امر به معروف و نهي از منكر) مي آموزد (و معروف و منكر را مي شناسد) اما آن كس كه داراي تازيانه يا شمشير است مورد امر و نهي واقع نمي شود:



«انما يؤمر بالمعروف و ينهي عن المنكر مؤمن فيتعظ او جاهل فيتعلم فامّا صاحب سوط او سيف فلا».47



ظاهراً منظور از «صاحب سوط او سيف» كسي است كه داراي قدرت و قهر و غلبه مي باشد به گونه اي كه امر و نهي او باعث ورود ضرر به شخص عامل مي گردد. در اين صورت وجوب امر و نهي ساقط مي شود.



در روايت ديگري از امام صادق(ع) آمده است كه خطاب به مفضل فرموده است:



«يا مفضل؛ من تعرّض لسلطان جائر فاصابته بلية لم يوجر عليها و لم يرزق الصبر عليها؛48 كسي كه متعرض حاكم ظالمي گردد و در نتيجه بلايي به او برسد پاداشي در برابر آن نخواهد داشت و خداوند صبر در برابر آن بلا را به او روزي نخواهد كرد».



بدون شك امام حسين(ع) نه تنها احتمال عقلائي مي دادند كه در اثر قيام عليه حكومت يزيد، ضرري متوجه خود و بستگان و يارانشان خواهد شد بلكه مطابق روايات متعددي مي دانستند كه به شهادت خواهند رسيد.49



پس چگونه با وجود اين علم و لا اقل گمان به ضرر، با استناد به فريضه امر به معروف و نهي از منكر عليه حكومت يزيد قيام كردند؟



حتي اگر مسأله علم پيشين امام حسين(ع) به شهادت خويش را كه از پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) شنيده و اطلاع يافته بودند، ناديده بگيريم، باز شكي در اين نخواهد بود كه امام(ع) پس از آن كه خبر شهادت مسلم بن عقيل را دريافت كردند و از پيمان شكني كوفيان خبردار شدند، اطمينان يافتند كه ادامه قيام منجر به ضررهاي جبران ناپذيري براي خود، اهل بيت و يارانشان خواهد شد، با اين همه دست از قيام بر نداشتند و با همان صلابتي كه آن را شروع كرده بودند، ادامه دادند. چرا؟ چگونه مي توان بر اساس مباني فقهي اين كار امام(ع) را تبيين نمود؟ پيش از پرداختن به پاسخ اين سؤال بايد خاطرنشان كرد كه عملكرد امام حسين(ع) به عنوان سنت معصوم(ع) خود يكي از منابع فقه مي باشد بنابراين نبايد كار امام(ع) را با موازين فقهي تطبيق نمود بلكه بايد موازين فقهي را با كار امام(ع) تطبيق كرد. در اين مطلب، شكي نيست لكن مقصود ما از سؤال فوق، بررسي رابطه علمي فعل امام حسين(ع) با روايات صادره از ديگر ائمه معصومين(ع) در خصوص موضوع امر به معروف و نهي از منكر مي باشد، بدين معني كه مي خواهيم ببينيم اين دو دسته از ادله در خصوص موضوع مورد نظر با يكديگر تعارض دارند يا خير؟



الف: بعضي از صاحب نظران به اين سؤال چنين پاسخ داده اند كه در فريضه امر به معروف و نهي از منكر بايد دو چيز را در نظر گرفت: 1 ـ موقعيت شخص عاصي، 2 ـ موقعيت امر به معروف و نهي از منكر كننده. اگر شخص عاصي در موقعيتي قرار دارد كه عمل او براي ديگران سرمشق و الگو مي باشد و گناه او موجب پيدايش بدعتي در امر دين مي گردد و از طرف ديگر امر به معروف و نهي از منكر كننده نيز شخصيت برجسته اي در ميان دينداران دارد و جزء اولياء و پاسداران دين مي باشد، بر وي واجب خواهد بود براي جلوگيري از ورود بدعت در دين قيام كند هر چند كه اين قيام منجر به ضرر مالي و جاني براي وي گردد.



