بازگشت

جاودانگي شهادت امام حسين عليه السلام












* جستجوي كتب:

*

* عنوان اثر:

*

* نويسنده:

*

*



براي اضافه كردن كتاب (مقاله), كتابخانه شخصي خود را ايجاد كنيد



* متن انتخابي خود را به عنوان فيش ذخيره كنيد









كتابخانه تبيان > خاندان جاودان > امام حسين (ع)

> جاودانگي شهادت امام حسين (ع)1



جاودانگي شهادت امام حسين عليه السلام (1)



عبدالعزيز عبدالحسين ساشادينا



ترجمه علي آخشيني



بنياد پژوهشهاي اسلامي



گروه ترجمه زبانهاي اروپايي



پرسش اصلي كه ما مي خواهيم در اين مقاله مطرح كنيم از اين قرار است: پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله به ويژه دوره خلافت عثماني، چه بر سر اسلام آمده بود كه امام حسين عليه السلام لازم دانست ـ با قيام خود ـ آسيبهايي را كه امويان بر آن وارد ساخته بودند، برطرف سازد؟



اسلام ماهيت انسان را بر حسب نيازهاي معنوي و مادي، هر دو در نظر مي گيرد و به معناي دقيق كلمه هرگز تنها به طرح آرمانها بسنده نمي كند، بلكه پيوسته خواهان به كارگيري آنهاست. قرآن براي مسلمانان تمام دلايل را آورد تا خواستار دولت و جامعه اي باشند كه بر اساس اسوه حسنه اي كه ابعاد سياسي و آرماني رسالت پيامبر بر روي زمين برقرار كرده بود، استوار باشد. ولي رفتار سياسي عمده رهبران صدر اسلام به طور اجتناب ناپذيري عدم تعهد نسبت به «اسوه حسنه» را نمايان ساخت.



از زمان عثمان، طبقه حاكم، از اسلام كم و بيش به منزله نماد هويت استفاده كرده بود. در همان حال كه آرمانهاي اسلامي در بردارنده تعهد اجتماعي مسئولانه و مساوات طلبانه بود، اين حاكمان مشغول ايجاد طبقه ممتازي از برگزيدگان كوچك بودند كه ميراث مشترك عربي، آنان را به هم پيوند داده بود. معاني ضمني چنين انحرافي از آرمان اسلامي براي مسلماناني كه نسبت به مسئوليتهاي اخلاقي و سياسي برخاسته از ايمان اسلامي بسيار جدي بودند، آشكار گرديد.



آشكارترين معناي ضمني اشاره به ميراث اعراب در تنظيم زندگي عمومي و خصوصي بدين معني بود كه آيين اسلام، كه طبقه حاكم ممتاز اعراب را به هم پيوند داده بود، رشك برانگيز بود. اين پيوند رشك برانگيز طبقه حاكم، اسلام را به صورت آيين اسماعيلي (چون اعراب از نسل اسماعيل فرزند ابراهيم بودند) در آورد، همان گونه كه گروندگان آيين اسرائيلي يهود، تنها به دليل آنكه از نسل ابراهيم بودند، عضو جامعه به شمار مي آمدند. به رغم جامع بودن آرمان اسلامي و سمت و سوي جهان گرايانه آن، ستايش اعراب به منزله نژادي از نسل اسماعيل وايجاد جامعه قوم مدار به صورت بخشي از برنامه امويان از نيمه دوم دوره خلافت عثمان درآمد. مهم ترين نتيجه اين رسالت سياسي كه به تدريج آشكارتر گرديد، اين بود كه با مسلمانان به طور برابر رفتار نمي شد؛ يعني بر طبق حكم قرآن به «برادري تمام مؤمنان» و سفارش پيامبر به مسلمانان براي ترك همه منازعاتِ مبتني بر نسب و خانواده(2). برعكس، خانواده هاي بزرگ مدينه كه از اخلافِ اصحاب نزديك پيامبر بودند برتر شمرده شدند و احساس مصونيت از تعرض براي افرادي از طوايف عرب در برابر نص قرآني، يعني آنكه يك مسلمان، جداي از وابستگي قومي اش بايد به آن آزادي و كرامت دست يابد، تقويت گرديد(3).



