بازگشت

تحليلي از فعاليتهاي امام حسين (ع) قبل از امامت


تحقيق در مورد شخصيت مظلوم اباعبدالله الحسين عليه السَّلام همواره براي انديشمندان، پربار و داراي نتايجي ارزنده بوده است. بيش از 15 هزار جلد كتاب به زبانهاي مختلف در موضوعات گوناگون حول محور شخصيت ايشان به رشته تحرير درآمده است.



با نگاهي گذرا به اين تحقيقات و تأليفات وجود خلأ در زمينه فعاليتهاي امام، قبل از امامت، كاملاً احساس مي شود. طرح مباحثي با عنوان «حسين عليه السَّلام قبل از امامت» ما را ياري خواهد كرد تا با زمينه هاي فكري آن حضرت در مواجه با جريانات اجتماعي، سياسي، مذهبي و نظامي كه تا حدود زيادي ثمر تجربيات عملي ايشان در دوران نبوت پيامبر و امامت پدر و برادرش و حيات مادر مظلومه اش مي باشد، آشنا شويم.



امام حسين عليه السَّلام در اكثر جريانات اجتماعي و نظامي همراه پدر، مادر و برادر خود بوده است و فرزندش امام سجاد عليه السَّلام نيز از اندوخته هاي وي استفاده كرده است.



ورود برخي عناصر و قبيله ها به اسلام براي مطامع و انگيزه هاي ناخالص، جريان فدك، بيعت گرفتن ازحضرت علي عليه السَّلام، شهادت و تبعيد و آزار شيعيان مقابله با خليفه ها، فشارهاي وارده بر حضرت زهرا عليها السَّلام و شهادت ايشان، شهادت امام، برخورد حكومت وقت با امام، وضع كارگزاران در اين دوران، اوضاع حكومتي، اوضاع اجتماعي مردم، علل صلح امام حسن عليه السَّلام عكس العملهاي امام، زندگاني حضرت زينب و علي اكبر و تنها گوشه اي از صدها موضوعي است كه حسين بن علي عليه السَّلام مي تواند به عنوان آيينه اي صاف و گواهي صادق، راهگشا و روشنگر محققان و انديشمندان باشد.



بنابراين، مي توان شخصيت اباعبدالله عليه السَّلام را چكيده اي از وجود پيامبر صلَّي الله عليه و آله، علي بن ابي طالب عليه السَّلام، حسن بن علي و فاطمه زهرا عليهم السَّلام معرفي كرد و اين ادعا را جريانات تاريخي و روايات وارده كاملاً تأييد مي كنند.



در اين مقاله به طور گذرا به دلايل مطرح ساختن اباعبدالله الحسين در عرصه هاي مختلف اجتماعي و نظامي و توسط پيامبر صلَّي الله عليه و آله و علي بن ابي طالب عليه السَّلام خواهيم پرداخت.



معرفي شخصيت اباعبدالله الحسين در مجامع عمومي



فراز و نشيب فعاليتهاي سياسي و حكومتي در اواخر حيات پيامبر صلَّي الله عليه و آله همچنان بر روي قوميّت گرايي و شخصي گرايي بود. موقعيت يك جريان فعال سياسي و فكري مي توانست با متزلزل شدن قبيله و عشير او به كلي از بين برود و يا دچار نقصان گردد. پيامبر اكرم صلَّي الله عليه و آله خود درگير با تعصبات و قوم گرايي ها و شخص گرايي ها بود به نحوي كه تنها با رحلت عبدالمطلب كه قريش به خاطر شخص وي به پيامبر فشار اساسي نمي آوردند، دوران پررنج و مشقتي برايشان آغاز شد. پيامبر به خوبي با اين خصيصه عرب آشنا بود و به همين جهت تنها زماني كه سه روز به رحلتشان مانده بود به علي بن ابي طالب، وصي و جانشين خود، فرمود: «درود خدا بر تو اي پدر دو ريحانه (حسن و حسين)، تو را به اين دو ريحان خود وصيت مي كنم مدّت زيادي نخواهد گذشت كه هر دو ستون تو فرو خواهد ريخت و خدا، خليف من بر تو خواهد بود. وقتي ايشان رحلت كردند علي عليه السَّلام فرمود: يك ركن قوي فرو ريخت؛ و باز كه فاطمه عليها السَّلام شهيد شدند، فرمود: «اين دومين ستوني بود كه رسول خدا فرموده بود فرو مي ريزد.»



