بازگشت

حسين طلايه دار نهضت احياي تفكر ديني



چكيده

براي شناخت جامعه اي كه در آن امام حسين (ع) حركت احياگري خويش را انجام داد و انحطاطي كه جامعه به آن مبتلا شده بود، بايد گذري به چگونگي انحراف سياسي -اجتماعي ايجاد شده در جامعه اسلامي پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) تا سال (61 ه. ق) داشته باشيم. انحطاط ديني، اخلاقي و فرهنگي جامعه در حكومت عثمان بخصوص در نيمه اول دهه چهارم هجري به اوج خود رسيد. حكومت اشرافي گري، بذل و بخششهاي بي حد و حصر از بيت المال، مسلط نمودن تبعيدهاي عصر نبوي (ص) بر مقدرات جامعه اسلامي و در نهايت قدرت بخشيدن به حزب اموي مشركين ديروز و منافقين امروز و شكنجه و آزار و نفي بلد صحابه پاك رسول اكرم (ص) اگر چه منتهي به قتل مشاراليه شد اما انحرافات ايجاد شده همچنان تداوم پيدا كرد تا اينكه با شهادت حضرت علي (ع) و خانه نشين شدن حضرت امام حسن (ع) زمينه، براي به قدرت رسيدن فرد بي دين و ضد ديني همچون يزيد فراهم شد. در اين هنگام بود كه حضرت براي رهايي اسلام از نابودي قيام كرده و رسالت تاريخي خويش را به انجام رسانيد.


حسين طلايه دار نهضت احياي تفكر ديني

پس از گذشت قرون و اعصار پر از رخداد عظيم، حادثه عاشوراي سال شصت و يك هجري به عنوان شگفت انگيزترين رويداد تاريخ بشر، هنوز هم همچون واقعه اي تازه و پر اهميت، مطمح نظر انديشمندان جهان است.

حكمتها و حكايتهاي آن نيمروز پر ماجرا براي متفكران و پژوهشگران چندان عجيب و پر رمز و راز بوده، كه هنوز هم هيچ تحقيق و تحليلي نتوانسته است همگان را اقناع سازد و به اين جستارها پايان دهد.

اين تنها به دليل كردارها و گفتارهاي حماسه سازان عاشورا و يا دشمنان درنده خو و رذل آنها نيست، بلكه گاه به سبب پرسشهاي معما گونه اي است كه هر انسان حقيقت جو را حيرت زده مي كند.

راستي چه رخدادهايي سبب شد كه تنها شصت و يك سال پس از هجرت پيامبر، فرزندان آن حضرت را بدان شيوه زشت و شگفت آور به شهادت برسانند و خاندان ايشان را به اسارت در آورند. جامعه اسلامي به چه درجه اي از انحطاط ديني، اخلاقي و فرهنگي رسيده بود كه در برابر آن حادثه بزرگ دم فروبست و واكنش شتاباني از خود بروز نداد؟

عوامل انحراف چه بود؟ آيا همه جوامع انقلابي با چنين عواملي روبرو هستيد؟ آيا ممكن است چنان حادثه اي دوباره تكرار شود؟ اينها و ده ها پرسش ديگر، تحقيق و تحليلي را مي طلبد كه در حوصله يك مقاله نمي گنجد. در اينجا فقط به اندازه ميسور و مقدور بدان پرداخته مي شود.

كمتر از پنجاه سال از رحلت پيامبر (ص) گذشته است. هنوز برخي از صحابه پيامبر زنده اند، در اين نيم قرن كه از غروب خورشيد نبوت مي گذرد، بسياري از چيزها دگرگون شده است.

خانه ساده و مسجد بي پيرايه اي كه رسول خدا در آن به سر مي برد و به عنوان يك پيامبر، مصلح، رهبر و رئيس حكومت، ميان معنويت و ماديت، خدا و اجتماع، عبادت و سياست پيوند زده بود. اينكه سوت و كور مانده اند.