رشد اشكال گسترده تجمل پرستي شهري، و تمايز اجتماعي با نگرش ضد مساوات طلبانه رهبران مسلمان اوليه هماهنگ بود. دستاورد فتوحات در قالب غنايم جنگي و درآمد دولتيِ حاصل از سرزمينهاي فتح شده سبب توزيع نابرابر ثروت در ميان تمام مسلمانان عرب گرديده بود. در نتيجه، ثروت در ميان خانواده هاي فاتح متمركز شده بود و آنان امتيازاتي را بر مبناي تمايزهاي خودسرانه مقام خود مي توانستند كسب كنند. به گفته ذهبي، در طي حكومت عثمان آن چنان ثروتي در مدينه وجود داشت كه يك اسب يكصد هزار درهم به فروش مي رفت، در حالي كه يك باغ چهارصد هزار درهم قيمت داشت. به گفته ذهبي، امويان در طي اين دوره در انباشتن ثروت آن چنان غيرعادلانه عمل مي كردند كه مقام خلافت را به منزله ضامن سهم مساوي از ثروت به دست آمده مسلمانان از طريق غنايم جنگي و مالياتهاي حاصل از سرزمينهاي فتح شده بي اعتبار ساخته بود(4). معاويه كه نماد گرايشهاي رايج اشرافيت عرب در سده نخست اسلام است آشكارا سياستهايش را به منزله سركرده اعراب كه احتمالاً كمتر به دستورهاي قرآن و سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله توجه داشت شكل داد.



اين امر را مي توان با اسناد فراواني تأييد كرد كه حاكمان اموي براي تحكيم امور اسلامي كمترين تلاش را كردند. حاكمان اموي و واليانشان كه در مجموع نه پرهيزگار بودند و نه متعهد، در برابر اسلام از كساني نبودند كه حيات اجتماعي و ديني را مطابق سنّت پيامبر اعتلا بخشند.



در واقع اشاره به سنّت لزوما اشاره به سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله نبود، بلكه معاويه بارها به سنّت عُمَر در تنظيم سياستهاي مالي حكومت اشاره مي كرد(5). توجه چنداني به زندگي ديني توده مردم نمي شد. آنان به منزله اعراب راستين، چه در رفتار خودشان و چه در رفتار زيردستانشان، به دين توجهي نداشتند. اگر مردي در حال انجام دادن فريضه ديني اش ديده مي شد كه در مسجد صادقانه عبادت مي كند چنين تصوّر مي شد كه وي پيرو سلسله اموي نيست، بلكه از حاميان پرشور علي عليه السلام است(6).



نمونه هاي خاصّي كه شماري از سنّت گرايان موثّق اظهار داشته اند، اوضاع را از حيث جهل رايج در ميان امويان در باره اعمال عبادي و احكام ديني در سده اول نشان مي دهد. در سوريه كه امويان سرسختانه حمايت مي شدند، همه نمي دانستند كه پنج نوبت نماز روزانه وجود دارد و براي اطمينان از اين امر، تصميم گرفته شد از صحابه اي كه هنوز زنده بود در اين باره سؤال شود(7). كاملاً غير ممكن است در حالي كه حاكمان اموي توجه چنداني به درك قوانين و موازين اسلام نداشتند، اوضاع رايج در حكومت امويان را بتوان درك كرد. در حقيقت، به چنين دوره اي در حديث نبوي اشاره شده است. در اين حديث، آينده بحراني دين در جامعه مسلمانان پيش بيني شده است:



«حاكماني بعد از من خواهند آمد كه نماز را تباه مي كنند، امّا همچنان در اوقات معيّن آن را به جا مي آورند.»(8)