اصولاً بسياري از بزرگان دين بر همين اساس مال و جان خود و نزديكان خود را در راه دفاع از كيان و موجوديت اسلام و ولايت و جلوگيري از پيدايش خط انحرافي و التقاطي فدا كردند؛ بزرگاني همچون ميثم تمارها، حجربن عدي ها و ابوذرها. سيره پيامبران بزرگ الهي نيز چنين بوده است و اگر غير از اين بوده چه بسا هيچ يك از اديان الهي بر روي زمين استقرار نمي يافت. حضرت ابراهيم(ع) به مبارزه با بت پرستي پرداخت و در مقابل قدرت عظيم طاغوت زمان خويش هيچ واهمه اي به خود راه نداد و نه تنها از اموال و آسايش خانواده خود در اين راه گذشت بلكه جان خود را نيز در طَبَق اخلاص گذاشت و فرو افتادن در آتش نمرود را بر دست برداشتن از تبليغ توحيد، ترجيح داد.



حضرت يحيي(ع) كه خود صاحب شريعت نبود در مقابل طاغوت زمان خويش با يك ازدواج نامشروع به مخالفت برخاست و تا آنجا به اين مبارزه ادامه داد كه جان خود را فدا نمود و سربريده اش در ميان طشتي در مقابل آن طاغوت قرار گرفت.



امام حسين(ع) نيز به عنوان جانشين بر حق رسول خدا(ص) و شخصي كه بسياري از ديده ها در جهان اسلام به سوي او متوجه بود نيز بر همين اساس وظيفه خود را قيام در برابر طاغوت اموي دانست چرا كه او علناً مرتكب منكر مي شد و معروف را ترك مي كرد و بدعت در دين مي گذاشت.50



بر طبق اين پاسخ شرط عدم وجود مفسده در انكار مربوط به مردم عادي است و ناظر به موارد خاص و استثنايي نمي باشد. منظور از موارد خاص جايي است كه موقعيت شخص عاصي و شخص امر به معروف و نهي از منكر كننده به گونه اي باشد كه گناه عاصي، سرمشق ديگران واقع شده و موجب پيدايش بدعتي در دين گردد و از طرف ديگر امر به معروف و نهي از منكر كننده جزء اولياء و پاسداران دين باشد، به صورتي كه سكوت او در برابر شخص عاصي به معناي تأييد شرعي وي تلقي گردد و باعث بدعت در دين شود.



اما در مورد عامه مردم همچنان شرط عدم وجود مفسده در انكار به قوت خود باقي است و لذا وظيفه آنان در برابر طاغوت هاي بدعت گذار غير از وظيفه پيشوايان و بزرگان دين در اين خصوص مي باشد.51



ب: پاسخ ديگري كه به سؤال مورد بحث مي توان داد اين است كه شرط عدم وجود مفسده در انكار تا جايي اعتبار دارد كه ترك انكار مفسده بزرگتري نداشته باشد چرا كه اگر امر به معروف و نهي از منكر براي عامل به آن مشتمل بر مفسده باشد و از طرف ديگر ترك امر به معروف و نهي از منكر داراي مفسده بزرگتري باشد، بدون شك ازباب قاعده تقديم اهم بر مهم و دفع افسد به فاسد، بايد مفسده كوچكتر را پذيرفت تا از مفسده بزرگتر خلاصي يافت. بر اين اساس اگر مسأله حفظ كيان دين در ميان باشد به گونه اي كه ترك امر به معروف و نهي از منكر موجب بدعت در دين يا از بين رفتن اصل واقعي دين گردد، در اين صورت از باب وجوب حفظ اهم بايد هر مهمي را فداي آن كرد، حتي اگر اين مهم نفس نفيس و شريف معصوم عليه السلام باشد تا چه رسد به ديگر انسان ها.



بر طبق اين بيان، هر شخصي اعم از مردم عادي و بزرگان دين وظيفه دارد كه هرگاه كيان دين را در خطر ديد به امر به معروف و نهي از منكر بپردازد هر چند كه انجام اين فريضه الهي براي او ضررهاي مالي و جاني و آبرويي داشته باشد چرا كه هر ضرري در مقابل حفظ دين كم اهميت است.