علي بن ابي طالب عليه السَّلام با رحلت پيامبر اكرم صلَّي الله عليه و آله و زهراي اطهر عليها السَّلام ستونهاي اجتماعي خود را در جامع متعصب و قوم گراي آن زمان ويران شده مي ديد. تاريخ از ياد نخواهد برد كه به محض رحلت شخص پيامبر، حس قوم گرايي بين انصار و مهاجر به غصب واضحترين حق وصي پيامبر انجاميد و با شهادت فاطمه زهرا عليها السَّلام كه بايد به خاطر او و به اين جهت كه دختر پيامبر است به علي عليه السَّلام آزار كمتري مي رساندند، فشاري مضاعف وارد ساختند. به هر حال پيامبر اكرم و علي بن ابي طالب با توجه به واقعيتهاي موجود در جامع عرب آن زمان، سعي داشتند با معرفي شخصيت امام حسن و حسين عليهما السَّلام براي مردم، از همين نقط پذيرش عمومي استفاده نمايند همين كار را شخص پيامبر صلَّي‎الله عليه و آله در حق علي ابن ابي طالب عليه السَّلام نيز انجام دادند و با بيان خصايل اين دو بزرگوار سعي مي فرمودند كه مردم عرب را نسبت به آن دو امام و قرابت آنها به شخص پيامبر آگاهتر و هوشيارتر سازند.



به مواردي در اين زمينه اشاره مي كنيم:



1ـ از اسامة بن زيد روايت شده است: ديدم پيامبر، حسن و حسين را كه روي زانوهاي او نشسته بودند؛ پيامبر فرمود: «اين دو، پسران من و فرزندان دخترم هستند. خدايا، من اينها را دوست دارم تو نيز دوستشان داشته باش و دوست داران آنها را نيز دوست بدار.»



پيامبر حسنين را دربر كشيده و فرمود: «اينان پسران و دخترزادگان من هستند. اي خداي من، اينها را دوست مي دارم؛ تو نيز فرزندان من و دوست داران آنها را همواره دوست بدار. »



2ـ حذيفة بن يمان گويد: «پيامبر خدا را ديدم كه دست حسين را گرفته بود و مي فرمود: اي مردم، اين حسين، پسر علي، است؛ او را بشناسيد. قسم به خدايي كه جان من در دست اوست، او در بهشت است؛ دوستان او نيز در بهشت هستند. دوستان دوستانش نيز در بهشت هستند.»



علقمة، عبدالله و ابن عمر روايت مي كنند: در حضور فخر كائنات، رسول اكرم صلَّي الله عليه و آله، بوديم مدتي از مجلس گذشته بود، حسن و حسين عليهما السَّلام از آنجا مي گذشتند. پيامبر اكرم صلَّي الله عليه و آله وقتي آنها را ديد به حاضران فرمود: «من اين فرزندان خود را به آنچه كه ابراهيم خليل، اسحاق و اسماعيل را تعويذ (جملاتي براي در امان ماندن) كرده است تعويذ مي كنم» آنگاه پيامبر اكرم اين جمله را فرمود: «اعيذكما بكلمات الله التامة من كل عين لامة و من كل شيطان هامة» شما دو نفر را به كلمات كامل خدا پناه مي دهم از هر چشم بد و از هر شيطان فريب دهنده.