علاوه بر اين، نفرت امويان از هاشميان، به ويژه خاندان پيامبر، كه در حكومت معاويه و جانشينانش آشكار بود، سبب بروز مجادلاتي در ميان مسلمانان در موضوعات اسلامي، سياسي يا عقيدتي گرديد. روش امويان در جعل، و پنهان نگاه داشتن احاديث نبوي در توصيه اي كه معاويه به والي اش المغيره در بد نام كردن علي عليه السلام و اصحابش كرده است آشكار مي شود:



«از اهانت كردن به علي عليه السلام و طلب رحمت الهي براي عثمان دست بر مدار، و اصحاب علي را بد نام كن، آنها را از خود دور كن، از گوش فرا دادن به سخنان آنان بپرهيز؛ برعكس، طايفه عثمان را ستايش كن، آنها را نزد خود بخوان و به سخنانشان گوش فرا ده...»(9)



اين توصيه به شكل تشويق رسمي براي جعل دروغهايي بر ضد علي عليه السلام و مخفي نگاه داشتن اخباري است كه مؤيد اوست. آشكارا امويان و پيروان سياسي آنان هيچ دغدغه خاطري از ترويج دروغهاي مظلوم نمايانه خود در قالب احاديث نبوي نداشتند و آماده بودند تا چنين دروغ پردازيهايي را با [همراهي] مراجع مسلم خود مورد حمايت قرار دهند.



يكي از اين مراجع ديندار زُهري بود كه نتوانست در برابر فشارهاي مراجع دولتي مقاومت كند و مايل بود كه منافع سلسله اموي را با شيوه هاي ديني ارتقا بخشد. زُهري از آن دسته مسلمانان بود كه معتقد بودند مصالحه موقت با دولت اموي مطلوب است، ولي حتي وي نتوانست بر گزارشي كه انس بن مالك در خصوص موقعيت سياسي بحراني در تحت حكومت امويان نقل كرده بود سرپوش نهد. اين گزارش در صحيح بخاري در بخشي با عنوان ذيل محفوظ است: «اقامه نماز در غير وقت آن».



زُهري نقل مي كند كه انس بن مالك را در دمشق ملاقات كرد در حالي كه مي گريست. از او دليل گريه اش را جويا شد. وي پاسخ داد:



«اينك هر آنچه را كه در روزگار پيامبر خدا مي دانستم نمي دانم. [و همه چيز از ميان رفته است]، جز اين نماز كه [آن هم] دارد از ميان مي رود [يعني بدان گونه كه شايسته آن است اقامه نمي شود]»(10).



اينكه شيوه اي كه در آن اين سنّت پايدار نبوي نماز خواندن، چه آگاهانه و چه به واسطه نگرش ضد سنّت و ضد علي عليه السلام امويان، تغيير كرده است، بيشتر با حديث ديگري در صحيح بخاري، با عنوان «پايان دادن به تكبير در سجده» نشان داده شده است. اين حديث با استناد به مُطرِّف بن عبداللّه نقل مي شود كه مي گويد:



«عمران بن حسين و من نماز را پشت سر علي بن ابي طالب [در بصره] اقامه مي كرديم. وقتي علي عليه السلام به سجده رفت، تكبير گفت؛ وقتي سرش را از سجده برداشت باز هم تكبير گفت و وقتي هم كه براي ركعت سوم برپا ايستاد گفتن تكبير را تكرار كرد. بعد از اتمام نماز، عمران دستم را گرفت و گفت: «او [علي] مرا به ياد نماز محمد صلي الله عليه و آله انداخت» يا [چيزي به اين مضمون كه]: «نمازي كه او به جا آورد همچون نماز محمد صلي الله عليه و آله بود»(11).