در تأييد اين ديدگاه مي توان به جملاتي از امام حسين(ع) استناد نمود كه نشان مي دهد آن حضرت، قيام عليه حكومت اموي را وظيفه خاص خود نمي دانسته بلكه آن را تكليف هر مسلماني مي دانسته اند. از جمله اين موارد، يكي از خطبه هايي است كه امام حسين(ع) در مقابل سپاهيان حرّ ايراد فرموده خطاب به آنان گفت:



«ايها الناس، ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال من رأي سلطاناً جائراً... فلم يغيّر عليه بفعل و لا قول كان حقاً علي الله ان يدخله مدخله...».52



خطاب «ايها الناس» و استشهاد به كلام پيامبر اكرم(ص) كه به طور مطلق فرموده است: «مَن رأي سلطاناً جائراً....» بر عموميت تكليف قيام در برابر حكومت يزيد و عدم اختصاص آن به امام(ع) و اولياء دين دلالت مي كند. همچنين امام(ع) پس از آن كه در دوم محرم الحرام سال 61 هجري وارد سرزمين كربلا شد خطبه اي ايراد نمود و در ضمن آن فرمود:



«الا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله...».



در اين عبارت امام(ع) با آوردن كلمه «المؤمن» به صورت مطلق مي فرمايد: در چنين وضعيتي كه به حق عمل نمي شود و از باطل خودداري نمي گردد شايسته است كه انسان مؤمن (نه فقط اولياء و بزرگان دين) فداكاري و جانبازي كند و خواستار ديدار پروردگارش (و درك فيض شهادت در راه او) باشد.



دعوت امام(ع) از افراد مختلف براي اينكه با او همراه شوند و در قيام عليه حكومت يزيد شركت داشته باشند نيز مؤيد اين مطلب است كه امام حسين(ع) قيام عليه طاغوت اموي را وظيفه همگان مي دانست نه تكليف اختصاصي خود و اولياء دين، خصوصاً اينكه برخي از كساني كه امام(ع) آنان را به سوي خود فرا خواند نه تنها جزو بزرگان دين نبودند بلكه داراي سوء سابقه نيز بودند همچون عبيدالله بن حرّ جعفي كه از هواداران عثمان بود و پس از كشته شدن وي به نزد معاويه رفت و در جنگ صفين در صف لشكريان معاويه با علي(ع) جنگيد؛ علاوه بر اين كه سابقه غارتگري و راهزني نيز داشت.53



امام حسين(ع) خود به ملاقات عبيدالله رفت و در ضمن سخناني به او فرمود:



«تو گناهان زيادي مرتكب شده اي، آيا مي خواهي توبه كني وا ز آن گناهان پاك گردي؛ انّ عليك ذنوباً كثيرة فهل لك من توبة تمحو بها ذنوبك؟»54



بدين ترتيب به نظر مي رسد كه ديدگاه دوم در پاسخ سؤال مورد بحث قوي تر بوده با ظواهر ادله و روايات سازگارتر مي باشد. اگر چه ممكن است بتوان از حيث نتيجه عملي بين هر دو ديدگاه جمع كرد، به اين بيان كه يكي از شرايط امر به معروف و نهي از منكر، احتمال تأثير امر و نهي در شخصي است كه مورد امر و نهي قرار مي گيرد. در اين مورد بين فقهاي شيعه اختلاف نظري ديده نشده55 و براي اثبات آن به دلايلي تمسك كرده اند، مانند روايت مسعدة بن صدقه كه مي گويد از امام صادق(ع) شنيدم كه درمورد معناي حديث نبوي «انّ افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر» فرمود:



«هذا علي ان يأمره بعد معرفته و هو مع ذلك يقبل منه و الاّ فلا.»56؛ حديث پيامبر اكرم(ص) ناظر به صورتي است كه امر به معروف و نهي از منكر كننده، عدالت را بشناسد و حاكم جائري كه مورد امر و نهي قرار مي گيرد، حق را بپذيرد».



بر اين اساس ممكن است گفته شود وقتي حاكم ستمگري همچون يزيد بر جامعه اسلامي سلطه دارد حاكمي كه به حق عمل نمي كند و از باطل خودداري نمي نمايد (الا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه)، حاكمي كه در جهت از بين بردن سنت پيامبر(ص) و زنده كردن بدعت گام بر مي دارد (فانّ السنة قد اميتت و البدعة قد احييت)، مردم عادي اطمينان پيدا مي كنند كه امر و نهي آنان در برابر چنين حاكمي بي تأثير خواهد بود و بلكه علاوه بر آن، ضررهاي جاني و مالي نيز براي خود آنان خواهد داشت و بدين ترتيب به دليل فقدان يكي از شرايط وجوب امر به معروف و نهي از منكر، اين واجب الهي از عهده آنها ساقط مي باشد.