معرفي امام حسين در مجامع خصوصي



پيامبر اكرم صلَّي الله عليه و آله و علي عليه السَّلام نه تنها از طريق اجتماعات و محافل عمومي گسترده سعي در معرفي شخصيت امام حسن و حسين عليهما السَّلام داشتند بلكه در محافل خصوصي نيز تلاش آنها كاملاً محسوس بود. روايات زيادي از كتب شيعه و حتّي اهل سنت شاهد بر اين مدعا است.



در كتاب مصابيح الاخبار از زبان فاطمه زهرا عليها السَّلام هم روايتي در مورد ايشان نقل شده است. به نمونه هايي از معرفي امام حسين در مجامع خصوصي اشاره مي كنيم:



1ـ جابربن عبدالله همراه اصحاب در محضر رسول خدا بود، وقتي مردم پراكنده شدند او همچنان نزد پيامبر ماند. پيامبر اكرم صلَّي الله عليه و آله به او فرمود: پسران مرا نزد من بياور. او در پي فرمان پيامبر راهي شد تا آن دو را با خود به نزد پيامبر آورد. در راه گاهي حسن را به دوش مي كشيد و گاهي حسين را در آغوش داشت، تا اينكه به نزد پيامبر رسيد. پيامبر كه تا اين اندازه علاقه او را به فرزندانش ديد، فرمود: اي جابر، اينها را دوست مي داري؟ جابر گفت: چگونه دوست نداشته باشم درحالي كه مقام آنها نزد شما و محبتشان در قلب شما پيدا است. پيامبر فرمود اكنون كه چنين است. فضايل ايشان را بشنو. آنگاه به نحو تولد آدم تا خاتم (شخص خود) پرداخت و بعد، تولد حسن و حسين را از همان ماده اي كه آدم تا خاتم خلق شده اند را توضيح داد و فرمود: خدا ذرّي مرا از اينها باقي گذاشت؛ و نيز آن فردي كه شهرهاي كفر را گشوده و جهان را از عدل پركند، اين دو، پاكيزه و مطهر و سيّد جوانان اهل بهشت هستند. خوشا به حال آنانكه دوستي آنها و پدر و مادرشان را شعار خود سازند و بدا به حال آنانكه با اينها دشمني ورزند.



2ـ در روايتي اباذر غفاري گويد: «رسول خدا مرا به دوست داشتن حسن و حسين امر فرمود؛ و من هر شخصي را كه اين دو را دوست بدارد دوست دارم، چون رسول خدا او را محّب خود مي داند.»



3ـ از اسامة بن زيد چنين نقل شده است كه پيامبر فرمود:



«هذان ابناي و ابناي ابنتي اللهم اني احبهما فاحبهما و احب من يحبهما».



اين دو پسرانم و پسران دخترم هستند خدايا دوستشان دارم، تو نيز دوستشان بدار و دوست بدار هر شخصي كه دوست دار اين دو است.



ورود در جريان اجتماعي



نه تنها پيامبر صلَّي الله عليه و آله و علي عليه السَّلام سعي مي كردند اين دو امام را در مجامع و محافل مختلف با خود به همراه داشته باشند بلكه عملاً نيز اين دو را در مسائل گوناگون وارد مي ساختند تا ارتباط بيشتري با مسايل اجتماعي داشته باشند.



حضور در مجامع عمومي، سخنراني، ايراد خطابه و پاسخ به مشكلات علاوه بر اين كه نشانگر ميزان ارتباط امام با مسائل و اجتماعات روز است، همچنين نشانه اي است بر استحكام يافتن موضع و مقام وي در نزد مردم. چون امام عليه السَّلام با اين قبيل اقدامات سعي داشت ضمن مطرح كردن فرزندان خود در اجتماعات، آگاهي ها و شعور اجتماعي، سياسي و مذهبي آنها را براي مردم بشناساند.