آن سادگي و بي پيرايگي و گذشت از زخارف دنيا جاي خود را به دنيا مداري، جاه طلبي و زراندوزي داده است. اگر حضور صحابه جليل القدر پيامبر و فضايي كه رسول خدا ايجاد كرده بود، مانع از آن شد كه خلفاي اول و دوم، در دام رفاه طلبي، تجمل پرستي، شهوتراني و زر دوستي گرفتار آيند، نوبت به خليفه سوم كه رسيد، سنت پيامبر، بطور كامل به فراموشي سپرده شد. بخشيدن ثروتهاي مسلمانان به اطرافيان و خويشان خود، آنگونه كه در شب عروسي دخترش، دويست هزار درهم از بيت المال به دامادش «حارث بن حكم» بخشيد و در برابر اعتراضهاي «زيد بن ارقم» خزانه دار بيت المال، فرياد زد: «ابن ارقم» كليدهاي خزانه بيت المال را بگذار! ما كس ديگري را براي اين كار پيدا مي كنيم! بدعتي بود كه پيش از آن در اسلام سابقه نداشت.

«نمونه هاي اين گشادبازيها در دوران عثمان زياد است؛ او روزي به زبير 600/000 و به طلحه 200/000 درهم داد و يك پنجم ماليات «آفريقا» را به مروان بن حكم بخشيد! [1] عبدالله بن خالد اموي را كه غايب بود، پس از بازگشت 300/000 درهم بخشيد. حكم بن العاص را كه پيامبر از مدينه بيرون كرده بود، فراخواند و صد هزار درهم به او عطا كرد و خمس ماليات آفريقا را براي او مسلم داشت. بازار مدينه را به پسر وي «حارث» به همراه مالي وافر واگذار كرد [2] كه موجب اعتراض صحابه پيامبر از جمله علي (ع) گرديد. او آشكارا مسير خود را از راه خلفاي پيشين جدا مي دانست. [3] »

پيدايش اختلافات طبقاتي، دور شدن از سنت نبوي، و در برابر، اعتراضهاي صحابه پيامبر، سرانجام به يك انفجار و شورش مبدل شد، شورشي كه به رغم تلاشهاي مصلحان چون علي (ع) به قتل خليفه سوم انجاميد.

«هنگامي كه وي كشته شد، نزد خزانه دار او يك صدو پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم موجود بود و بهاء املاك او در وادي القراي و حنين و ديگر نواحي دويست هزار دينار بود و شتران و اسبان بسياري داشت و هشت يك از متروكات «زبير» پس از مرگ او پنجاه هزار دينار بود و او پس از مرگ، هزار اسب و هزار كنيز بر جاي گذاشت و محصول «طلحه» از عراق در هر روز هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ما ترك او پس از مرگش بالغ بر هشتاد و چهار هزار دينار بود، و «زيد بن ثابت» از شمش زر و سيم به اندازه اي بر جاي گذاشت كه آنها را با تبر مي شكستند و اين علاوه بر اموال و املاكي بود كه بهاي آنها به صد هزار دينار مي رسيد. زبير خانه اي در بصره و خانه اي ديگر در مصر و كوفه و اسكندريه براي خود بنيان نهاده بود و همچنين طلحه خانه اي در كوفه بنا كرد و خانه اي براي خود در عقيق بنا كرد كه سقفي بلند داشت و فضاي پهناور بدان اختصاص داد و بر فراز ديوارهاي آن كنگره ها بساخت». [4] .

عثمان، سفره ي بيت المال را گسترد و دست اطرافيانش را بر آن گشود بويژه بني اميه كه به تعبير أميرالمؤمنين علي (ع) همانند شتران گرسنه، كه علفهاي بهاري را مي بلعند، بيت المال را مي بلعند.

باري عثمان در برابر نصايح حكيمانه علي (ع) سخني نداشت جز اينكه بگويد صله رحم انجام داده ام و كار بدي نكرده ام!

هنگامي كه صحابه پيامبر و پيروان علي (ع) لب به اعتراض مي گشودند به امر خليفه مورد شكنجه قرار مي گرفتند و يا نفي بلد و تبعيد مي گرديدند؛ چنانكه ابن مسعود، صحابه بزرگ پيامبر در پاي منبر عثمان بر او اعتراض كرد، و پاسخ عثمان اين بود كه او را از مسجد اخراج كنيد، و مأموران او را كشان كشان روي زمين كشيدند و پس از بيرون بردن از مسجد آنقدر او را به زمين كوبيدند كه استخوانهايش در هم شكست.