اما در مورد اولياء و بزرگان دين وضعيت به اين صورت نيست زيرا به دليل پايگاهي كه اين قبيل افراد در ميان مردم دارند و الگو بودن آنان براي مردم، بدون شك قيامشان عليه حاكمان ستمگر بي تأثير نخواهد بود و مي توان اطمينان به تأثير گذاري آن در وضعيت جامعه اسلامي پيدا كرد و در بدترين شرايط كمتر از اين نخواهد بود كه امر به معروف و نهي از منكر آنان احتمال تأثير دارد و همين اندازه براي تحقق شرط وجوب امر به معروف ونهي از منكر كافي است.



نتيجه آنكه اگر چه امر به معروف و نهي از منكر وظيفه تمامي مسلمانان است نه فقط بزرگان دين امّا در برابر حاكمان ستمگري همچون يزيد كه بر عدم پذيرش حق و عمل كردن به باطل اصرار مي ورزند، يكي از شرايط وجوب امر به معروف و نهي از منكر كه احتمال تأثير مي باشد، براي عامه مردم حاصل نمي گردد لذا اين وظيفه در شرايط مزبور از عهده آنان ساقط خواهد بود ولي از آنجا كه در مورد اولياء و بزرگان دين، اين شرط محقق است لذا از اين جهت، وجوب امر به معروف و نهي از منكر بر عهده آنان ثابت بوده و ساقط نمي باشد.



بر اين اساس از نظر عملي ديدگاه اول و دوم در پاسخ سؤال مورد نظر به يكديگر نزديك مي شوند(اگر چه از حيث نظري و عملي همچنان با يكديگر فرق دارند) چرا كه در شرايطي همچون شرايط زماني امام حسين(ع) در برابر حكومت يزيد، غالباً فقط اولياء و بزرگان دين هستند كه احتمال تأثير در امر به معروف و نهي از منكر آنان وجود دارد در حالي كه براي عامه مردم به طور معمول اين شرط تحقق ندارد و لذا امر و نهي بر آنان واجب نمي باشد.57



»« رضي الله عنه



از نكات قابل توجه در نهضت امام حسين(ع) توجه آن حضرت به عنصر رضايت و پذيرش مردمي است. توضيح اينكه اگر چه امام(ع) قيام خود را قبل از دعوت مردم كوفه و بر اساس امر به معروف و نهي از منكر شروع كرد ولي در اثناء قيام كه نامه هاي بي شمار مردم كوفه به دست آن حضرت رسيد فقط زماني حاضر شد به سوي آنان برود كه پسر عموي خود مسلم بن عقيل را به سمت آنها روانه نمود و با دريافت گزارش كتبي مسلم از اوضاع كوفه، احراز نمود كه مردم آن سامان پذيراي مقدم حضرتش مي باشند.



امام(ع) در نامه اي كه به همراه مسلم براي كوفيان فرستاد به صراحت به اين مطلب توجه نموده فرمود:



«...فان كتب انه قد اجتمع رأي ملأكم و ذوي الفضل و الحجي منكم علي مثل ما قدم عليّ به رسلكم و قرأت في كتبكم اقدم عليكم وشيكاً انشاءالله...».58



چنانكه پيشتر گفته شد مطابق پاره اي از نقل هاي تاريخي تعداد نامه هايي كه كوفيان براي امام(ع) فرستادند دوازده هزار نامه بود.



اين تعداد نامه با توجه به مضامين آنهاكه همگي امام(ع) را بر حركت به سوي كوفه و قيام عليه حكومت يزيد تشويق مي نمود و به ايشان وعده ياري و جانبازي در راه وي را مي داد، مي توانست هر شخص ديگري را مطمئن سازد كه مردم كوفه به آمدن امام(ع) رضايت دارند و پذيراي مقدمش هستند لكن امام حسين(ع) با دقت چشمگيري به اين نامه ها اكتفاء ننموده، مسلم بن عقيل را به سوي كوفيان فرستاد تا از نزديك واقعيت را ديده و به آن حضرت گزارش دهد تا بدين وسيله حضرت احراز نمايد كه رأي بزرگان و صاحبان فضل و خرد از ميان كوفيان بر همان امري استقرار يافته است كه در نامه هاي شان نوشته بودند و پيك هايشان شفاهاً به امام(ع) گفته بودند.



