در سوگ اربعين
صداي پاي اشتران از دل كوير ميآيد. كارواني خسته و غمديده و محزون هر كسي سر به كنج كجاوه گذاشته و آرام آرام ميگريد، باد با رقص جنونآميز خود شنهاي صحرا را پا به پاي خود به وجد آورده و به آسمان ميبرد.
صداي زوزه باد هر از گاهي مصيبتديدگان را از دل درياي غم بيرون ميآورد.
آري، كاروان اُسراء اينك به سمت مدينه باز ميگشت، مدينة النّبي كه اينك محزون و داغدار پسر پيامبر بود.
هنگامي كه كاروان به دوراهي عراق و مدينه رسيد، ناگهان نسيمي از جانب كربلا دختر امام حسين (عليه السلام) را متوجّه خود كرد.
آه چه لحظهاي بود، صداي شيون او بلند شد و همه را متوجّه خود نمود همگي مست نسيم كوي حسين (عليه السلام) گشتند.
با هم به ساربان گفتند كه ما را از دشت كربلا و مزار يار عبور ده.
قافله مسير خود را تغيير داد. زمان فراق ديگر به سر آمده بود و عاشقان به كوي معشوق نزديك ميشدند.
هر چه اين فاصله كمتر ميشد بر شور و افغان كاروان افزوده ميگشت.
هنگامي كه آن پروانگان به مدفن خورشيد رسيدند از روي ناقهها همچون برگ خزان خود را به زير افكندند.
هر كس قبر عزيزي را در آغوش گرفت صداي فغان و ناله در تمام صحرا مستولي گشت. جابر بن عبدالله انصاري نيز كه در اربعين به كربلا رسيده بود، با داغديدگان هم ناله شد.
يكي ميگويد: همين جا بود كه عزيز خود را از دست داديم.
يكي ديگر ميگويد: همين جا بود كه خيمههاي ما را آتش زدند و اموالمان را غارت كردند.
آه همين جا بود كه شمر با شمشير سر از بدن حسينم جدا ساخت.
واي عمويم، اين جا بود كه او را به شهادت رساندند.
واي پسرم علي اصغر. صداي جانسوز رباب شور ديگري به اين مرثيهخواني ميداد. او سخت ميگريست، خدا اين جا بودكه با تير سه شعبه گلوي كوچك اصغرم را هدف گرفتند.
آري هر كسي به نحوي از دل غم ديدهاش عقدهگشائي ميكرد.
در اين اثنا بيبي زينب كبري (سلام الله عليها) خود را تمام قد بر روي قبر برادر انداخت و با اشك و آه و صداي محزون گفت:
اي واي برادرم حسين جان، اي واي محبوب دل پيامبر خدا، اي فرزند مكه و مِنا. اي پسر فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و اي فرزند علي مرتضي (عليه السلام).
اي برادر، شرمندهات گشتم كه نازدانهات رقيه را در خرابه شام جا گذاشتم.
اي برادر، اگر اينجا نامحرم نبود، جاي تازيانه و سنگها را به تو نشان ميدادم.
اي برادر ما را خارجي خواندند و از بالاي بامها بر ما سنگ زدند و بر رويمان خاك و خاكستر پاشيدند.
اي عزيز مادرم اي ميوه قلبم و ...
ناگهان زينب بي هوش شد و به زمين افتاد.
شبکه امام صادق (ع)