خليفه به اين هم بسنده نكرد بلكه فرمان داد كه حقوق وي را نيز قطع كنند و حتي عيادت از او را در بستر بيماري ممنوع كرد.

عمار ياسر صحابه ديگر پيامبر نيز بارها نزد عثمان شتافت و نسبت به روش او بانگ اعتراض برداشت. پند عمار اين بود كه بيت المال را از دسترس اغنيا دور نگه دارد و به شيوه اي درست و عادلانه بپرداز، و دست از تعصب قومي بردار و خانواده و منسوبان خويش را بر مردم مسلط مساز! اين بار عثمان، خود با عصايش بر عمار حمله كرد و ضرباتي چند بر صورتش نواخت. غلامانش نيز به پيروي از وي، صحابه پيامبر را به كتك گرفتند و عثمان نه تنها كه آنها را بازنداشت بلكه خود لگدي چند بر پيكر مصدوم عمار زد و اين كردار خليفه، مأمورانش را جسورتر ساخت تا آنجا كه بدن عمار را لگدگوب كردند و شكمش را پاره نمودند و او را زير باران، باد، و سرما و تگرگ، ميان مرگ و زندگي رها ساختند.

ابوذر نيز در برابر اين نابسامانيها و كردارهاي ناشايست تاب نياورد و روزي فرياد برآورد: اي عثمان! كارهاي تازه اي پيش گرفته اي كه ما با آن آشنايي نداريم به خدا سوگند كردار تو نه در قرآن پيدا مي شود نه در روايات پيامبر، به خدا سوگند مي بينم كه نور حق خاموش مي گردد، باطل زنده مي شود و سودجويي رواج دارد. اي ثروتمندان! با فقرا همراهي و برادري كنيد! «به آنانكه طلا و نقره ها را انبار مي كنند و در راه خدا انفاق نمي نمايند بشارت بده كه با آهنن گداخته پيشاني، پهلو و پشت شما را داغ مي كنند».

پرده هاي حرير آويزان ساخته ايد، متكاهاي ديبا تهيه كرده ايد و به خوابيدن روي بسترهاي نرم خو گرفته ايد، اما پيامبر خدا روي حصير مي خوابيد. غذاهاي رنگارنگ در اختيار شماست ولي محمد (ص) از نان جوين سير نمي گرديد».

ابوذر به شام تبعيد شد، اما در شام كردارهايي از معاويه ديد كه كارهاي عثمان در برابرش ناچيز مي نمود.

هنگامي كه معاويه «قصر الخضراء» كاخ سبز را برپا مي داشت، ابوذر برايش پيغام فرستاد: اي معاويه اگر اين كاخ سبز را از بيت المال ساخته اي به ملت خيانت ورزيده اي و اگر از اموال خود ساخته اي اسراف كرده اي!

اين حقگوي واكنش معاويه را برانگيخت و او را ناگزير ساخت كه براي عثمان گزارشهايي دروغين بفرستد. از اينرو طبق فرمان خليفه او را بر شتري چموش و بدخو و بي روپوش نشاندند و مأموران سنگدلي بر او گماشتند كه شتر را با شاب مي راندند؛ آنگونه كه چون به مدينه رسيدند گوشتهاي رانهايش فرسوده، و پيكرش كوبيده شده بود.

به هر حال عثمان از تحقير و تهديد و دشنام به اين صحابه بزرگ رسول خدا كوتاهي نكرد ولي هنگامي كه از بستن دهان حقگويش نااميد شد؛ خواست تا با پرداخت دويست دينار به ابوذر وي را رام و خاموش سازد؛

اما ابوذر هشيارتر و پاكتر از آن بود كه فريفته مال و منال دنيا شود و از اينرو به فرستاده عثمان گفت: آيا عثمان به همين اندازه كه به من داده به مسلمانان ديگر هم داده است؟

نماينده عثمان پاسخ داد: نه.

ابوذر گفت: پس من هم يكي از مسلمانانم، آنچه ديگران طاقت آن را دارند من هم طاقت آن را دارم! پولها را بازگردانيد.