بديهي است كه اجتماع رأي بزرگان و صاحبان فضل و خرد نشانگر آراء عمومي مردم مي باشد چرا كه به طور معمول مردم تابع بزرگان خويش هستند و به ندرت ممكن است اتفاق بيفتد كه رأي صاحبان فضل و خرد مورد توجه مردم قرار نگيرد و آراء عموم بزرگان و خردمندان جامعه گوياي آراء عمومي نباشد خصوصاً در اوضاع آن زمان جامعه اسلامي كه مردم مسلمان توجه زيادي به رأي بزرگان خود داشتند و معمولاً از آنان پيروي مي كردند.



از ديگر جملات امام حسين(ع) كه نشانگر توجه آن حضرت به عنصر پذيرش مردمي است كلامي است كه در منزل شراف بعد از اقامه نماز ظهر خطاب به سپاهيان حرّ بيان فرمود:



«...و ان كنتم لمقدمي كارهين انصرف عنكم الي المكان الذي جئت منه اليكم59؛ اگر از آمدن من ناراضي هستيد به مكاني كه از آنجا آمده ام مراجعت خواهم نمود».



امام(ع) شبيه همين سخنان را پس از نماز عصر نيز در همان منزل و خطاب به همان مخاطبان ايراد كرد و فرمود:



«... و ان ابيتم الاّ الكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان رأيكم الآن غير ما اتتني به كتبكم انصرف عنكم60؛ اگر از ما روي بگردانيد و حق ما را نشناسيد و رأي شما درحال حاضر غير از آن باشد كه در دعوت نامه هايتان نوشته بوديد، من از همين جا مراجعت كرده به سوي شما نخواهم آمد».



بي ترديد چنان كه پيشتر نيز گفته شد و از ظاهر عبارت هم پيدا است، مراجعت امام(ع) به معناي انصراف از قيام نيست بلكه به معناي خودداري از رفتن به سوي مردم كوفه است چرا كه امام(ع) همچون پدر و برادر بزرگوارش هيچ گاه نمي خواهد خود را بر مردم تحميل نمايد و بدون رضايت آنان برايشان مسلّط شود و حكومتي بر مبناي«تغلّب» استوار سازد.



همان گونه كه اميرالمؤمنين(ع) نيز فقط زماني حاضر به پذيرش امر حكومت و خلافت ظاهري شد كه مردم از هر سو به نزد وي آمده با اصرار فراوان از ايشان خواستند كه خلافت را بپذيرد چنان كه خود فرمود:



«و بسطتم يدي فكففتها و مددتموها فقبضتها ثم تد اككتم عليّ تداكّ الابل الهيم علي حياضها يوم وردها حتي انقطعت النعل و سقط الرداء و وطي ء الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم ايّاي ان ابتهج بها الصغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب؛61 دست مرا براي بيعت مي گشوديد و من مي بستم، شما آن را به سوي خود مي كشيديد و من آن را مي گرفتم، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مي آورند بر من هجوم آورديد تا آن كه بند كفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پايمال گرديدند. آن چنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان و پيران براي بيعت كردن لرزان به راه افتادند و بيماران بر دوش خويشان سوار و دختران جوان بي نقاب به صحنه آمدند».62



امام حسين(ع) نيز خود را بر مردم تحميل ننمود و با رضايت آنان بود كه خلافت را پذيرفت چنان كه خود آن حضرت در نامه اي به اين مطلب تصريح نموده است:



«انّ علياً رضوان الله عليه لمّا مضي لسبيله...ولاّني المسلمون الامر بعده...»63.