واقعيّات بالا كاملاً روند رايج در حكومت اموي را نشان مي دهد؛ حكومتي كه در آن، اسلام بيش از هر چيز، نماد اشرافيت اعراب متحد، و نيز اصول و ضوابط برگزيدگان فاتح بود. بدان گونه كه در دوره هاي بعدي آشكار شده است سنن اشرافيت عرب ارتباط نَسَبي بسيار اندكي با خود اسلام داشتند. در واقع، تحت حكومت امويان، روحيه مسئولانه و مساوات طلبانه اسلام به نفع سياستهاي قدرت طلبانه ناديده گرفته مي شد. در چنين شرايطي مؤمنان لازم بود به اين سؤال ديني و اخلاقي مهم پاسخ دهند: تا چه حدّي مسلمانان مي توانستند به اطاعت از فرمانرواياني كه كاملاً با تعاليم اساسي اسلام مخالف بودند رضايت دهند؟



مي توان از منابع گوناگونِ اين دوره از تاريخ اسلامي حدس زد كه امويان معضلي را براي مسلمانان متعهد فراهم آورده بودند مبني بر اينكه چگونه آنان مي بايد زندگي ديني خود را تحت حكومت چنان فرمانرواياني نظم بخشند. البتّه برخي چون زُهري بودند كه انحراف امويان را از واجبات ديني دليل كافي براي اطاعت نكردن از آنان و غير عادل خواندنشان به شمار نمي آوردند.



اينان مرجئه بودند و اعتقاد داشتند كه براي پذيرش امويان به منزله مؤمناني راستين، همين كه آنان به ظاهر به اسلام اقرار داشتند كافي است و لازم نيست كه در رفتار غير اسلامي آنان كنجكاوي كرد. بر اين اساس، اين مردم در برابر اقدامات ظالمانه امويان و واليان آنان در مقابل افراد پرهيزگاري چون حجر بن عدي و بعدها در مقابل امام حسين عليه السلام هيچ اعتراضي نكردند. اين دو از بيعت با امويان سر باز زدند، چرا كه به دليل مسئوليت ديني خود نمي توانستند مانند آنان عمل كنند. بر عكس، مُرجئه حتي از قتل عام پرهيزگارترين انسانها به دست امويان دفاع مي كردند.



بهانه مُرجئه براي دفاع اين بود كه اين افراد با ايستادگي در برابر حكومت كه مظهر تمام مسلمانانِ جامعه بود، وحدت جمعي را بر هم زده بودند(12).



در ميان اشخاص پرهيزگار كساني بودند كه به رغم آنكه بي لياقتي امويان را در اداره جامعه قبول داشتند، معتقد بودند كه حكومت بالفعل امويان به نفع كشور و وحدت اسلامي است(13). آنان بدين طريق در پذيرش فرمانروايان مؤثر بودند و مردم در پي هدايت آنان رژيم غير اسلامي را تحمل كردند و با آن بيعت بستند. علاوه بر اين، نگرش مصالحه جويانه اين گروه مقدمه پذيرش هر ادعاي مشروعيت را توسط حكومت اسلامي كه توانست قدرت را از طريق شورش يا انقلاب به چنگ آورد، فراهم ساخت.



از سوي ديگر، ما اشخاصي مانند امام حسين عليه السلام را داريم كه از قبول اين رهبران فاسد و نمايندگانشان سر باز زدند و در برابر آنان مقاومت كردند. در چنين وضعي، امام حسين عليه السلام و پيروانش نسبت به مصالحه با سياستهاي اموي آشكارا مخالفت مي كنند. نگرش ديني انعطاف ناپذير امام حسين عليه السلام برخاسته از اعتقاد وي به مسئوليتهاي سياسي است كه بايد با پذيرش انقلاب اسلامي آنها را رعايت كرد. امام حسين عليه السلام در نامه اي به مردم كوفه كه وي را ترغيب كرده بودند براي پذيرش مسئوليتهاي امام به عراق بيايد، مجددا بر آگاهيِ نافذ خود از مسئوليتهاي ديني و سياسي امام تصريح مي كند. وي مي گويد:



«من رسما اظهار مي كنم كه اگر كسي مطابق كتاب [خداوند] عمل نكند و [در معامله با مردم [از عدالت پيروي نكند و تابع حقيقت نباشد و خود را كاملاً وقف اللّه نكند، امام نيست»(14).