امام علي عليه السَّلام خود در ساي فضاي امن زمان پيامبر، توسط شخص رسول اكرم و به دستور الهي معرفي شد. همين رويه را امام در مورد فرزندانش پياده نمود. مداركي كه دلالت دارند بر اين كه حتي پيامبر به اين صورت حسن و حسين عليهما السَّلام را معرفي كرده است، كم نيستند. به نمونه اي از حضور ايشان در مجالس عمومي و ايراد سخنراني اكتفا مي شود:



وقتي اميرالمؤمنين علي عليه السَّلام به خلافت رسيد و براي ايراد سخنراني به مسجد آمد، فرزندانش حسن و حسين عليهما السَّلام نيز با وي بودند. ابتدا حضرت امير عليه السَّلام سخنراني كردند، آنگاه به حسن عليه السَّلام فرمود: «برخيز و بالاي منبر برو و چنان سخن بگو كه قريش بعد از من تو را انكار نكنند». او بالاي منبر رفت و فرمود: «اي مردم از پدربزرگم - رسول خدا - شنيديم كه فرمود: من شهر علم هستم و علي دروازه آن آيا به شهر علم مي توان داخل شد جز از دروازه آن؟». آنگاه از منبر پايين آمد.



امام رو به حسين عليه السَّلام كرد و فرمود: «پسركم برخيز، بالاي منبر برو و چنان سخن بگو كه قريش تو را بعد از من انكار نكنند و گفتارت در پيگيري سخنان برادرت باشد». امام بالاي منبر رفت و بعد از حمد و صلوات بر پيامبر فرمود:



«اي مردم از رسول خدا شنيدم كه فرمود: علي شهر هدايت است و هر شخصي كه داخل آن شود، نجات يافته است و هر شخصي تخلف كند، هلاك مي شود.» او نيز از منبر پايين آمد.



به مناسبتهاي مختلف كه مردم براي حل گرفتاريها به حضرت امير عليه السَّلام رجوع مي كردند امام علي عليه السَّلام فرزندان خود را براي حل آن مشكلات مقدم مي كرد تا روح حقيقت بيني كه در مورد خود ايشان در اعماق جانها نفوذ كرده بود، دربار فرزندانشان رو به خاموشي نگذارد.



گاه حسين را مأمور جواب دادن به سئوالات مردم دربار حج مي كرد و گاه براي درخواست باران از خدا از طريق دعا براي مردم منطقه اي او را مي فرستاد تا مردم بنگرند و بدانند كه «كلّهم نور واحد». وقتي باران آمد شخصي به سلمان گفت: اين دعا را به من ياد بده، او گفت: «واي بر شما، شما نسبت به حديث رسول اكرم كجا هستيد جايي كه فرمود: خداوند انوار حكمت را با زبان اهل بيت جاري مي كند.»



حضور در عرصه هاي سياسي نظامي



براساس آنچه خود امير مؤمنان در نهج البلاغه بيان مي فرمايند، بعد از پذيرش خلافت، سه گروه با وي به دشمني برخاستند و همين سه گروه مدتي طولاني از دوران امامت ايشان را به خود اختصاص دادند. امام حسين عليه السَّلام در هر سه جنگ ناكثين، مارقين، قاسطين، همراه امام علي عليه السَّلام بودند. حضور در صحنه هاي نظامي علاوه بر اين كه مي تواند به عنوان انجام يك وظيفه شرعي تلقي شود، در عين حال نمايانگر ميزان تأثيرپذيري و انتقال تجربيات جنگي از امير مؤمنان به فرزندانشان نيز مي باشد. آنها با خطوط فكري و جريانات مخالف آشنا مي شدند، سركرد گروهها را مي شناختند و از همين طريق با ناهنجاريهايي كه در زمان امامت خودشان به وقوع مي پيوست به طور ريشه اي برخورد مي نمودند. به نمونه اي از حضور امام حسين عليه السَّلام در اين جنگ ها اشاره مي كنيم:



عبدالله فرزند عمربن خطاب شخصي را به حضور امام فرستاد. آن موقع امام در جنگ صفين همراه پدر بزرگوارشان علي بن ابي طالب عليه السَّلام بود. فرزند عمربن خطاب يادآور شده بود كه اگر خواستي، با من ملاقات كن تا اخباري به تو برسانم.



