بازگشت

جوانان و نوجوانان در عاشورا


چكيده:

بخش هاي اشاره شده در اين پژوهش عبارتند از: معرفي جوانان و نوجواناني كه در كربلانبوده اما با واقعه ي عاشورا در ارتباط بودند و ذكر چگونگي ارتباط آنان با واقعه ي عاشورا. معرفي جوانان و نوجواناني كه امام حسين(ع) بيعت را از آنان برداشته اما آن ها در كربلا حضور يافتند و بيان علت حضور آنان در كربلا.





دسته بندي جوانان ونوجوانان بر اساس چگونگي پيوستن به امام (ع) در كربلا در دو گروه زير و معرفي اين شخصيت ها و چگونگي نبرد و شهادت آنان: الف) جواناني كه با خانواده يا به همراه پدر و مادر يا به تنهايي به امام (ع) گرويدند. ب) جواناني از بني هاشم كه همراه امام (ع) بودند. معرفي دختران و زنان جواني كه در حادثه ي عاشورا حضور يافتند. بيان اخلاق، فضايل و سيرت نوجوانان و جوانان در عاشورا و چگونگي ارتباط آنان با امام حسين(ع).

به نام آن كه در كتيبه ي روزگار نام حسين را نوشت

از عاشورا گفتن سخت است و غوطه ور شدن در اين دريا غرق شدن مي طلبد. و هر چه بيشتر غريق آن شوي، تازه در مي يابي كه هنوز هيچ نمي داني.

***

مشكلات فرا روي محقق

تحقيق در باب عاشورا آن قدر ظرافت و موشكافي مي طلبيد كه فقط با غرق شدن در آن امكان ادامه را فراهم مي ساخت. هر بار كه مجدداً مطلبي مرور مي شد، نكته اي تازه به چشم مي خورد. آن چه تحقيق دررابطه با اين موضوع را مشكل كرده بود، عدم اشاره ي منابع و مقاتل معروف به سن اين اشخاص بود. مثلاً از روي رجز «عمرو بن قرظة بن كعب انصاري»، متوجه شدم كه بايد جوان باشد: «ضربه ام ضربه ي جواني است كه ضعيف و نا توان نيست... »1 يا، عائذ بن مجمّع مذحجي كه با پدرش و چند تن ديگر وقتي خبر شهادت قيس بن مسهر صيداوي را شنيد (پيك اعزامي امام حسين(ع) به كوفه) براي حمايت از امام حسين(ع) از كوفه حركت كرد2... از اين نكته كه پدرش بايد توان جنگيدن را داشته باشد كه به كربلا مي رود، استنباط كردم كه پسرش هم احتمالاً در آن ايام بايد جوان باشد. زماني كه هرثمة بن ابي مسلم از ترس هلاك كودك خردسالش توسط عبيدالله از ياري امام(ع) روي مي گرداند احتمال دادم او هم بايد جوان باشد، اما بعد در فرهنگ سخنان امام حسين (ص446 )داستان او را چنين خواندم: «هرثمة بن ابي مسلم يكي از ياران حضرت امير المؤمنين(ع) بود و همسر او نيز از شيعيان به حساب مي آمد. در راه رفتن به جنگ صفين به سرزمين كربلا رسيدند كه امام علي(ع) كفي از خاك كربلا گرفت و بوييدوفرمود:«خوشابه حال تواي خاكِ اين سرزمين. مرداني از تو محشور مي شوند كه بدون حساب رسي وارد بهشت مي گردند.» در ماجراي سياسي كوفه و سفر امام حسين(ع) به كربلا هرثمه ابتدا براي جنگ با امام حسين(ع) به كربلا آمد. وقتي صف آرايي دولشكروتنهايي امام حسين (ع) را ديد به ياد آن حديث و برخورد اميرالمؤمنين(ع) با خاك كربلا افتاد. فوراً خدمت امام حسين (ع) رسيد و ماجرا را باز گفت. امام حسين(ع) فرمود: حال با مايي يا با دشمنان ما؟ گفت: هيچ كدام. زيرا فرزند كوچكي دارم كه مي ترسم عبيدالله بن زياد او را نابود كند. امام حسين(ع) گفت: «زود برو به گونه اي كه محل كشته شدن ما را ننگري و نداي ما را نشنوي. سوگند به خدايي كه جان حسين در دست اوست، كسي كه نداي ياري طلبي ما را بشنود و ما را ياري نكند، خدا او را با" رو" در آتش افكند3.» اما هنوز هم، سن اشخاصي چون: بشير بن عمرو، حمّاد بن حماد خزاعي( غلام امام حسين)، حنظلة بن اسعد شبامي، سويد بن عمرو، عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي و...يا محدوده ي سني آن ها برايم سوال بود؛ زيرا به نكته اي كه نشانگرمحدوده ي سني اين بزرگواران باشد برخورد نكردم، درحالي كه درباره ي برخي ياران اباعبدالله(ع) مي خواندم كه : دوران حضرت علي(ع)را درك كرده اند، در جنگ هاي آن امام شركت داشته اند، احاديث آن حضرت را مي نوشتند، يا دوران صلح امام حسن(ع) را درك كرده اند يا از بزرگان فلان قوم و قبيله بوده اند و يا ... وازاين مطالب مي شد محدوده ي سني آن ها را حدس زد. اما اين تازه ابتداي راه بود.... در اين مسير، مشكل دوم درستي يا نا درستي اشخاص فراواني بود كه اشاره مي شد در كربلا حضور داشته اند. مثلاً در كتابي حدود 15 پسر جوان و نوجوان از خاندان عقيل ديدم كه در «منتهي الآمال» يا «نفس المهموم» به آن ها اشاره اي نشده بود و با منابعي كه صاحب كتاب آورده بود چون:«تاريخ طبري، انساب الحسين، تذكرة الشهدا، وسيلة الدارين، مناقب و زيارت ناحيه»،روند تحقيق با مشكل مواجهمي شدو مطالعه ي عميق تري راطلب مي نمود. مسئله ي بعد اين بود كه در كتب به پيشينه ي زندگي اصحاب عاشورا هيچ اشاره اي نشده بود و تنها در موارد انگشت شماري به گذشته ي آن ها بر مي خوردم. بيشتر كتب به نحوه ي پيوستن و نحوه ي شهادت آن ها اشاره كرده بودند. حتي ميزان مطالبي كه به وقايع بعد از عاشوراو سرانجام افراد حاضر در كربلا پرداخته بودند، بسيار بيشتر از زندگي نامه و سيره ي اين افراد در قبل از عاشورا بود.يا اگر هم مطلبي ديده مي شد ، بسيار مختصربود. مثلاً: مسلم بن عوسجه دركوفه وكيل مسلم بن عقيل بود. وجوه را مي گرفت و اسلحه مي خريد و بيعت مي گرفت4. يا، برير بن خضير، قرآن دان بودو در مسجد قرآن مي آموخت5. كه البته چنين توضيحاتي درباره ي اصحاب جوان يا نوجوان اباعبدالله(ع) شايد به لحاظ كم سن بودن بسيار نادر بود. دسته بندي اصحاب جوان ونوجوان امام حسين(ع)در حادثه يعاشورا به ذهنم رسيد اصحاب جوان و نوجوان امام حسين(ع) در عاشورا را به سه گروه تقسيم كنم:

الف: جوانان و نوجواناني كه در كربلا نبودند، امّابا واقعه ي عاشورا در ارتباط بودند

1. خبر اسارت پسر محمد بن بُشر و تدبير امام حسين(ع)براي ياري رساندن او: يكي از ياران امام حسين(ع)محمد بن بُشر حضرمي بود.قبل از عاشورا به او خبر دادند كه پسرش را يكي از قبايل به اسيري گرفته اند. او گفت: دوست نداشتم كه پسرم اسير گردد و من بعد از اسارت او زنده باشم. امام سخن او را شنيد و گفت: «رحمك الله أنت في حِلّ من بيعتي فاعمل في فكاك إبنك» «خداوند تو را بيامرزد. من بيعت خود را از گردن تو برداشتم.برخيز برو و براي رهايي فرزندت اقدام كن» در پاسخ امام گفت:«گرگ ها مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.» امام وسيله ي آزاد ي پسرش را فراهم كرده و فرمود: «فإعط إبنك هذه الأثواب و البرود يستعين بها في فداءِ أخيه.» «برو اين جامه هايي را كه از برد يماني است به فرزندت بده تا او برود ودر نجات برادرش اقدام كند.» قيمت پيراهن ها را هزار دينار نوشته اند.6 به نظرم رسيد كه اين دو جوان (پسري كه در اسارت بود و پسري كه جامه ها را براي آزادي برادرش مي برد، هردو) بي آن كه در كربلاحضور يابند،از كرامت امام حسين(ع) بهره برده اند. چگونه مي شودپسراني كه فرزندان چنين پدري باشند كه چنين سخن تاريخي رابه زبان مي آورد با چنين محبت و توجهي از جانب امام حسين(ع)دلشان حسيني و كربلايي نشود؟!

2.طفلان مسلم: از مسلم يك زره و يك شمشير و دو طفل در كوفه باقي ماند.در شهر ندا دادند: هر كس اين دو پسر را نزد خود نگه دارد، خانه بر سرش خراب و اموالش به غارت خواهد رفت. آن دوپسر مسافت زيادي را طي كردند ولي به جاي كاروان حجاز به چند تن از مردم كوفه برخوردند.آن چند تن همين كه دانستند اين ها فرزندان مسلم اند آن ها را به شهر آوردند و به عمال عبيدالله تحويل دادند. او دستور داد آن ها را زنداني كنند. يك زندانبان به نام مشكور كه از شيعيان علي(ع) بود، دلش سخت بر حال آن دو طفل سوخت. آن ها را شبانه از زندان بيرون آورد و به راه قادسيه رساند. انگشتر خود را به عنوان نشاني به آن ها داد تا به مردي از دوستانش در قادسيه بدهند. نامه اي هم براي دوستش نوشت و دستور داد كه آن دو را به مدينه برساند. ابراهيم و محمد در باغ هاي كوفه راه را اشتباهي پيش گرفتند. ازقضا كنيزي از دوستداران علي (ع)، آن ها را به خانه برد و شوهرش از طمع جايزه آن دو را سر بريد7.

3. عبدالأعلي بن يزيد كلبي عبدالأعلي بن يزيد كلبي قاري قرآن و جواني شجاع، فداكار و سواركاري ماهر بود.اين جوان كوفي با حبيب بن مظاهر از مردم براي حضرت مسلم بيعت مي گرفت. هنگامي كه مسلم با ابن زياد اعلان جنگ كرد، لباس رزم پوشيد و از منزل بيرون آمد تا در محله ي بني فتيان به او بپيوندد. ولي كثير بن شهاب و بنا به قولي حصين بن تميم، عبدالأعلي را دستگير و زنداني كرد. پس از شهادت مسلم و هاني، عبيدالله وي را احضار كرد و پرسيد: چرا از خانه بيرون آمدي؟ در اجتماع مسلم چه كاره بودي؟گفت: من تماشاچي بودم. مي خواستم ببينم مردم چه مي كنند؟ عبيدالله گفت: اگر راست مي گويي سوگند بخور. ولي او از سوگند خوردن امتناع كرد. ابن زياد دستور داد او را به جبانةالسبيع برده و گردنش را بزنند. مأموران او را به آنجا برده و به فيض شهادت رساندند8.

4. عمارة بن صلخب ازْدي او از ياران امام حسين(ع) است. كه در كوفه به شهادت رسيد. نام پدرش صلخب يا صلخد است. وي جواني شجاع و كاردان بود. در كوفه سكونت داشت و با مسلم بن عقيل بيعت كرد و براي امام حسين(ع) از مردم كوفه بيعت مي گرفت. پس از قيام مسلم به ياري او برخاست و پس از دستگيري وي، او نيز توسط محمد بن اشعث دستگير و زنداني شد و پس از شهادت مسلم بن عقيل، ابن زياد فرمان داد او را در ميان قبيله ي ازد برده و گردن زدند.

ب)جوانان ونوجواناني كه امام حسين(ع) بيعت را ازآن ها برداشتند اما دركربلا حضور يافتند امام حسين(ع) به برادران مسلم بن عقيل فرمود: «اي فرزندان عقيل! شهادت مسلم خانواده ي شما را كافي ست. من شمارا رخصت دادم كه به سوي خانواده هاي خود برويد.» اما فرزندان آزاد مرد عقيل به پا خاستند و گفتند:«يا اباعبدالله(ع) تو را رها كنيم و به كجا برويم؟ مردم چه خواهند گفت و ما در جواب مردم چه بگوييم؟ بگوييم كه امام و رهبر بزرگ خود را در ميان دشمنان تنها گذارديم و با تيري يا شمشيري از او دفاع نكرديم!؟ سوگند به خدا چنين نخواهيم كرد بلكه جان و مال و زن و فرزندان خود را فداي تو مي كنيم.»9 هر چند كه شب عاشورا امام حسين(ع) باز هم بيعت را از همه برداشتند، اما از فرزندان عقيل( كه فرزندان مسلم بن عقيل نيز آنجا حضور داشتند) هم در روزي كه خبر شهادت مسلم رسيد، بيعت را – قبل از عاشورا و رسيدن به كربلا – برداشتند و هم درشب عاشورا و به صراحت در اكثر كتب معتبر آمده است كه دلاورانه و محكم، بي هيچ ترديدي نپذيرفتند.

ج)جوانان و نوجواناني كه به طرق مختلف به كربلا رفتند گروهي جواناني بودند كه با مسلم بيعت كرده بودند و پس از شهادت مسلم يا شهادت پيك بعديامام حسين(ع) در كربلا به امام حسين(ع) پيوستند. گروهي نيز جوانان بني هاشم بودند كه از همان ابتدا دركاروان امام حسين(ع) بودند و تا پاي جان با ايشان همراهي كردند. در اينجا آن ها را به دو گروه تقسيم مي كنيم: جواناني كه با خانواده يا به تنهايي به امام حسين(ع) گرويدند وجواناني كه از بني هاشم بودند.

ج) جواناني كه با خانواده يا پدر و برادر يا به تنهايي به امام حسين (ع) گرويدند:

1- عبدالله بن يزيد بن ثُبَيط: از اصحاب امام حسين(ع) و از شهيدان كربلاست. وي در بصره زندگي مي كرد و پس از آن كه امام حسين(ع) (هنگامي كه در مكه بود) از اهل بصره استمداد كرد، همراه برادر و پدرش براي يار ي آن حضرت از شهر خارج شدو در مكه به كاروان امام حسين(ع) پيوست. وي همراه امام(ع) بود تا در روز عاشورا و در نخستين حمله ي سپاهيان ابن سعد به ياران حسين(ع)، شهيد شد. در زيارت ناحيه درباره ي وي و برادرش چنين آمده است: «السلام علي عبدالله و عبيدالله إبني يزيد بن ثبيتِ القيسي» در زيارت رجبيه نيز بر او درود فرستاده شدهو نام پدر او بدر بن رقيط آمده كه به احتمال زياد ناشي از تصحيف است. لازم به توضيح است كه پدرش «يزيد بن ثبيت قيسي عبدي» نيز جزو شهيدان كربلاست10.

