بازگشت

جماعتي كه امام نفرينشان كرد




مقدار يك شتر كشتن، پنج ساعت يا ده ساعت يا هفتاد و دو ساعت، هرچه بود گذشت. آن روز از صدهزار تن يا سي هزار يا هجده هزار تن كه در خانه ي مختار پسر ابوعبيده با پسر عقيل بر سر جان خود بيعت كردند، از آن گروه كه از شهرهاي عراق يا حجاز به اين كاروان پيوستند تنها پيكره هاي پاره پاره و آغشته در خون هفتاد و دو تن در اين سوي و آن سوي آن بيابان وحشتناك ديده مي شد. اينها چه كساني بودند؟ مسلمانان راستين! مسلماناني كه به جلسه ي امتحان آمدند و از عهده ي آزمايشي بدان سختي بخوبي برآمدند. نه تنها خود در امتحان سربلند شدند، بلكه تا جهان باقي است به طالبان شركت در چنين آزمايش فهماندند، اگر پيروزي مي خواهند بايد پاكباز باشند. آن چند ده هزار تن ديگر كه از ايشان نشاني نمي بينيم چسان؟ مقصودم بقيه ي بيعت كنندگان است. آنها مسلمان نبودند؟ چرا! آنان هم مسلمان بودند. اما مسلماني را تا آنجا مي خواستند كه به مال و جان آنان زياني نرسد. همينكه ديدند، امتحاني دشوار در پيش است در آن شركت نكردند. به درون خانه هاي خود رفتند، درها را بستند و آسوده نشستند تا كي و چه وقت خود را براي آزمايش ديگري حاضر كنند. تا چه وقت قهرماني ديگر برخيزد و اينان گرد او را بگيرند به او وعده ي ياري دهند.



دسته ي كوچكي هم از خودگذشتگي بيشتري نشان دادند! كاري كردند كه تا جهان و تاريخ جهان باقي است، ريشخند مردم، ريشخند تاريخ، ريشخند حقيقت خواهند بود. اينان در چنان روز برفراز تلي رفتند و دستمالها را بر ديده نهاده و هاي اي مي گريستند و مي گفتند خدايا حسين را ياري كن.



ساعتهاي آخر روز سپري مي شد. ديوانه هايي كه خشم و شهوت مال و جاه دنيا جسم و روحشان را پر كرده بود، پس از آنكه كشتند و سوختند و بردند، پس از آنكه در مقابل خود كوچكترين مقاومتي از زن و يا مرد نديدند، يكبار به خود آمدند. و دانستند كاري زشت كرده اند، اين رويه ديگر از طبيعت مردمي است كه از منطق درست و عقل طبيعي بهره ندارند و يا بهره اي اندك دارند. زود بخشم مي آيند و زود پشيمان مي شوند. اوه! چه كرديم. آري چه كرديم؟ نخست به صورت حديث نفس و سپس گفتاري آهسته و دهان بدهان.



كم كم از اين به آن رسيد اوه چه كرديم و چه بدكاري كرديم! اين مرد خيرخواه ما بود! خود ما او را خوانديم و سپس نه تنها او را ياري نكرديم، بلكه او و پيروان او را در پيش پاي نوكر حكومت دمشق قرباني كرديم! سيد جوانان بهشت را براي خشنودي مردم تبه كار به دست خود به خاك خون كشيديم. پشيمان شدند. اما ديگر دير شده بود. كوفه يكبار ديگر زبوني وخواري خود را به زشت ترين صورت به شام نشان داد. نه تنها دمشق را شكست نداد بلكه بار ديگر زير سلطه ي دمشق باقي ماند و ننگي بر ننگهاي گذشته افزود.



حسين در واپسين دقيقه هاي زندگاني خود آنان را از چنين پاياني بيم داد: «بخدا اگر مرا كشتيد به جان يكديگر مي افتيد و خون هم را مي ريزيد اما خدا به اين كيفر بر شما بسنده نخواهد كرد. عذابي سخت براي شما آماده خواهد ساخت.» سپس آنان را از ته دل نفرين كرد. نفريني كه سزاوار آن بودند. «خدايا باران رحمت خد را از اين مردم بازدار! بركتهاي زمين را از آنان بگير! هرگز حاكمان را از ايشان خشنود مكن! هرگز توفيق جماعت را نصيب ايشان مگردان!»(1) بيش از چهار سال نگذشت كه نفرين امام گريبان آن ناجوانمردان را گرفت كشتار و خونريزي در عراق آغاز شد. آشوب برخاست. شعله هاي آتش انتقام زبانه كشيد، نخست كشندگان مظلومان را بكام خود فرو كشيد و پيش از آنكه كيفر آن جهان ببينند به خواري اين جهان مبتلا گشتند.



آنها كه بخانه هاي خود رفتند و در نبرد درگير نشدند چطور؟ آنها هم چنانكه خواهيم گفت از كيفر بي نصيب نماندند. اما راستي چرا چنين كردند؟ بگذاريد يكبار ديگر سخن سيد شهيدان را بشنويم: «مردم بنده ي دنيايند دين را تا آنجا مي خواهند كه زندگاني خود را با آن سرو سامان دهند، چون پاي امتحان پيش آيد دينداران اندك خواهند بود.»



هم اكنون نزديك سيزده قرن و نيم از آن حادثه ي شوم مي گذرد. از آن تاريخ تا بحال كوفه چندين سنل را در پي يكديگر بخود ديده است. ولي هر نسل كه جاي نسل پيشين را مي گيرد. همه سال در چنان روز، گرد مزار حسين فراهم مي آيد و چنانكه گويي از كرده ي نياكان خود شرم زده است، بر مزار او اشك مي ريزد و با روح او پيوند دوستي و اطاعت مي بندد. اما راستي اگر ممكن بود تاريخ به عقب برگردد و چنان صحنه اي دوباره تجديد شود، اين شرم زدگان و گريه كنندگان چه مي كردند و با كدام دسته بودند؟ خدايا هيچ گاه بندگان خود را آزمايش مكن! و اگر آزمايش مي كني به آنان نيروي پايداري عطا فرما!

پي نوشت:



1- طبري، ج 7، ص 365.



منبع: دكتر سيد جعفر شهيدي، پس از پنجاه سال