بدون شك انسان مي تواند اشاره ياد شده را در سخنان امام حسين عليه السلام ملاحظه كند كه در برابر ارتش حُرّ، كه راه امام حسين عليه السلام به عراق را بست، ايراد كرد. اين سخنان، نفرت پرهيزگاران را از زندگي تحت حكومت امويان خدانشناس نشان مي دهد:



«آيا نمي بينيد كه ديگر كسي از حقيقت پيروي نمي كند و [هيچ كس] مانع دروغ نمي شود؟ در واقع، مؤمن حق دارد كه آرزوي ديدار خداوند را داشته باشد. همانا مرگ را [در چنين حالي] جز شهادت نمي بينم؛ و زندگي با ظالمان را جز ننگ نمي شمارم»).



آشكار است كه امام حسين عليه السلام [در چنين شرايطي] به عكس العمل مي پرداخت، چرا كه شرايط عمومي فساد، مؤيّد آموزه هايي به نام اسلام بود كه امويانِ ضد مذهب پديد آورده بودند و نيز نگرش رايج مصالحه جويي در ميان مسلمانان توسط متكلماني تشويق مي شد كه به بهاي ناديده گرفتن اصل قرآنيِ عدالت، حامي نظم موجود و خواهان منع درگيري داخلي بودند.



بنابراين وقايع سال 61 ق / 680 م در پرتو اصرار قرآن بر برقراري نظم اجتماعي عادلانه تحت هدايت خداوند و در قالب كتاب خدا و «اسوه حسنه» پيامبر و شيوه اي كه نمايندگان جامعه مسلمان با استفاده از آن، بعد از وفات پيامبر، از اين هدف منحرف شدند، مفهوم مي شود. علاوه بر اين، تعهّد در برابر آرمانهاي اسلام بود كه مسير انتخابي امام حسين و پيروانش را در كربلا در روز عاشورا تعيين كرد؛ روزي كه ادامه دارد و ادامه خواهد داشت تا تصورات ما را از معيارهاي احترام و شناخت انساني، تا زماني كه وجدان بيداري بر روي زمين وجود دارد، مورد سؤال قرار دهد.



من بر اين باورم كه پيام حقيقت و عدالت و به طور كلي وحي اسلامي است كه مطالعه و يادبود شهادت امام حسين عليه السلام را شايسته شگفتي و سوگواري ما مي سازد. در تاريخ اسلام هيچ واقعه ديگري وجود ندارد كه بتواند تمام مسئوليتي را كه يك مسلمان در برابر خداوند و همنوعان خود دارد، به نمايش بگذارد. علاوه بر اين، هيچ «اسوه» ديگري نمي توان يافت كه همچون اسوه هاي خانواده پيامبر تعهد اجتماعي مساوات طلبانه اي را، كه اسلام از هوادارانش انتظار دارد، به وجود آورد. ماهيت سرمشق گونه زندگي امام حسين عليه السلام بنا به وعده قرآن براي تمام كساني است كه مبارزه مي كنند و جان خود را در راه خداوند فدا مي سازند:



«هرگز كساني را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند». (آل عمران / 169)

بخشي كوتاه از ابتداي مقاله در ترجمه حذف شده است.

پاورقي

1- سخنان متواتر از پيامبر به مناسبت حجة الوداع در: ابن هشام، سيرة النبيّ، ص 821؛ يعقوبي، تاريخ، ج 2، ص 123.