عثمان چاره اي جز تبيعدي ابوذر نيافت و گواهي پيامبر بر راستگويي و درستكاري ابوذر را، كه علي (ع) بر آن تأكيد داشت، ناشنيده انگاشت.

شگفت اينكه از ترس خليفه به جز علي (ع) و عقيل و حسين (ع) و عمار، هيچ مسلماني به بدرقه اين صحابي صادق و صالح نشتافت.

آري ابوذر به جرم اعتراض به كجرفتاريهاي خليفه به بيابان بي آب و علف ربذه تبعيد شد و در آنجا تنها جان باخت. [5] .

هنگامي كه عثمان دستور داد عمار ياسر را به خاطر اعتراضاتش عليه اسرافكاريهاي مزبور، كتك بزنند، عايشه بر وي فرياد زد: كه اين موي و جامه و كفش پيامبر است كه هنوز نفرسوده است ولي شما سنتش را از ميان برده ايد. [6] .

از اين غارتها و اسراف و تبذيرهاي بدتر به قدرت رسيدن حزب اموي به رهبري معاوية بن ابي سفيان بود.

ابوسفيان در حدود بيست سال با پيامبر جنگيد و در حدود پنج شش سال آخر، قائد اعظم تحريم عليه السلام بود ولي متأسفانه به دليل سياستهاي قومي خلفا، پس از ده سال از وفات پيامبر، پسر او معاويه، كه هميشه دوش به دوش و پا به پاي پدرش با اسلام مي جنگيدند، والي شام و سوريه شد و سي سال بعد از وفات پيغمبر، خليفه و أميرالمؤمنين گرديد.

پيغمبر (ص) خلق كريم خود را از احدي دريغ نمي داشت؛ حتي از منافقين و مؤلفة قلوبهم، ولي روش محتاطانه خود را از دست نمي داد. تا پيغمبر زنده بود امويان ضعيف الايمان و مؤلفة القلوب يا منافق جاي پايي پيدا نكردند.

امويان، ثروت و سياست را به دست آوردند اما ديانت را هرگز و چون به حكومت رسيدند تظاهر به دين و مؤمن نمايي را به جاي آن برگزيدند و روحانيون بي تقوا مانند ابوهريره را به كار گرفتند. دنياداران به دليل وجود رقيبان بر دنياي خود هراسناك بودند و گاه ناخشنود، و دينداران اين دليل كه دين در مخاطره و تهديد قرار گرفته بود، برمي آشفتند. اين است كه هم زبير و پس از او عبدالله بن زبير و... هم ابوذر و عمار و مقداد و حجر و... همگي سر به شورش برداشتند.

در ماجراي قتل عثمان دسته قدرت طلبان و دنيا داران بيشتر دخيل بودند. عمرو عاص خود مي گفت كه بر هيچ چوپاني نگذشتم مگر اينكه او را به قتل عثمان تحريك كردم و... [7] .

معاويه با اينكه پرورده عثمان بود، فكر كرد از مرده عثمان بيشتر مي توان سود ببرد تا از زنده او؛ هم از نظر برانگيختن احساسات براي بيرون كردن مخالفان و رقيبان از صحنه و هم از جهت قبضه قدرت.

معاويه برخي را به تهديد و برخي را به تطميع به سوي خويش متمايل كرد و علي همچنان پايدار به عنوان دشمن اصلي او باقي ماند. اين بود كه از دشنام و جعل احاديث عليه او و تهمت و منع نقل فضائل او و از ميان بردن دوستان و يارانش و هر كار ديگري كوتاهي نكرد. علاوه بر اينها در اين دوره كساني چون حكم بن عاص، كه پيامبر خدا (ص) آنان را از جامعه مسلمين طرد كرده بود، به فرماندهي ولايات گماشت و مروان را نيز چندان قدرت بخشيد كه به جاي خليفه فرمان مي داد و قلمرو حكومت را چندان گسترش داد كه فلسطين و حمص را هم بدان افزود و رهبري و قيادت سپاهي چهارگانه را به وي سپرد براي او كه پول و نيرو، بسيار گرد آورده بود زمينه اي ساخت كه در زمان علي (ع) در برابر آن حضرت ايستاد و خواهان ادامه سلطنت خود شد؛ [8] هر چند كه معاويه از زمان خليفه هاي پيشين به فرمانداري برگزيده شده بود. اما اين اقتدار و افسار گسيختگي را نداشت.