2- سيف بن حارث جابري: سيف بن حارث، از ياران جوان سيدالشهدا(ع) بوده است. برخي از متقدمان او را در شمار ياران امام علي(ع) نيز آورده اند(!) وي پيش از آغاز جنگ در روز عاشورا با شبيب از كوفه به كربلا آمد و به امام حسين(ع) پيوست. هنگامي كه بسياري از اصحاب كشته شده بودند و سپاه كوفه به خيمه گاه اباعبدالله(ع) نزديك مي شد،سيف با پسر عمو و برادر مادري اش مالك بن عبد بن سُريع جابري با چشم اشكبار خدمت امام حسين(ع) آمد و اجازه ي ميدان گرفت. امام فرمود:« اي برادرزادگانم چرا مي گرييد ؟ اميدوارم به زود ي از فرط شادي ديدگانتان روشن شود.» گفتند:«سوگند به خدا براي خود نمي گرييم. بلكه گريه ي ما براي شماست كه دشمن شما را محاصره كرده و ما جز جان چيزي كه در راه شما تقديم كنيم، نداريم.» امام (ع) برايشان دعاي خير كرد و فرمود:« اي پسران برادر! براي علاقه و همدرديتان بهترين پاداش پرهيزگاران نصيبتان باد.»در اين حال حنظلة بن سعد به ميدان رفت و دشمن را موعظه كرد و در حال نبرد به شهادت رسيد. سيف و مالك در حالي كه متوجه امام(ع) بودند، به سرعت به سوي دشمن رفته و خطاب به امام (ع) گفتند:« اي پسر رسول خدا درود و رحمت الهي بر تو باد!» امام فرمود:« بر شما نيز درود و رحمت الهي باد!» آن گاه هر دو با مواظبت از يكديگر جنگيدند و به درجه ي رفيع شهادت نايل گشتند. در زيارت رجبيه از سيف چنين ياد شده: «السلام علي سيف بن الحارث»11

3- عبدالله و عبدالرحمن غفاري: عبدالله و عبدالرحمن فرزندان عزره(عروه) از ياران امام حسين(ع) بودند. جد آن ها حرّاق از اصحاب اميرالمؤمنين(ع)بود و در سه جنگ جمل، صفين و نهروان با آن حضرت شركت داشت. عبدالله و عبدالرحمن از بزرگان و شجاعان كوفه بودند كه در كربلا به امام حسين(ع) پيوستند. آن گاه كه ياران امام حسين(ع) مشاهده كردند كه شمار دشمنان زياد گرديده و قدرت دفاع از خويش و امام را ندارند، براي كشته شدن در حضور آن حضرت پيشي مي جستند. عبدالله و عبدالرحمن نزد امام(ع) آمدند و عرض كردند: درود بر تو، دشمن ما و شما را در ميان گرفته است و ما دوست داريم در پيش روي شما كشته شويم و دشمن را از شما بازداريم و از شما دفاع كنيم.حضرت فرمود: «آفرين بر شما. نزديك شويد.» آن دو به امام(ع) نزديك شدند و به جنگ پرداختند. نقل است كه آن دو برادر هنگام آمدن نزد امام(ع) گريان بودند. حضرت پرسيد:« برادرزادگانم سبب گريه ي شما چيست؟ به خدا آرزو دارم ساعتي ديگر ديده ها ي شما روشن گردد.» آن دو عرض كردند: «جانمان به فدايت به حال خويش نمي گرييم. بلكه گريه ي ما براي شماست كه مي بينيم دشمن شما را احاطه نموده و ما نمي توانيم سودي به شما برسانيم.» امام فرمود:«برادرزادگانم خدا به شما پاداش پرهيزكاران عطا فرمايد. آن دو با امام وداع كرده و به ميدان رفتند و رجز خواندند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.»12

4- سعد بن حارث انصاري: سعد و ابوالحتوف از شهداي نيك فرجام كربلايند. اين دو برادر كه بر مذهب خوارج بودند،با لشكريان عمر سعد از كوفه به كربلا آمدند. بعدازظهر عاشورا با شنيدن نداي استغاثه ي امام حسين(ع) و صداي گريه ي كودكان و زنان اهل بيت هدايت الهي نصيب آنان گرديد؛ از گمراهي نجات يافته و به ياري حق شتافتند و با دشمنان امام (ع) به جنگ برخاستند. اين دو پس از كشتن و مجروح كردن جمعي از افراد دشمن، خود نيز به شهادت رسيدند.13

5- عبيدالله بن يزيد ثُبَيط: عبيدالله بن يزيد ثبيط قَيسي از اصحاب امام حسين(ع) و از شهيدان كربلاست. وي با برادرش عبدالله، همراه پدرشان براي پيوستن به امام حسين(ع)در زماني كه با فرمان ابن زياد به كارگزارش در بصره راه ها تحت مراقبت بود از بصره خارج شدند و با شتاب حركت نموده تا در ابطح به كاروان حسيني پيوستند و همراه آن حضرت بودند تا آن كه در كربلا به شهادت رسيدند. در زيارت ناحيه بر وي و برادرش چنين درود فرستاده شده است: «السلام علي عبدالله و عبيدالله إبني يزيد بن ثُبَيتِ القَيسي»14

6- عبدالرحمن بن مسعود تيمي: عبدالرحمن از قبيله ي بني تيم الله بن ثعلبه و از ياران امام حسين(ع) است كه در كربلا به شهادت رسيد. وي و پدرش از سرشناسان شيعه و به شجاعت مشهور بودند. اين دو همراه سپاه عمرسعد از كوفه به كربلا آمدند و در يك فرصت مناسب در روز هفتم محرم خود را به كاروان حسيني رساندند و با آن حضرت بودند تا آن كه در حمله ي نخست سپاه عمرسعد در روز عاشورا با شماري ديگر از ياران امام (ع)بهشهادت رسيدند. در زيارت ناحيه ي مقدسه آمده است: «السلام علي مسعود بن الحجّاج و ابنه»15

7- عائذ بن مجمّع مذحجي: او به شجاعت و انسانيت معروف بود. هنگامي كه خبر شهادت قيس بن مسهر صيداوي، پيك اعزامي سيدالشهدا(ع) به كوفه را شنيد، با پدرش و چند تن ديگر، براي حمايت از امام حسين(ع) از كوفه حركتو در عذيب الهجانات با آن حضرت ملاقات كرد. عائذ و همراهانش با حمايت اباعبدالله(ع) و بر خلاف نظر حر به كاروان حسيني پيوستند و عائذ در نبرد نخست روز عاشورا و به قولي قبل از آن به فيض شهادت نايل گشت.16

8- عمرو بن قرظة بن كعب انصاري: او در روز ششم محرم به امام حسين(ع) پيوست و در شمار ياران آن حضرت قرار گرفت. عمرو حامل پيام امام(ع)به ابن سعد مبني بر ملاقات با وي در مكاني بين دو لشكر بود. طبري نوشته است كه عمرو روز عاشورا به ميدان رفت و اين رجز را خواند: «سپاه انصار باور دارند كه من ازشرف و ناموسم حمايت مي كنم*ضربه ام ضربه ي جواني است كه ضعيف و ناتوان نيست* خانه و جانم فداي حسين(ع)» او نسبت به امام حسين(ع) علاقه ي بسيار داشت و روز عاشورا پروانه وار دور امام(ع) مي چرخيد وتيرها و شمشيرها را به جان مي خريد و تا زنده بود دشمن نتوانست صدمه اي به آن حضرت وارد كند. وي در روز عاشورا شجاعانه جنگيد و شمار زياد ي از نيروهاي دشمن را به هلاكت رساند وپس از برداشتن جراحات فراوان، رو به امام حسين(ع) كرد و گفت:« اي فرزند رسول خدا(ص)، آيا شرط جان بازي را به جا آوردم؟»امام فرمود:«آري تودر پيش روي من در بهشت خواهي بود. سلام مرابه جدمرسول الله (ص) برسان و بگو كه من هم از پي تو خواهم آمد.» عمرو سپس آن قدر جنگيد تا به فيض شهادت نايل آمد. پس از شهادت او برادرش كه در زمره ي سپاهيان ابن سعد بود فرياد زد:«اي حسين! برادر مرا گمراه كردي و فريفتي و سرانجام به كشتن دادي.» امام(ع)فرمود:« خدا برادرت را گمراه نكرد بلكه هدايت نمود و تو را گمراه كرد.» علي گفت:« خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم.» سپس به امام(ع)حمله كرد و هلال بن نافع حمله ي او را دفع كرد و او را نقش بر زمين ساخت. درزيارت ناحيه آمده است:«السلام علي عمرو بن قرظة الانصاري»17

9- عمرو بن جناده انصاري: وي يكي از ياران امام حسين(ع)و از شهداي كربلاست.پدرش جنادة بن حرث از صحابه ي رسول خدا و از شيعيان با اخلاص علي(ع) بود كه در جنگ صفين شركت داشت و در كربلا به شهادت رسيد. بنا به گفته ي برخي مادرش، بحريه دختر مسعود خزرجي از زنان شجاع و فداكاري است كه او نيز در كربلا حضور داشته است. عمرو بن جناده هنگام شهادت به نقلي 21 و به نقلي ديگر 11 يا 9 ساله بوده است.او همراه پدر و مادرش در مكه ي مكرمه به امام حسين(ع) پيوست و پس از شهادت پدرش جناده در روز عاشورا مادرش او را امر به جهاد كرد و گفت:« پسرم برو و حسين(ع) را ياري كن.» آن جوان نزد امام(ع) آمد و اجازه ي ميدان خواست. امام(ع) اجازه نداد. او بار ديگر سخن خود را تكرار كرد. امام(ع) فرمود:« اين جوان پدرش شهيد شده و شايد مادرش ميدان رفتن او را خوش نداشته باشد.» او گفت: «اي فرزند رسول خدا!مادرم امر كرده شما را ياري كنم و خود لباس جنگ بر تنم پوشانده است.» امام اجازه داد. او آن قدر جنگيد تا به شهادت رسيد. مالك بن نسر بدي سرش را جدا كرده و به سوي لشكرگاه امام حسين(ع) پرتاب كرد.مادرش سر او را برداشت و گفت:« آفرين پسرم. اي شادي دلم و اي نور چشمم.»سپس سر را به سوي يكي از افراد دشمن پرتاب كرد و او را به هلاكت رساند. پس از آن عمود خيمه را كشيد و بر آن گروه حمله كرد. امام حسين(ع) او را برگرداند و در حقش دعا فرمود.18



10- خلف بن مسلم بن عوسجه:

خلف فرزند مسلم بن عوسجه در روز عاشورا 12 سال داشت.هنگام شهادت پدر تصميم گرفت با دشمن مبارزه كند. ولي امام حسين(ع)او را از رفتن به ميدان باز داشت. مادرش وي را ترغيب كرد و گفت:« اي پسر اگر به جنگ نروي، هرگز از تو خوشنود نمي شوم.» پس از اين سخن،خلف وارد معركه شد و با نواي بشارت مادر بر سيراب شدن از دست ساقي كوثر شجاعانه جنگيد. بيست و به قولي سي تن را هلاك كرد و سرانجام به ....





فيض شهادت نايل گشت. سر بريده اش را نزد مادرش انداختند. او به سر مي نگريست و آفرين مي گفت.



11- خالد بن عمرو ازدي:

خالد در روز عاشورا پس از پدرش عازم ميدان شد و چنين رجز خواند:

«اي فرزندان قحطان! برمرگ درراه خدا بردبار باشيدتا خوشنودي خداوند مهربان را دريابيد. پروردگاري كه داراي عظمت،عزت، حجت، مقام بالا و قدرت و احسان است. اي پدر! قطعاً در بهشت در قصري از دُر و زيبا جاي گرفتي.»

او چند تن از دشمن را به هلاكت رساندو سرانجام مدال شهادت را به گردن آويخت. از وي در زيارت ناحيه و رجبيه ياد نشده است.19



12- وهب بن عبدالله كلبي:

وهب بن عبدالله كلبي جوان زيبا روي، نيك خوي، پرهيزگار، مومن و شجاع كوفي بود. وي كه درعاشورا 25 سال داشت و از داماديش 17 روز مي گذشت، پس از برير يا عمرو بن مطاع به ميدان رفت و با بردباري جنگي نيكو و نمايان كرد. او به همراه مادر و همسرش در كربلا حضور يافت و همسرش نيز همراه با او در كربلا به شهادت رسيد.20



13- اسلم بن عمرو:

در منابع مربوط به قيام امام حسين(ع) از غلامي ترك يا رومي سخن به ميان آمده است. برخي او را واضح و برخي ديگر او را عمرو دانسته اند. اما گروهي او را از آن امام حسين(ع) و گروه ي از آن جناده و ابن شهر آشوب او را از آن حر دانسته است.

«(بر اساس تحقيقات محقق):وي همان سليم يا سليمان غلام امام حسين(ع) است كه از روي رجزي كه در كتاب«پژوهشي پيرامون شهداي كربلا» براي اسلم بن عمرو ذكر كرده مي توان او را شناخت. ضمن اين كه در صفحه ي188 همين كتاب از شخصي به نام سليمان كه غلام امام حسين(ع) بوده است نام برده شده. توضيحات كتاب درباره ي اين دو شخصيت كه بايد در حقيقت يك شخصيت باشند، چنين است:

نقل شده است كه وي قاري قرآن، داناي به زبان عربي و درمواقعي كاتب امام حسين(ع) بوده است.هنگام هجرت امام حسين از مدينه به مكه و از آنجا به كربلا همراه آن حضرت بود.»

روز عاشورا از امام (ع) اذن گرفت و آهنگ پيكار كرد. رجز او:

« دريا از ضربت نيزه و شمشيرم مي جوشد و آسمان از تيرم پر مي شود. آن گاه كه تيغ در كفم آشكار شود، قلب حسود متكبر شكافته مي شود. »

غلام،پس از برداشتن جراحات فراوان بر زمين افتاد و با اندك تواني كه در بدن داشت به سوي امام حسين(ع) اشاره كرد. حضرت به بالين وي آمد. ودست در گردنش انداخت و صورت بر صورت او گذاشت. غلام چشم گشوده با ديدن امام(ع) تبسمي كرد و گفت:« مثل من سعادتمند كيست كه فرزند رسول خدا(ص) صورتش را بر صورتم نهاده است.» و آن گاه شهيد شد.