2- در بالا اشاره كرده ام كه بذر اين تبعيض زودتر از دوره عثماني پاشيده شد. براي مثال بنگريد به: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 11 كه مؤلّف اصل «برتري اجتماعي» التفضيل را كه عُمَر در سال 20 ق / 640 م معرفي كرده، در اين امر دخيل مي داند. در اين سال، عُمَر مقرّريها را بر اساس «برتري» توزيع كرده است. بنابراين، حتي مهاجرين به مهاجرين قريش و غير قريش دسته بندي شده بودند؛ در حالي كه تمام مهاجرين بر تمام انصار برتري داشتند، و تمام اعراب بر تمام غير عربها (عجم) و جز آن. از قرار معلوم، عُمر در طول سالهاي آخر حكومتش به تدريج متوجّه خطا بودن خط مشي هاي سياسي و اجتماعيِ خود شد و از اجراي آنها اظهار تأسّف كرد. اين امر در انتقاد وي از يكي از واليانش در سال 23 ق / 643 م مشهود است كه لايه بندي طبقاتي و اخلاق اشرافيان را در اجتماع خود پذيرفته بود. بنگريد به: طبري، تاريخ، ج4، ص 25.



3- ذهبي، تاريخ اسلام، ج 4، دو صفحه زوج و فرد 125. مشكل انباشتن ثروت و توزيع غير عادلانه غنايم جنگي به دوره قديمي تري بر مي گردد كه به گفته طبري، رهبران عرب شيوه هاي ساده [زيستي [خود را با استقرار در مراكز انباشت ثروت سوريه تغيير دادند. وقتي عُمَر معاويه را در سوريه ملاقات كرد، از ديدن شيوه اي كه معاويه ثروتش را در هر بار ملاقات خليفه با وي، به رخ او مي كشيد به شدّت منقلب شد (تاريخ، ج 6، ص 184).



4- يعقوبي، تاريخ، ج 2، ص 264.



5- دينوري، اخبار الطِوال، ص 249.



6- ابو داوود، سنن، ج 1، ص 142؛ نَسائي، سنن، ج 1، ص 42؛ دارمي، سنن، ص 195. جهل عمومي مسلمانان در باره امور ديني بيشتر با گزارشي تأييد مي شود كه بيانگر زماني است كه عتبه بن نحّاس عجلي بيتي از شعر عدي بن زيد را قرائت كرد و آن را در هنگام وعظ به خداوند نسبت داد، مردم تصور كردند كه آن بيت واقعا مربوط به قرآن است، تا آنكه هشام بن كلبي سخت از وي انتقاد كرد. بنگريد به: ابن نديم، فهرست، ص 91. در سنن نسائي صفحه 46-47، در اينجا احاديثي وجود دارند كه نشان مي دهد تا زمان حجّاج و عمر بن عبدالعزيز، مردم هيچ اطلاعي از اوقات صحيح نماز نداشتند و پرهيزگارترين مسلمانان در باره قوانين كاملاً ابتدايي نيز مطمئن نبودند.



7- ترمذي، سنن، ج 1، ص 37.



8- طبري، تاريخ، ج 2، ص 112.



9- بخاري، صحيح، ج 1، ورق 301، حديث شماره 507. براي اطلاع از رابطه الظهوري با امويان بنگريد به: ابن عبد ربّه، العِقد الفريد، ج 2، ص 130.



10- بخاري، صحيح، ج 1، ورق 417، حديث شماره 753.



11- جالب است يادآور شويم كه بسياري از فقهاي نخستين به فرقه مرجئه تعلق داشتند و مي خواستند كه امويان از آنها به منزله ابزاري استفاده كنند؛ مثلاً از ابوحنيفه پرسيده شد كه آيا فردي شرور مي تواند رهبر جامعه مسلمانان شود و گزارش مي شود كه وي پاسخ مثبت داده است. با وجود اين برخي پيروان مكتب حنيفه، آن گونه كه انتظار مي رفت، در دوره بعدي چنين نسبتي را به وي تكذيب كرده اند. بنگريد به: احمد بن عمر شيباني، ادب القاضي، ورق 26.



12- ابن طقطقاء، تاريخ الفخري، ورق 41.



بسياري از سنن مرتبط را مي توان در ترمذي، سنن، ج 2، 191، 15 و ابوداوود، سنن، ج 1، 252، مشاهده كرد.



13- طبري، تاريخ، ج 5، ص 353.



14- همان، ج 5، ص 404.

عبدالعزيز عبدالحسين ساشادينا