در اين دوران نه تنها قدرت طلبان و افسادگران قدرت يافته، هر كدام در گوشه اي بر سرنوشت مسلمانان حكومت داشتند، بلكه صحابه بزرگوار پيامبر (ص) و راستگويان درست كرده اي چون عمار و ابوذر را منزوي و يا تبعيد كردند. اين تدبير سست و روش ناپسند، زمينه ساز فساد روز افزون گرديد و راه صلاح را بر مصلحان بست؛ به گونه اي كه وقتي علي (ع) به درخواست مردم، زمام خلافت را در دست گرفته، جامعه از سامان يافتن سر مي تافت و تاب تحمل عدالت او را نداشت.

جامعه اي كه به جاهليت بازگشته بود و هشياري و بيداري را از دست داده و در غفلت به سر مي برد، آن چنان كه به گفته مسعودي پس از پايان غائله صفين، يكي از اهل كوفه سوار بر شتر نر خود به دمشق رفت، در آنجا فردي با او دست در گريبان شد كه اين شتر ماده از من است و آن را در صفين از من گرفته اي آن دو، دعواي خويش پيش معاويه بردند. دمشقي پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند كه اين شتر ماده از اوست.

معاويه به زيان مرد كوفي حكم داد و امر كرد تا شتر را به مرد دمشقي تسليم كند.

كوفي گفت: خدا تو را اصلاح كند، اين شتر نر است و ماده نيست.

معاويه گفت: اين حكمي است كه داده شده است.

پس از اينكه گروه شاهد و ناظر پراكنده شدند، معاويه كسي را در پي كوفي فرستاد و او را احضار كرد و دو برابر بهاي شتر را به او داد و احسان فراواني به وي كرد و سپس به او گفت: به علي بگو من با صد هزار نفر كه شتر ماده را از شتر نر تشخيص نمي دهند با او جنگ خواهم كرد.

كار اين جهالت و غفلت مردمان و اطاعت كور آنان به جايي رسيده بود كه معاويه به هنگام رفتن به سوي صفين، روز چهارشنبه با آنها نماز جمعه خواند و در اثناي جنگ آن چنان عقل خود به او را سپردند كه گفتار عمر بن عاص را كه مي گفت: «چون علي، عمار بن ياسر را به جنگ آورده، پس علي قاتل اوست!» پذيرفتند. دشنام به علي نتيجه همين گمراهي و ناداني بود كه دامنگير امت اسلامي شده بود. برخي از عوام نسل جديد در پي بي خبري حيرت انگيزي به سر مي بردند؛ به گونه اي كه يكي از روايتگران نقل كرده است كه به يكي از مردم شام، كه در زمره بزرگان و خردمندان و صاحب نظران به شمار مي آمد، گفته بود: اين ابوتراب كيست كه امام، او را بر منبر لعن مي كند؟

گفت: «گمان مي كنم يكي از دزدان ايام فتنه بوده است!»

جاحظ نقل مي كند: از يكي از عوام كه به حج مي رفت شنيدم كه وقتي درباره خانه كعبه با او به سخن پرداختند، گفت: وقتي به كعبه رسيدم كي از داخل با من سخن خواهد گفت؟! و هم او نقل مي كند كه: كسي به دوستش گفته است: اين محمد كه تو بر او صلوات مي فرستي كيست آيا او خداي ماست؟!... [9] .

در اين اوضاع و احوال، معاويه توانست با ترفند و سياست بازي هنگام مصاف با علي (ع) در طليعه شكست با برافراشتن قرآن بر نوك نيزه ها مردم را بفريبد و ماجراي حكميت را تحميل كند و قرآن ناطق را از مردم بگيرد و با به شهادت رسانيدن عمار ياسر و مؤمنان ديگر، باز هم در حفظ قدرت خويش پيروز و كامياب باشد، ماجراي جمل و نهروان در هر صورت برخاسته از اين ستيز است.