14- شهادت جوان پدر كشته:

جواني در لشكر امام حسين(ع) بود كه پدرش را در معركه ي كوفيان كشته بودند. مادرش با او بود. روز عاشورا مادرش به او گفت:«اي پسرك من، اكنون از نزد من پيش امام حسين (ع) برو و جنگ كن. آن جوان به تحريك مادر آهنگ ميدان كرد. امام حسين(ع) به او گفت: اين پسر پدرش كشته شده و شايد شهادت او بر مادرش ناگوار باشد.» آن جوان چون اين سخن را شنيد گفت:« اي حسين! پدر و مادرم فدايت. مادرم مرا براي جهاد فرستاده است و مرا امر كرده كه در ركاب شما كشته شوم.» سپس رجزي خواند و كارزار كرد تا شهيد شد. كوفيان سر او را از تنش جدا كردند و به لشكرگاه امام حسين(ع) افكندند. مادرش سر پسر را گرفت و بر سينه چسباند و گفت:« اي پسرك من آفرين، مرحبا چه خوب كاري كردي و ...»21



*توضيح محقق:

با شباهت هايي كه بين داستان اين پسر و پسر جنادة بن حرث وجود دارد، به احتمال زياد اين پسر همان عمرو بن جناده انصاري است كه در صفحات قبل از او ياد شده است.

اما درميان شهداي كربلا به افرادي برمي خوريم كه هيچ دليل و مدركي دال بر جوان بودن آن ها نديديم. افراد ي كه از آن ها ياد شد يا به همراه پدر و برادرشان آمده بودند با اين استدلال كه پدرشان توان جنگيدن داشته كه به كربلا آمده پس بايد احتمالاً پسرش جوان بوده باشد. يا خودشان به تنهايي آمده بودند كه به جواني شان اشاره شده(وهب) يا با نشانه اي، ردي احتمال جوان بودن آن ها را داديم.البته هيچ مدركي، حرفي، كلامي مبني بر رد جوان بودن اين اشخاص نديديم. مثلاً آنجا كه عمرو بن قرظة بن كعب انصاري در رجزش خود به جوان بودن ضربه اش اشاره مي كند دليلي بر جوان نبودن او در عاشورا نيافتيم.

اما در اين ميان بودند اشخاصي كه دركتب مختلف هيچ نشاني از پير بودن آن ها نيافتيم. نه جزو صحابه ي حضرت علي(ع) بودند، نه از بزرگان و ريش سفيدان قبايل و ...مانند:

1.سلمان بن مضارب

2.عامربن حسان طايي

3.ضرغامة بن مالك تغلبي

4.سعد بن عبدالله

5.عبدالله بن خالد صيداوي

2- ج) جواناني كه از بني هاشم بودند:



1- علي اكبر:

بنا به قول مشهور وي بزرگترين فرزند امام حسين(ع) است، كه در كربلا به شهادت رسيد. مادرش ليلا،

دختر ابي مره عروة بن مسعود ثقفي است.

علي اكبر در شكل و شمايل و خلق و خو شبيه ترين مردم به رسول خدا(ص) بود. او جواني عالم،وارسته، رشيد و شجاع بود.

بنابرقول مشهور نخستين كسي كه در روز عاشورا از بني هاشم به ميدان رفت ، علي اكبر بود. هنگام رفتن او به ميدان امام (ع) خداوند را گواه شباهت او با رسول الله(ص) گرفتند و بر آن قوم نفرين كردند و اين آيه را تلاوت كردند:

«ان الله اصطفي آدم ونوحاً وآل ابراهيم و ال عمران علي العالمين. ذريهً بعضها من بعضٍ و الله سميعٌ عليم»

او با حمله هاي دلاورانه اش دشمن را به ستوه آورد. درحالي كه زخم هاي فراوان برداشته بود به سوي پدر آمد و طلب آب كرد و امام انگشتري به او دادند تا در دهان بگذارد و به او وعده ي سيراب شدن از دست رسول الله(ص) را دادند.

وقتي كه شهيد شد امام حسين(ع) به ميدان شتافتند و در كنار علي اكبر نشستند و صورت بر صورتش نهادند و فرمودند: «خدا بكشد جماعتي را كه تو را كشتند. چه چيز ايشان را جرأت داد بر شكستن حرمت خدا و پيامبر(ص)؟ اي پسر بعد از تو اف بر اين دنيا!»22



2ـ امام سجاد(ع):

از جواناني كه در كربلا حضور داشت، امام سجاد(ع) بودند. در اكثر كتب چون جزو شهداي كربلا نبودند، از ايشان كمرنگ تر ياد شده است.

امام زين العابدين(ع)در پنجم شعبان در مدينه متولد شدند. پدرشان حسين بن علي(ع) و مادرشان شهربانو يكي از دختران يزد گرد سوم مي باشد. امام سجاد(ع) در كربلا به خاطر بيماري رنجور و نحيف شده بودند وبه همين لحاظ به ميدان جنگ نرفتند. (البته مقدر بود كه زمين از وجود امام چهارم پس از شهادت امام حسين(ع) خالي نگردد.) در كتاب فرهنگ سخنان امام حسين(ع) گفتگوهاي بسياري از ايشان با امام حسين(ع) وحضرت زينب(س) آمده است:

ـ دعايي كه امام حسين(ع) در روز عاشورا به امام سجاد(ع) آموختند. ص 312

ـ صحبت هاي امام حسين(ع) در شب عاشورا با يارانشان اززبان امام سجاد(ع) . ص49

ـ لحظه هاي وداع امام حسين(ع) با امام سجاد(ع) ووصاياي امام حسين(ع) به ايشان. ص539

ـ وصاياي امام حسين(ع) به امام سجاد(ع) درروز عاشورا. ص602



3ـ ابوالفضل العباس(ع):

عباس بن علي بن ابيطالب(ع) مكني به ابوالفضل برادر امام حسين(ع) در روز بيست وچهارم ماه شعبان سال 26 هجري در مدينه ي منوره متولد شد. سن مباركش را 34 سال نوشته اند. مادرش فاطمه دختر حزام از نسل بني كلاب بود و پدرش علي بن ابيطالب(ع). گويند در روز عاشورا شمر براي حضرت ابوالفضل(ع) و برادرانش امان نامه اي آورد كه نپذيرفتند. در روز عاشورا حضرت ابوالفضل(ع) ابتدا برادرانشان را به ميدان فرستادند. آن ها به ميدان رفتند وكشته شدند. سپس عباس بن علي(ع) عازم ميدان نبرد گشت. اما مرحوم مجلسي پس از نقل كلام صاحب مناقب به نقل از برخي منابع مرسل كيفيت شهادت حضرت را چنين نقل مي كند:

" امام(ع) پس از شنيدن درخواست حضرت ابوالفضل(ع) براي رفتن به ميدان ازاو خواستند تا براي بچه ها آب بياورد. ايشان مشك را برداشت وپس از عبور از سد دشمن وارد فرات شد. مشك را پر از آب كرد وبه سوي خيمه ها روانه شد. دشمن راه را براو بست واز هر سو اورا محاصره كرد. ضربتي بر دست راست، ضربتي بردست چپ، تيري بر سينه و... از اسب بر زمين افتاد و امام حسين(ع) را صدا زد: «برادر برادرت را درياب.»

امام حسين(ع) وقتي كه حضرت عباس(ع) شهيد شدند فرمودند: «اينك كمرم شكست وچاره ام اندك گشت.»"23

اما در كتاب فرهنگ سخنان امام حسين(ع) صفحه 160: اين جمله ي امام حسين(ع)، اين گونه ترجمه شده است: اينك كمرم شكست وتدبير وتوانم به پايان رسيد.



4ـ جعفربن علي بن ابيطالب:

مادرش فاطمه ام البنين مي باشد.امام علي(ع)به خاطرعلاقه ي فراواني كه به برادرش جعفر داشت نام فرزندش را جعفر گذاشت. بسياري براين باورند كه وي در هنگام شهادت 19 سال داشته است. روز عاشورا حضرت عباس(ع) خطاب به برادران خود گفت: «گام پيش نهيد تا ببينم كه براي خدا خيرخواهي مي كنيد». جعفر گام به ميدان نهاد و رجز خواند. شايد زننده ي تير خولي، ولي جدا كننده ي سرش هاني بن ثبيت حضرمي بوده است. ازاو در زيارت ناحيه ياد شده است.



5 ـ عبدالله بن علي(ع) :

او هشت سال از برادرش عباس كوچكتر بود. عبدالله از مدينه تا كربلا همراه امام حسين(ع) بود وسپس به كربلا آمد. از جمله فرزندان ام البنين است كه شمر از ابن زياد برايشان امان نامه گرفت.

عبدالله بن علي پيش از برادرانش به ميدان رفت. تا آن كه با هاني بن ثبيت حضرمي درگير شد وپس از ردوبدل شدن دو ضربت ازضربه اي كه برفرق وي فرود آمد به شهادت رسيد. درزيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه بروي درود فرستاده شده است.



6ـ عثمان بن علي (ع) :

اوعمر(عثمان) فرزند حضرت علي(ع) ومادرش ام البنين دختر حزام است. دو سال پس از برادرش عبدالله ديده به جهان گشود.

برخي آورده اند پس از عبدالله برادرش عثمان به ميدان رفت ولي اكثر مورخان آورده اند: وي پس از برادرش عمربن علي رهسپار ميدان شد و رجز خواند. درباره ي شهادت وي آورده اند: خولي بن يزيد اصبُحي تيري به پهلوي عثمان زد. ازاسب برزمين افتاد. آن گاه فردي از ابان بن حازم وي را به شهادت رساند. در زيارت ناحيه بروي درود فرستاده شده است.24



7ـ احمدبن حسن(ع) :

احمد فرزند امام حسن مجتبي(ع) و مادرش ام بشر، دختر ابو مسعود انصاري است. او شانزده يا نوزده ساله بودكه به همراه مادرش و برادرش قاسم و دو خواهرش ام الحسن و ام الخير از مدينه با امام حسين(ع) به كربلا آمد. هنگامي كه جنگ در بعدازظهر عاشورا شدت يافت و احمد فرياد استغاثه ي ابا عبدالله(ع) را شنيد، پس از برادرش قاسم عازم ميدان شد. احمد از شدت تشنگي به سوي امام حسين(ع) برگشت و با وعده ي امام حسين(ع) به سيراب شدنش از دست رسول الله(ص) روانه ي ميدان شد. وگروه زيادي را به خاك افكند ودرمقابل ديدگان مادر وخواهرانش با تير منقذبن نعمان عبدي به درجه ي شهادت نايل گرديد.25



8ـ قاسم بن حسن:

فرزند امام حسن(ع)كه در سال 47 (ه.ق) در مدينه ي منوره متولد شد. نام مادرش نجمه بود.در روز عاشورا هنگامي كه نوبت مبارزه به قاسم رسيد، براي كسب اجازه خدمت امام حسين(ع) آمد. حضرت اورا در آغوش گرفت وهردو آن قدر گريستند كه بي حال شدند. باز قاسم اجازه خواست وامام حسين(ع) امتناع فرمود. قاسم دست وپاي امام(ع) را بوسه مي زدو بر خواسته اش پاي مي فشرد. ولي امام(ع)اجازه نمي داد تا سرانجام موفق به دريافت اجازه گرديد. وي درحالي كه اشك هايش برگونه سرازير بود و مادرش بر در خيمه ايستاده بود واورا نظاره مي كرد، وارد ميدان كارزار شد. رجز خواند وبه دشمن حمله كرد. عمرو بن سعيد ازدي به او حمله كرد وبا شمشير بر سر قاسم زد. قاسم به رو افتاد وفرياد زد: «عمو جان !» امام حسين(ع)چون شير خشمگين به سوي قاتل قاسم حمله ور گرديد وضربتي سخت بروي فرود آورد. او دست خودرا سپر كرد ولي آن ضربت دست اورا قطع كرد. تني چند از لشكريان عمر سعد حمله آوردند تا عمرو را از دست حسين(ع) نجات دهند ولي اين تلاش آن ها به جايي نرسيد وقاسم در هنگام يورش سواران عمر سعد درزير سم اسبان جان سپرد.26



9ـ عون بن عبدالله بن جعفر:

وي از صحابه ي امام حسين(ع) واز شهيدان كربلاست. پدرش عبدالله بن جعفر از اصحاب پيامبر(ص) ومادرش حضرت زينب(س) دختر اميرمؤمنان علي(ع) مي باشد. عون در روز عاشورا بعد از شهادت برادرش محمد عازم ميدان شد و در هنگام جنگيدن رجز خواند. در زيارت ناحيه درباره ي عون بن عبدالله آمده است: درود بر عون پسر عبدالله بن جعفربن طيار كه هم پيمان ايمان و نبرد كننده با هماوردان و خيرخواه خداي رحمان و تلاوت كننده ي سوره ي حمد وآيات قرآن بود.



10ـ محمدبن عبدالله بن جعفر:

در كتاب آفتاب در حجاب ـ نوشته ي سيدمهدي شجاعي- صفحه 55 ازاو به نام فرزند حضرت زينب(س) ياد شده است اما نفس المهموم صفحه 400 مادر او را خوصا دختر حفصه از بني بكربن وائل دانسته است. وي نيز دركربلا به شهادت رسيد.



11ـ عمروبن عبدالله بن جعفر :

در كتاب آفتاب در حجاب ،صفحه55، نام فرزندان حضرت زينب(س) را عون، محمد وعبدالله معرفي كرده است كه در كربلا شهيد شده اند. اما در نفس المهموم و پژوهشي پيرامون شهداي كربلا هيچ اشاره اي به او نشده است اما در كتاب حسين خون خدا از «عمروبن عبدالله بن جعفر» ياد شده است:

آن گاه عمروبن عبدالله بن جعفر به ميدان جهاد رفت و رجزي بدين معني خواند: ازاين لشكر دشمن كه مردم دون و پست و كوردل مي باشند كه معالم قرآن ومحكم تنزيل را تغيير دادند، به خداوند شكوه مي كنم. آن گاه حمله كرد وده نفر از سپاه دشمن را هلاك كرد پس عامربن نهشل تيمي اورا به شهادت رساند.27



12ـ عبدالله بن مسلم بن عقيل:

عبدالله فرزند مسلم بن عقيل. مادرش رقيه دختر حضرت علي(ع) است. وي از اصحاب امام حسين(ع) بود كه در كربلا در سن چهارده سالگي به شهادت رسيد. آورده اند كه پس از شهادت ياران امام حسين(ع) اهل بيت آن حضرت با يكديگر وداع نمودند و نخستين كسي كه به ميدان رفت وبه شهادت رسيد،* وي بود. وي در سه مرحله 98 نفررا به هلاكت رساند وسپس به دست عمروبن صبيح صيداوي واسدبن مالك به شهادت رسيد.