خلاصه آن كه از كلمات و سيره امام حسين(ع) همچون اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) استفاده مي شود كه حكومت كردن بر مردم از طريق قهر و غلبه را صحيح نمي دانستند و هيچ گاه از اين طريق براي به دست آوردن حكومت استفاده نمي كردند و به فرموده مقام معظم رهبري:



«يكي از شاخصه هاي حكومت اميرالمؤمنين(ع) (اين است كه) برخاسته از اراده مردم و خواست مردم است. «تغلّب» يعني از راه غلبه و زور بر مردم حاكم شدن در منطق اميرالمؤمنين(ع) نيست. با اين كه خود را بر حق مي دانست اما كنار نشست تا وقتي مردم آمدند، اصرار كردند، ابرام كردند، شايد گريه كردند كه آقا شما بيا زمام امور ما را در دست بگير، آن وقت آمد و زمام امور مردم را در دست گرفت. خودش گفت كه اگر مردم نيامده بودند، اگر مردم اصرار نمي كردند. اگر اين طلب جدّي مردم نبود، من علاقه اي به اين كار نداشتم....مردم قدرت را به او سپردند او هم قدرت را گرفت و بعد با اقتدار آن قدرت را نگه داشت...»64




پاورقي

1. بحارالانوار،ج44، ص329؛ مقتل خوارزمي، ج1، ص188.



2. تاريخ طبري، ج7، ص235، مقتل خوارزمي، ج1، ص196 ـ 195.



3. تاريخ يعقوبي، ج2، ص 258.



4. ابو حنيفه دينوري، الاخبار الطوال، ص203.



5. همان.



6. ر.ك: محمد نعمة السماوي، موسوعة الثورة الحسينية، ج4، ص105، دارالمرتضي، بيروت، 1422.



7. ابو حنيفه دينوري، الاخبار الطوال، ص205.



8. همان؛ تاريخ ابن كثير، ج8، ص164.



9. ابوحنيفه دينوري، الاخبار الطوال، ص206 ـ 205.



10. تاريخ ابن كثير(البداية و النهاية)، ج8، ص164.



11. ابن كثير، البداية و النهاية، ج8، ص163.



12. ابن كثير، البداية و النهاية، ج8، ص163؛ نيز ر.ك: جلال الدين سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص192.



13. تاريخ طبري، ج3، ص227؛ ارشاد مفيد، ص210؛ ابن طاووس، اللهوف، ص14.



14. همان؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص90؛ ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص244.



15. تاريخ ابن اثير، ج3، ص385.



16. ابن طاووس، اللهوف، ص15.



17. همان.



18. تاريخ طبري، ج3، ص278.



19. همان.



20. همان.



21. تاريخ طبري، ج7، ص235؛ ارشاد مفيد، ص204؛ مقتل خوارزمي، ج1، ص196 ـ 195.



22. تاريخ طبري، ج7، ص289؛ البداية و النهاية، ج8، ص168.



23. مقتل خوارزمي،ج1، ص188؛ بحارالانوار، ج44، ص329.



24. ابن شعبه حراني، تحف العقول، ص170، 168؛ بحارالانوار، ج97، ص79.



25. ر.ك: محمد نعمة السماوي، موسوعة الثورة الحسينية، ج4، ص183؛ همچنين در بسياري از كتب روايي اشاره نشده است كه اين خطبه را امام حسين(ع) پس از شروع قيام خويش و خودداري از بيعت با يزيد و حركت از مدينه به سوي مكه ايراد فرموده يا قبل از آن ولي از ظاهر عبارات اخير خطبه كه مي فرمايد: اللهم انك تعلم انه لم يكن ماكان منا تنافساً في سلطان...به نظر مي رسد كه امام(ع) اين خطبه را پس از شروع نهضت خويش ايراد فرموده و ظاهراً عبارت «ماكان منّا» اشاره به نهضت آن حضرت مي باشد. برخي از نويسندگان نيز همين نظر را پذيرفته اند ر.ك: مأخذ پيشين.



26. تاريخ طبري، ج7، ص240.



27. تاريخ طبري، ج7، ص300؛ مقتل خوارزمي، ج1، ص234؛ بحارالانوار، ج44، ص381.



28. در بحارالانوار، اين جمله به صورت «اني احق بهذا الامر» نقل شده است كه صراحت بيشتري در معناي رهبري امت اسلامي دارد.



29. تاريخ طبري، ج7، ص300؛ مقتل خوارزمي، ج2، ص5؛ اللهوف، ص79.