همچنين با تداوم بخشيدن به سياست تهديد و تطميع مردم در دوران امام حسن (ع) توانست از رويايي و پيروزي لشكر آن حضرت پيشگيري كند و با تحميل قرار داد، نتيجه را به سود خود تغيير دهد.

نفوذ در ميان نيروهاي وفادار به امام، و توطئه براي از ميان بردن آن حضرت، كه متأسفانه كارساز هم واقع گرديد، غرور و گردنفرازي و نخوتي را در پي داشت كه جاودانگي حكومت اموي را در ذهنش ترسيم مي ساخت، لذا با موروثي كردن سلطنت در خاندان خويش و بيعت گرفتن از مردم براي يزيد آشكارا بدعتي ديگر نهاد و دگربار سر از سنت برتافت. اينكه كه برخي صحابه پيامبر از ميان امت رخت بربسته و به ديار باقي شتافته اند و نه تنها علي و حسن به شهادت رسيده اند، بلكه عمار و ابوذر و حجر بن عدي و صعصعة بن سوهان نيز به ايشان پيوسته اند و ديري نمي پايد كه مقداد و رشيد هجري نيز دستگير و مصلوب مي شوند، حسين (ع) به عنوان فرزند پيامبر و وارث او، در برابر ارتجاع، فساد، ستمگري و منكري كه جامعه اسلامي را در برگرفته بود، چه واكنشي بايد نشان دهد.

اكنون كه به جاي خانه ساده پيامبر و مسجد مدينه، كاخ سبز معاويه و قصرهاي كوفه و شام خودنمايي مي كند، و به جاي محمد (ص) و علي (ع) شرك پيشينگان منافق، حكمروايي مي كنند و بدتر از آن جوان جاهل و شرابخوار و عياشي كه جز به شرابخواري و ميمون بازي و قماربازي و سگبازي و لودگي و شهوتراني به چيزي نمي انديشد، نامزد حكومت شده است. آيا حسين (ع) اگر به خاطر مصلحت اسلام و احترام به قرارداد برادرش حسن (ع) نبود، جز قيام راه ديگري داشت؟ به همين دليل تا مرگ معويه صبر كرد، اما فرداي آن روز كه يزيد به عنوان خليفه مسلمانان و أميرالمؤمنان بر كرسي سلطنت مي نشيند و با زور مي خواهد از بزرگان قوم حتي فرزندان پيامبر بيعت بگيرد، حسين ديگر سكوت را روا نمي شمارد؛ زيرا به تعبير آن حضرت با تثبيت و ادامه اين وضع بايد با اسلام وداع گفت و علي الاسلام السلام، اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد. [10] .

از اينرو امام حسين (ع) به عنوان فرزند تربيت شده دامان پيامبر، نقش اصلاحگرانه خود را آغاز مي كند و همان نخست آرمان خويش را آشكار بيان مي كند: «ان لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا ظالما و لا مفسدا و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي اريد ان امر با المعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و ابي علي بن ابي طالب» [11] مسلما من براي آشوبگري، خودنمايي، نابساماني و ستمگري عزم خروج نكرده ام، بلكه من از شهر خود بيرون مي روم تنها براي به سامان آوردن و اصلاح امت جدم و اراده كرده ام كه كمر به امر به معروف و نهي از منكر بربندم و راه و روش جدم پيامبر و پدرم علي بن ابي طالب را پيش گيرم.


پاورقي


[1] ر. ك: عدالت اجتماعي در اسلام، سيد قطب، ص 369.

[2] فتوح، ابن اعثم كوفي، ص 316.

[3] عدالت اجتماعي در اسلام، ص 369.

[4] مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 392، 391.

[5] الامام علي صوت العدالة الانسانيه، جرج جرداق، ج 5، ترجمه فارسي، ص 255 - 275.

[6] انساب الاشراف، ج 5، ص 48.

[7] حماسه حسيني، شهيد مطهري، ج 3، ص 23.

[8] تاريخ طبري، حوادث سال 34، عدالت اجتماعي، ص 370.

[9] مروج الذهب، ج 2، ص 36.

[10] بحار الانوار، ج 44، ص 326، مقتل خوارزمي، ج 1، ص 184.

[11] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 34.



محمد جواد صاحبي