به روايتي ديگر عبدالله نزد امام حسين(ع) آمد واجازه ي ميدان طلبيد. آن حضرت فرمود:« هنوز از شهادت مسلم زمان زيادي سپري نگشته است و مصيبت وي از خاطره ها فراموش نشده است. به تو اجازه مي دهم كه دست مادر خويش را گرفته از اين صحنه ي دشوار بيرون بروي.» عبدالله عرض كرد:« پدر ومادرم به فدايت! من آن كسي نيستم كه زندگي دنياي پست را بر حيات جاوداني ترجيح بدهم، تقاضاي من اين است كه اين جان ناقابلم را براي قرباني ات بپذيري.»28



13ـ محمدبن مسلم بن عقيل:

مادرش ام ولد بود. در 27 سالگي دركربلا حضور يافت. وي پس از شهادت برادرش عبدالله همراه گروهي از فرزندان ابوطالب وجوانان بني هاشم به سپاه دشمن يورش برد. امام حسين(ع) خطاب به آنان فرمود:« اي پسر عموهاي من، بر مرگ صبر كنيد. به خدا قسم پس از اين، خواري وذلت نخواهيد ديد.»

محمدبن مسلم بن عقيل به دست ابو مرهم ازدي ولقيط بن اياس جهني به شهادت رسيد.29



14ـ عبدالرحمن بن مسلم بن عقيل:

عبدالرحمن فرزند مسلم بن عقيل ومادرش فتاة بود. وي درروز چهارشنبه** دهم محرم سال 61 هجري همراه امام حسين(ع) در كربلا به شهادت رسيد. وي يكي از بني عقيل بود كه پس از برادرش جعفربن مسلم بن عقيل به ميدان مبارزه رفت و پس از كشتن پنجاه تن از سواره نظام عمرسعد به شهادت رسيد.30



15ـ جعفر بن عقيل بن ابي طالب:

مادرش ام البنين دختر نفره يا شفره است. وي پس از شهادت عبدالله بن مسلم عازم ميدان شد و اين رجز را خواند: «من جوان ابطحي طالبي هستم. از گروهي كه ميان بني هاشم از نسل غالبند. ما از سادات سرشناسيم. اين حسين است، پاك ترين پاكان.»

جعفر پس از جنگي دليرانه به روايتي دو و به روايتي 15 تن از سپاه دشمن را كشت و سرانجام خود به وسيله بشربن سوط يا حوط به شهادت رسيد.

در زيارت ناحيه از او ياد شده است.31



17ـ عبدالله بن اكبر بن عقيل:

او هم پس از مبارزه به دست عثمان بن خالد و فردي از طايفه ي همدان به شهادت رسيد.32



18ـ محمد بن ابي سعيد بن عقيل:

محمد بن ابي سعيد بن عقيل باتيرابن زهيرأزدي و لقيط بن اياس جهني به شهادت رسيد.33



19ـ عبدالله اصغر بن حسن:

عبدالله فرزند امام حسن مجتبي(ع) و مادرش دختر سليل بن عبدالله بجلي بود كه برخي نام وي را رمله آورده اند. وي در حادثه ي عاشورا هنوز به سن بلوغ نرسيده بود. آن گاه كه شمر با نيروهاي پياده پس از عقب نشيني دوباره به سوي امام حسين(ع) هجوم آورده بود عبدالله به سوي عمويش دويد ولي حضرت زينب(س) او را به خيمه باز گرداند. در آن هنگام كه ابجر بن كعب و به قولي «حرملة بن كاهل» شمشير خود را بر امام فرود آورد، عبدالله گفت:« واي بر تو اي فرزند زن ناپاك! آيا مي خواهي عموي مرا بكشي؟» و دست خود را سپر قرار داد كه قطع شد. امام حسين(ع) وي را در آغوش كشيد و به سينه چسباند و فرمود: «برادر زاده شكيبا باش كه خير است و خداوند تورا به پدران پاك و نيكو كارت رسول خدا(ص)، علي بن ابيطالب(ع)، حمزه، جعفر و حسن بن علي(ع) كه درود خداوند بر آنان باد ملحق خواهد ساخت.»

برخي آورده اند: ناگاه حرملة بن كاهل تيري به سوي وي پرتاب كرد. و اورا در دامن عمويش به شهادت رسانيد.34

از فرزندان عقيل، عبدالله اصغر عقيل و عبدالله اصغربن علي نيز نام برده شده است و از فرزندان امام حسن

مجتبي عبدالله اكبربن حسن نيز نام برده شده است.كه در منابع ديگر نامي از اين اشخاص برده نشده است.

ب) دختران وزنان جوان در عاشورا



1ـ سكينه:

سكينه دختر حسين بن علي و مادرش رباب بنت امري القيس بن عدي است. نامش را امينه يا أميمه و آمنه ذكر كرده اند و به سكينه مشهور است. وي به عقد عبدالله بن حسن پسر عمويش درآمد.

ولي عبدالله در كربلا به همراه عمويش حسين(ع) كشته شد. سكينه همراه عمه اش زينب(س) و ساير بازماندگان آل رسول به صورت اسير به دمشق برده شد و پس از آن راهي مدينة الرسول گرديد...35

سكينه دختر ديگر امام حسين(ع) و كوچك تر از فاطمه بود و فضايل او بسيار است به خصوص در فصاحت و بلاغت. چنانچه در كتاب الاغاني ابوالفرج و كتاب هاي ديگر آمده است، نام آن بانو آمنه يا امينه و سكينه لقب اوست. او و مادرش رباب مورد علاقه ي امام حسين (ع) بوده اند.

سكينه گذشته از جمال و زيبايي ظاهر به فصاحت و كمال معنوي نيز آراسته بود. چنانچه ابو الفرج گفته: «بذله گو و اهل مزاح بوده است. در مورد وي گويند كه خانه اش مجمع شاعران و ادبا بوده. حتي شاعراني چون فرزدق، كثير، جميل، نصيب و ديگران نزد او مي آمدند و سكينه درباره ي اشعار آن ها قضاوت مي كرده است و گاه بر قصايد آن ها خرده مي گرفته.»36

در كتاب آفتاب در حجاب فضاهاي ادبي و توصيفات بسيار زيبايي درباره ي آن بانو نوشته شده است:

ص 65: حضرت سكينه(س) و حضرت ابوالفضل العباس(ع) و تشنگي كودكان.

ص68: حضرت سكينه(س) و تشنگي و حضرت ابوالفضل(ع)

ص72: حضرت ابوالفضل(ع) به سكينه(س) مي انديشد...

ص103: امام حسين (ع) و سكينه (س)

ص134 و ص135: حضرت زينب(س) به دنبال سكينه(س) مي گردد.

ص138: حضرت زينب(س) و يافتن سكينه(س) در بيابان.

ص 147 و148 و149: حضرت زينب(س) سكينه(س) را نيز سوار شتر مي كند.

ص188: سهل بن اسعد از سكينه (س) مي پرسد: توكيستي ؟

ص221: رقيه(س) در مويه هايش با امام حسين(ع) از حضرت سكينه(س) ياد مي كند.(آفتاب در حجاب، سيدمهدي شجاعي)

در كتاب چهل روزعاشقانه نيز در فرازهاي ادبي زيبايي از حضرت سكينه(س) ياد شده است:

ص11: اشاره ي حضرت زينب(س) به گم شدن سكينه(س).

ص33: در بازگشت اسرا به كربلا از حضرت سكينه(س) نيز ياد شده است.

ص110: خوش آمدي خواهرم!... سكينه را بگو داغ ديروزين را تازه نكند.

ص 124: به شكرانه ي بازگشت به كربلا از سكينه و... مي خواهد كه نماز شكر بگذارند.

ص126: و آن گاه كه محمدبن حنفيه برادرش، از او پرسيد( از امام حسين(ع)): زنان و كودكان را چرا همراه مي بري؟ پاسخ داد: «ان الله عزوجل قدشاء أن يراهُنَّ سباياً مُتَهَتِّكاتٍ في أسر الذُّلٍ» جدم پيامبر(ص) همچنين گفت كه خداي بزرگ خواسته است كه آن ها را اسير ببيند



2ـ حميده:

در ناسخ التواريخ كوفي آمده است كه مسلم بن عقيل را دختري 13 ساله بود. چون در منزل زباله خبر قتل مسلم به حضرت سيد الشهدا(ع) رسيد به خيمه ي زنان درآمد و دختر مسلم را پيش خواست و نوازش فرمود.





دختر مسلم عرض كرد. يا بن رسول الله(ص) با من ملاطفت بي پدران مي كني مگر مسلم را شهيد كرده باشند. حسين(ع) گريست و گفت: اندوهگين مباش اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم وخواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو باشند و پسرانم برادران تو. دختر مسلم فرياد برآورد و گريست. حميده دختر مسلم، از ام كلثوم دختر امام علي(ع) مي باشد وي در سفر كربلا در كاروان امام حسين(ع) بود و يازده سال سن داشت... 37



3ـ فاطمه بنت الحسين (ع) :

فاطمه دختر امام حسين(ع) و از حضرت سكينه بزرگتر بود. امام حسين(ع) درباره ي او صفات برجسته و والايي را مطرح كرده اند. او يكي از زنان حاضر در كربلا بود. فاطمه بنت الحسين پس از آن كه از كربلا وارد كوفه شد خطبه ي رسا و كاملي را ايراد كرد. كه متن آن خطبه در كتاب حسين خون خدا صفحه 177تا 180 آمده است. در كتاب زنان عاشورايي نوشته ي زهرا يزدان پناه قره تپه اي صفحه 36 نيز مفصلاً از او ياد شده است.



4ـ رباب همسر امام حسين(ع) :

رباب كوچكترين دختر امري القيس بن عدي بن اوس بن جابر است. دو خواهربزرگترش يكي به عقد امام حسن(ع) و ديگر در نكاح اميرالمؤمنين(ع) بود. او و دخترش سكينه مورد علاقه ي امام حسين(ع) بودند. در احاديث داريم كه امام حسين(ع) فرمودند: من خانه اي را كه در آن رباب و سكينه باشند، دوست مي دارم. اين شعر معروف است كه امام حسين(ع) براي او و سكينه(س) سروده است:

لَعَمرُكَ إنّني لأحب داراً تكون بها السكينةُ و الرّباب

اُحِبُّهُما و ابذُلُ كُلُّ مالي ولَيسَ لعاتبٍ عندي عِتــاب

(دركتاب زنان عاشورايي،نوشته ي زهرا يزدان پناه قره تپه اي،صفحه ي46از رباب يادشده است. )



5و6ـ امّ حسن و امّ الخير:

دختران امام حسن(ع)بودند.[در رابطه با] مادر ام حسن[به] ام بشير دختر ابي مسعود انصاري يا حزرمي اشاره شده است اما به مادر ام الخير اشاره نشده است. برخي نيز مادر او را مليكه دختر احنف بن قيس دانسته اند. به گفته ي برخي از معاصرين وي همراه مادر، برادران خود قاسم و احمد و خواهرش ام الخير با امام حسين(ع) از مدينه به كربلا آمد.38



7ـ هانيه همسر عبدالله بن عمير كلبي:

هانيه و همسرش و مادر همسرش، عبدالله بن عمير كلبي يا وهب به دست امام حسين(ع) مسلمان شدند و در ميانه ي راه به امام حسين(ع) پيوستند و همراه با كاروان امام به كربلا رفتند. تنها 17 روز از ازدواج او با وهب مي گذشت. وقتي كه وهب به شهادت رسيد، هانيه به سوي پيكر همسر شهيدش دويد وگفت: بهشت گوارايت باد. درهمين لحظه غلام شمر كه رستم نام داشت با زدن عمودي آهنين بر فرق وي او را به شهادت رساند. او نخستين وتنها زن شهيد كربلا بود.39



8ـ همسر هلال بن نافع:

در كتاب فرهنگ سخنان امام حسين(ع) آمده است: در روز عاشورا به هنگام رفتن هلال بن نافع همسر جوانش دامن او را گرفت و گفت: «پس از تو به كجا روم؟ و به چه كسي تكيه كنم؟» و آن گاه به شدت گريست. وقتي امام حسين(ع) متوجه شدند، با همان روح آزادگي خطاب به هلال فرمودند: «اي پسر نافع! همانا همسرت جدايي تو را نمي پسندد. آزادي تا خشنودي او را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بداري.» هلال بن نافع گفت: «اي پسر رسول خدا(ص) اگر امروز تورا ياري نكنم فرداي قيامت جواب پيامبر(ص) را چگونه بدهم؟» آن گاه به ميدان جنگ رفت مبارزه كرد تا شهيد شد.40 در روضة الشهدا صفحه 298 آمده است: هلال بن نافع تازه ازدواج كرده بود و چون روز عاشورا اراده ي ميدان كرد همسرش اورا از رفتن منع كرد ولي او بر ياري امام اصرار ورزيد و چون امام حسين(ع) از قضيه آگاه شد هلال را فرمود: «همسرت نگران است و من دوست ندارم در جواني به فراق يكديگر مبتلا شويد. اگر مي خواهي عيالت را بردار و از اين بيابان برو.» هلال گفت:« اي پسر رسول خدا! اگر در سختي تورا رها كنم و سراغ عيش و نوش خود روم، فرداي قيامت پاسخ جدت محمد(ص) را چگونه گويم ؟ »



9 ـ ام كلثوم صغري همسر مسلم بن عقيل:

ام كلثوم صغري دختر اميرالمؤمنين و مادرش ام ولد بوده است . او از جمله فرزندان حضرت علي(ع) است. اما مادرشان حضرت فاطمه(س) نيست. محسن الامين تعداد دختران علي(ع) كه لقب ام كلثوم را داشته اند را چهار تن ذكر كرده است:

1ـ همسر مسلم بن عقيل

2ـ همسر عمربن خطاب

3ـ همسر عبدالله اصغربن عقيل

4ـ همسر عبدالله بن جعفر.

بعضي معتقدند كه ام كلثوم كه دختر حضرت فاطمه(س) بوده است، در زمان امام مجتبي(ع) از دنيا رفت. اين بانو كه نامش در حادثه ي كربلا مطرح است دختر يكي ديگر از همسران اميرالمؤمنين(ع) است. لذا به نظر مي رسد كه ام كلثوم حاضر در واقعه ي كربلا همان زوجه ي مسلم بن عقيل است كه به دنبال همسر و برادر بزرگوارش اباعبدالله حسين(ع) راهي كربلا شد.41 آنچه مسلم است اين بانو، در حادثه ي كربلا همراه خواهرش زينب(س) حضور داشته و در بارگاه ابن زياد و يزيد خطبه هاي غراء و كوبنده اي خواند و در منابع تاريخي نيز ثبت شده است.42



10ـ فاطمه(س) دختر علي ابن ابيطالب(ع) :

فاطمه دختر علي ابن ابيطالب(ع) و مادرش ام ولد است. وي با محمد بن ابي سعيد بن عقيل بن ابيطالب ازدواج كرد و حميده و محمد را به دنيا آورد . به گفته ي طبري وي در سال 117 قمري فوت كرد.43 *بنابراين با توجه به واقعه ي عاشورا كه در سال 61 هجري رخ داد و اين بانوي بزرگوار در سال 117(ه.ق) فوت نمودند احتمال مي دهم كه در كربلا بانوي جواني بايد بوده باشند.