30. مقتل خوارزمي، ج1، ص188؛ بحارالانوار، ج44، ص329.



30. مقتل خوارزمي، ج1، ص188؛ بحارالانوار، ج44، ص329.



31. تاريخ طبري، ج7، ص216؛ مقتل خوارزمي، ج1، ص182؛ لهوف، ص19.



32. ر.ك: بحارالانوار، ج44، ص325.



33. لهوف، ص20؛ مقتل خوارزمي، ج1، ص185.



33. لهوف، ص20؛ مقتل خوارزمي، ج1، ص185.



34. مقتل خوارزمي، ج1، ص188.



35. تاريخ طبري، ج3، ص277؛ ابن اثير، ج3، ص385؛ لهوف، ص14.



36. مقتل خوارزمي، ج1، ص188.



37. تمام آيه چنين است: «ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث علي نفسه و من اوفي بما عاهد عليه الله فيسؤتيه اجراً عظيماً». اين آيه راجع به بيعت مسلمانان با پيامبر اكرم(ص) است و امام حسين(ع) كه جانشين بر حق پيامبر(ص) است آن را بر خود تطبيق نموده و ضرر نقض بيعت از سوي مردم را فقط متوجه خود آنان دانسته است.



38. امين الاسلام طبرسي، اعلام الوري، ص232؛ بحارالانوار، ج44، ص377.



39. سوره بقره، آيه 256.



40. تاريخ طبري، ج7، ص275؛ كامل ابن اثير، ج4، ص39؛ اعلام الوري، ص231.



41. نهج البلاغه، خطبه 3، ص 50.



42. تاريخ طبري، ج3، ص277؛ كامل ابن اثير، ج3، ص385.



43. لهوف، ص15.



44. ر.ك: همان مأخد.



45. ر.ك: همان مأخذ؛ سيد احمد خوانساري، جامع المدارك، ج5، ص405.



46. عيون الاخبار، ج2، ص124، دارالعلم، قم.



47. وسائل الشيعة، ج11، ص400 و 401.



48. وسائل الشيعه، ج11، ص401.



49. به عنوان نمونه رجوع كنيد به: الخرائج راوندي، ص26؛ مدينة المعاجز بحراني، ص244؛ بحارالانوار، ج44، ص331؛ لهوف، ص23



50. ر.ك: محمد صادق نجمي، سخنان حسين بن علي(ع) از مدينه تا كربلا، ص132 ـ 131، چاپ انتشارات اسلامي، قم، ص74.



51. ر.ك: مأخذ پيشين؛ناصر مكارم شيرازي آية الله، القواعد الفقهيه، ج1، ص437؛ مدرسة الامام علي ابن ابي طالب(ع)، قم 1416.



52. تاريخ طبري، ج7، ص300؛ كامل ابن اثير، ج3، ص280.



53. ر.ك: تاريخ طبري، ج7، ص168؛ محمد صادق نجمي، سخنان حسين بن علي(ع)، ص140.



54. تاريخ طبري، ج7، ص306؛ كامل ابن اثير، ج3، ص282.



55. جواهر الكلام، ج21، ص367.



56. وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهي، باب 2، حديث1.



57. البته در چنين شرايطي اگر شخص امر به معروف و نهي از منكر كننده ديگران را به ياري خود دعوت كند بر آنان لازم خواهد بود كه به ياريش بشتابند زيرا به فرموده پيامبر اكرم(ص) «من سمع رجلاً ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم» (اصول الكافي، ج2، ص164، حديث5).



58. تاريخ طبري، ج7، ص235؛ كامل ابن اثير، ج3، ص267.



59. تاريخ طبري، ج7، ص297 و 298؛ ارشاد مفيد، ص224 و 225.



60. همان.



61. نهج البلاغه، خطبه 229.



62. ترجمه از مرحوم محمد دشتي.



63. مسند الامام المجتبي(ع)، عزيزالله العطاردي، ص332.



64. سخنان مقام معظم رهبري در ديدار با مردم به مناسبت 13 رجب 1423 مصادف با 30/6/81، روزنامه جمهوري اسلامي، شماره 6735، 31/6/81، سال بيست و چهارم، ص3.

محمد جواد ارسطا