امام حسين عليه السَّلام براي اين كه از اخبار آگاه شود به سوي او روانه شد. فكر مي كرد عبدالله قصد جنگ دارد. وقتي رسيد عبدالله به او گفت: من براي جنگ تو را نخواسته ام. اما سخنان مرا بشنو كه خيرخواهي براي تو است امام فرمود: هر چه مي خواهي بگو.



عبدالله گفت: بدان كه پدرت قريش را تنها گذاشت و مردم را به خشم آورد. آنها گفتند كه او عثمان را كشته است. آيا مي تواني كه پدرت را خلع كني و با او مخالفت كني؟ در اين صورت ما خلافت را به تو خواهيم سپرد!



امام حسين عليه السَّلام فرمود: «به خدا قسم هرگز به خدا، رسول خدا و وصيّ رسول خدا ناسپاس نخواهم شد. برگرد، واي بر تو از شيطان مارد. شيطان عمل زشت تو را زينت داده، تو را فريب داده، تا آنجا كه از دينت به سبب پيروي از قاسطين و خارج نموده است. همواره او و پدر تو از دشمنان خدا و رسول خدا و مؤمنين بوده ايد. به خدا قسم آن دو، ايمان نياوردند بلكه از روي ترس و طمع خواستار اسلام شدند. و تو امروز بدون اينكه شخصي سرزنشت كند جنگ مي كني و تو از روي خلافكاري از ميدان جنگ خارج شده اي تا از اين راه زنان اهل شام را ببيني.»



عبدالله خنديد و به سوي معاويه برگشت و به او گفت: «من قصد داشتم حسين را فريب دهم، اين گونه صحبت كردم ولي در فريب خود موفق نشدم». معاويه گفت: «حسين پسر علي فريب نمي خورد چون او پسر پدرش است.»



توطئه سرنگوني حكومت علوي كه توسط عبدالله بن عمر ريخته شده بود با برخورد هوشيارانه امام به شكست انجاميد، ولي اين تنها نتيجه اين واقعه تاريخي نمي تواند باشد. روشن بيني امام آنچنان زياد است كه در همان وهله اوّل منشأ اين توطئه را تشخيص مي دهد و دليل جرأت عبدالله بر طرح اين نقشه را پيروي وي از قاسطين مي داند كه ادامه ماجرا و رجوع عبدالله به معاويه كاملاً مطلب را آشكار مي سازد امام موضع خود را نيز نسبت به معاويه اعلام مي دارد و علت مسلمان شدن او و افرادي مانند او را تنها به خاطر طمع و سوءاستفاده مي داند. آري اين ديد وسيع نسبت به معاويه از همان دوران جواني در امام ريشه دوانيده بود امام اين شجر خبيثه را مي شناسد و از همين رو هرگز حاضر به بيعت با يزيد پليد نمي گردد، زيرا بيعت با او يعني وداع با دين و اسلام.



حسين عليه السَّلام با دفاع از ولايت در عرصه هاي سياسي و نظامي و اجتماعي همواره سعي دارد مانع از افتادن زمام خلافت به دست نااهلان شود، زيرا دشمن همواره از مذهب به عنوان ابزاري براي رسيدن به مقاصد شومش استفاده مي كند و به حكومت غاصبانه خود مشروعيت مي بخشد. او اين مطلب را در طول سالهاي خانه نشيني پدرش دريافته بود، همان موقع كه برادرش ناچار به صلح شد. حسين عليه السَّلام مي ديد كه چگونه عده اي به نام اسلام، ريش اسلام را مي سوزانند. شجر خبيثه تا آن اندازه از مذهب استفاده كرده بود كه بنابر نقل تاريخ نگاران مردم شام براي پيامبر، فاميلي غير يزيد و معاويه نمي شناختند.

محمد عابدي