11ـ فاطمه دختر امام حسن(ع) ، همسر امام سجاد(ع) و مادر امام محمد باقر(ع):

كنيه ي او ام عبد الله و مادرش ام ولد بوده است. وي به همراه همسرش امام زين العابدين و فرزندش محمد باقر و عموي بزرگوارش امام حسين(ع) رهسپار كربلا شد. پس از آن كه در سلك اسيران به شام رفت و در كليه ي مصائب با ساير اهل بيت(ع) شريك وسهيم بود. امام صادق(ع)درباره اش فرمودند: بانويي راستگو و درستكار بود زني همپايه ي او در خاندان امام حسن(ع) نبوده است.44



12 ـ كبشه، مولاة امام حسين(ع):

كنيز يا خدمتكار امام حسين(ع) بود. آن حضرت وي را به هزار درهم خريد. پس از ازدواج با ابورزين، سليمان را به دنيا آورد. و سليمان غلام امام حسين(ع) بود. كبشه با پسر و مولايش امام حسين(ع) راهي كربلا شد و پس از واقعه ي كربلا به مدينه بازگشت. همسرش نيز از اصحاب امام حسين(ع) بوده است.45



13ـ حسنيّه:

يكي از جواري سيدالشهدا(ع) است. حسنيه را امام حسين(ع) از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خريده و او را به مردي كه سهم نام داشت تزويج كرد. منجح از او متولد شد. حسنيه در خانه امام زين العابدين خدمت مي كرد تا اينكه با پسرش منجح به همراه حضرت سيدالشهدا به كربلا آمد. منجح در كربلا شهيد شد و حسنه با اهل بيت در مصائب سهيم بود.46 14ـ رمله همسر امام حسن(ع) مادرقاسم بن حسن و ابوبكربن حسن از بانوان دشت كربلاست. در پژوهشي در پيرامون شهداي دشت كربلا فصلي كه به قاسم بن حسن مي پردازد اشاره به اين بانو دارد كه مادرانه بر درخيمه ايستاده واجازه ي ميدان رفتن پسرش از امام حسين(ع) را مي نگرد. در مقتل الحسين خوارزمي ج2 صفحه 27 از او با نام نجمه ياد شده است. اما در رياحين الشريعه صفحه 229 از او با نام «رهله» يادشده است. در پژوهشي پيرامون شهداي كربلا صفحه 305: قاسم بن حسن مادرش: ام ولدي به نام نفيله يا رمله يا نجمه است. در ميان زنان جوان و دختران حاضر در كربلا و روز عاشوا به اسامي اي برخوردم كه هيچ نشان يا ردي از جوان بودن آن ها نيافتم. از سويي نشاني بر مسن بودن آن ها نيز نيافتم. گاه اشاره مي شد كه فلان زن همسر حضرت علي(ع) بوده است. بعد به نكاح امام حسين(ع) در آمده مثل عاتكه كه زمان عمرو عثمان و حضرت علي(ع) را درك كرده است: عاتكه: دختر زيد بن عمرو بن نفيل از شاعره هاي عرب كه زني عاقله با كمال و زيبا بود. زيد و عمر همسران قبل او مقتول شدند. وقتي حضرت علي(ع) او را خطبه كردند، پيغام فرستاد كه اي پسر عم رسول خدا(ص) من بر شما از قتل خائفم يعني سه شوهر كردم و همگي مقتول شدند. حضرت علي(ع) فرمودند: كسي كه شهادت را دوست بدارد حاضر است با عاتكه ازدواج كند. اين وقت حضرت سيدالشهدا(ع) او را تزويج كرد. عاتكه پس از آن حضرت ديگر ازدواج نكرد.

اما زناني كه نه نشاني از جوان بودن آن ها يافتم و نه نشاني بر رد اين ادعا:

1ـ زينب صغري، دختر امير المؤمنين و همسر محمدبن عقيل

2ـ فكيهه: زوجه ي عبد الله بن اريقط كه در خانه ي رباب خدمت مي كرد و از عبد الله پسري به نام قارب داشت كه در كربلا شهيد شد.

3ـ شهر بانو: مادر محمد بن ابي سعيد: شهربانو در كربلا شاهد شهادت طفلي بوده كه در وقت شهادت امام حسين(ع) سراسيمه از سراپرده بيرون آمده و هاني بن ثبيت اورا به شهادت رساند.

4ـ ليلي التميمه: دختر مسعود بن خالد بن ربعي بن مسلم بن جندل بن نهشل بن دارم تميمي. ليلي ام ولد فرزندان امير المؤمنين عبدالله و محمد اصغر(ابوبكر) كه همراه دو پسرش در كربلا حضور داشت.

5ـ ام خلف: همسر مسلم بن عوسجه كه فرزندش را پس از شهادت همسرش لباس رزم پوشاند و به ميدان فرستاد. حالات ورفتار وگفته هايش بوي جواني مي دهند.

6ـ ام عمرو بن جناده انصاري، همسر جنادة بن كعب انصاري او نيز چون ام خلف وقتي همسرش به شهادت رسيد، پسرش دلاورانه به ميدان رزم رفت و رجز شهادت خواند.

7ـ رويحه، همسرهاني بن عروه مرادي: پس از شهادت همسرش هاني با فرزندش يحيي به ياري امام حسين(ع) در كربلا شتافتند. در كتاب حماسه ي حسيني جلد 3 صفحه 380 آمده است: «ظاهراً تمام زناني كه نقش داشته اند در جهت خوبي بوده اند، نظير زن «زهيربن قين» و زن «عبدالله بن عمير كلبي» و رباب دختر امري القيس. ايضاً زني از قبيله ي «بكربن وائل». دركتاب زنان عاشورايي آمده است: «محلاتي مي نويسد. فقط نظر به اين كه شوهر يا پسر يا برادران بعضي زنان به همراه حسين(ع) بودند و در كربلا به درجه ي رفيع شهادت رسيدند. احتمال مي دهند كه اين زنان نيز همراه آنان در كربلا بوده باشند. مانند: ميمونه(دختر اميرالمؤمنين(ع))، زوجه ي عبدالله بن اكبر بن عقيل، خديجه يا ام هاني(دختر اميرالؤمنين) زوجه ي عبدالرحمن بن عقيل، زينب صغري زوجه ي محمدبن عقيل وام الحسن كه زوجه ي جعفربن عقيل بود و يا ليلي بانوي حرم اميرالمؤمنين بنت مسعودبن خالدبن ربعي التميميه كه پسرش عبدالله اصغر روز عاشورا در ركاب سيد الشهدا(ع) شهيد شد.47 اخلاق فضايل و سيرت نوجوانان وجوانان در عاشورا و ارتباط آن ها با اباعبدالله(ع): آن چه در مطالعه ي ارتباط ميان امام حسين(ع)، جوانان و نوجوانان بسيار بارز بود رفتار احترام آميز جوانان و نوجوانان ـ حتي جوانان و نوجوانان اهل بيتشان ـ با امام حسين(ع)، امام زمانشان بود. رفتاري حساب شده و دقيق و از منظر ديگر بسيار عاطفي دلسوزانه و مهربان از جانب امام(ع) بود. امام(ع) آن قدر دقيق سنجيده و همه جانبه روحيه و حالات افرادشان را درنظر داشتند و به نكات ظريف و حساسي دقت داشتند كه گاه موجب شگفتي مي شد. البته جوانان و نوجواناني كه در عاشورا حضور داشتند به استناد اعمال و رفتارشان، آزاده، با غيرت، شجاع و خداشناس بودند. جواناني كه بارها امام(ع) به آن ها رخصت مي دادند تا بروندو از نعمت هاي دنيا بهره ببرند اما نمي رفتند. جواناني كه در لحظه ي شهادت نه براي خودشان بلكه براي تنهايي امام حسين(ع) اشك مي ريختند. جواناني كه جانبازي و شهادت در منظر نگاه حسين(ع) برايشان شيرين و با افتخاربود. جوانان حق طلب وحق باور وخداشناسي كه خدا را در حسين(ع)وحسين(ع)را درخدا مي ديدند. البته اگر جز اين بود عجيب بود. جواناني كه در منظر حتي نگاه حسين(ع) قرار مي گيرند، بايد چنين باشند. پس عجيب نيست اگر مسلم در لحظات قبل از شهادتش مهم ترين وصيتي را كه به تأكيد سفارش مي كند اين است(رو به عمربن سعدبن ابي وقاص):« از همه مهمتر پيكي براي حسين بن علي(ع) بفرست و از سرگذشت من اورا آگاه كن و از طرف من حتماً از او بخواه كه به سوي كوفه نيايد و به بيعت واطاعت كوفيان كه در نامه هاي پيشين برايش نوشته بودم اعتماد نكند».48 «در نهم ذي الحجه سال 60 هجري و مهمتر اين كه در شب عيد قربان بود كه مسلم بن عقيل به مسلخ عشق رفت. اول سر بريده ي خون آلود مسلم را به حياط افكندند و بعد از آن جسد او در مقابل ديدگان همه صحن حياط را غرق در خون كرد. سر مسلم حركتي نداشت ولي حنجره ي بريده و بدن خون آلودش مي لرزيد و برگلوي بريده ي او دلمه ي سفيدي بسته بود كه مي جوشيد احساس مي شد كه دارد جان از بدنش بيرون مي رود».49 و وقتي در منزل «زباله» پيغام مسلم به امام حسين(ع) رسيد امام فرمود: «آن چه مقدر است نازل مي شود ما جان خود را در راه خدا و ريشه كن كردن فساد در امت اسلامي تقديم مي داريم.»50 در كتاب حماسه حسيني (1) از استاد مطهري (صفحه 204) مي خوانيم: «بعضي از مورخين نقل كرده اند كه امام حسين(ع) چيزي را از اصحاب خودش پنهان نمي كرد. بعد از شنيدن اين خبر مي بايست به خيمه ي زن ها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آن ها بدهد در حالي كه در ميان آن ها خانواده ي مسلم نيز حضور داشتند. بچه هاي كوچك مسلم، برادران كوچك مسلم، خواهر و بعضي از دختر عموها و كسان مسلم حضور داشتند. حالا اباعبدالله به چه شكلي به آن ها اطلاع دهد؟» مي بينيم كه امام(ع) چگونه، لطيف و غير مستقيم وبدون اين كه به زبان بياورند خبر شهادت مسلم را به همه اطلاع مي دهند: «مسلم دختر كوچكي داشت. امام حسين(ع) وقتي كه نشست او را صدا كرد. فرمود: بگوييد بيايد. دختر مسلم را آوردند او را روي زانوي خودش نشاند و شروع كرد به نوازش كردن. دخترك زيرك و باهوش بود ديد كه اين نوازش يك نوازش فوق العاده است. پدرانه است لذا عرض كرد. يا اباعبدالله! يابن رسول الله! اگر پدرم بميرد چه...؟! اباعبدالله متأثر شد فرمود: دختركم من به جاي پدرت هستم. بعد از او من جاي پدرت را مي گيرم.»51 همين جملات كافي است كه حميده دختر مسلم بن عقيل احساس تنهايي، بي پناهي، و يتيمي نكند. در حالي كه روي زانوي امام حسين(ع) نشسته امام(ع) دست نوازش بر سرش مي كشد، مي شنود كه از اين پس امام(ع) به جاي پدرش خواهد بود... يا إبنتي! أنا أبوك و بناتي أخواتك»52 « امام حسين(ع) گفت: اندوهگين مباش. اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو باشند و پسرانم برادران تو.»53 و درآن شرايط سخت با وجود اندك بودن ياران صادق و وفادار امام حسين(ع) مي فرمايند: «اولاد عقيل! شما يك مسلم داديد، كافي است. از بني عقيل يك مسلم كافي است. شما اگر مي خواهيد برگرديد، برگرديد. عرض كردند: يا اباعبدالله(ع)! يابن رسول الله(ص)! ما تا حال كه مسلمي را شهيد نداده بوديم، در ركاب تو بوديم. حالا كه طلبكار خون مسلم هستيم رها كنيم؟ ما هم در خدمت شما خواهيم بود تا همان سرنوشتي كه نصيب مسلم شد نصيب ما هم شود.»54 در كتاب فرهنگ سخنان امام حسين(ع) صفحه 47 آمده است: «اي فرزندان عقيل! شهادت مسلم خانواده ي شما را كافي است من شما را رخصت دادم كه به سوي خانواده هاي خود برويد. اما فرزندان آزادمرد عقيل به پا خاستند و گفتند:«يا اباعبدالله! تو را رها كنيم و به كجا برويم؟ مردم چه خواهند گفت؟ و ما در جواب به مردم چه بگوييم؟ به مردم بگوييم كه امام و رهبر بزرگ خود را در ميان دشمنان تنها گذاشتيم و با تيري يا شمشيري از او دفاع نكرديم؟ سوگند به خدا چنين نخواهيم كرد بلكه جان و مال و زن و فرزند خود را فداي تو مي كنيم.» امام همچنين نسبت به فرزندان خويش و حتي همسرشان، چنين توجهات خاص و ويژه اي دارند. مثلاً درباره ي حضرت سكينه(س) مي فرمايد: «وأمّا سكينه فغالبٌ عليها الإ ستغراق مع الله» اما سكينه غالباً و با تمام وجود محو جمال ازلي خداي متعال است. حضرت سكينه(س) و مادرشان حضرت رباب(س) مورد علاقه ي امام حسين(ع) بوده اند. امام حسين(ع) فرموده اند: من خانه اي را كه رباب و سكينه در آن باشد دوست مي دارم» ضمن اين كه معروف است كه امام حسين(ع) اين شعر را براي رباب و سكينه(س) سروده اند: لَعَمرُكَ إنّني لأحب داراً تكون بها سكينهُ و الرّباب اُحِبُّهُما و ابذل كُلّ مالي ولَيـسَ لعاتبٍ عندي عتاب55 در كتاب آفتاب در حجاب فرازهاي بسيار عاطفي و زيبايي از حضرت سكينه و امام حسين (ع) در كربلا نوشته شده است: (صفحه 103 ) «...وچشمت به سكينه مي افتد كه شرار عاطفه ي دخترانه در وجودش شعله مي كشد اما از جا تكان نمي خورد. محبوب را در چند قدمي مي بيند. تنها و دست يافتني. بوسيدني و به آغوش كشيدني. سر به شانه ي محبوب گذاشتني و تسلي گرفتني. اما به ملاحظه خود محبوب پاپيش نمي گذارد و دندان صبوري بر جگر عاطفه مي فشرد. چه بزرگ شده است اين سكينه چه حسيني شده است! چه خدايي شده است اين سكينه! » در كتاب زنان عاشورايي به نقل از سه منبع (اعلام النساء، الاغاني، اعيان الشيعه) اين اشعار را از حضرت سكينه(س) در رثاي پدر بزرگوارشان امام حسين (ع) نقل كرده است:(ص122) لاتعزليه فهمَّ قاطعٌ طُرُقه فَعَينُه بدموعٍ ذُرَّف نَمَدَقه إن الحسين غداه الطفّ يرشقه ريب المنون فما أن يخطيء الحدقه بكفِّ شّرِ عبادِالله كِلّهمُ نسل البغايا و جيش المّرق الفَسَقه .... و رباب كه صبورانه كودك شش ماهه اش را به دست مولا و همسرش امام حسين(ع) مي سپارد. يك عمر جاي خالي در گهواره را مي بيند و به ياد همسر بزرگوارش در پناه هيچ سايه اي نمي رود. كم حرفي نيست. چه كشيده است رباب در كربلا. بي حسين(ع) دنيا بر او چگونه خانه اي شده است كه تاب هيچ سايه اي راندارد.دنياپس ازحسين(ع)براي رباب چگونه خانه اي شده است كه آفتاب همدم تنهايي اش شده است؟ حسين كه بود؟ با دل رباب چه كرد كه با رفتنش چنين زخم عميق و كاري بر دل او نهاد؟ آنچه كه از ميان مطالب كتب متعدد در باب كربلا و عاشورا يافتم تنها چشمه اي كه نه، قطره اي، نه ذره اي از كرامات امام حسين(ع) است. آنجايي كه «هرثمة بن ابي مسلم» ياد مي كند كه روزي امام علي(ع) پيرامون كربلا چيزي به او گفته بود و او حالا مي رود كه به امام حسين(ع) بگويد: «هرثمة بن ابي مسلم يكي از ياران حضرت اميرالمؤمنين(ع) بود و همسر او نيز از شيعيان به حساب مي آمد. در راه رفتن به جنگ صفين همراه امام علي(ع) به سرزمين كربلا رسيدند كه امام كفي از خاك كربلا را گرفت و بوييد و فرمود: «خوشا به حال تو اي خاك اين سرزمين، مرداني از تو محشر مي شوند كه بدون حسابرسي وارد بهشت مي گردند.» در ماجراي سياسي كوفه و سفر امام حسين(ع) به كربلا هرثمه ابتدا براي جنگ با امام حسين(ع) به كربلا آمد وقتي صف آرايي دو لشكر و تنهايي امام حسين(ع) را ديد به ياد آن حديث و برخورد اميرالمؤمنين با خاك كربلا افتاد. فوراً خدمت امام حسين(ع) رسيد و ماجرا را باز گفت. امام حسين(ع) فرمود: حال با مايي يا با دشمنان ما؟ گفت: هيچ كدام زيرا فرزندكوچكي دارم كه مي ترسم عبيدالله بن زياد اورا نابود كند. امام حسين(ع) فرمودند: زود برو به گونه اي كه محل كشته شدن ما را ننگري و نداي مارا نشنوي . سوگند به خدايي كه جان حسين در دست اوست كسي كه نداي ياري طلبي ما را بشنود و ياري نكند خدا اورا با رو در آتش افكند.»56 وقتي امام حسين(ع) بهانه ي واهي و حقير اورا مي شنوند، نه تنها در مقام پند و اندرز او بر نمي آيند،نه تنها به اوهشدارنمي دهند، نه تنها از او كمك نمي خواهند، بلكه حتي او را آگاه مي كنند كه هرچه سريع تر از اين مكان دور شود وگرنه اگر نداي ياري طلبي ايشان را بشنود و نرود خداوند اورا مجازات خواهد كرد. اين جزبزرگ منشي، جز آزادمنشي وآزادگي امام حسين(ع) نسبت به اطرافيانشان چه معناي ديگري دارد؟



ويادرنمونه اي ديگردركتاب فرهنگ سخنان امام حسين(ع) (صفحه ي50)چنين مي خوانيم:

«يكي از ياران امام حسين(ع) محمد بن بشر حضرمي بود. قبل از عاشورا به او خبر دادند كه پسرش را يكي از قبايل به اسيري گرفتند. او گفت: دوست نداشتم كه پسرم اسير گردد و من بعد از اسارت او زنده باشم. امام(ع) سخن او را ....





شنيد و گفت: «خداوند تورا بيامرزد، من بيعت خود را از گردن تو برداشتم. برخيز برو و براي رهايي فرزندت اقدام كن.»

در پاسخ امام گفت: «گرگ ها مرا زنده، زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.»

امام(ع) وسيله ي آزادي فرزندش را فراهم كرده و فرمود: «برو اين جامه هايي كه از برد يماني است به فرزندت بده تا او برود و در نجات برادرش اقدام كند.»

قيمت پيراهن ها را هزار دينار نوشته اند.

اين توجه، اين مهرباني و رأفت امام(ع) نسبت به يارانش آن قدر دقيق و دلسوزانه است و اين ارتباط آن قدر عميق و زيباست كه محمد بن بشر حاضر است فرزندش در اسارت بماند گرگ ها او را زنده زنده بخورند اما او را از امامش(ع)، از حسينش جدا نكنند!

حتي در روز عاشورا با آن كه امام حسين(ع) يك بار در منزل «زباله» بيعت را از گردن فرزندان مسلم و خانواده اش بر مي دارند و به آن ها اجازه ي رفتن مي دهند اما باز هم مي خوانيم كه:

در روز عاشورا وقتي عبدالله پسر مسلم بن عقيل اجازه ي نبرد خواست امام(ع) به او فرمودند: اي فرزند مسلم! من بيعت را از شما برداشتم. همان جانبازي مسلم براي تو بس است دست مادرت را بگير و از اين معركه ي جنگ بيرون برو.»57

با اين كه نبر آغاز شده بود و جمعي از ياران به شهادت رسيده بودند امام(ع) باز هم از آگاهي دادن واتمام حجت دست بر نمي داشتند. ضمن اين كه در كتب معتبر هم داريم كه امام حسين(ع) يك بار هم در شب عاشورا بيعت را از يارانش برداشتند و خواستند هر كس كه تمايل دارد باز گردد.

در كتاب فرهنگ سخنان امام حسين(ع) صفحه 45 و46 به نقل از حضرت سكينه(س) آمده است: در بين راه كربلا در يكي از شب ها كه مهتاب به روشني مي تابيد از خيمه ي بانوان بيرون آمده و به خيمه ي پدر و اصحاب او نزديك شدم. ديدم پدرم در ميان جمعيت ايستاده خطاب به ياران و همراهان مي فرمايد:

«اي همراهان من، بدانيد كه شما با من از ديارتان بيرون آمديد در حالي كه فكر مي كرديد من به سوي مردمي رهسپار شدم كه همزبان و همدل با من بيعت كرده اند ولي الان ماجرا برعكس شده است چون كه شيطان بر آن ها چيره گشته و...

اكنون هر كس از شما همراهي با ما را خوش ندارد باز گردد پوشش شب فراگير است و راه ها بي خطر زمان گرما و حرارت هم نيست. هركس با اختيار خويش با ما دوستي و همراهي كند البته در بهشت با ما خواهد بود و ازغضب خداي رحمان نجات خواهد يافت ...»

حضرت سكينه(س) مي گويد: «سوگند به خداي سخنان پدرم به پايان نرسيده بود كه مردم را ديدم ده نفر ده نفر از اطراف آن حضرت پراكنده شدند و تنها هفتادو يك نفر باقي ماندند. در آن حالت سر به آسمان برداشتم و گفتم: «خدايا! آن ها مارا خوار كردندتو آن ها را خوار گردان. دعاي آنان را اجابت مكن دشمن را بر آن ها مسلط گردان و از شفاعت جدم رسول خدا محرومشان دار.»

در صفحه 45 همين كتاب به نقل از امام سجاد(ع) نيز آمده است:

«در شب عاشورا پدرم اصحاب و ياران و همراهان را در خيمه اي جمع آوري كرد و خطاب به آن ها فرمود: اي خاندان و شيعيانم اين شب را چون شتري راهوار به حساب آريد و خود را نجات دهيد كه آنان جز شخص مرا نخواهند و اگر مرا بكشند در فكر شماها نباشند. خدا شما را رحمت كندو نجات يابيد. بيعت را از شما برداشتم و پيماني كه با من بسته ايد ناديده پنداشتم.

وقتي سخنان امام(ع) به اين جا رسيد همه ياران يك صدا گفتند:

سوگند به خدا تو را تنها نخواهيم گذاشت. مردم به ما چه خواهند گفت؟ بگويند كه امام و بزرگ خود را در ميان دشمنان تنها گذاشتيد؟ سوگند به خدا با تو هستيم تا كشته شويم.

امام(ع) ادامه داد:

اي ياران من فردا كشته مي شوم و شما هم با من كشته مي شويد و فردي از شما باقي نخواهد ماند.

وقتي ياران امام(ع)، خبر شهادت خود را شنيدند يك صدا گفتند: سپاس خدا را كه ما را در ياري دادن به شما كرامت بخشيد و با كشته شدن در راه شما شرافت عطا فرمود.»

همچنين در همين كتاب صفحه 335 امام حسين(ع) به حضرت زينب(س) در شب عاشورا پيرامون يارانشان مي فرمايند: «خواهرم بدان كه اين ها كه در اطراف من قرار دارند دوستان و ياران من از عالم ذر مي باشند و به وفاداري و دوستي آنان جدم رسول الله(ص) مرا وعده داده...»

همين جمله ي امام بس كه نشان دهد ياران امام حسين(ع) در روز عاشورا افرادي عادي و معمولي نبودند. انگار از روز ازل براي چنين روزي برگزيده شده بودند. ويژه هايي كه خداوند آن ها را براي همراهي و همياري حسينش(ع) آفريد:

"سيف بن حارث با پسر عمو و برادر مادري اش مالك بن عبد بن سُريع جابري با چشم اشكبار خدمت امام حسين(ع) آمد و اجازه ي ميدان گرفت امام(ع) فرمودند: اي برادر زادگانم چرا مي گرييد؟ اميدوارم كه به زودي از فرط شادي ديدگانتان روشن شود. گفتند سوگند به خدا بر خود نمي گرييم. بلكه گريه ي ما براي شماست كه دشمن شما را محاصره كرده و ما جز جان چيزي كه در راه شما تقديم كنيم نداريم. امام(ع) برايشان دعاي خير كرد و فرمود: اي پسران برادر! براي علاقه و همدرديتان بهترين پاداش پرهيزكاران نصيبتان باد. در اين حال حنظلة بن سعد به ميدان رفت و دشمن را موعظه كرد و در حال نبرد به شهادت رسيد سيف و مالك در حالي كه متوجه امام بودند به سرعت به سوي دشمن رفته و خطاب به امام(ع) گفتند: اي پسر رسول خدا درود و رحمت الهي بر تو باد! امام(ع) فرمود: برشما نيز درود و رحمت الهي باد! آن گاه هردو با مواظبت از يكديگر جنگيدند و به درجه ي رفيع شهادت نايل گشتند58."

آن گاه كه ياران امام حسين(ع) مشاهده كردند كه شمار دشمنان زياد گرديده و قدرت دفاع از خويش و امام(ع) را ندارند براي كشته شدن در حضور آن حضرت پيشي مي جستند. عبدالله وعبدالرحمن غفاري نزد امام(ع) آمدند و عرض كردند: درود بر تو. دشمن، ما و شما را در ميان گرفته است. و ما دوست داريم در پيش روي شما كشته شويم و دشمن را از شما باز داريم و از شما دفاع كنيم. حضرت فرمودند: آفرين بر شما نزديك شويد. آن دو به امام(ع) نزديك شدند و به جنگ پرداختند. نقل است كه: اين دو برادر هنگام آمدن نزد امام گريان بودند. حضرت پرسيد: برادر زادگانم! سبب گريه ي شما چيست؟ به خدا آرزو دارم ساعتي ديگر ديده هاي شما روشن گردد. آن دو عرض كردند:

جانمان به فدايت. به حال خويش نمي گرييم. بلكه گريه ي ما براي شماست مي بينيم دشمن شما را احاطه نموده و ما نمي توانيم سودي براي شما برسانيم. امام(ع) فرمودند: برادرزادگانم خدا به شما پاداش پرهيزكاران عطا فرمايد. آن دو با امام وداع كرده و به ميدان رفتند و رجز خواندند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.59

عمروبن قرظة الانصاري نيز در رجزش در ميدان مي گويد:« سپاه انصار باور دارند كه من از شرف و ناموسم حمايت مي كنم. ضربه ام ضربه ي جواني است كه ضعيف و ناتوان نيست. خانه و جانم فداي حسين(ع).»

او نسبت به امام حسين(ع) علاقه ي فراوان داشت و روز عاشوا پروانه وار دور امام(ع) مي چرخيد و تيرها و شمشيرها را به جان مي خريد وتا زنده بود دشمن نتوانست صدمه اي به آن حضرت وارد كند وي در روز عاشورا شجاعانه جنگيد و پس از برداشتن جراحات فراوان رو به امام حسين(ع) كرد و گفت: اي فرزند رسول خدا آيا شرط جانبازي را به جا آوردم؟ امام فرمودند: آري تو در پيش روي من در بهشت خواهي بود سلام مرا به جدم رسول الله برسان و بگو كه من هم از پي تو خواهم آمد.60

همچنين اسلم بن عمرو غلام امام حسين(ع) پس از برداشتن جراحات فراوان بر زمين افتاد و با اندك تواني كه در بدن داشت به سوي امام حسين(ع)اشاره كرد. حضرت به بالين وي آمد و دست در گردنش انداخت و صورت بر صورت او گذاشت. غلام چشم گشوده و با ديدن امام تبسمي كردو گفت:«مثل من سعادتمند كيست كه فرزند رسول خدا صورتش را بر صورتم نهاده است.» و آن گاه شهيد شد.61

تمام اين ها نمونه هايي كوچك اند از صحنه ي عشقبازي و حماسه ي جوانان در صحنه ي رفيع كربلا. انگار نوبت جوانان است كه يك يك موج شوند و بر قلب دشمن فرو آيند تا آسمانيان تلاطم دريا را به نظاره بنشينند. عجيب نيست كه غلامي ادعا كند دريا با تلاطم نيزه و شمشير او به رقص مي آيد. او صداي پايكوبي حوريان را از رسيدن چنان سروهايي كه انگار كربلا محمل خراميدنشان شده است مي شنود. و عجب نيست كه حضرت زينب(س) مي فرمايد:

«ما رأيتُ إلا جميلا»

دريا تازه به خروش آمده. حالا ديگر طوفان رنگ ديگري يافته است. همه از هم سبقت مي گيرند. تا عقب نمانندهمه مي خواهند راهي شوند. راه آسمان باز شده است و يك يك جوانان پدر از دست داده با دست مادرانشان لباس رزم مي پوشند. وامام با همان رأفت حسيني اش اجازه ي ميدان نمي دهند كه مبادا دل مادرانشان راضي نباشد:

پسر جناده ي انصاري «عمرو بن جناده» كه يازده سال سن داشت پس از شهادت پدرش لباس رزم پوشيد و از امام اجازه ي ميدان رفتن را خواست. امام(ع) فرمودند: اين نوجوان، پدرش در حمله ي اول كشته شده است شايد بدون اطلاع مادرش تصميم به نبرد گرفته است و مادرش به كشته شدن وي راضي نباشد. عمرو بن جناده گفت: مادرم لباس رزم بر تنم پوشانده و مرا به ياري شما فرستاده است.62

پس از عمروبن جناده، جواني كه پدرش در معركه كشته شده بود به ميدان رفت. مادرش به او گفت: «پسرجان برو و در خدمتِ زاده ي رسول خدا نبرد كن.» بيرون شد و چون حسين(ع) او را ديد فرمود: «پدر اين جوان كشته شده و شايد مادرش راضي نباشد كه به ميدان رود.» آن جوان گفت: «مادرم مرا امر كرده است. به ميدان رفت وشهيد شد.»63

امام(ع) نه تنها به فكر دل مادر اين جوانان بودند، كه حتي وقتي همسر جوان هلال بن نافع مانع رفتن او به ميدان مي شود به او رخصت مي دهند كه خوشنودي همسرش را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بدارد. امام نه براي همسر هلال توجيه و استدلالي مي آورند نه زنان ديگري چون او را مثال مي آورند و نه او را پندو اندرزي مي دهند. او هلال بن نافع را مي خواهد و امام هلال را رخصت مي دهند. با همين عكس العمل ساده اما عميق مطمئناً همسر هلال متوجه مي شود كه بعد از هلال، هست. وجود دارد و امام(ع) متوجه او هستند و خداي هلال و حسين(ع) متوجه اوست:

«در روز عاشورا به هنگام رفتن هلال بن نافع همسر جوانش دامن او را گرفت و گفت: پس از تو به كجا روم؟ وبه چه كسي تكيه كنم؟ و آن گاه به شدت گريست. وقتي كه امام حسين(ع) متوجه شد با همان روح آزادگي خطاب به هلال فرمودند: اي پسر نافع! همانا همسرت جدايي تو را نمي پسندد. آزادي! تا خشنودي او را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بداري. هلال بن نافع گفت: اي پسر رسول خدا اگر امروز تورا ياري نكنم، فرداي قيامت جواب پيامبر را چگونه بده؟ آن گاه به ميدان جنگ رفت مبارزه كرد تا شهيد شد.»64

در كتاب فرهنگ سخنان امام حسين(ع) بسياري از قدرداني هاي امام حسين(ع) در لحظه ي شهادت ياران واصحابشان ذكر شده است. امام(ع) بر بالين يك يك مي رفتند. باكلامشان به ايشان دلداري مي دادند وگاه آن ها را مي بوسيدند، برايشان دعاي خير مي كردندو با بدرقه اي زيبا يارانشان را رهسپار بهشت مي كردند.

در كتاب فرهنگ سخنان امام حسين(ع) صفحات 282 و283 آمده است:

وقتي در روز عاشورا در اثر فشار نظامي بر امام حسين(ع) و ياران او سخت گرفته شد، همه ياران اطراف آن حضرت را گرفتند و نگاه به چهره ي او دوختند تا رهنمودي دهد. امام(ع) با چهره ي گشاده و نفسي آرام خطاب به آن ها فرمودند:

«شما اي فرزندان كرامت وشرف شكيبا وبردبار باشيد مرگ پلي است كه ما را از مشكلات و سختي ها به سوي بهشت برين ونعمت هاي جاودان عبور مي دهد. كداميك از شما دوست نداريد كه از زندان به كاخ هاي زيبا انتقال يابيد. مرگ براي دشمنان شما همانند آن است كه كسي از كاخ به زندان و شكنجه گاه منتقل گردد. زيرا كه پدرم از پيامبرخدا(ص) روايت كرد: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. و مرگ پلي است كه مؤمن را به بهشت و كافر را به جهنم عبور مي دهد نه پدرم دروغ گفته ونه من دروغ مي گويم.»

در ارتباط ميان امام حسين با فرزندانِ برادرشان، امام حسن(ع) نيز به فرازهايي بسيار لطيف و عاطفي برمي خوريم. امام(ع)علاوه بر منصب امامت براي آن ها چون پدري مهربان ودلسوز هستند و بچه ها امامشان را نه عمو كه پدر مي بينند:

احمد بن حسن مجتبي(ع) به ميدان رفت. پس از هلاكت گروهي به نزد امام(ع) باز گشت وگفت: اي عمو! آيا آبي هست كه جگرم را خنك كنم و در مقابل دشمن نيرومند گردم؟!

در حالي كه چشم هايش از شدت تشنگي به گودي مي رفت.

امام حسين(ع) فرمودند: كمي صبر كن تا جدت رسول خدا(ص)تو را سيراب كند كه پس از آن هرگز ديگر تشنه نشوي.65

و اين عطوفت پدرانه درباره ي قاسم بن حسن(ع) پر رنگ تر نشان داده شده است. چون قاسم در 2سالگي پدر بزرگوارش را از دست داد و تا هنگام شهادت در دامن عموي گرامي خود پرورش يافت.

در فرازي كه قاسم از سرنوشت خود از امام(ع) سؤال مي پرسد، امام چنان با او ظريف سؤال و جواب مي كنند كه متناسب با سن و روحيه ي او باشد. مبادا اندكي دل كوچكش برنجد يا ناراحت گردد:

به نقلي در شب عاشورا آن گاه كه امام حسين(ع) خطبه خواند و به ياران خود فرمود: فردا من و شما همه كشته خواهيم شد، وي پنداشت كه اين افتخار از آن مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمي شود از اين رو پرسيد:«آيامن هم فرداكشته خواهم شد؟»امام(ع)بامهرباني پرسيد:« فرزندم مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض كرد:« أحلي من العسل»(شيرين ترازعسل)

حضرت فرمود: آري به خدا سو گند عمو به فدايت. تو از آناني هستي كه پس از گرفتار شدن به بلايي سخت كشته خواهي شد.

*توضيح: در كتاب فرهنگ سخنان امام حسين(ع) صفحه 67 آمده است: ... آري به خدا سوگند تو هم كشته خواهي شد اما پيش از آن به بلاي سختي مبتلا شوي و كودك شير خوار من علي اصغر نيز شهيد خواهد شد.

قاسم پرسيد آيا دشمن به خيمه ي زنان هجوم مي آورد، كه شيرخوار هم كشته مي شود؟ و امام(ع) جريان شهادت حضرت علي اصغر را بي كم و كاست براي قاسم تعريف مي كنند.

در روز عاشورا هنگامي كه نوبت مبارزه به قاسم رسيد، براي كسب اجازه خدمت امام حسين(ع) آمد. حضرت او را در آغوش گرفت و آن قدر گريستند تا بي حال شدند. باز قاسم اجازه خواست و امام امتناع فرمودند. قاسم دست و پاي امام(ع) را بوسه مي زد. وبر خواسته اش پاي مي فشرد. ولي امام(ع) اجازه نمي داد تا سر انجام موفق به دريافت اجازه گرديد. در ميدان كارزار عمربن سعيد ازدي به او حمله كرد و با شمشير بر سر قاسم زد. قاسم بر رو افتاد و فرياد بر آورد: عمو جان!

امام حسين(ع) چون عقاب از جا جست و همانند شير خشمگين بر قاتل قاسم حمله ور گرديد و ضربتي سخت بر وي فرود آورد تني چند از لشكريان عمربن سعد حمله آوردند تا عمرو را از دست حسين(ع) نجات دهند ولي اين تلاش آن ها به جايي نرسيد. قاسم هنگام يورش سواران عمر بن سعد در زير سم اسبان جان سپرد.

امام حسين(ع) رو به قاسم فرمود: سوگند به خدا براي عمو ي تو بسيار دشوار است كه اورا بخواني و نتواند به تو پاسخ دهد. يا به تو پاسخ گويد. اما به حال تو سودي نبخشد. در يك چنين روزي كه دشمنان او بسيار وياران او اندك باشند.66

وقتي امام(ع)اين گونه با محبت و مهر با بچه هاي برادر رفتار مي كنند، عبدالله بن حسن در لحظه ي شهادت امام حسين(ع) حق دارد كه آن لحظه را تاب نياورد و با دستان كوچكش سپر ضربات شمشير بر پيكر عمويش گردد:

آن گاه كه شمر بن ذي الجوشن با نيروهاي پياده درپي عقب نشيني دوباره به سوي امام حسين(ع) هجوم آورد، عبدالله از خيمه بيرون دويد و به سوي عمويش حركت كرد. زينب(س) او را گرفت وامام فرمود: خواهرم او را نگه دار. ولي عبدالله نپذيرفت و گفت: به خدا قسم هرگز از عمويم جدا نخواهم شد. در آن هنگام حرملة بن كاهل شمشير خودرا بر امام فرود آورد. عبدالله گفت واي بر تو اي فرزند زن ناپاك! آيا مي خواهي عموي مرا بكشي؟ و دست خود را سپر قرار داد كه قطع شد و به پوست آويخته گرديد او فرياد زد: يا عّماه!

حسين وي را در آغوش كشيد و به سينه چسباند و فرمود: برادرزاده شكيبا باش كه خير است و خداوند تو را به پدران پاك ونيكوكارت... ملحق خواهد ساخت.

برخي آورده اند: ناگاه حرملة بن كاهل تيري به سوي وي پرتاب كرد و او را در دامان عمويش به شهادت رساند.67



اما همه ي اين ها يك طرف، ارتباط امام حسين وحضرت ابوالفضل(ع)غناي ديگري دارد. ارتباطي سرشار از ادب، سرشار از احترام وسرشار از صميميت. ارتباط اين دو بزرگوار رنگ ديگري دارد. ازجنس ديگري است كه حسين(ع) با شهادت حضرت ابوالفضل(ع) مي گويد:

«ألان إنكسر ظهري وقلت حيلتي.» يعني، هم اكنون كمرم شكست و تدبير و توانم به پايان رسيد.

حتي در روز عاشورا وقتي حضرت عباس(ع) به ....





بهانه هاي مختلف مي خواهند اذن ميدان بگيرند امام(ع) نيز به بهانه هاي مختلف اورا قانع مي كند كه صبر كند. اما حضرت عباس(ع) مي گويد: سينه ام تنگ شده و از زندگي سير شده ام.

در كتاب پژوهشي پيرامون شهداي كربلاصفحه 76 آمده است.

«آن گاه كه عباس تنهايي برادر را مشاهده نمود نزد وي آمد و از او اجازه خواست كه به ميدان برود. امام(ع) فرمود: تو پرچمدار هستي و اگر بروي لشكرم از هم پاشيده مي شود. عرض كرد سينه ام تنگ شده و از زندگي سير شده ام و مي خواهم از اين منافقين انتقام خود را باز ستانم. امام(ع) فرمودند: پس مقداري آب براي اين كودكان تهيه نما.

عباس(ع) به سوي دشمن آمد و هرچه آنان را پند و اندرز داد سودي نبخشيد نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت.

در اين هنگام شنيد كه كوكان فرياد العطش سر دادند مشك را برداشت و بر اسب سوار شد و راهي فرات گرديد...»

و هنگامي كه فرزند برومند امام حسين(ع) حضرت علي اكبر(ع) به ميدان مي روند امام حسين(ع) كوفيان را نفرين مي كنند. و اين جا تنها جايي است كه ديدم امام حسين(ع) لب به نفرين گشوده اند.

و پس از شهادت آن حضرت نيز بازهم مردم ستمگري را كه علي اكبر(ع)را كشته اند نفرين مي كنند: «خدايا، گواه اين مردم باش جواني برآن ها رفت كه شبيه ترين مردم است به پيغمبر تو در خلقت و رفتار و گفتار. ما هر وقت مشتاق ديدار پيغمبرت مي شديم به روي او نگاه مي كرديم. بار خدايا، بركات زمين را از آن ها دريغ دار و جدايي ميان آن ها افكن. آن ها را پاره پاره كن. روش آن ها را ناستوده كن و واليان را هرگز از آن ها راضي مدار زيرا آن ها مارا دعوت كردندتا ياري كنند سپس بر ما شوريدند و با ما جنگيدند.»

امام درآن لحظات قامت رشيد پسرش را مي ديد. قامتي كه شبيه ترين به پيامبر(ع) بود ونظاهره گر تيره دلاني كه كركس وار به سوي علي اكبر(ع) حمله ور مي شدند بود.

علي اكبر دلاورانه جنگيد و سپس در حالي كه زخم هاي فراوان داشت به سوي پدر بازگشت و گفت: «تشنگي دارد مرا مي كشد و سنگيني زره مرا رنج مي دهد. آيا كاسه آبي هست كه بنوشم؟ »

امام حسين(ع) فرمودند:« اي پسر سخت است بر رسول خدا و بر پدرم علي و بر پدرت اين كه آن ها را بخواني و جواب تو را ندهند. و از آن ها كمك بخواهي ونتوانند تورا كمك كنند. اي پسر زبانت را پيش بياور.» امام(ع) لب بر لب پسر گذاشتند و فرمودند: «اين انگشتر را بگير و در دهان خود بگذار و به نبرد ادامه ده كه به همين زودي جدّت محمد(ص) را ديدار مي كني و از جام شربت او مي نوشي كه هرگز تشنه نخواهي شد. »

علي اكبر(ع) به ميدان رفت و پس از شهادت او امام حسين(ع) فرمودند:

«خدا بكشد مردم ستمگري كه تورا كشتند. اين ها چه قدر بر خدا و هتك حرمت رسول الله(ص) بي پروا شده اند. پس از تو نفرين بر اين دنيا!»

سپس پيكر فرزند را به درون خيمه ي مركزي بردند و درحالي كه خون از صورت و دندان هاي پسر پاك مي كردند فرمودند:

«اي پسرم چه خوب از غم و اندوه دنيا و مشكلات آن راحت گشتي و به سوي خدا و بهشت پر كشيدي وپدرت هنوز مانده است اما به زودي به تو مي پيوندد.»68

از ارتباط خالص و عميق امام حسين(ع) با ياران و اصحابش كه بگذريم در بعضي كتب به ارتباط ميان امام حسين(ع)و امام سجاد(ع) بر مي خوريم كه گاه رنگ پدر و پسري مي گيرند و گاه ارتباط ميان دو امام.

در فرهنگ سخنان امام حسين صفحه 69 داريم: زهيربن قين و حبيب بن مظاهر از امام(ع) درباره وضع وحال امام سجاد(ع) در روز عاشورا مي پرسند.

امام حسين فرمودند: «خدا هرگز نسل مارا از دنيا نابود نخواهد كرد. فرزندم علي چگونه كشته خواهد شد در حالي كه او پدر 8 امام معصوم است؟ »

در همين كتاب صفحه 539 مي خوانيم:

امام حسين(ع)در لحظه هاي پاياني روز عاشورا كنار امام سجاد(ع) رفت تا با او خداحافظي كند. امام سجاد(ع) پرسيد: پدرجان امروز با منافقان چه كرديد؟

ـ اي پسرم شيطان بر آن ها غلبه كرد و ياد خدا را از دل هايشان زدود و جنگ در گرفت تا آن كه زمين از خون ما و آنان سيراب شد.

امام سجاد(ع) بار ديگر پرسيد: عموي من عباس كجاست؟

ـ اي پسرم همانا عموي تو در كنار رودخانه فرات كشته شد و دست هاي او قطع گرديد.

امام سجاد(ع) آن قدر گريست كه از حال رفت. وقتي به حال آمد پرسيد: برادرم علي و ديگر ياران شما چه شدند؟

ـ اي پسرم بدان كه در خيمه ها فردي زنده باقي نمانده است جز من و تو. تمام آنان كه پرسيدي همه كشته و بر روي زمين افتاده اند.

امام سجاد (ع)بار ديگر گريست و خطاب به عمه اش زينب فرمود: «اي عمه! شمشير و عصاي مرا بياور.»

امام(ع) فرمود:« با عصا وشمشير چه مي خواهي بكني؟» پاسخ داد:« تكيه بر عصا داده با شمشير در دفاع از پسر پيامبر بجنگم.» امام حسين(ع) فرمودند:« اي ام كلثوم اورا نگه دار تا مبادا زمين از نسل آل محمد(ص) تهي گردد.»

امام حسين(ع) هنگام خداحافظي با خواهران و فرزندانش امام سجاد(ع) را در آغوش گرفتند و فرمودند: «اي پسرم! تو پاكيزه ترين فرزندان من مي باشي و بهترين خاندان من هستي. و تو از طرف من سرپرست اين زنان و كودكان خواهي بود. اين ها غريب و خوارند. دچار ذلت و يتيمي مي شوند و دشمنان آن ها را سرزنش مي كنند و مشكلات فراوان روزگار به آن ها روي مي آورد. هرگاه فرياد كشند تو آن ها را ساكت كن. هرگاه وحشت كردند آن ها را تسكين ده. و افكار پراكنده شان را با كلماتي نرم سامان ده. زيرا كسي از مردشان نمانده است تا با آنان انس گيرند جز تو و كسي را ندارند كه نزد او شكوه ي دل كنند غير از تو. آن ها را به حال خود بگذار تا تورا ببويند و تو آن ها را ببويي. تا بر تو گريه كنند و تو برآن ها گريه كني.»

سپس امام حسين(ع) دست امام سجاد(ع) را مي گيرند و با صدايي بلند خطاب به زنان و كودكان مي فرمايند:

«اي زينب، اي ام كلثوم، اي سكينه، اي رقيه و اي فاطمه! سخن مرا بشنويد و بدانيد كه اين پسر جانشين و خليفه ي من بر شماست و او امامي است كه اطاعت او واجب است.»

اينجاست كه غليان حس پدرانه را مي بينيم. امام(ع) ريز سفارش هايي را به پسرشان مي كنند كه نشان از توجه ايشان به ذره ذره ي عواطف بازماندگان است. امام(ع) فرزندش را به درك عميق زخم ها فرا مي خوانند پدرانه از شكوه ها و التهاب ها مي گويند تا مبادا بعد از نبود ايشان كسي احساس خلاء عاطفي كند. اينجا روابط از پدر و پسري مي گذرد. از امام و وصي هم مي گذرد. اينجا روابط عاشقانه مي شوند. و امام(ع) از فرزندشان مي خواهند كه بعد از ايشان چون يك امام مثل خود ايشان به تسكين و سازماندهي افكار و آرامش دل ها بپردازد. (خلاصه ي آنچه تا كنون ايشان انجام داده اند.) حالا كه ديگر مردها نيستند و امام حسين(ع)هم دارند مهياي رفتن مي شوند نگران روح حساس و لطيف ريحانه هايشان هستند. نرگساني كه چشم نگرانشان به امام است و امام(ع) نگاه آن ها را به سوي امام بعدي، امام سجاد(ع) سوق مي دهند.

و وداع چه سخت است آنچنان سخت كه امام(ع)درنهايت سوز يك يك ياران شهيدشان را فرا مي خوانند. با صداي بلند، در دشت كربلا و در روز عاشورا:

«هان اي مسلم بن عقيل و اي هاني بن عروه، حبيب بن مظاهر، زهيربن قين، يحيي بن كثير، هلال بن نافع، ابراهيم بن حصين، عميربن مطاع، اسد كلبي، عبدالله ابن عقيل، مسلم بن عوسجه، داوود بن طرماح، حر رياحي و اي علي اكبر!

اي قهرمانان راستين و اي سواران پيكار! چرا هنگامي كه صدايتان مي زنم پاسخ نمي دهيد؟ و وقتي شما را مي خوانم گويي نمي شنويد. شما خوش خفته ايد، اي كاش بيدار مي شديد تا حمايت قهرمانانه ي خويش از پيشوايتان را از سرگيريد. اينان بانوان حرم پيامبر خدا(ص) هستند كه از فقدان شما رنگ چهره هايشان به زردي گراييده است. پس اي بزرگ مردان! از خوابتان برخيزيد و از حريم پيامبر خدا(ص) در برابربيدادگران رذل و ددمنش جانانه دفاع كنيد. چه بايد كرد؟ كه همه كشته شديد و روزگار خيانت كار به شما نيرنگ زد وگرنه شما از دعوت من سر باز نمي زديد و از ياري من روي بر نمي گردانديد. ما اكنون در مصيبت شما ناله مي زنيم و به زودي به شما مي پيونديم. پس همه ي ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم.»69

و در آخرين لحظات روز عاشورا امام حسين(ع) به خيمه ي امام سجاد(ع) رفتند و او را دلداري دادند و فرمودند:« اي فرزندم حق هرچند تلخ باشد برآن صبر كن. اي فرزندم از ستم به كسي كه در برابر تو جز خداوند بزرگ مددكاري ندارد پرهيز كن.»70

و سپس امام(ع) به ميدان رفتند و جام شهادت را نوشيدند.



سخن پاياني

فكر مي كردم با شهادت امام حسين(ع) باب تحقيق من درباره ي اين موضوع بسته مي شود. اما حالا مي بينم كه كربلا دريايي وسيع و عميق است. وسيع كه هر چه در امتداد آن شنا كني به وسعت آن بيشتر پي مي بري و عميق كه هر چه در آن غوطه مي خوري به انتها كه نمي رسي هيچ، هنوز احساس مي كني تو كجا و عمق اين دريا كجا. زيباترين فصل اين تحقيق همين ارتباط امام حسين(ع) با جوانان و بالعكس بود آن قدر صميمي، آن قدر مؤدب، كه غبطه مي خوردم. اما تجربه ي بسيارگرانبها و پر باري بود كه مطمئنم اين هم از نگاه پر مهر امام حسين(ع) بر من حقير ناشي شده بود.

به هرحال با مطالعه ي در كتب متوجه شدم كه ارتباط امام حسين(ع) با اهل بيتشان با شهادت ايشان پايان نگرفته است. امام(ع) وقتي از فراز نيزه با سر بريده شان قرآن تلاوت مي كردند دل حضرت زينب(س) تسلي مي يافت. وقتي در خرابه به خواب حضرت رقيه(س) آمدند تا دل كودك آرام گيرد نشان دهنده ي اين است كه هنوز هم دلشان نگران اهل بيتشان است. هنوز هم مواظب آن ها هستند. در كتاب داستان هايي از حضرت زينب(س) خواندم:

«در شب يازدهم محرم همه اطفال در كربلا خوابيدند. اما حضرت زينب(س) و ام كلثوم با چشم گريان نگهباني مي كردند. ناگهان با ديدن شخصي در سياهي شب نگران شدند. حضرت زينب(س) فرمودند: كيستي كه در اين شب بر سر اطفال يتيم حسين(ع) آمده اي؟ صداي ناله و آهي بلند شد كه اي خواهر! من برادرت حسين(ع) هستم كه به پرستاري شما آمده ام. اي خواهر! ما زنده هستيم و دل ما براي خانواده و يتيمان خود سوزناك است. آمده ام كه ايشان را نگهباني نمايم. اين سخن را فرمود و از ديده ي ايشان ناپديد شد. صداي زينب(س) به گريه بلند شد.»71

امام حسين(ع) نوري است كه تا ابد خواهد تابيد. و دل هاي آماده و مشتاق و جوان اگر طلب كنند مي توانند ميزبان اين نور باشند. ...ان شاءالله

والسلام،باآرزوي برافراشته شدن پرچم اسلام درسراسرگيتيي

پاورقي

1.تاريخ طبري – ج5 – ص413، دارالمعارف

2.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص203

3.فرهنگ سخنان امام حسين(ع) ، ص446

4.نفس المهموم،ص333

5.نفس المهموم ،ص327

6.فرهنگ جامع سخنان امام حسين ، ص450و 451

7.زندگاني امام حسين(ع) – ص630و632

8.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص212و213

9.فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص47

10.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص249

11.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص193

12.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص237

13. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص179

14. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص225

15. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص221

16.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص203

17.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص288

18.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص281

19.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص158

20.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا – ص373

21.حسين خون خدا – محمد اشعري –ص123

22.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص263،اولين ها در عاشورا – ص 57،فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص582

23.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- صفحه ي 70

24.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- صفحه ي 256

25.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- صفحه ي 88

26.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا،ص305- حسين خون خدا،ص130

27.حسين خون خدا- صفحه ي128

28.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص247،حسين خون خدا-ص128،نفس المهموم-ص397،فرهنگ سخنان امام حسين(ع)-صص51،52

29.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص335،حسين خون خدا-ص130

30.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص221

31.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص120

32.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص227

33. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص331

34.پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص223،نفس المهموم- ص408

35.زنان عاشورايي- ص39تا49

27. حسين خون خدا- صفحه ي128

28. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص247،حسين خون خدا-ص128،نفس المهموم-ص397،فرهنگ سخنان امام حسين(ع)-صص51،52

29. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص335،حسين خون خدا-ص130

30. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص221

31. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص120

32. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص227

33. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص331

34. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص223،نفس المهموم- ص408

35. زنان عاشورايي- ص39تا49

36. زندگاني امام حسين(ع)-ص560و561

37. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص154به نقل ازمعالي السبطين-ج1-ص266

38. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا-ص98

39. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص99

40. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)-ص48

41. اعلام النساء المؤمنات،حسون،محمدومشكور،امام علي،ص202

42. زنان عاشورايي،زهرا قره تپه اي-ص32

43. اعلام النساء،ج4،ص81

44. زنان عاشورايي-ص49

45. زنان عاشورايي-ص49

46. زنان عاشورايي،ص50

47. زنان عاشورايي،ص56

48. زندگاني امام حسين(ع)،ص630

49. زندگاني امام حسين(ع)،ص632

50. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص430

51. حماسه ي حسيني-ج1،ص204

52. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص429

53. زنان عاشورايي-ص51

54. حماسه ي حسيني-ج1،ص204

55. زندگاني امام حسين(ع)،صص560،561

56. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص446

57. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص51،52

58. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص193

59. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص237

60. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص288

61. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص96

62. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص533

63. نفس المهموم- ص367

64. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص48

65. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص188

66. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص305

67. پژوهشي پيرامون شهداي كربلا- ص223

68. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص 582

69. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص537

70. فرهنگ سخنان امام حسين(ع)- ص602

71. داستان هايي از حضرت زينب(س)-صص111،112



منابع تحقيق:

1ـ منتهي الامال

2ـ نفس المهموم / حاج شيخ عباس قمي ـ ناشر مسجد مقدس جمكران ـ سال انتشار چاپ هشتم 1378

3ـ زندگاني امام حسين(ع) ـ نويسنده: زين العابدين رهنماـ انتشارات اميركبيرـ چاپ تير 1345

4ـ حماسه حسيني ـمؤلف: ايتاد شهيد مرتضي مطهري ـانتشارات صدراـ تاريخ چاپ شهريور 1375

5 ـ پژوهشي پيرامون شهداي كربلا جمعي از نويسندگان ـانتشارات ياقوت ـ تاريخ چاپ : 1381

6ـ فرهنگ سخنان امام حسين(ع) ـ مؤلف: محمد دشتي ـ ناشر: مشهور ـ تاريخ چاپ دوم ـ 1380

7ـ زنان عاشورايي ـ مؤلف: زهرا يزدان پناه قره تپه اي ـ نشر موعودـ سال انتشار : 1382

8ـ اولين ها در عاشورا ـ مؤلف: باقر درياب نجفي ـنشر ياقوت ـ سال انتشار:1384

9ـ حسين خون خدا ـ مؤلف: محمد اشعري ـ انتشارات فوأد ـ سال انشار: 1383

10ـ اصحاب عاشورا ـ مؤلف: محمد صادق موسوي گرما رودي ـ انتشارات كانون پرورش فكري ـ سال انتشار: 1364

11ـ آفتاب در حجاب ـ سيد مهدي شجاعي ـ كانون پرورش فكري ـچاپ سوم سال 79

12ـ چهل روز عاشقانه: دكتر محمد رضا سنگري ـ كانون پرورش فكري ـ 1381

13ـ داستان هايي از حضرت زينب(س) ـ شهيد احمد مير خلف زاده و قاسم مير خلف زاده ـ انتشارات: مهدي يار ـ سال 1377

14ـ نگاهي به زندگي چهارده معصوم ـ امير مهدي مرادحاصل ـ انتشارات پيام نور ـ سال انتشار: 1378




طيبه شجاعي